میتینگ از سمع و نظر یک برادر ارزشی ورزشی مرفه بی درد!
ساعت یک ربع به شش بعد از ظهر است و برادر مرفه دارد در خواب چیز هایی غیر آسلامی میبیند که یکدفعه صحنه سیاه میشود و ساحره ی مخاطب به شکل یک حاجی در آمده و حالات ما را بسیار گچ میگیرد!!!!
ساعت شش و ده دقیقه بعد از یک دوش گیس هایمان را شسته و وسایل را برداشته به سمت پارک ره میسپاریم!
ساعت شش و سی دقیقه به درب اصلی رسیده و با آگاهی کامل از نبود برادران و به امید وجود خواهران به سمت بوفه رهسپار گردیده کلی در راه از سوی بالا برایمان پیام میفرستند و ما هم با کمال میل به این پیام ها گوش می دهیم!!!
به بوفه رسیده کل بوفه را دور میزنیم ولی هیچ خبری از جماعت ارزشی پیدا نکرده و حالمان را در قوطی کرده به سمت خانه بر میگردیم!
در کمال وحشت به یک صحنه بر خورد و در قوطیمان باز گشته کلی حال ازش در میشود چون بچه ها آمدند!
جوجه کفتری در میان جمعیت دیده میشود...شک نکنید او ققنوس خودمان است!!!...جلو رفته دست در دست بالا و پایین میشویم و سام وایز(آلبالو فعلی) را نیز کشف و حذف میکنیم(به علت رعایت قانون کپی رایت نخواستم مثل حاجی بنویسم)
یک برادر دیگر در حال بالا پایین پریدن به طرف برادر رهسپار گشته و با او به گفتگو پرداخته و متوجه می شویم او نیز یک مدیر است!!!...نه اشتباه نکنید خودش فکر کرده بود یک مدیر است!....او زاخاریاس بود!....بقیه را هم دیده ولی نپسندیده چون تابلو میبود که همگی از اعضای فعال منکرات قزوین می باشند و آشنایی فیزیکی عاقبت خوشی را به همراه نداشت!...
در میان آن جمعیت شنگول به سمت بوفه رهسپاریدیم!!! و برادر کرام ما را گولید(گول زد) و با گرفتن مبلغی هنگفت برایمان دو عدد خلال سیب زمینی خریده و ما میل نمودیم(برادر کرام در آن صحنه داشتند با پولهای باقی مانده از خرید سیب زمینی از سرور سایت جادوگران تلفنی پهنای باند میخریدند!!!!..به این میگویند اخلاق اقتصادی!!)
پس از کمی حرف زدن از ترس پرت شدگی از سوی مسئولین بوفه خودمان به طرف در رفته با عکس هایی بر روی در بوفه مواجه شدیم که مارا شیطان رجیم گردانند و چهره ی حاجی کلی
گشت!!!
در راه رهسپاری به سوی بوف به چندین عدد پیام گوش سپرده و همانجا به دین مبین آسلام ایمان بر آوردیم!!!! در همین راه بود که دو دستگی دینی شیعیان و سنیان ایجاد گردید و پوز مورخان به یک جایی خیلی درد ناک مالیده گشت!!! و زیر آبیوسی ها از جادوگرانی ها جدا به پیام ها گوش میسپردند!
به یک چراغ قرمز رسیده و خواستیم عبور کنیم که فرهنگمان بر اثر گوش سپردن به چند عدد پیام اوت کرد و پشت چراغ قرمز ایستاده (البته گوش کالین سنگین بوده و پیام ها را نشنیدند و از چراغ عبوردند و بر روی "بغل جوق آب" به توصیه یک پلیس رفع خستگی کردند!!!(چقدر ما پلیس دوست داریم!!!!)
چراغ سبز گشته و در یک حادثه دیدیم که زیر پایمان هم سبز گشته بود!!!(دم راهنمایی و رانندگی گرم که به فضای سبز اهمیت خاصی داده و چراغ ها را طولانی میکنند تا سبزی بیشتر گردد!)
به سمت کالین که داشت با حسرت به نشنیدن پیام ها خستگی در می کرد رفتیم و سپس به بوف رسیدیم. در حالی که داشتیم تمامی استراتژیک های موجود برای سالم برگشتن از بوف مرور میکردیم حاجی به صورتی مشکوک با موبایل داشتند کسی را ارشاد میکردند که کلاً ما را چه به این کارها ما شناسه مان را دوست داریم و نمی گوییم داشتند با کی حرف میزدند!شما هم نپرسید بهتر است!
در جلوی درب بوف بودیم که همگی در دلهایشان احساس ضعف روحی کردند و ترسیدند که در بوف مورد عنایت قرار گیرند...ولی جادوگرانیها را که میشناسید! با کلی استیل در را باز نموده وارد بوف گشته و در حالی که به پیام ها گوش میدادند به سمت منو رفتند!
دستور صادر شد که سه میز بی صاحاب را با رعایت موازین اسلامی به هم چشبانیده تا مجلس سران گروه13 آغاز گردد که باز حاجی که انگار یا مرفهان بی درد حال نمیکرد(البته حاجی باحال تر از اینها بود و چون حاله خوشی نداشتند نیامدند و نیز میدانیم!) با زیر آبیوسی ها در منطقه ای دور افتاده به گفتگوی مشکوکی پرداختند!
زاخاریاس که همچنان در جو مدیریتی به سر میبرد با کلی ذوق رفتند و ما را نوشیدنی آسلامی مهمان کردند!(مدیران مملکتی یاد بگیرند!!!) و ما آرزو نموده که مدیریت را زین پس نیز هم زاخی ادامه دهد!
زاخی با یک چیزی شبیه به کتاب کودکان جلو آمده و غذا سفارش گرفتند(به احتمال زیاد مدیران بوف نیز آرزوی ما را برای زاخی می داشتند!!مخصوصاً گارسون ه...البته بنده شک داشتم که بوف گارسون هم داشته باشد ولی زاخی شکم را رفع نمود! گارسونشان زاخی بوده!!!ا)
بنده که همچنان در حال ذوق گرفتن عکس با دوربین دیجیتال بودم داشتم عکاسی می نمودم که (شاید بد ها زاخاریاس و یا کرام عکس ها را در گالری قرار دادند! ) متوجه گردیدم کالین چه کسی می باشد(مورخان همین الان خبر دادند که گیج تر از برادر حمید تا کنون کشف نشده بود!)
غذا ها با یکسری برگه های نظر سنجی توسط گارسون زاخی بر روی میز قرار داده شد و ما را حالی به حولی کرد....ولی به محض خوردن حالمان رفت همانجایی که محتویات کنسرو می رود(منظور قوطی است) و از خودن بقیه غذا بیخیال گشتیدیم!و به پر کردن آسلامی فرم مربوطه پرداختیم.
یادمان امد کلی مایه برای غذا داده ایم و با کلی زور با غذایمان به راز و نیاز پرداخته و در حال خوردن به مسائل برادر خیلی گلمان ولیام ادوارد پرداختیم تا طعم غذا یادمان برود!
غذا را خورده و از بوف خارج گردیدیم و کلی خدا حافظی نموده و متفرق گشتیم و بنده در همین لحظه متوجه گردیدم که حاجی هم در میتینگ بوده اند و همان رئیس منکرات هستند! (برادر حمید و ققنوس و سام و یک برادر دیگر که بنده بنده بر اثر گیجی نمی شناختمشان با هم به سمت خانه رهسپاریدیم و کلی در مورد حاجی و ویلیام و کرام و کالین بحث نموده خسته گشتیم و به مسائل مربوط به محفل پرداختیم....در پارک وی از هم جدا گشتیده و به سوی خانمان رفتیم
بقیش هم خصوصی می باشد و جزو میتینگ هم نیست پس تمام شد!!!