-واییی اینجا چقدر سردددد...و خطرناکه!
-بذار ببینمم...خب اره تو نقشه که اینطور نوشته!
در سرمای زمسون بود که گابریل و پومانا تصمیم گرفتن به دیدن لرد برن تا اونو از حمله به هاگوارتز و محفل منصرف کنن.
-ببین اینجا از بالا و پایینش خطرمی ریزه!...بهتره دست از خوندن کتاب "زمستان خود را چگونه بگذرانید؟" برداری!
-...
-گب؟
-...
-گابریل؟
-بله چیشده؟
-کی میخوایم بخوابیم؟
-دو کیلومتر دیگه میرسیم!
-به کجا؟
-جنگل!
-
از هفته ها پیش هاگوارتز به یک جبهه ی جنگ تبدیل شده بود. هر روز بجای اینکه بچه ها به کلاس درسشون برن به سرسرای بزرگ میرفتن تا اگه جنگ شد بتونن از خودشون دفاع کنن.
"فلش بک"-وای وای واییییی!
-اینقدر جیغ نزن!
-بیچاره شدیممم! واییییییییی!
-بیچارره نشدیم پومانا فقط دارن بهمون دفاع از خود رو اموزش...هی کجا میری؟
-فعلا وقت ندارم هدر...خدافظ!
-داری میری؟...واستا منم بیام!
دو ثانیه بعد:
-جغد؟جغدها؟...اه واییییییییییی!
-منم منم پومانا!
-میتونستی در بزنی؟...حالا مهم نیست، جغدها؟
-چرا داری جغدا رو صدا میزنی؟
-اخه مگه اینجا جغدونی نیست؟ پس چرا جغدی توش نیست؟
-اخه اینجا انبار جاروهاست!
-وایییییییییی!
پومانا جیغغ جیغ کنان از انبار بیرون پرید و به سمت جغدونی حرکت کرد، هدر هم برای اینکه از زیر شستن حموم در بره دنبال پومانا رفت...
-واستاااااا!
-نمی تونممممم!
-چرا؟
-خطرش زیاده!
-خطر چی؟
-هری؟ هری میشه هدویگ رو بهم قرض بدی؟
هری که از این دیدار ناگهانی شوکه شده بود با تردید به پومانا نگاه کرد.
-میدی؟
-ال...البته! میتونی ازش استفاده کنی!
-ممنون!
پومانا تندتر از هر سانتوری که تا حالا هاگوارتز به خودش دیده بود به سمت جغدونی تاخت.
جغدونی:-هدویگگگگگگگگگ!
-هوهو!
-همونجا که هستی بموننن!
-هو...
-دو دقیقه فقط واستا!
پومانا تند تند نوار قرمز رنگی که از لاوندر گرفته بود رو دور نامه ی لوله شده ای که تو دستاش بود گره زد و با یک پرش بلند پرهای هدویگ رو گرفت و به پنجه ی هدویگ نامه رو بست!
-تموممم!
-هو هو
-پومانا فکر کنم نامه رو به پاهای هدویگ بستی! اینطوری نمیتونه پرواز کنه!
-عه...
پومانا سریع اشتباهش رو درست کرد.
-تموم!
-هوهوهو
هدویگ پرواز کنان از پنجره ی جغدونی به سمت افق حرکت کرد و در افق محو شد.
خانه ی گریمولد:تو خونه ی گریمولد اوضاع خیلی بهتر از هاگوارتز بود. اونجا هم به گابریل خوش میگذشت و هم به تیفانی جغدش.
-مالی میشه اون ماهی رو بدی؟
-البته سیریوس!
-خب زاخاریاس، چه خبر از مجوز ناظر بودنت؟
-اقای ویزلی...اقای ویزلی نگین که دلم خونه!
-باباجان سر این موضوع از پا افتاده بحث نکنین!
-چشم پرفسور.
-هی گب چرا ساکتی؟
-هیچی یه لحظه حس کردم صدای جغد میاد!
-غذاتو بخور الان نزدیک به 5 دققیقه و 55 ثانیه هستش که به غذات لب نزدی!
-باشه.
اما گابریل اشتباه نمیکرد. کاملا هم درست شنیده بود چون 20 ثانیه بعد هدویگ از پنجره ی حیاط پشتی به اشپزخونه وارد شد و باعث ترس همگی شد!
-هوهوهوهو!
-وایی غذام!
-اروم باشین!
-تو درست میگفتی گب.
-دقیقا 20 ثانیه طول کشید فکر کنم!
-ای بابا! وسط شام خوردنمون بود.
خلاصه اه و ناله ی همه از یک دم سر گرفته بود و به هدویگ و فرستندشو و دریافت کننده ی نامه لعنت مرلین فرستادن!
-هوهو!
-نامه ی تو هستش باباجان؟
گابریل از همه جا بی خبر به هدویگ نگاهی کرد و دید که مستقیم داره به سمتش میاد.
-باور کنین پرفسور من تو یک ماه گذشته اصلا برای کسی نامه ننوشتم!
-ای بابا...عیبی نداره باباجان!
-ببخشید پرفسور.
-خب حالا ببین از طرف کی هست...که گند زد تو شام؟
گابریل با دیدن نوار قرمز جیگری ای که دور نامه بسته شده بود فهمید که حتما از طرف لاوندر هست؛ اخه اون صدتا از اینا داره! اما بعد با دیدن دست خط کسی که نامه رو نوشته کاملا نظرش تغییر کرد.
-از طرف پومانا هستش پرفسور!
-خب...
-نوشته که...نوشته...
نوشته تو هاگوارتز داره جنگ به پا میشه!-چیی؟
-وای!
-پرفسور حالا چیکار کنیم؟
-باید مثل دلاوران به جنگ بریم!
-اروم باشید...باباجان مطمئنی چیز دیگه ای نگفته؟
گابریل نگاه دیگری به نامه کرد.
و بعد با تکان دادن سرش منظورش رو به پرفسور رسوند.
-خب مثل اینکه یه روز هم نباید از مدرسه دور بشم!
-پرفسور حالا...
-شامتون رو بخورید محفلیا های عزیز...من باید به چندتن از مدیران نامه بنویسم.
و بعد با نگرانی میز شام رو ترک کرد.
به مدت 30 ثانیه طبق حساب کتاب های فلور همه ی محفلی های سر میز شام به هم نگاه میکردن. سیریوس به ارتور، زاخاریاس به فلور، رز به علیرضا، گابریل هم به جای خالی دامبلدور!
-میدونستین 30 ثانیه هستش که دارین بهم نگاه میکنین؟
-
-
-
-
-دستتون درد نکنه خانم ویزلی؛ من باید برم به پومانا نامه ای بنویسم!
گابریل از سر میز شام بلند شد و به سمت اتاق خوابش در طبقه ی دوم رفت و با تنها قلم پری که داشت نامه ای برای پومانا نوشت و به تیفانی داد تا برسونش.
"پایان فلش بک"-جنگل؟ میدونستی ممکنه حیوانات درنده و چرنده و پرنده و خورنده بخورنمون؟
-اره...ولی ما بازم ادامه میدیم!
-وای گب بعضی وقتا به عقلت شک میکنم!
-اینقدر تمرکز منو بهم نزن!...اگه بریم تو بیراهه کارمون تمومه! بهتره حواست رو به مشعل بدی که یه وقت خاموش نشه!
-میدونستی در حال راه رفتن کتاب خوندن بر...
-اره برای جشمها مضره و باعث ضعیف شدن چشم هام میشه! ولی مهم نیست!