مکان: پشت دروازه ها!هوگو: خب بارتی راه های مخفی رو بهمون نشون بده!
بارتی: امممم ممم ... آآآآمممم! ام
هوگو: این چرا اینجوری حرف میزنه؟
آسکورپیوس: فکر میکنم باید پارچه جلوی دهنشو باز کنیم!
هوگو: نه خودم میدونستم میخواستم ببینم حواست جمعه یا نه.
دو محفلی به اطراف نگاه میکنند و دهن بارتی رو باز میکنند!
هوگو: خب مرگخوار! زودباش راه های مخفی رو بهمون نشون بده!
بارتی: مگه اینجا راه مخفی داره؟ تازه اگرم داشته باشه اینا اطلاعات طبقه بندی شده برای مقامات بالای ارتش سیاهه نه برای مرگخواران عادی ..ضمنا همه راههای اینجا مجهز به دوربین ، اشعه لیزر هست و در زیر زمین مدارهای محافظتی بسته شده و ما برای ورود باید اثر انگشت داشته باشیم و ضمنا باید از روی مردمک چشم هم مارو شناسایی کنند الکی که نیست ... از این نقشه های کودکانه خجالت بکشید ... مثلا اومدید بجنگید ها!!!
هوگو و اسکورپیوس
اسکورپیوس: آخه میدونی ... آلبوس برای ما از تمام درهای محفل کلید یدکی درست کرده تا ما در باز کردن هیچ دری مشکل نداشته باشیم! ضمنا ما احتیاجی به این چیزا نداریم .. نیروی عشق ازمون محافظت میکنه!
بارتی: عجب!
هوگو: یعنی حالا هیچ راهی نیست؟ ما با شکست روبه رو شدیم؟
بارتی: نه همیشه یک راهی هست! من یک راه مخفی خوب میشناسم که مطمئنم هیچ کس نمیدونه حتی لرد!
دو محفلی: عجب! کو کو راه؟ کو راه؟
بارتی: خب دستام!
بارتی یه چشم غره میره و همین جاذبه مرگخواری باعث میشه که در کسری از ثانیه دو محفلی دستهاشو باز کنند!
بارتی: و چوبدستی!
هوگو و اسکورپیوس!!!!!!!
بارتی: کدوم راه مخفی ای رو دیدید که بدون چوبدستی باز بشه؟
هوگو و اسکورپیوس چوبدستی هاشونو تحویل میدن!
بارتی: خب بذار ببینم ... یک راه خوب هست که شما با این راه نه تنها میتونید به خانه ریدل برید بلکه به هر گورستون دیگم که اراده کنید میتونید برید و اون راهی نیست جز به پرواز دراوردن روح .. یعنی مرگ!
بلافاصله قهقهه شیطانی ای در فضا میپیچه و به دنبالش آسمون سیاه میشه و چند رعد و برق شکل میگیره و سایه سیاهی بر روی دو محفلی ساده لوح می افته که در اون زمان به طرز عجیبی یاد قصه شنگول و منگول افتاده بودن که گرگه گولشون میزنه ...
دو محفلی
هوگو: هیچ نترس فقط به عشق فکر کن ...
اسکورپیوس در حالی که چینی به ابرو انداخته: دارم همین کار رو میکنم!
- آواداکدورا!
نور سبز و دیگر هیچ!
مکان: زیر زمیندر باز میشه و لرد میاد تو ..سارا مانند یک قهرمان با بکار گیری توان باقی موندش از زمین بلند میشه و روبه بقیه گروگان ها شروع به سخنرانی میکنه:
- آه ... نگران نباشید .... منو اومدن ببرن .. حتما برای کمک برمیگردم .. امیدتونو از دست ندین! همیشه آماده و گوش به زنگ باشید .. من زین پس با سومین طلوع خورشید بازمیگردم!
لرد: این چی میگه؟
بلیز: قربان این اخلاق ساراست و احتمالا باز وارد دنیای خودش شده و خود را در نقش اسپایدرومنی (spider woman) تجسم کرده که در عین ناامیدی سر میرسه و همه رو نجات میده و در آخر با اسپایدر من ازدواج میکنه و تشکیل خانواده میده!
سارا: خیلی بدی ... من که ذهنمو بسته بودم چطوری فهمیدی؟
لرد: آه که اینطور ... در این مدت کوتاه از سارا خیلی چیزها یاد گرفتیم! اتفاقا قصد دارم تو رو از اینجا بیارم بیرون ... ولی نه برای معامله چون بارتی خودش تونست از پس دو محفلی کله پوک بر بیاد ...
با گفتن این جمله آه از نهاد محفلی ها بیرون میپره و همونجا آلبوس دچار لرز میشه و دهنش کف میکنه و حدقه چشمش سفید میشه و در نهایت غش میکنه اما لرد که به این کلی بازی های آلبوس عادت داره اهمیتی نمیده و ادامه میده:
- .. بلکه من بعد از مشورتی که با عده ای مرگخواران عالی رتبه ام داشتم (بلیز
) به این نتیجه رسیدم که باید تغییری در ظاهرت ایجاد کنیم (سارا!) به عنوان مثال دیگه احتیاجی به مو نداری ... همچنین دو چشم زیادته و فکر میکنم یکی هم برای دیدن کافی باشه ... چوبدستیت رو هم که شکوندیم پس دستم به دردت نمیخوره و چیزهای دیگه که به موقعش میفهمی
ببریدش!سارا: نههههههههههههه!!!! جیییییییییییییغ ولم کنید ...کمک!
مرگخواران