مسابقه هافلپاف با راونکلاو زمستان کم کم داشت خودشو نشون میداد چون ابرها داشتن روی هم انباشته میشدند و هوا نیز داشت رفته رفته سردتر میشد.
داخل محوطه هاگوارتز نیز ماننده بیرون سرد و سوزناک بود و باد با سوسوهای هراز گاهش در تالار داشت برای خود حکمرانی میکرد تا کسی جرات بیرون آمدن رو نداشته باشه
شمع ها نیز وقتی باد از طرفشان رد میشد تکانی میخوردن و بعد از چند لحظه دوباره ساکت و آرام میشدند و میسوختن تا همچنان تالارها رو روشن نگه دارند
شب کم کم داشت از نصفه میگذشت ، چراغهایی که در داخل تالار ها روشن بودن رفته رفته یکی پس از دیگری خاموش میشدن و کسانی که در داخلشان بودن به رختخواب خود میرفتن تاصبح سروحال بیدار شوند.
اما یک چراغ هنوز روشن بود. و میشد حدس زد که این چراغ روشن ماله کجا هست ...
تقریبا شومینه هم خاموش شده بود ولی هر از گاهی یه شعله کوچکی زبانه میکشید امازود ناپدید میشد. در این میان بر روی هر تخت چند نفر از نشسته بودن و با هم بحث میکردن
بله اونجا تالار هافلپاف بود و اون افراد اعضای تیم کوئیدیچ هافل بودن که داشتن خودشون برای مسابقه فرداشون آماده میکردن ( اونم نصفه شب )
یه مدتی ساکت میشدن اما باز یکی سر صحبت رو باز میکرد
- میگید برنده میشیم
- این چیه داری میگی دنیس ، باید برنده بشیم
- هوووم ... من میگم اگه خونسرد و با هم هماهنگ باشیم برنده میشیم
- اره لودو راست میگه باید هماهنگ باشیم.
- نظرت تو چیه ورونیکا
- نازی گل پیازی... گربه مامانیم...
اسپی :
ادوارد : هوی ورونی با تو هست
ورونی : ها ...ببخشید ... اهم اوهوم ... همینی که دنیس گفت درسته
لودو : اینو ول کنید از مرحله پرت هست بابا
اسپی : واقعا که ول کن این گربه رو وگرنه فردا میبرم میکشمش میدم سگه هگرید بخوره
ورونی : وای نه
- سدی نظر تو چیه؟
- خار... پوف... پوش ...
- بفرما اینم جوینده مون ... خوابیده که
ورونی : سدی ... سدی
- ها ... مامان زدم مسواک به دندونام ول کن میخوام بخوابم.
اسپی : سدی !!
- شی میگی... بزار حالمونو بکنیم ... عمو !!
اسپی : یکی این آب رو بده به من
شترق
- ها چیه ... چیشده ... کی مرده ... کی حمله کرده ...
بقیه :
روز مسابقه سکوها تقریبا پر شده بودن و صدای هیاهوها رفته رفته زیاد و زیاد میشد.
پرچمهای گروه هافلپاف در دستان اعضای هافل و گریف بودن و هر دو گروه داشتن شعار های مخصوص هافل رو فریاد میزدن
- توپ ... چوپ ... فشفشه ... هافل ما میبره ( شعاری بهتری پیدا نشد
)
از آن طرف هم اسلیترینی ها همراه با راونکلاوی ها داشتن اعضای تیم راون رو تشویق میکردن
بعضی از جایگاه ها یخ زده بود و هر کس قبل از اینکه روی این جایگاه ها بشینه سعی میکردن اول با طلسمی این یخ رو آب کنن
در آن طرف اساتید نیز کم کم وارد جایگاه اصلی خودشون میشدند. جلوتر از همه گزارشگر معروف مسابقات لی جردن نشسته بود و داشت خودشو آماده میکرد تا اولین مسابقه ترم رو گزاش کنه
- اهم ... 10 ، 20 ، 30 امتحان میکنم ...( به علت زیاد حرف زدن سانسور شد)
در رختکن هنوز بسته بود و بازیکنان هر دو گروه وارد زمین نشده بودن
رختکن تیم هافل صدای زود باشید زود باشید اسپروات گوش همه رو کر کرده بود، تقریبا دخترها لباسهای خودشون پوشیده بودن اونم روی همون لباس های اصلیشون تا سرما زیاد بهشون اثرنکنه اما پسرها همینجور مات و مبهوت به اونها نگاه میکردن
پسرها :
اسپی که داشت میزد به سیم آخر فریاد زد
- شما چرا لباسهاتون رو نمیپوشید ؟!!!
اما : ها زود باشید بابا... الانه که صدامون کنن
زاخی : آخه ... آخه
دخترها با هم گفتن
- آخه چی
زاخی :
لودو : پیش شما نمیتونیم لباسمون رو عوض کنیم
سدریک : باید روتونو برگردونید .
ورونی : خب اینو از اول بگید دیگه
- برگردید اینطرف بچه ها
وقتی دخترها روشون رو برگردوندن پسرها شروع به عوض کردن لباسهاشون کردن
- زود باشید... اون پیرهن رو بده به من لودو
- آخ این چرا کوچیکه
- ماله منه زاخی
سدی : این شروار چرا کوچیک هست ...ببینم من چاق شدم!!
دنیس : اوهوی درش بیار اون شروار منه
صدای خنده های دخترها رفته رفته بیشتر میشد
...در این طرف پسرها هی دادو فریاد میکردن... پس از مدت طولانی آخر تموم شد و دخترها برگشتن اما وقتی اونا رو دیدن زدن زیر خنده
چون لودو پیراهن دنیس و سدیک شروار لودو رو پوشیده بود ...
- این چرا بسته نمیشه
در همان حال بود که صدای بلندی از بیرون رختکن به گوش رسید و همه با تکاپو افتادن تا وارد زمین بشن
زمین کوئیدیچ با ورود بازیکنان آماده مسابقه شد ، صدای تشویق ها و جیغ های مکرر طرفداران هر دو گروه گوش هر شخص سالمی رو کر میکرد.
- کاپیتانها بیایین اینجا و با هم دست بدید
اسپروات از طرف هافلپاف و به عنوان کاپیتان جلو آمد. سعی میکرد خودشو سنگین نشون بده اما بجاش خنده دار شده بود.
در آن طرف فنگ با دهان باز به طرف داور مسابقه اومد تا با کاپیتان تیم رقیب دست بده
- واق واق ... هاپ هوپ
- خودتوی ، خودتی فکر کردی ما میبریم.
با صدای سوت داور مسابقه شروع شد.
گزارشگر : توپ دست بینز هست و داره جلو میره ... حالا وارده زمین هافلپاف میشه
- برمیگرده و توپ رو پاس میده به چوچانگ اونم به زیبایی توپ رو میگیره اما در همین حال ناگهان بلاجری به سمتش توسط لودو فرستاده میشه اما اون معطل نمیشه و توپ رو به طرف فنگ میندازه
فنگ با دستاش توپ رومیگیره
- هوووم اینکه دست نداره ... خب با پاهاش میگیره نه با پنجه هاش توپ رو میگیره و به سرعت جلو میره
شوت میکنه ... دروازبان شیرجه میزنه تو آب ( آب کجا بود بابا ) نه ببخشید شیرجه میزنه اما نمیتونه بگیره و توپ گل میشه
صدای فریاد شوق راونکلاوی ها بلند میشه و در این طرف هافلپافی ها یک آهی میکشند.
- حالا تو دست هافلپافی ها هست ... دنیس میره جلو ... میده به ورونی ...
اوه ... عجب جاخالی دادها وگرنه بلاجر باهاش برخورد میکرد که الکسا براش فرستاده بود. حالا پاس میده به دنیس واو با پشت سر گذاشتن دو نفر از بازیکنان راون به طرف دروازه میره آماده میشه که شوت کنه
- آه خطا کردن ... برودریک چماغش روبه طرف دنیس پرتاب کرده و به پشت او برخورد کرده ... حالا یه پنالتی به نفع هافلپاف
خارج از همه این هیاهو سدریک و پنه لوپه سرگردان در بیرون زمین میگشتن تا شاید چشمشون به گوی زرین بیوفته اما مثله اینکه اشتباه شده بود چون با کمی دقت میشد دید که پنه داره خودشو با آینه ورانداز میکنه و حتی یه شونه درآورده و موهاشو مرتب میکنه
- عجبا ... باز این موهام خراب شدن ...
در این طرف سدریک داره به پنه لوپه نگاه میکنه ... اما ناگهان چشمش به یه چیزی نورانی خیره میشه به همین خاطر سریع دسته جاروشو میگیر و با سرعت به طرف یکی از جایگاه ها میره
اما پنه بی خبر از این اتفاق داره به قیافش میرسه
که با فریاد کریچر به خودش میاد
- ارباب ... ارباب پنه ... گوی
و قتی سرشو بلند میکنه متوجه سدریک که داره با سرعت حرکت میکنه میشه و چیغی میزنه و به سرعت حرکت میکنه
- حالا داره بهش میرسه ... حالا روبه روی هم قرار دارن
سدریک : ا پنی سلام چطوری ؟
پنه لوپه : سلام سدی ... چه خبر خوبی
گزارشگر : اینا چرا این شکلی میکنن
بازی هم نتیجه 50 به 40 به نفع راونکلاو هست
- اما مثله اینکه هیچ خبری از گوی زرین نیست
پنه لوپه :
سدریک :
مدتی بعد
بازی همین طور نزدیک به هم ادامه داره اما در همین حال ناگهان دو جوینده دسته های جاروهای خود رو میگیرند و به سرعت به بالا میرن
- بله ایندفعه باید دیده باشن ... هر دو چسبیده به هم حرکت میکنن ...
- سدریک فکر کردی ... نمیزارم بگیرش
- بیشین بینیم مرده ...
سدریک :
گزارشگر : اینا چرا اینجوری دارن تو هوا به هم تنه میزنن ...اوه پنه یه مشت نثار سدریک میکنه ...وای سدی نیز یه لگد به پنه میزنه ... اینا دارن جنگ میکنن که !!!
با لگد که سدریک به پنه لوپه میزنه باعث میشه اون عقب بیوفته و پشت سر سدی حرکت کنه اما دست نگه نمیدار و سرعتشو زیاد میکنه و با کله میزنه به پشت سدریک
در همین حال بود که سدریک داشت دستشو دراز میکرد تا گوی رو بگیره اما با ضربه پنه به طرف جلو خم میشه و تعادلشو از دست میده و از جاروش سقوط میکنه
- او... یکی اونو بگیره ...
ملت :
ویژ ...
خیلی شانس میاره چون درست زیر پاش جایگاه اساتید هاگوارتز بود و وقتی سقوط میکنه درست تو بغل یکی از اساتید فرود میاد ...
ملت :
اما وقتی چند لحظه میگذره همه متوجه میشن که اون نمیتونه نفس بکشه به همین خاطر چند نفر از پشت میوفتن به جونش
- پسرم اخی کن ...بندازش بیرون
پنه لوپه هم بی توجه از این صحنه داره دنبال گوی میگرده
با مشت و لگد چند نفر از پشت آخر چیزی از دهان سدریک خارج میشه ...
بله اون گوش زرین بود که از دهان سدریک خارج میشه
هافلپاف مسابقه رو میبره