هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل


در حال دیدن این عنوان:   1 کاربر مهمان





Re: کافه تفريحات سياه!
پیام زده شده در: ۹:۳۶ پنجشنبه ۳۱ مرداد ۱۳۸۷

ریگولس بلک


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۰:۲۵ یکشنبه ۵ تیر ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۱۳:۲۵ پنجشنبه ۴ مهر ۱۳۹۲
از ما که گذشت، فقط درگذشتمان مانده!
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 414
آفلاین
لرد به ارامی با وجدانش صحبتی کرد و بعد با صدای جیغ انی مونی لبخند زنان به طرف کافه حرکت کرد.

آني موني با قيافه اي متحير وسط آشپزخونه نشسته بود و با تمام توانش انگشت شصتش رو مي مكيد. ملت مرگخوار با ابروهاي چپكي هر كدوم به ابراز " آخــــــــــي" براي آني موني بسنده ميكردند.

لرد در حالي كه رداي سياه اش در هوا به سختي موج ميزد ، خودش رو به آشپزخونه ي اوپن كافه رسوند و از اون پشت گفت: چيه؟؟ چي شده آني موني؟

آني مني با لرزش تمام بدنش ، سرش رو به آرامي بلند كرد و در حالي كه گوله گوله اشك ميريخت با قيافه ي معصوميت از دست رفته به لرد خيره شد و من من كنان گفت:

_ارباب..ارباب ...پيتزا ها ،نوشابه ها ،سس مايونز ها ... همشون رو ريخته دور ! تازه ،مونده ي غذاهاي تسترالها كو؟

مالي كه تا آن لحظه حضورش در كافه احساس نشده بود ، با قيافه ي مدير گونه اي گفت:

_رژيم غذايي شما مرگخوارها واقعا افتضاحه...چرب، پر كالري ، فاقد ارزش غذايي ، بدون ويتامين و...

لرد دستش رو بالا برد و حرف مالي رو قطع كرد. دست كرد توي جيبش و يه چك پول 50 گاليوني بيرون اورد و به نارسيسا اشاره كرد: بيا اين رو بگير و آني موني رو ببر بهش غذا بده!

_ولي ارباب ، اين كه فقط ميشه صبحانه اش...طفلي از ديروز ناهار كه مالي اومده تو گرسنگيه!

لرد كارت اعتباري اش رو به دست نارسيسا داد. هرچه زودتر اين فيلم تبليغاتي رو تموم كنيم ، تلفات كمتري ميديم.


اتاق فيلم برداري

در گوشه اي از كافه ، دور يك ميز گل هاي سرخ رو دسته دسته چيده بودند و يك صندلي روبروي دوربين باري مالي اماده شده بود .يك چوبدستي مانند ميكروفون به سمت ان صندلي خم شده بود. پشت مالي ، روي ديوار ، همه چيز در تاريكي فرو رفته بود.دو پروژكتور از بالاي سر مالي اون رو با نور هاي زرد و قرمز مشخص ميكردند.

_...اوه بايد يه نسخه از اين فيلم رو بهم بدين ها!

_باشه باشه!

بليز با گفت اين جمله به دور و برش نگاهي كرد. بلاتريكس چوبدستش رو در دستش ميچرخاند و با حالت خشانت اميزي مالي رو نگاه ميكرد .رودوولف با يك پارچ اب اين طرف و اونطرف ميدويد.يكسلي در گوشه اي براي بقيه خاطرات ميگفت و سوروس توي آينه موهايش رو چرب ميكرد.

_خب... طنينيوس ... دوربينيوس ...لرد ...لرد؟

_كروشيو!

_ گفتم كه هستين... تكون! يعني حركت!



_خودت رو معرفي كن:

_اوه لرد...خيلي با نمكي! يعني ميخواي بگي من رو نميشناسي...بعد از اون همه حرف هاي ديشب...؟؟

_اهم ...اهم...براي مركز مطالعات اماري و راهبردي جادوگران ميخوام!


مالي نخودي خنديد و ادامه داد:

_بايد ميدونستم ميخواي آمارمو بگيري... زرنگي ها! خب تو پروفايل ام هست كه!

_ بگو ديگه!

_مالي جوآنا ويزلي. 20ساله . گروه محفل ققنوس.

_چند بار تا حالا بلاك شدي؟؟


_وا! چه حرفا!هرگز..

_تو ديروز اومدي به كافه ي تفريحات سياه ، چرا؟


_اومده بودم كه غذا بخورم.گرسنه ام بود..

_يعني توي محفل كافه ي تفريحات سياه ندارين كه به شما سرويس شبانه روزي بده؟


_هممم ...نه ...ولي...

_آيا در كافه ي تفريحات سياه كه متعلق به مرگخوارهاست ،از غذا خوردن سير شدي؟

_بله ...لذت بخش بود...

دوربين براي اولين بار زوم ميكنه روي كله ي تابناك لرد سياه . اما توي تاريكي اصلا ديده نميشد.صندلي اش درست رو به مالي و پشت به دوربين بود...اندكي سرش رو به داخل نور وارد كرد ...

_لذت بخش بود؟ خب اگه الان محفل بودي ، چي كار ميكردي؟

انگار كه مالي رو داخل آب سردي بندازن...از ديوز تا حالا به محفل فكر نكرده بود...وقتي حرف ميزد آثار خستگي تو چهره اش نمايان مي شد.

_همممم احتمالا بايد رخت ميشستم و يا اينكه به مرغ و خروس ها دون ميدادم...يا..

_شما چه جونور هايي تو محفل دارين؟

_مرغ خروس..جن خاكي و يه غول بي بخار...

_ميدوني ما توي خونه ي ريدل "اتاق تسترال ها" داريم و براي موجوداتمون وقت صرف ميكنيم؟ به همشون به صورت نوبتي ميرسيم و همه ي كارها با همكاري انجام ميشه؟؟و كسي مجبور نيست براي 351 نفر غذا درست كنه و غذا هامون رو از بيرون سفارش ميديم؟

مالي كه گويي آزرده شده بود ، خودش رو روي صندلي بالا كشيد و گفت:

_چه خوب!

لرد به آنچه ميخواست نزديك شده بود .برقي در چشمان سرخ و عمودي اش درخشيد و با انگشتش از زير ميز به بليز و بلا اشاره اي كرد..چراغ هاي بالاي سر مالي به رنگ سرخ در امد و ديوار پشت سرش روشن شد. روي ديوار پوستر هاي تبليغاتي مرگخواران و پوستر تعقيب هري پاتر به چشم ميخورد.

ناگهان سردي و نا اميدي مطلقي بر فضا سايه انداخت . بارتي با حالت به بليز گفت : چي شده ؟؟ بليز جواب داد: وايسا ببين!

_خب..لولو خور خوره ات چه شكليه؟

_مـ ...من؟؟نيـ...نيدونم!

از گوشه ي اتاق چيزي به مالي نزديك ميشد و مالي از ترس نزديك بود خفه شه. دو لنگه جوراب تا به تاي كثيف !

_تو واقعا توي محفل زحمت ميكشي مالي.لابد ماشين لباسشويي هم ندارين....ولي اون ها واقعا برات خطرناك هستند!عنصر نا مطلوب شماره ي يك با شما رفت و آمد داره! و بچه هات...

مايل با ترس بيشتري فرياد زد:

_عنصر چي چي؟؟ ولي ما هيچ ماده ي شيميايي يا سياهي توي محفل نداريم .منظورت از "بچه هات "چيه؟

_دخترت! حواست به دخترت هست؟يكي ميخواد اون از تو بدزده!

_كي ؟

_عله...كله زخمي! كسي كه بايد در مقابل لرد سياه كشته بشه!


*********
كات ندادم و ميتونيد ادامه بدين مصاحبه رو تا جايي كه مالي به جنون برسه و به محفل فحش بده.!

ويرايش دوم : معذرت ميخوام كه اين پست خيلي كم "كروشيو " داشت!


ویرایش شده توسط ریگولس بلک در تاریخ ۱۳۸۷/۵/۳۱ ۱۰:۵۹:۲۰
ویرایش شده توسط ریگولس بلک در تاریخ ۱۳۸۷/۵/۳۱ ۱۱:۱۱:۵۱
ویرایش شده توسط ریگولس بلک در تاریخ ۱۳۸۷/۵/۳۱ ۱۱:۲۴:۲۵
ویرایش شده توسط ریگولس بلک در تاریخ ۱۳۸۷/۵/۳۱ ۱۷:۵۴:۵۸

اینم طاخچه ی افتخارات... ریا نشه البته!
تصویر کوچک شده


Re: کافه تفريحات سياه!
پیام زده شده در: ۲۲:۳۱ چهارشنبه ۳۰ مرداد ۱۳۸۷

بلاتريكس لسترنج


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۸:۱۱ دوشنبه ۲۱ مرداد ۱۳۸۷
آخرین ورود:
۱۹:۲۹ جمعه ۲۸ اسفند ۱۳۹۴
از ما هم شنیدن...
گروه:
کاربران عضو
پیام: 705
آفلاین
خلاصه ای کوتاه:
لرد و مرگخوارانش متوجه میشن که محفل یک فیلم تبلیغاتی ساخته که روز به روز به تعداد طرفدارانشون اضافه می کنند پس تصمیم میگیرن که خودشون هم یک فیلم تبلیغاتی بسازند اما فیلمی که می سازن جالب از اب در نمیاد و متوجه میشن که برای ساخت یک فیلم خوب که از فیلم محفل بهتر باشه نیاز به یک محفلی رنج کشیده دارن .یکی از مرگخواران مالی ویزلی رو پیشنهاد می کنه و مرگخواران به دنبالش اورا در کافه بلیز پیدا می کنند .مالی از وقتی اومده با دستورات وسواسانه اش خانه ریدل و کافه رو متحول کرده و همه مرگخواران بیاد خاطرات گذشته منتظر هستند تا فیلم تموم شه و مالی رهایشان کنه .
__________________________________________

بلاتریکس نگاه تمسخر امیزی به نارسیسا انداخت و پوزخند زنان گفت :ببینم تو بلد نیستی از جادو استفاده کنی؟
نارسیسا بی توجه به او با دستمال لبه ی دیوار چپ کافه را می سابید.مالی از ان طرف کافه فریاد کشید :بلا بلا زود باش بیا اینجا ،چوب دستیتو بزار زمین اینجا باید با وسواس خاصی تمیز شه.معلوم نیست این همه مدت چرا هیچ کس به وضعش نرسیده.فکر می کنم که همه اینا به خاطر اینه که اربابتون مجرده.توی کل مرگخواراشم که شما دوتا فقط دخترین.به نظر من باید استینی بالا بزنیم

بلاتریکس غرولندی کرد و مالی که معنای این حرکت را فهمیده بود ادامه داد :خب سوروس بیا اینجا ،کفش های همتون رو جفت کردم گذاشتم اینجا باید برق بندازیشون .تا یک ساعت دیگه همه برای فیلم برداری اینجا باشن.من باید برم اتاق لرد وقت غذاشه نباید دیر کنم .

مالی کافه را ترک کرد.انی مونی بلافاصله بعد از رفتن مالی به یخچال چسبیده بود و زار زار گریه می کرد.
بلاتریکس که از شدت عصبانیت در حال انفجار بود غرید :چته دوباره؟
_هیچی
_پس چرا ساکت نمیشی؟گریه نکن اه اه حالم بهم خورد.اب دماغشم که اویزونه
_هیچی نشده ببخشید

و دوباره به یخچال چسبید و گریه کرد .نارسیسا که از شدت ناراحتی حرفی نمی زد نزدیک تر رفت و انی رو بغل کرد
_چی شده خاله ئی ؟
_هیچی خاله جون
_بگو عزیز خاله چی شده که این قدر ناراحتی؟
_باشه خاله ئی فقط به تو می گم.اول به بلا بگو روشو برگردونه

نارسیسا لبخندی زد و گفت :بلا میشه یک لحظه مارو تنها بزاری؟
بلا که از شدت عصبانیت سرخ شده بود به ارامی گفت :من برای طراحی اتاق فیلم برداری اتاق دیگه ای رو در نظر گرفتم.سوروس بیا بریم
نارسیسا با مهربانی ساختگی جهت ساکت کردن انی مونی گفت :عزیزم حالا می گی چی شده؟
_خاله ئی من دلم برای کالباس گندیده با سس قرمز تنگ شده
_

همان ساعت اتاق لرد

مالی در حالی که شمع درون اباژور لرد را روشن می کرد گفت :اوه مای لرد ،باید چیزایی رو بهتون بگم.زیر سر شوهر من بلند شده .میگن با یک دختره دیدنش.بچه هام ازدواج کردند رفتن خارج از کشور ،من موندم و یک دنیا تنهایی.اوه مای لرد یک چیز دیگه هم می خواستم بهتون بگم..احساس می کنم که شما باید ازدواج کنید.می دونید چرا؟چون که این خانه نیاز به یک کدبانوی واقعی داره.این نارسیسا و بلا که بلد نیستن کار کنند..
_ازدواج؟ من؟ شما شخص خاصی رو مد نظر دارید؟
_نه شخص خاصی رو فعلا مد نظر ندارم اما خب می خواستم یک بار دیگه تاکید کنم که من الان شوهرم رفته پی اون یکی زنش.اینو گفتم که مطمئن بشید من الان مجردم

«کروشیو مالی ،نه نه نباید کروشیوش کنم اگه بره و کمک نکنه چی؟ولش کن بزار فیلم ساخته شه بعدحالیش می کنم »
لرد به ارامی با وجدانش صحبتی کرد و بعد با صدای جیغ انی مونی لبخند زنان به طرف کافه حرکت کرد.


ویرایش شده توسط بلاتريكس لسترنج در تاریخ ۱۳۸۷/۵/۳۰ ۲۲:۵۷:۱۰

وقتی شب برمی خیزد
دنیا را در خود پنهان می کند
در تاریکی غیرقابل رُسوخ
سرما بر می خیزد
از خاک
و هوا را آلوده می کند
ناگهان...
زندگی معنایی جدید به خود می گیردl


Re: کافه تفريحات سياه!
پیام زده شده در: ۲۰:۳۹ سه شنبه ۲۹ مرداد ۱۳۸۷

نارسیسا مالفویold**


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۵:۵۰ چهارشنبه ۲۳ مرداد ۱۳۸۷
آخرین ورود:
۱۴:۲۳ سه شنبه ۱۳ بهمن ۱۳۸۸
از یه دنیای دیگه !
گروه:
کاربران عضو
پیام: 392
آفلاین
مالی که محبت های صادقانه لرد جوگیرش کرده بود ، رو کرد به بلیز و اولین دستورشو صادر کرد :
- هی تو ، فورا وسایل فیلمبرداری رو بردار بیا دنبال من تا ببینم چه اتاقی پیدا می کنیم که برای فیلسازیمون مناسب باشه .

بلیز پشیمون از پیشنهادی که به لرد داده ، میخواست دوباره وسایلشو بذاره رو کولش که بلاتریکس بهش اشاره ای زد . بلیز هاج و واج به بلاتریکس نگاه کرد . بلاتریکس که فهمیده بود بلیز متوجه منظورش نشده ، دوباره با چشم و ابرو بهش اشاره زد . بلیز با لبخندی معصومانه ( یه وقت فکر نکنین بودش ها ! ) به بلاتریکس گفت :
- اوه بلا ، از توجهت ممنونم . الان که نمیشه ، بذار واسه امشب ...

بلا که بسی خشمگین شده :
- بوقی ، منظورت چیه واسه امشب ؟! نمیخوام جلو این محفلی آبروتو ببرم بگم چرا از جادو واسه حمل وسایل استفاده نمی کنی ! اونوقت تو به من میگی که ... میگی که ... یعنی منظورم اینه که بوق می زنی ؟؟؟

بلیز که سرخ شده بود و نگاه خشم آگین رودلف و لرد سیاه رو همزمان احساس میکرد ، فورا سعی کرد خرابکاریشو رفع و رجوع کنه :
- آهان ، خوب منم همینو میگم . میخواستم بگم سر شبی یه دور وردای قدیمی رو مرور کنیم . نه که من و تو تنها... منظورم اینه که همه ما ...

بعد به سرعت وینگاردیوم له وی یوسا رو زیر لب زمزمه کرد و همراه وسایل از اتاق خارج شد .

مالی سرتاسر کافه رو گشت و بالاخره یه اتاق دلباز و روشن رو انتخاب کرد . لرد سیاه رو مجبور کرد عکس های جدیدی با سر و وضع تازه خودش تهیه کنه و نارسیسا و بلاتریکس رو مجبور کرد تمام اتاق رو تمیز و پاکیزه کنن و به روی خودش نیاورد که بلاتریکس مدام غر می زد :
- هرگز مادرم به من همچین دستورایی نداده بود .

و یا نارسیسا که چشاش پر از اشک شده بود :
- اگه لوسیوس منو تو این وضع ببینه چی میگه ؟ حتما منو با یه جن خونگی اشتباه می گیره .

وضع سایر مرگخواران فجیع تر بود . چون مجبور شده بودن تمام کافه رو مرتب و تمیز نگه دارن و هرگز اجازه پیدا نکرده بودن یه چرت کوتاه بزنن یا پاهاشونو رو میز دراز کنن .

لرد سیاه هم فرصت پیدا نکرده بود حتی یه کروشیوی کوچولو نثار بقیه کنه و هم خودش ، و هم دیگران دلتنگ روزگاران خوش گذشته بودند .



Re: کافه تفريحات سياه!
پیام زده شده در: ۱۹:۲۳ سه شنبه ۲۹ مرداد ۱۳۸۷

سوروس اسنیپ


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۱:۱۱ یکشنبه ۲۶ اسفند ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۲۰:۲۴ جمعه ۲۱ مهر ۱۳۹۶
از سر رام برو کنار!!! :@
گروه:
کاربران عضو
پیام: 296
آفلاین
مالی با عصبانیت به سمت بلیز برگشت.
_ زهره مار و شروع ! من اولا" سر وضعم خوب نیست...باید خودمو آماده کنم. دوما" همینجوری تو هوا میخواین من بیام جلوی دوربین؟ من جلوی دوربین چی بگم؟ چی کار کنم ؟ عجب مرگخوارای خنگی هستین ها...توی فیلم تبلیغاتی دامبلدور کلی دم و دستگاه بود و کلی هم هماهنگی و برنامه ریزی و تمرین داشتن همه...شما ها با این وضع هیچی نمیشین ... واسه همینه که هیچکی نمیاد به گروه مرگخواران دیگه !

بلیز که با تعجب به مالی نگاه میکرد ، گفت : دقیقا" برای چی کسی نمیآد به مرگخواران؟

مالی با تمام توانش بر سر بلیز فریاد کشید.
_ آخه ابله ! من اینهمه توضیح دادم تو دوباره میگی واسه چی؟!
_ اهم ...اهم !
ولدمورت به آرامی گلویش را صاف نمود تا مالی را متوجه خود سازد.
_ هی تو ! بهتر نیست کمی مودب تر با دست راست من ...نه! دست چپ من صحبت کنی ؟ اون بهترین مرگخوار منه ها.

صدای خنده تمسخر آمیز مالی در تک تک سلولهای ولدمورت نفوذ کرد.
_ بهترین مرگخوارت اینه؟!
ولدمورت : خیلی هم دلت بخواد !
و با چشمان آتشین و خشن خود به مالی چشم دوخت.

مالی در حالیکه اشک در چشمانش جمع شده بود ، گفت: بله ، بله . درسته . کاملا" مشخص هست . نبوغ از سر تا پاش میباره ... ماشاالله ...ماشاالله !

بلیز :

بلیز با اعتماد به نفس تمام به سمت ولدمورت حرکت کرد. در حالیکه سرش را به گوش ولدمورت نزدیک میکرد ، آرام در گوشش زمزمه کرد : ارباب ، میگم این مالی خیلی با ارزشه ها! الآن راحت میتونیم ازش بپرسیم دامبلدور برای فیلمش چی کار کرده تا ما بهتر از اون همه اون کارا رو انجام بدیم...فقط شما باید یکمی باهاش مهربون تر باشین!

ولدمورت در حالیکه دست نوازشی بر سر بلیز میکشید گفت : من اگر تو رو نداشتم چی کار میکردم بلیز ؟

پوزخند شرورانه ای بر لبان بلیز نقش بست.
ولدمورت در حالیکه سعی میکرد خود را مهربان نشان دهد به سمت مالی که کم کم اشکهایش در حال سرازیر شدن بود ، رفت.
_ الهی قربون اون اشکات بره سوروس!

سوروس با خشم غرید.
_ ارباب؟!

ولدمورت بی توجه به اسنیپ به سمت مالی حرکت کرد.
_ الهی پیشمرگت بشه این بارتی !

بارتی با ناراحتی صدايي زوزه مانند از خود در آورد.
_ بابایی!

ولدمورت همچنان پیش میرفت.
_ پاک کن اون اشکای بلورینتو خوشگله! باشه ، اصلا" هر کاری تو بگی میکنیم!

مرگخواران :

مالی با خوشحالی اشکهایش را پاک کرد و در حالیکه به این حالت ، ، به سمت لرد میدوید گفت : قربــــــــــــــــــونت برم کچل نازم! میدونستم تو قدر منو میدونی

در همان هنگام بلاتریکس که لبخندی شرورانه بر لب داشت، پای خود را در مسیر حرکت مالی قرار داد و باعث به زمین خوردن او شد.
ولدمورت در حالیکه سعی میکرد لبخندش را پنهان سازد ، چشم غره ای ساختگی نثار بلاتریکس کرد و با حرکت سر به نارسیسا فهماند که مالی را از روی زمین بلند کند.

نارسیسا با اکراه مالی را از روی زمین بلند کرد.

ولدمورت در حالیکه سعی میکرد لبخند بزند ، رو به نارسیسا گفت : به مالی کمک کن تا سر وضعشو درست کنه. بعدشم بیارش همینجا ... از این به بعد به جای بلیز ، مالی کارگردان هست. هرچی گفت باید گوش بدید !

ملت مرگخوار :


ویرایش شده توسط سوروس اسنیپ در تاریخ ۱۳۸۷/۵/۳۰ ۷:۲۹:۵۲

im back... again!


Re: کافه تفريحات سياه!
پیام زده شده در: ۱۶:۲۸ سه شنبه ۲۹ مرداد ۱۳۸۷

لونا لاوگود


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۰:۳۲ سه شنبه ۶ فروردین ۱۳۸۷
آخرین ورود:
۱۱:۴۲:۱۰ دوشنبه ۱۰ اردیبهشت ۱۴۰۳
از خرس مستربین خوشم میاد!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 706
آفلاین
یه مرگخوار از اون طرف داد میزنه:ارباب؟بیاید تو این اتاق همه چی
برای فیلم برداری آماده هست.
لرد سیاه نگاه مغرورانه ای به بقیه میزنه و میگه:چیز میزا رو بیارید تو اتاق بقلی.
سپس یقه ی مالی رو میگیره و اونو با خودش میبره.

اتاق مخصوص فیلم برداری!

- بابا این یقمو ول کن خفه شدم.
لرد یقه ی مالی رو ول میکنه و نعره زنان گفت:پس شماها کدوم گوری موندین؟
بلیز با کلی دم و دستگاه فیلم برداری وارد میشه و میگه:خب اریباب این همه وسایل رو ما باید بیاریم؟
- خفه شو!
لرد نگاهی به سرتاسر اتاق میندازه:اتاق نسبتا" بزرگیه و روی درودیوارش نیز عکس های ولدمورت در همه جا دیده میشه،بعضی از عکس ها روی سر تاس لرد زوم شده و رویش عبارت مرگخوار با رنگ سبز خالکوبی شده؛در طرفی دیگر نیز میزی قرار دارد که مخصوص شکنجه ی مرگخواران منحرف است.هیچ پنجره ای در اتاق وجود ندارد و همه جا تاریک و مرگبار است،لرد سیاه بویی میکشه و میگه:ببینم چرا عطر مورد علاقه ی من رو نزدین؟یکی یه دونه کروشیو حرومتون کنم؟!
بلاتریکس از رو هوا یه عطر ظاهر میکنه و فشار میده:پیسسسس!
تمام فضا را بوی خون و لجن فرا میگیره و لرد احساس آرامش میکنه.قیافه ی مالی در هم میره و میگه:قراره ما این جا چی کار کنیم؟
- قراره این جا تبلیغ بشه!
لرد چوبدستیشو به طرف بلیز میگیره و میگه:شروع کنید...
بلیز فریاد زنان میگه:صدا...دوربین...شروع

...


Only Raven !


تصویر کوچک شده


Re: کافه تفريحات سياه!
پیام زده شده در: ۱۳:۵۵ سه شنبه ۲۹ مرداد ۱۳۸۷

بلاتريكس لسترنج


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۸:۱۱ دوشنبه ۲۱ مرداد ۱۳۸۷
آخرین ورود:
۱۹:۲۹ جمعه ۲۸ اسفند ۱۳۹۴
از ما هم شنیدن...
گروه:
کاربران عضو
پیام: 705
آفلاین
بارتی با عجله وارد اتاق لرد شد .لرد بی خبر از همه جا روی تخت خوابش دراز کشیده و مشغول خوردن اب اناناس می نمود.
_ارباب ،ارباب مالی رو پیدا کردیم.خودم به تنهایی پیداش کردم.بعدش با هزار بدبختی از بین محفلی ها درش اوردم.بعدش هیولای محفل {در راستای زنده کردن پست بیلیز} اومد جلو و من با یک کله کشتمش .ارباب نمی دونید چقدر بزرگ بودش .یک سر بزرگ بنفش با دست و پای سبز داشت.خیلی زشت بود.ولی من خودم کشتمش.یک کله زدم چشماش پرید بیرون.من خیلی گولاخم ارباب
_مرده شور الهی ببرتت از دست تو راحت شم بارتی.کروشیو بعد از ظهرمو خراب کردی.محفل که هیولا نداره .بــلیز بیا اینجا ببینم.

مالی با وسواس خاصی به انتونین دستور می داد که با چکمه روی فرش ها راه نرود و بلیز با تعجب نگاهشان می کرد که صدای غضبناک لرد اورا به خود اورد و سلانه سلانه به طرف اتاق دوید

_بلـیز مالی رو اوردید؟روز به روز به تعداد بازدید کنندگان محفل اضافه میشه.پس کو این مالی ویزلی؟
_ارباب خیالتون راحت باشه .شما باید با اطمینان خاطر اب اناناستون رو میل کنید چرا که من به تنهایی از بین چندین محفلی گذشتم و هیولای محفل رو کشتم.هیولایی بسیار بزرگ با دندان های تیز .سرش رو قطع کردم و انداختم توی جوب.ارباب به سلامت باشند از مرگخواران و از بدی های محفل برای مالی گفتم و اون که فهمیده بود در چه جایی زندگی می کند با ما اومد
_افرین افرین کروشیو بلیز افرین .هیولای محفل رو کشتی! افرین خوشم اومد .بارتی کروشیو اونطوری مظلومانه به من نگاه نکن بیا از بلیز یاد بگیر که هیولای محفل رو کشتـه.خیل خب بقیه کجان؟باید هرچه زودتر فیلم برداری رو شروع کنیـم.کروشیو بلیز این چه سر و وضعیه که واسه خودت درست کردی ؟این لباسا چیه؟همون شلوار پاره ات قشنگ تر بود.برو درشون بیار
_ارباب اینا رو مال..
_کروشیو برو دیگه مزاحم!!!!!

در تالار:

بلیز در جستجوی دوربین و سایر وسایل فیلم برداری بود و آنتونی در حالی که طول سالن را قدم می زد اوازی رو با خود زمزمه می کرد «اسب سفیدم قشنگی و نازی بیا که باهم بریم به بازی بازی چه خوبه با بچه های خوب ..»
مالی ویزلی در ان طرف سالن مشغول خوردن پفک بود و مدام دستور می داد :تمیزشون کن نارسیسا.نگاه کن چقدر کثیفه اینجا اه اه.من قراره اینجا زندگی کنم؟اون سوسکه رو نگاه کنید.ببینم چند ساله که اینجا تمیز نشده؟اون بلاتریکس اینجا چی کار می کنه؟
_چیه ؟دوروزه اومدی اینجا شدی خانم رییس؟اینجا همه به حرف من گوش می دن.تو بهتره پفک بخوری.
_اه اه نگاه کن سر و وضعشونو.فقط همین بلاتریکس یک لباس درست و حسابی تنشه که اونم رنگش به درد نمی خوره.باید یک دست درست و حسابی به اینجا بکشم.می دونم اول از کی شروع کنم.

یک ساعت بعد در اتاق لرد :

لرد خمیازه ای کشید و تکانی خورد.لباس خواب جدیدش بدجوری اذیتش می کرد.احساس می کرد که سرش بدجوری می سوزد.سرانجام بعد از شش ساعت خواب بعد از ظهری بیدار شد و مقابل ایینه شخصی اتاقش رفت تا صورتش را بشورد.بعد از شستن صورتش خمیازه دیگری کشید و با عصبانیت به تصویر درون ایینه نگاه کرد :ریش های بلند سفید و موهای لخت بلند از سر و رویش اویزان شده بود و گل سرخ کوچکی به موهایش وصل بود.با عصبانیت فریاد کشیـد :کروشیو بلیز.بیا اینجا

مرگخواران با وحشت وارد اتاق شدند و با دیدن قیافه ی لرد سعی کردند که پشت همدیگه قایم شوند.
مالی ویزلی خندان جلو امد :اوه مای لرد خیلی خوشکل شدید.راستش چسب این مو مصنوعی ها و این ریشا از ماله دامبلدور خیلی محکم تره.تازه شما اصلا سر و صدا نکردید ولی دامبلدور رو تا بهش دست می زدم که اینا رو براش بچسبونم دادش تا هفت اسمون میرفت.اوه مای لرد خیلی خوشکل شدید .
_مالی آوا..
بلیز وسط پرید و گفت :ارباب نباید اسیبی به مالی برسونید.اگه بلایی سرش بیاد به تعداد محفلی ها اضافه میشه در ضمن این الان بهترین کیس موجود برای فیلم تبلیغاتیمونه.
بلا گفت :نه ارباب بزنید تیکه تیکش کنید.نگاه کنید چطوری درستتون کرده.چسب ریش و مو؟
لرد گفت :کروشیو بلا فعلا حرف نزن بلیز راست می گه.
بلیز :
لرد :بریم سر فیلمبرداری .
بلاتریکس در حالی که لبخند مرموزانه ای به لب داشت گفت :نارسیسا بیا اینا رو بکن .لرد این شکلی نمی تونه بیاد جلوی دوربین
بلیز دوباره وسط پرید و گفت :نه ارباب .این طوری فکر می کنند که شما از اون دامبلدور کم دارید .ارباب بزارید باشه اینا.جذبتون هم بیشتر میشه .تازه شما گل هم داره سرتون ولی دامبلدور که نداره.
لرد با عصبانیت چشم غره ای به بلیز رفت و گفت :این گلو که در میارم. ولی باشه ارباب احساس می کنه این طوری خوشکل تره



Re: کافه تفريحات سياه!
پیام زده شده در: ۲:۴۸ جمعه ۲۵ مرداد ۱۳۸۷

مرگخواران

بلیز زابینی


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۱:۳۸ جمعه ۲۵ شهریور ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۱۲:۵۷:۴۲ سه شنبه ۲۱ فروردین ۱۴۰۳
از یخچال خانه ریدل
گروه:
ایفای نقش
مرگخوار
کاربران عضو
پیام: 1708
آفلاین
آنی مونی: خب .. افراد .. گوش کنید .. نفری یه سنگ بردارید و بزنید شیشه های محفلو بشکونید .. بارتی در این بین تو میری زنگ در خونه رو میزنی! تا در رو باز کردن همه به هم شروع به فحاشی میکنین .. بعد کار رو به دعوا میکشونین و با کفش گلی میرین یه دور تو محفل دور میزنید و تو راه همه چیزو واژگون میکنید بعد میاید بیرون و همه با هم فرار میکنیم.. بعد مالی این صحنه ها رو که ببینه ناراحت میشه و نقشه ما میگیره .. همه متوجه شدن؟

بارتی: اجازه آقا! بلا دستشو کرده بود تو گوشمون نشنیدیم چی گفتین ... میشه از خط دو تا مونده به آخر دوباره بگین عقب موندیم؟
آنی مونی

چند لحظه بعد
همه یکی یه دونه سنگ برداشتن و مشغول هدف گیرین ..
آنی مونی: شلیک!
سنگها پرت میشه ... ناگهان صحنه اسلوموشن میشه ...لیزر هایی از ناکجا شلیک میکنن و سنگها رو هوا ذوب میشه ... آژیر خطر محفل به صدا در میاد و بلافاصله نورافکن ها روشن میشن و روی متجاوزان قفل میکنن ... در یک چشم به هم زدن از همه جای محفل مسلسل میزنه بیرون و بدون اخطار قبلی همه هم زمان شروع به شلیک میکنن! از اون طرف یک دروازه مخفی باز میشه و یک ارتش کامل از نیروهای نوشابه ای و ضد شورش همیشه حاضر در صحنه مثل مور و ملخ به بیرون هجوم میارن!

آنی مونی: خب خانم ها و آقایان... در کمال آرامش خونسردی خود را حفظ کرده .. مواضع خود را ترک کرده و بدون اینکه همدیگر رو هل بدید خیلی آرام پا به فرار بذارید!
همه مرگخواران بعد از توجه به توصیه های بهداشتی آنی مونی با جیغ و داد از روی وی رد میشن و الفرار!
آنی مونی: بی فرهنگای بی تمدن وحشی صبر کنید! هنوز این جمله رو برای انگلیسی زبانان عزیز به انگلیسی تکرار نکرده بودم ..!

چند لحظه بعد

بلیز که بخاطر اینکه گلگو به همراه گراوپی برای ماه عسل یه سر به جزایر هاوایی رفتن موقتا مسئول کافه شده مشغول تمیز کردن میزی میباشد که ناگهان در باز میشه و یک انسان خپل وارد میشه و رو نزدیک ترین میز میشینه ... و میزنه زیر گریه!

بلیز: ... اه اه .. د ... گریه نکن! د ... همین الان میزو تمیز کردم همشو لک کردی!
ناشناس: شوهرم میگه پای یکی دیگه در میونه! بچه هام ترکم کردن به حرفم گوش نمیدن! عین کلفتا (نکته: غیر از تلفظ colfat از لفظ دیگری استفاده نکنید) صبح تا شب توی محفل جون میکنم! غذا درست میکنم ، رخت میشورم...
بلیز: اه بسه دیگه ... فکر میکنی من روزی ده بار از ارباب کتک نمیخورم؟ فکر میکنی سر و کله زدن با بارتی کار راحتیه؟ فکر میکنی به گلگومات الفبا یاد دادن آسونه؟ فکر میکنی به تسترال های ارباب روزی سه وعده غذا دادن و زنده موندن آسونه؟ فکر میکنی مسواک زدن دندوانی نجینی آسونه؟! حالا میگی چی میخوری یا پرتت کنم بیرون؟
ناشناس که کاملا تحت تاثیر این همه درد و رنج بلیز قرار گرفته بود و الان کاملا احساس خوبی داشت سرشو بالا میگیره و برای اولین بار بلیز صورتشو میبینه:

- اوه بی زحمت پنج لیوان آب کدو حلوایی و شش لیوان نوشیدنی کره ای با سه تا خوک بریان شده درسته با ادویه هندی به اضافه پلوی اضافی و چند بشقاب سالاد کاهو .. دسرمم بعدا سفارش میدم .. هی هی هی! البته من در روزای عادی انقدر بی اشتها نیستما ...ولی خب آرتور عاشق همین اشتهای منه .. قبلا ها بهم میگفت مالی ژله ای .. ولی خب امروز بی اشتهام .. چون واقعا ناراحتم میدونی!
بلیز: اوه ... مالی .. همونی که دنبالش بودیم!!!

همون لحظه در باز میشه و مرگخواران شکست خورده میپرن تو و در رو میبندن! بلیز سینشو صاف میکنه و میره جلو:
- چی شد؟

آنتونی: لامصبا زدن بوقمون کردن! یکیشون از پشت شلیک کرد اونجام .. اوییییییییییی هنوز میسوزه!
بلا: همش تقصیر آنی مونی بود ... ما نقشه پشتیبانی نداشتیم!
بارتی: همش تقصیر بلاست که داشت با گوش من ور میرفت و من نفهمیدم استاد آنی مونی چی میگه ! ای نامردا بهمون شبیخون زدن .... آیییییییییی نفس کش .. ولم کنین برم همشونو بکشم!
رودلف: راستی آنی مونی کو؟

صدایی از پشت در:
- کمــــــــــــــــک! در رو باز کنید .. من پشت در جا موندم ... دارن میرسن .. جیـــــــــــــــــغ!
- رتق تق تق تق تق تق! (صدای شلیک مسلسل)
همه
بلا: واییییییییییییی فرمانده رو هم از دست دادیم .. حالا چی کار کنیم؟
همه: ووووییییییییی

بلیز: بی عرضه ها ... برای اینکه افتضاحتونو درست کنم مجبور شدم مغازه ای که امانت به دستم سپرده بودن رو ول کنم و خودم تنهایی دست به کار شم!

همه!!!!
بلیز که خیلی جو گیر شده بود و فهمیده بود یه ذره خالی بستن نه به ویزنگاموت و نه به هیچ جای دیگه سایت برنمیخوره ، یه ژست حق به جانب به خودش میگیره و به مالی اشاره میکنه و نعره میکشه:

- ببینید .. مالی اینجاست! خودم آوردمش .. نه فکر کردید با پای خودش اومده پس؟ نه جانم .. وقتی خبر شکست مفتضحانتون به گوشم رسید سریع خودمو به اونجا رسوندم .. از یه سوراخ وارد شدم .. یه تنه با هفتاد هشتاد نفر آدم مسلح درگیر شدم .. اولی رو بزن .. دومی رو بزن .. سومی چهارمی و همینجور تا آخر بعد با هآیولای (هیولای) افسانه ای محفل روبه رو شدم و با دو حرکت ضربه فنیش کردم تازه بماند که غول آخرشم بدون رمز کشتم! .. بالاخره مالی رو پیدا کردم و همونجا تو محفل جلسه خصوصی گذاشتم و بهش گفتم گه چطور در حقش ظلم میشه و اینا .. اون اول نمیخواست قبول کنه ... ولی بالاخره قبول کرد و حاضر شد با من بیاید ... این دفعه آخره .. دیگه انتظار نداشته باشید من بیامو گند زدناتونو جمعش کنم!
همه


ویرایش شده توسط بلیز زابینی در تاریخ ۱۳۸۷/۵/۲۵ ۳:۰۶:۴۳
ویرایش شده توسط بلیز زابینی در تاریخ ۱۳۸۷/۵/۲۵ ۳:۱۳:۳۸



Re: کافه تفريحات سياه!
پیام زده شده در: ۲:۴۰ شنبه ۱۹ مرداد ۱۳۸۷

اسلیترین، مرگخواران

لرد ولدمورت


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۳۹ سه شنبه ۸ آبان ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۲۱:۱۳:۲۵ پنجشنبه ۳۰ فروردین ۱۴۰۳
از ما گفتن...
گروه:
کاربران عضو
اسلیترین
ناظر انجمن
مرگخوار
ایفای نقش
پیام: 6961
آفلاین
خلاصه:
مرگخواران مطلع شدند كه محفل فيلم تبليغاتي ساخته و پخش كرده.در اين فيلم علاوه بر پرداختن به تبليغ محفل مرگخوار پشيماني نشان داده شده كه از شرايط بد خانه ريدل ميگويد و از پيوستن به محفل كاملا راضي است.مرگخواران و لرد سياه به زحمت موفق ميشوند فيلم تبليغاتي ارتش سياه را آماده و پخش كنند.ولي ظاهرا فيلم موفقيتي به دست نياورده.مرگخواران متوجه ميشوند كه براي موفقيت فيلم بايد از يك محفلي استفاده كنند.تصميم ميگيرند كه شرايط زندگي يكي از محفلي ها را سخت كنند تا او حاضر شود در فيلم تبليغاتي ارتش سياه بازي كرده و از مضرات عضويت در محفل بگويد.
-------------------------------------------------
مرگخواران در اتاق جلسات:

بارتي نقشه بزرگي را در مقابلش باز كرده بود.
-خب اين محفله...

بلاتريكس با بي حوصلگي حرف بارتي را قطع كرد.
-بله ميدونيم و اينم خانه ريدله..اين ماييم..اينم محفليان...ما ميريم و محفلو تصرف ميكنيم.تو غير از اين نقشه ديگه اي نداري؟

بارتي با عصبانيت نقشه اش را جمع كرد.
-اصلا خودتون تصميم بگيرين.كافيه كه هفت هشت تا محفلي تپل براي لرد بياريم.

اسنيپ كه تازه وارد جلسه شده بود با صداي بلند خنديد.
-هفت هشت تا؟چه خوش اشتها.حتي سارا هم نميتونه تا اين حد ژانگولر باشه.مگه محفليا بوقن كه ما بريم و هفت هشت تاشونو بياريم.اصلا مگه كلشون چند نفرن؟ما احتياج به نقشه بهتري داريم.

دالاهوف لبخند موذيانه اي زد.
-و اون نقشه الان در ذهن من جرقه زد.ما فقط يه محفلي رو مياريم.ولي يه محفلي تاثير گذار.كسي كه همه حرفشو باور كنن و در عين حال ساده هم باشه.ما مالي ويزلي رو مياريم.

باشنيدن اسم مالي بلاتريكس از جا پريد.
-اوخ..نميدونم چرا هر وقت اسم اين محفلي بوقي مياد اينجوري ميشم. ...خب حالا چيكار بايد بكنيم؟

دالاهوف از جا بلند شد.
-همه ما ميدونيم نقاط ضعف مالي چيه؟نظم و ترتيب محفل و بچه ها...كافيه ما در اين دو مورد اختلال ايجاد كنيم تا مالي كلافه بشه و وقتي به اوج عصبانيت رسيد بهش پيشنهاد ميكنيم كه براي ادب كردن محفليا تو فيلم ما بازي كنه.

يك ساعت بعد تيم عمليات مرگخواران كه از دالاهوف و اسنيپ وآني موني و بلاتريكس تشكيل شده بود مقابل در خانه شماره دوازده گريمالد منتظر خروج مالي ويزلي بودند.


ویرایش شده توسط لرد ولدمورت در تاریخ ۱۳۸۷/۵/۱۹ ۲:۴۳:۰۲



Re: کافه تفريحات سياه!
پیام زده شده در: ۱۰:۴۳ دوشنبه ۷ مرداد ۱۳۸۷

آمیکوس کرو


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۷:۲۶ شنبه ۲۰ مرداد ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۲۰:۴۱ پنجشنبه ۱۸ خرداد ۱۳۹۶
از اليا
گروه:
کاربران عضو
پیام: 367
آفلاین
اما بارتي دوباره برگشت و :

-ببينم مگه قرار نبود ما اول جو سازي كنيم بعد بريم سراغ انتخاب شخصيت؟تازشم الان يادم اومد كسي كه انتخاب مي كنيم بايد بيننده پسند باشه.اين داغون كه همه در مي رن ازش.بعدش بايد نقشه رو بكشيم با هم.

پس دوباره آلبوم را باز كرد و به درخواست آني روي صفحه ي سوم متوقف شد.

آني به نفر سوم از چپ در رديف دوم اشاره كرد و انگشت چاقش را روي صورت صاحب عكس پهن كرد مردي با موهاي بلند و سبيلي مدا اسپانيش :

- اين سيريش چطوره ؟...تيپ اينتر نشنالي داره !
- آره بدم نمي گي ، اما فعلا بايد جو سازي كنيم و محيط محفلو جهنم كنيم براشون ...طوري كه ظرف دو روز همشون بيان مرگخوار شن!اون موقع مي تونيم هف هشت تا از اون تپلاشونو براي تبليغ بياريم...

بلا كه به جنس خراب بارتي حسادت مي كرد براي نشان دادن آستاكبار خود وسط حرف بارتي پريد:

- بابا اين بچه بازيا چيه آخه ؟ يه محفلي گرفتن كه اين بامبول بازيا رو نداره...يه بدبختيو پيدا مي كنيم با يه طلسم فرمان وادارش مي كنيم هر كاري ما مي خوايم بكنه...به همين سادگي !يادتون رفته ما مرگخواريم ؟ ما سياهيم؟
اصلا بريم بزيم محفلو رو سرشون خراب كنيم.

بارتي كه حس رقابتش باز روشن شده بود با خشونت تمام رو به بلا:
- ببينم باز روغن ترمزت نشتي پيدا كرده؟ دوره ي اين ژانگولر بازيا تموم شده ...الان دور دوره جنگ نا متقارنه! اين فكرا رو بذار كنار!داشتم مي گفتم...مي تونيم هف هشت تا از او تپلا گير بياريم كه لرد مدتي كروشيو رونه ي ما بدبختا نكنه.بايد ببينيم چه راهي بهتر از همه جواب مي ده.

مرگخوار هاي غيور مهر تاييد به گفته هاي او زده و بلافاصله به درخواست بليز همگي براي تشكيل جلسه اي فوق العاده به محل ساختمان اجلاس هاي فوق سري ريدل رفته ، تا ابعاد اين نقشه را بررسي و آماده ي انجام اين پروژه ي عظيم فرهنگي شوند!زمان كمي براي اين كار داشتند!


ویرایش شده توسط آمیکوس کرو در تاریخ ۱۳۸۷/۵/۷ ۱۰:۵۷:۳۲

تصویر کوچک شده

خاطرات جادوگران...روز هاي اشتياق،ترس،فداكاري ها و ...


Re: کافه تفريحات سياه!
پیام زده شده در: ۱۰:۰۰ دوشنبه ۷ مرداد ۱۳۸۷

رابستن لسترنج


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۰:۳۶ جمعه ۳۰ فروردین ۱۳۸۷
آخرین ورود:
۰:۱۱ چهارشنبه ۱۹ خرداد ۱۳۸۹
گروه:
کاربران عضو
پیام: 179
آفلاین
بارتي:اسم اين چي بودش؟

مورفين با بي حوصلگي:نويل لانگ باتم!

به نظر مياد ادم پخمه اي باشه من كه از ظاهرش اين طوري ميخونم!

مورفين: رو اعصابمي!مامان و باباي هميني كه تو پخمه ميبينيش پدر همه رو در اوردند ها!

بارتي:اما من بازم ميگم سوژه ي مناسبيه!

آني موني كه تا حالا سكوت كرده بود گفت:بابا لرد كه نگفته بريد خواستگاري اينا كه اين قدر گلابي بازي در مياريد يكي رو انتخاب كنيد بره ها لرد اعصاب نداره!

مورفين:خب من ميگم اون البومو ورق بزن بلكه به يك سوژه ي بهتر خوردي اگه نشد همين نويل عقب مونده رو انتخاب ميكنيم!

آني موني:

مورفين:ببيندش !

بارتي البوم رو ورق زد اما بازم قيافه ي عقب مونده ي نويل توجهشو جلب كرده بود!

بارتي :نه نديدم!همشون به قيافشون مياد ادم حسابي باشند!

مورفين:خاك بر سرت مگه هركس به قيافش اومد ادم حسابيه؟اصلا ما توي محفل ادم حسابي داريم؟حسابيشون دامبله حالا!

بارتي:نويل خوبه؟


مورفين:من مسئوليته اين قضيه رو قبول نميكنم انتخاب توئه و خودت بايد مسئوليتشو برعهده بگيري مگه نه آني؟

آني موني:

مورفين:اگه مطمئني برو فرد متنخبتو به لرد معرفي كن اگه ديدي وضعيت قرمزه چيزي نگو!

بارتي سرشو تكون داد و ادامه داد:باشه حواسم جمعه!و از اتاق خرج شد!


گیلبرتو تصویری عالی از رفتار ما می دهد . به گفته ی او ، آدم ها مثل هندی ها بر روی زمین راه می روند . با یک سبد در جلو ، و یک سبد در پشت . در Ø







شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.