نتیجه دوئل لادیسلاو زاموژسلی و ربکا جریکو:توضیح: یکی از داورها(که ممکنه خودم هم باشم) امتیاز نداده.
پست نتیجه توسط لردولدمورت نوشته شده.
امتیاز داور اول:
لادیسلاو زاموژسلی: 28 امتیاز - ربکا جریکو: 26.5 امتیاز
امتیاز داور دوم:
لادیسلاو زاموژسلی: 27.5 امتیاز – ربکا جریکو: 26 امتیاز
امتیاز های نهایی:
لادیسلاو زاموژسلی: 28 امتیاز – ربکا جریکو:26 امتیاز
برنده دوئل:
لادیسلاو زاموژسلی!-این چرا نمیاد بیرون؟ مردم از استرس!
ربکا جریکو جلوی در دفتر دوئل نشسته بود و چشمش را به در دوخته بود. لادیسلاو تقریبا چهل و پنج دقیقه که وارد دفتر شده بود. ربکا نمی فهمید چرا داوران تصمیم گرفته بودند نتیجه را جداگانه به طرفین اعلام کنند...و بیشتر از آن نمی فهمید چرا باید لادیسلاو نفر اول می بود.
-خب معلومه...چون مرگخواره! چون عقرب داره... و چون روش زیاده.
نفسش را به تندی بیرون داد و سرگرم شمردن ترک های میز چوبی روبرویش شد. به ترک بیست و سوم رسیده بود که در باز شد و ربکا ناخودآگاه از روی صندلی به جلو جهید.
لادیسلاو از اتاق خارج شد...ولی نه با پای خودش. روی برانکاردی که در هوا معلق بود خوابیده بود...با وجود بی هوش بودن بسیار کلافه به نظر می رسید...و عقربش...دنگ...روی سینه اش ایستاده بود و سراسیمه بر سر خود می زد.
-حریف! بیاد داخل!
ربکا نفس عمیقی کشید و وارد اتاق شد. میز نیم دایره ای در وسط اتاق قرار داشت و سه داور پشت آن نشسته بودند. با این تفاوت که یکی از آن ها به پشتی صندلی تکیه داده بود و پاهاش را روی میز گذاشته بود و نوشیدنی اش را می نوشید.
ربکا حدس زد این شخص همان داوری باشد که امتیاز نداده...پس با انزجار صورتش را برگرداند.
-بخون!
با شنیدن صدای لرد ولدمورت کمی دستپاچه شد. روی میز، روی دیوار ها به دنبال کاغذی گشت که نتیجه را اعلام کرده باشد. ولی خبری نبود.
-شرمنده ها...چیو باس بخونم؟
-نتیجه رو...در ذهن ماست. الان داریم بهش فکر می کنیم. تو یک ساحره ای. بخونش!
ربکا تازه فهمید منظور لرد چیست. ذهن خوانی؟ مهارت زیادی در این مورد نداشت...ولی باید تلاشش را می کرد.
چشم هایش را به چشم های سرخ رنگ لرد تاریکی دوخت.
-اوهوی...زل نزن به ما! خوشمون نمیاد.
-راستیتش منم خوشم نمیاد. ولی...زل نزنم که نمی تونم بخونم. این اولین قدم تمرکزه.
-به ما ربطی نداره. از قدم دوم شروع کن. سی ثانیه بهت وقت می دیم. وگرنه از نتیجه خبری نیست.
ربکا باید سعی می کرد. گرچه برای لحظه ای دستش به طرف کمربندش رفت. جایی که اسلحه وفادارش همیشه در انتظارش بود...ولی منصرف شد.
چشمانش را به داور بی خیال دوخت...طلسم را زمزمه کرد...و سعی کرد وارد ذهن لرد سیاه بشود.
تنها چیزی که در مقابلش می دید دیوار سیاه رنگی بود...سخت و محکم...غیر قابل نفوذ!
در ذهنش به دیوار نزدیک شد...و تا جایی که در توانش بود به آن فشار آورد...ولی دریغ از یک تکان.
ثانیه ها در حال سپری شدن بودند. ربکا برای این دوئل زحمت کشیده بود و گرفتن نتیجه حقش بود. ناخودآگاه فکر کرد:
-کی از سیاها انتظار داره حق و حقوق ملتو رعایت کنن؟
صدای قهقهه کوتاهی را شنید که بدون شک به لرد سیاه تعلق داشت. او را برای اعلام نتیجه دعوت کرده بود و حالا داشت تحقیرش می کرد.
ربکا خشمگین شد...نفرت درون قلبش جوشید...و همین نفرت به او قدرت داد. دیوار سیاه رنگ درون ذهنش کمی لرزید...
لرزید و لرزید...
و ترک برداشت!
ربکا لبخند پیروزمندانه ای زد.
ده دقیقه بعد:-ارباب...جواب پدرمادرشو چی بدیم الان؟
لرد سیاه با بی خیالی نتیجه دوئل را روی کاغذی نوشت.
-بگین تو دوئل کشته شد...کی به کیه. اون لادیسلاو چی شد؟
-نمرده...فقط از شدت فشار ذهنی بی هوش شده. جسارتا ربکا رو برای چی کشتین؟
-وقتش تموم شده بود خب...
لرد سیاه خوب می دانست که وقت ربکا تمام نشده بود...حتی در صورت تمام شدن وقت هم قرار نبود کشته شود. اتفاقی که افتاده بود این بود که دیوار مقاومتش را از دست داده بود...و ربکا برای چند ثانیه وارد ذهن لرد سیاه شده بود. چیزی که لرد هرگز تصورش را نمی کرد. یک ثانیه نفوذ...و یک دنیا اطلاعات!
-نمی تونستیم بذاریم زنده بمونه...ریسک بزرگی بود...