سوژه جدید-اسم اینجا چیست؟
دست ها همه بالا رفت.
-ما بگیم ارباب؟ زندان!
-این بلد نیست...سلوله...
-آزکابانه ارباب. زحمت کشیدن روش اسم گذاشتن. الان این لینی خوشش میاد پشه صداش کنیم؟
چهره در هم رفته لرد سیاه، از جواب ها راضی به نظر نمی رسید.
-نه...نه...منظورمون اسم این بخش خاصه.
فنریر به فکرفرو رفت.
-محل جلوس ارباب؟ جایی شبیه شومینه گریفیندور؟
-شومینه که مال ریونه...گریف شومینه نداره...
-بحث رو منحرف نکنین. اسم این بند چیه؟
آمی پاین جلو رفت.
-جواب نزد منه ارباب! انفرادی؟
-همینه...انفرادی! و ما الان چند "فرد" هستیم؟
غیر ریونکلاوی ها سرگرم شمردن شدند...و ریونکلاوی ها در عمق قضیه غرق!
-ارباب...نکته رو گرفتیم. ما الان اینجا باید تنها باشیم.
-ولی نیستیم! چرا هممونو تو یه سلول انداختن؟ الان می خوان بگن شما همگی یه نفر هم حساب نمی شین؟
آمی موقعیت را برای خودی نشان دادن، مساعد یافت!
-خجالت آوره ارباب! مدیر زندان هم از متحدین ما بود از قرار! این چه وضعیت نابسامانیه؟
در حالی که ریونکلاوی ها سرگرم اعتراض بودند، دریچه کوچکی روی دیوار سلول، توجه لرد سیاه را به خود جلب کرد.
-مدیر زندان از متحدین ما بود...شایدم برای همین هممونو انداخته اینجا. اینجا یک پنجره مرتفع وجود داره که یک نفر هرگز نمی تونه بهش برسه...ولی چند نفر چرا!
نیم ساعت بعدمرگخواران از سرو کول هم بالا رفته بودند و هرم انسانی بسیار بلندی تشکیل داده بودند.
لینی وارنر که در پایین هرم قرار داشت، سخت تحت فشار به نظر می رسید.
لرد سیاه به آرامی و با وقار و متانت، از هرم مرگخواری بالا رفت و به سادگی به پنجره رسید.
-ما خارج شدیم! حالا می تونین یکی یکی بیایین بالا...کسایی که بالا رسیدن می تونن پای همدیگه رو بگیرن و طنابی مرگخواری تشکیل بدن و پایینی ها رو هم بکشن بالا. اربابی هستیم هوشمند و چاره ساز!
آمی با حرکت سر تایید کرد!
مرگخواران یکی یکی بالا رفتند و جایی که دیگر نمی شد بالا رفت، توسط بالایی ها بالا کشیده شدند.
لینی وارنر نیمه پرس شده از پایین برای لرد سیاه دست تکان داد.
-ارباب تموم شد. فقط من موندم. منم پرواز می کنم میام.
لرد سیاه واشت فکر می کرد که چرا لینی از همان اول پرواز نکرده بود یا حتی از لای میله ها از زندان خارج نشده بود؟
آیا هوش کافی برای اجرای این نقشه...
-وفاداری!
مرگخواران و لرد سیاه به همان روش طناب و نردبان، از آن سوی دیوار پایین رفتند.
در مقابلشان اقیانوسی وسیع قرار داشت...
-مل...بپر تو آب!
موهای ملانی از خوشحالی سیخ شده و به رنگ اقیانوس در آمد.
-ارباب شنا بلدم! مایلین ببینین؟
-مایل نیستیم ملانی...قرار نیست شنا کنی. قراره قایق بشی و ما رو حمل کنی.
ملانی ترجیح می داد شنا کند. ولی ارباب، ارباب بود و نمی شد روی حرفش حرف زد. بنابراین ملانی موهای سیخ شده اش را به شکل بادبانی سفید در آورد و روی آب ثابت ماند تا لرد سیاه سوار شود.
سپس موتورش را روشن کرد!
ملانی تا آن لحظه نمی دانست که موتوری هم دارد...
لرد سیاه سوار بر قایق بادبانی موتوری، و سایر مرگخواران شنا کنان و غرق شوان در اقیانوس به پیش رفتند.
-خشکی! ارباب...خشکی می بینم!
-اون پیشانی ماست بی خرد...دوربینت را از روی سر ما بردار که آب ببینی.
آلکتو دوربینش را کمی منحرف کرد.
-برداشتم
...هنوزم خشکی می بینم ارباب! جزیره...رسیدیم به جزیره!
رسیده بودند به جزیره!
-کسی به ما نگه جزیره متروکه اس.
آلکتو با دوربینش اطراف را بررسی کرد.
-نه ارباب...نگران نباشید...اصلا متروکه نیست. یه عده بومی با حداقل البسه دارن دوان دوان به سمتمون میان.
چند دقیقه بعد، لرد سیاه و مرگخواران توسط بومی ها محاصره شده بودند. لرد سیاه هوریس را به جلو هل داد.
-تو از همه نامتمدن تر به نظر می رسی. برو باهاشون حرف بزن.
هوریس آب دهانش را قورت داد و با ترس جلو رفت و با حرکات اغراق شده دست و سر شروع به صحبت کرد.
-گومبا مومبا لومبالا ...لالومبا؟
-این حرکات سبک چه معنایی می دن آقای محترم؟
بومی نامتمدن، این سوال را پرسیده بود...و هوریس شرمنده شده بود.
لرد سیاه که متوجه میزان فرهیختگی و فرهنگ عمیق بومی شده بود، جلو رفت و دستش را دراز کرد.
-ما رهبر این گروه هستیم آقای بومی. ازتون بابت حرکات سخیف ایشون عذرخواهی می کنیم. تعادل روانی نداره. اگه ممکنه کشتی بزرگ و مجهزی در اختیار ما قرار بدین که بتونیم به خونه برگردیم. این همکاری و دوستی شما رو بعدا جبران خواهیم کرد.
بومی لبخند زد.
ده دقیقه بعد...-کراب پاتوبکش کنار...
-این داره رو ما هویج رنده می کنه؟
-چرا همچین شد ارباب؟ چی شد که به اینجا رسیدیم؟
لرد سیاه سرش را از داخل دیگ بیرون آورد.
-آقای بومی...این رسمش نبود...دارین چیکار می کنین آخه؟ این نهایت بی فرهنگیست...شما که متمدن بودین.
بومی در حال خرد کردن سیب زمینی بود.
-متمدنیم...ولی نه دیگه اونقدرا...غذا که باید بخوریم!