هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل


در حال دیدن این عنوان:   1 کاربر مهمان





Re: كلاس مراقبت از موجودات جادويي
پیام زده شده در: ۱۹:۳۵ جمعه ۷ تیر ۱۳۸۷

آریانا دامبلدور


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۸:۴۱ دوشنبه ۶ خرداد ۱۳۸۷
آخرین ورود:
۱۸:۰۶ سه شنبه ۲۳ مهر ۱۳۹۲
از كنار آرامگاه سپيد
گروه:
کاربران عضو
پیام: 197
آفلاین
.اين جونور رو ببينيد! اولين برخوردتون با اين جونور رو بنويسيد. (پرورش سوژه با خودتون)! ««20 امتياز»»

آريانا و لونا در كلبه ي هاگريد:
_ من نميخوام هاگر. نميخوام.
هاگريد با عصبانيت گفت: من ميخوام تو برنده ي مسابقه باشي. آريانا درحال پاكوبيدن روي زمين: نه..نه...من نميخوام توي اين مسابقه ي وحشتناك شركت كنم. به خصوص كه يكي از رقيبانم آلبوس باشه.
هاگريد لبخندي زد و گفت: در هرحال. تو بايد شركت كني. امشب هم براي امتحان تو رو جلوي نوربرتا ميندازم تا ببينم عكس العملت چه جوريه.
آريانا خنديد و گفت: اون هنوز بچس. قدش يك سوم اون اژدها گندهه هم نميشه.
هاگريد گفت: اما اون قدرتمند تر از تو به نظر ميرسه.
آريانا دندان قروچه اي كرد و گفت: خواهيم ديد.
هاگريد دوباره لبخندي زد و گفت: اين شد يه چيزي. بيا بريم تا ببينم چي كار ميكني.
آريانا با رضايت تمام به دنبال هاگريد راه افتاد. لونا هم پشت سر همه يشان مي آمد.آنها وارد جنگل ممنوعه شدند. پس از مسافتي طولاني ، به محلي رسيدند كه اژدهاي زيبا و بزرگي آنجا بود. نوربرتا نگاهي از روي خشم به اريانا انداخت و آريانا را ترساند.
آريانا آب دهانش را به سختي قورت داد و به طرف نوربرتا دويد.
لونا كه در كنار هاگريد ايستاده بود فرياد زد: موفق باشي.


_ آيـــــــــي! كمك...واي...
هاگريد دست و پاي آريانا را محكم با پارچه اي ضخيم بسته بود و ميخواست او را پيش خانم پامفري ببرد. آريانا ناله اي كرد و با صدايي ضعيف گفت: اون ديوونه بود. تمام بدنمو گاز زد.
هاگريد خنديد و گفت: تو اصلا دفاع نميكردي.
لونا هم با خوشحالي گفت: آره. فقط نگاهش ميكردي و جيغ ميزدي.
آريانا چشم غره اي به لونا رفت و رو به هاگريد گفت: من با اين وضع چه طور ميتونم توي اون مسابقه شركت كنم؟
هاگريد گفت: نگران نباش. معالجه ميشي.
آريانا دوباره گفت: نه! منظورم اينه كه من نميتونم اون اژدهاي بزرگ رو شكست بدم. نوربرتا منو تكه تكه كرده. به احتمال زياد اون اژدهاي بزرگ مرا زنده زنده خواهد خورد. شايد هم منو كباب كند. در هرحال من نميتونم اون اژدها رو شكست بدم.
هاگريد با مهرباني گفت: تو سعي خودتو ميكني.
آريانا ديگر چيزي نگفت و همان جا دراز كشيد و به سقف خانه ي هاگريد چشم دوخت.

روز مسابقه:

_ آريانا...آريانا...آريانا...
اين صداي تشويق جمعيتي بود كه در جايگاه نشسته بودند. آريانا نفس عميقي كشيد و وارد محوطه شد.
ناگهان فريادي از حيرت كشيد. موجودي سياه رنگ ، با چندين سر ، بسيار بزرگ و پشمالو با چشماني ترسناك دقيقا روبه روي آريانا ايستاده بود.
آريانا نزديك بود غش كنه. اما به خودش اومد. موجود ترسناك از دور به او خوش آمد ميگفت. آريانا تصور كرد ، آن موجود دارد به او مي خندد ، در حالي كه اصلا اين طور نبود.
به خودش گفت: هووم..خوبه...احتمالا وسيله اي هم براي سرخ كردن من بايد در اختيارش گذاشته باشن...آه...اين خيلي دردناكه كه بدوني بايد يه روز توسط يك اژدها سرخ بشي.
آريانا به ياد حرف هاي هاگريد افتاد: بهش لبخند بزن ...بهش غذا بده.
آريانا آب دهانش را قورت داد و بعد از مدتي لبخندي به موجود ترسناك تحويل داد.
در ذهن موجود ترسناك: اين ديگه كيه؟ داره بهم لبخند ميزنه؟ خاك تو سرش كنن. ميخواد منو رام كنه. به هرحال...بهتره من هم نااميدش نكنم.
به اين ترتيب موجود ترسناك هم لبخندي زد و دست تكان داد. اريانا در حالي كه باور نميكرد چه روي داده ، لبخند مليح تري زد.
تپش قلبش به حدي بود كه در كل محوطه صدايش شنيده ميشد.
آريانا يادش آمد كه بايد لبخندزدن را تمام كند و به او غذا بدهد. دست در جيبش كرد و چوبدستي اش را بيرون آورد. وردي را به زبان آورد و يك گاو زنده را ظاهر كرد.
تماشاچيان:
آريانا گاو بيچاره را كه از دنياي اطرافش بي خبر بود و مرتب ماع ماع ميكرد را از دمش گرفت و آويزان كرد و با تمام قدرتش او را تكان داد.
در ذهن گاو: داره چي كار ميكنه؟ داره منو تكون ميده؟ فهميدم. شايد ميخوان منو بخورن.( مثلا اين گاو خيلي باهوشه. )
به اين ترتيب ، گاو لگدي به آريانا ميزنه و رم ميكنه.
موجود ترسناك با ديدن اين صحنه عصباني شده و به طرف آريانا حمله ميكنه.
آريانا با عصبانيت فرياد زد: كروشيو!
اما ورد بر اژدها اثر نميكنه.
_ آوداكداورا!
اما اژدها به طرف آريانا شيرجه ميره. آريانا آخرين فن خود را به اين حالت اجرا ميكنه. اما ...

_ خوبي آريانا؟
_ به هوش اومد.
همه دور آريانا جمع شده بودند. آريانا چشمانش را باز كرد. لونا و هاگريد را ديد كه با نگراني بالاي سرش نشستن. هاگريد: متاسفم.
اما آريانا كه تمام بدنش را باندپيچي كرده بودند و فقط مردمك چشمها و دهانش باندپيچي نشده بودند ، دوباره غش كرد.

تحقيقي در مورد * چگونگي جفت پا تو دهن زدن* جانوران

آريانا مشغول سرچ كردن درباره ي اين موضوع توي اينترنت بود:

گاهي جانوران از خودشون جفت پا ول ميكنن ! اين پديده بر اثر خشم و يا مهرباني است! اگر يك نفر با جانوري بد رفتار كند ، جانور عصباني شده و خشمش را به صورت جفت پا زدن روي شخص خالي ميكند!
اما گاهي يك نفر با محبت كردن به جانور ، به جانور ثابت ميكند كه او را دوست دارد!!! به اين ترتيب ، جانور محبت خود را با جفت پا زدن ابراز ميكند.
جفت پا زدن به دهن جانوران چندگونه است:
گونه ي اول: گاهي شما در محبت كردن به جانوران زياده روي ميكنيد.
گونه ي دوم: او را دوست نداريد و جانور با درك كردن اين احساس شما خونش به جوش آمده و جفت پا در دهن ميرود.
گونه ي سوم: او را عصباني كرده و به او امر و نهي ميكنيد.
گونه ي چهارم: او را تنبيه ميكنيد.
گونه ي پنجم: جانور از شما خوشتان نمي آيد و هرگاه دوست داشته باشد ، جفت پا در دهن شما مي رود.
گونه ي آخر: لوازم رفاه او را تامين نميكنيد و او را زجر ميدهيد.

آريانا از خواندن مطلب خسته شد و به اتاقش رفت.


خوشبختي به سراغ كسي مي رود كه فرصت انديشه درباره ي بدبختي را ندارد.


Re: كلاس مراقبت از موجودات جادويي
پیام زده شده در: ۴:۱۰ جمعه ۷ تیر ۱۳۸۷

آنتونین دالاهوف


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۰:۳۴ دوشنبه ۳ مهر ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۲۲:۱۱ شنبه ۱۹ مهر ۱۳۹۹
از کره آبی
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 2608
آفلاین
1.اين جونور رو ببينيد! اولين برخوردتون با اين جونور رو بنويسيد. (پرورش سوژه با خودتون)! ««20 امتياز»»

بعد از تمام شدن کتاب هفت و مردن لرد ولدمورت محفلی ها و مرگخواران سعی کردند تا حد ممکن با هم رابطه خوبی برقرار کنند.

----------------

_ای جوووونم،خوبی ارباب؟
_نه بابا
_چرا آخه؟
_این دامبل خواب و خوراکو از ما گرفته،تو اون دنیا از دستش آسایش نداشتیم این دنیام ول کن ما نیست
_چیکار میکنه مگه؟
_رسوام کرده،ملعبه دست کودکان شدم،تو در و همسایه،بهشتی و جهنمی آبرو برام نمونده
_آخه بگو چیکار میکنه مگه ارباب جون؟
_بابا قضیه ش مفصله
_بفرمائید،گوش میکنم
_والا یکی دو روز بعد اینکه مردم و تو این دنیا ساکن شدم،یه روز صبح که خواستم برم نون تازه بگیرم،دامبلو تو راه دیدم که بم سلام کرد و گفت:"چطوری خوشگله؟"...آقا ما خودمونو زدیم به کوچه علی چپ ولی این چند روزی هر موقع ما رو هر جا میدید از این تیکه ها بار ما میکرد تا اینکه بالاخره نیت شومشو عملی کرد...یه روز صبح پا شدم دیدم عزرائیل یه نامه سفارشی از طرف دامبل برام آورده که توش اعتراف کرده:"همه گیر دادناش تو اون دنیا بخاطر این بوده که عاشقم بوده و سفیدی بیش از حدم مجذوبش کرده بوده و..."

آنتونین با صدای"اِس اِم اِس...اِس اِم اِس"از خواب پرید چشماشو مالوند،یاد خوابش افتاد،برای لرد ارزوی صبر کرد و گوشیشو برداشت و اِس اِم اِسی که از طرف هاگرید براش اومده بود رو خواند:

"خوبی داداش؟امشب هاگوارتز اِکس پارتیه میخوایم بترکونیم،تو هم پاشو بیا خیلی حال میده"

-----------------

_تَق تَق تَق_

_کیه؟
_منم منم مادرتون

هاگرید در تالار اصلی را باز کرد،آنتونین رو در آغوش گرفت و دعوتش کرد داخل.

_هاگرید پس چرا هیشکی نیست؟مگه نگفتی پارتیه امشب؟
_چرا بر و بچس تو راهن صبر داشته باش،راستی آنتونین تا بچه ها بیان بیا بریم تو کلبه م میخوای یه چیزی نشونت بدم،اینقدر نازه
_چی؟
_حالا بیا بریم خودت میفهمی...

وقتی پشت در کلبه رسیدن هاگرید در را باز کرد،پشت گردن آنتونین را گرفت،اونو پرت کرد تو،در را سه قفله کرد و رفت یه بطری نوشیدنی کرده ای تو کافه مادام رزمرتا خورد و برگشت...در کلبه رو باز کرد و با جسد سوخته آنتونین مواجه شد

_ اِوا،خاک به سرم،میخواستم برای تولدش سورپرایزش کنم،واقعا تعجب میکنما چون این اژدهاهه خیلی آروم بود،آزارش به مورچه هم نمیرسید!!

2. تحقيقي در مورد چگونگي "جفت پا تو دهن زدن" جانوران انجام بديد! (جهت كسي اطلاعات رجوع شود به تدريس) ««10 امتياز»»

مواد لازم برای انجام آزمایش:1)یک عدد پرسی 2)جانوران بمقدار لازم

اولین آزمایش با "هیپوگریف":
دنیس:پرسی،اگه بتونی به این حیوون غذا بدی تو کلبه نمیندازمت
پرسی بسمت هیپوگریف میره،ران مرغو جلوش تکون تکون میده ولی هیپوگریف از خوردن امتناع میکنه،پرسی دوباره ران مرغو تکون تکون میده ولی باز هم حیوان امتناع میکنه و پرسی میگه:"کله بابات" و خودش ران مرغو به دندون میکشه و هیپوگریف جفت پا میاد تو دهنش

دومین آزمایش با "اسب تک شاخ":
اسب تک شاخ تا پرسی رو میبینه جفت پا میاد تو دهنش

سومین آزمایش با "موجود دم انفجاری جهنده":
الان موجود دم انفجاری جهنده جفت پا تو دهن پرسیه

چهارمین آزمایش:
دنیس:خوب پرسی سه تا آزمایش کردی مهلتت تموم شد،باید خودم نشون بچه ها بدم این آزمایشو...دنیس پرسی رو میگیره درو کلبه رو باز میکنه پرسی رو تکون تکون میده و ناگهان یه کله سگ بسیار گنده از کلبه خارج شده سر پرسی رو میکنه و با خودش میبره داخل کلبه...دنیس همان طور که بدن بدون سر پرسی در دستانش هست و خوشحاله که تونسته طرز غذا دادن به موجودات رام نشدنی و طرز باز کردن اشتهای آنها با استفاده از سر پرسی را نشان دانش آموزانش بده ختم کلاس را اعلام میکند.



Re: كلاس مراقبت از موجودات جادويي
پیام زده شده در: ۱۷:۳۲ پنجشنبه ۶ تیر ۱۳۸۷

گابریل دلاکور


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۰۰ سه شنبه ۲۴ مهر ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۱۶:۳۳ دوشنبه ۳۰ خرداد ۱۳۹۰
از يت نكن! شايدم، اذيت نكن!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 708
آفلاین
شماره ی یک!
- خیلی موجود ِ نازیه گابر! میخواستم فقط دو روز از اون نگه داری کنی! این کار رو برای من انجام میدی؟ من که داداشه شووَره خواهرتم! ببین این همه با هم فامیل هستیم؟ تصویر کوچک شده

گابریل به قیافه ی دردمند چارلی با همان مُدل ارزشی ِ پلک زدن خیره ماند. دلش کمی برای او میسوخت و خیلی برای خودش! موجود ناز از نظر چارلی، احتمالا حداقلش یک ببر بود! و گابریل مطمئن نبود که با حداقل مواجه خواهد شد یا حداکثر. ( یا هیچ کدام! من به این گزینه علاقه ی خاصی دارم! ) آن دو در محوطه ی پناهگاه ایستاده بودند. گابریل از سر ناچاری قبول کرد که دو روزی که کسی در خانه نبود را از موجود ِ نازه چارلی مراقبت کند.

گابر : حالا این موجود نازه کجاس؟
چارلی : سووووت !
گابریل در ذهنش به دنبال انواع حیواناتی میگردد که با سووووت ! صاحبانشان را پیدا میکنند.. گابر تمام کوه ها را با چشمانش میگردد.
چارلی : هوا رو نگاه کن!
گابریل دوباره کمی فکر میکند. انواع سگ ها و اسب های بالدار به ذهنش می آید.. چیزی در آسمان نیست! لکه ی بسیار بزرگی در آسمان دید که پیدا بود ابر بسیار سیاه و خیلی خیلی بزرگی است. گابریل به سموت ( جمع سمت! ) دیگر نگاه کرد. هیچ چیزی در اسمان نبود. نکند چارلی انتظار داشت گابریل از موجودی مراقبت کند که آن را نمی دید؟

چارلی : اوناهاش !
و به ابر اشاره کرد. گابریل در میان ابر به کندوکاو پرداخت.. پس چرا چیزی نمی دید؟ چارلی گفت:
- اسمش عقدس .. چیز، اسمش جسیکاست!
- جیــــــــــــــــــــغ ! ( جیغ ِ بنفشه سیره !! بادنجونی! )
آن چیزی که گابریل تا حالا ابر بزرگ و سیاهی تصور کرده بود، به سوی زمین پرواز میکرد. چارلی از گابریل خواسته بود موجود نازش را مراقبت کند! موجود، یک اژدهای غول پیکر از همونایی که در فیلم چهار هری پاتر در مرحله ی دوم بودند، بود! گابریل نفسش را در سینه حبس کرد. این موجود یکی از حداکثر به توان بی نهایت ها بود! برای مشاهده ی این موجود به اینجا برید چون نویسنده به شدت حوصله ی فضاسازی نداره !

- کیه؟ چارلی یکی داره صدام میکنه.
چارلی : نه کسی نیست. نگاش کن، ببین چه دافیه!
گابر : آره خیلی همونه که تو میگی.. ولی یکی داره صدام میکنه، نرم؟
چارلی : نه! اون دیگه داره میرسه.
گابر : تصویر کوچک شده
و اژدها به آرامی روی زمین فرود می آید. به آرامی در اینجا یعنی چارلی و گابریل را فقط حدود سه متر به آن طرف پرتاب کرد، نه بیشتر . گابریل به صورت مستقیم در چشمان ِ اژدها زل زده بود و با دهان ِ به زمین چسبیده ای خشک شده بود. چارلی سقلمه ای ناجوانمردانه به او زد:
- گابریل! ایناها .. با جسیکا دوست شو.
گابر : چی کار کنم؟ چطوری؟
چارلی : هیچی! فقط بهش لبخند بزن و آروم بهش نزدیک شو. ببین، اون عاشق ِ خوک و گوشت ِ حیووناست! پس حواست باشه تا میتونی بهش غذا بده. برو .. برو نزدیکش و نازش کن!

گابریل با وحشت قدمی به جلو نگذاشت و در عوض به عقب قدم برداشت. دوباره قدمی به عقب برداشت و سپس، جیغ محکمی کشید و فرار کرد. صدای پای اژدها را شنید و سپس، صدای فریاد چارلی که میگفت " ندو ! ندو ! " . اما اگر اژدها به او میرسید احتمالا به یک مرغ کبابی تبدیل شده بود!

در فکر اژدها
- جسی ترسو دوست داشت! گابر از جسی ترسید.. جسی گابرو خورد!
و سپس ، از دریچه ی چشمان اژدها گابریل که یک انسان بود به مرغی تبدیل شد که با دو پا مشغول فرار بود. ( نگوو که تام و جری ندیدی ! )

در بیرون فکر اژدها، گابریل مشغول فرار ..

-هین .. هین .. هین .. تصویر کوچک شده

سه روز بعد ..
- هیییییییییین ... هیییییین .. هیییییی... ن .. پوف!
گابر از حرکت می ایسته و روی زمین از حال میره . چارلی که تمام مدت به دنبال او و جسی دویده بود موفق به رام کردن جسی شد و او را با خود به سوی دیگری بُرد .

فردا
- بهش لبخند بزن ..
- تصویر کوچک شده
- یه کم ملیح تر ..
- تصویر کوچک شده
- بی صدا باشه .. ملیح تر ..
- تصویر کوچک شده
- یکم فرشته آنه تر ..
- تصویر کوچک شده
- این خوبه !

و گابریل قدم اول را برداشت. مستقیم در چشمان اژدها زل زد.
در ذهن گابر

- من از تو نمی ترسم .. من از تو نمی ترسم .. خودمو که نمیتونم گول بزنم، من از اون میترسم .. نه، من از تو نمی ترسم!

خارج ذهن گابر
اژدها به دلیل دریافت موج های امیدوار کننده از شجاع بودن گابر و دریافت پشت ِ سر هم موج های نا امیدوار کننده از ترسو بودن گابر به صورت متوالی، نورون های حسی اش از کار می افتندو جا در جا خشک میشه.

چارلی: خوبه .. گابریل ، میتونی بری بهش دست بزنی.
گابر: نه مرسی.
چارلی: برو دیگه!
گابر: آخه میگن پوست ِ اژدها سم داره توش..
چارلی: ولی جسی یه روز در میون میره حموم.( استاد پست پیام بهداشتی داره هااا ! ) تصویر کوچک شده
گابر: نه نمیخوام آقا، میترسم باو!

اژدها ناگهان از حالت خشک بیرون میاد و گابریل که زیر چشمی به او خیره شده بود، حرف خودش رو اصلاح میکنه:
- نه که فکر کنی می ترسما.. نمی ترسم! اصن الان میرم نازش میکنم!

و در حالی که از شدت لرزش دو بار مسیر نیم متری ِ خودش تا اژدها رو به زمین میخوره، به سوی او رفته و اولین نوازشش رو .. ا ِ چه جمله ی بدی ساختم .. کلا منظور این که گابر اژدها رو ناز میکنه!

دو ماه بعد ، مسابقات ِ اژدها سواری
- وییییژزژزژژژژژ ... خررررررچ ...
- جیییییییغ !
- وییییییژژژژژژ ... ویییییژژژژ ...
- گابریل دلاکور به خط پایان میرسه!

گابریل از جسیکا پیاده میشه. گابر کف دست و جسیکا کف پنجولش رو به گابریل میزنه! ( همون بزن قدش ! )

پیام اخلاقی : اژدهام دوست ِ ماست!

و دوربین در همین لحظه به سوی گابریل میره که با مهربانی گوسفند و خوک ِ بزرگی را در هوا تکان میداد و جسیکا با پرش به سمت آنها غذای جایزه اش را میخورد.

2)

اسلوموشن میبینیم ...

1) گوسفند از زمین بلند میشه.
2) اگر فیلم ماتریکس رو دیدین ، مثل اون پاهاشو باز میکنه.
3) گوسفند خیلی گولاخ هست!
4) گوسفند پاشو میزنه محکم تو دهنه دانش آموز.

روش دوم

1) گوسفند منو مدیریت دارد!
2) گوسفند منو را باز، به پروفایل اعضا مراجعه میکند.
3) گوسفند به دسترسی ها میرود.
4) گوسفند گولاخ است.
5) گوسفند دسترسی هارا " شناسه های بسته شده "، خاموش یا هرچی قرار میدهد! ( ماله هر سایتی یه چیزیه! بیشتر خاموشه. )

روش سوم

1) گوسفند پای کام مینشیند.
2) متاسفانه این پیام خیلی مشنگی است، توسط مدیر برداشته شد.

روش چهارم
1)گوسفند پس از کلاس خصوصی خسته است.
2) بووووق! سانسور شد توسط ناظر ، پیام استر : یه بار دیه از این چیزا ببینما !

روش پنجم

اخطار مدیر : عله صحبت میکنه! خش..خش.. شما تا فردا بیلیت رفتنت به جزایر بالاک صادر میشه.

روش ششم

بعد از اينكه مقداري غذا كه بستگي به نوع جونور داره بهش داديد، آروم نوازشش كنيد. اگه سرش رو كشيد كنار بدونيد كه از اينكار بدش مياد و اگه تكرار كنيد جفت پا مياد تو دهنتون !! کپی رایت بای دنیس !

ویرایش شده توسط پرفسور کوییرل در امروز 18:54:38
ویرایش شده توسط استرجس پادمور در امروز 18:59:20
ویرایش شده توسط هری پاتر در امروز 19:02:48


ویرایش شده توسط گابریل دلاکور در تاریخ ۱۳۸۷/۴/۶ ۱۷:۴۵:۵۶
ویرایش شده توسط گابریل دلاکور در تاریخ ۱۳۸۷/۴/۶ ۱۷:۵۰:۵۰
ویرایش شده توسط گابریل دلاکور در تاریخ ۱۳۸۷/۴/۶ ۲۲:۱۹:۴۴

[b]دیگه ب


Re: كلاس مراقبت از موجودات جادويي
پیام زده شده در: ۱۵:۴۸ پنجشنبه ۶ تیر ۱۳۸۷

دنیسold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۵:۱۲ شنبه ۱۲ فروردین ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۲۱:۴۷ چهارشنبه ۳ مهر ۱۳۹۲
از هافلپاف
گروه:
کاربران عضو
پیام: 809
آفلاین
"كلاس مراقبت از موجودات جادويي"

جلسه اول ======== » برخورد اول با موجودات
جلسه دوم ======== » مراقبت از خود در برابر موجودات
جلسه سوم ========» تربيت موجودات – موجودات وحشي
جلسه چهارم =======» امتحان
جلسه پنجم =======» اصول نگه داري از موجودات
جلسه ششم ========» موجودات و كارايي آنان در زندگي
جلسه هفتم ========» جنسيت موجودات
جلسه هشتم =======» امتحان پاياني


"جلسه اول"

استرجس با لبخندي گشاد بر لب در كلبه رو باز ميكنه و دنيس رو هل ميده تو! يه تخت دو نفره كهنه و پاره يه گوشه كلبه به چشم ميخوره و يه ميز چوبي رنگ و رو رفته هم وسط اتاقه، شومينه پر از خاكستر هم روبروي اونها قرار داره و ديگر هيچ!
دهن دنيس ميچسبه به زمين و فرياد ميزنه:
- مااااااااااااع! من بايد اينجا زندگي كنم؟ بوقي همه استادها دفتر دارن بعد منو ميچپوني تو آغول سگ؟
- سيستم مديريت من خيلي حساب شده است. من از سه ماه پيش روي هاگوارتز برنامه چيدم. اين كلبه همونطور كه توي كتاب هاي عله پاتر هست، اينجا هم بايد باشه و تو بايد نقش هاگريد رو بازي كني.
دنيس:تصویر کوچک شده
قبل از اينكه دنيس بتونه حرفي بزنه استر ادامه داد:
- حالا برو نقشت رو تمرين كن و براي اتمام شبيه سازي، اينم سگت!
و يه سگ به ابعاد گلگومات از تو جيبش در آورد و پرت كرد تو كلبه و درو بست.
دنيس زير دست و پاي سگ: مــــــــــــــــــــــــــــــامـــــــــــــــــــــــــــــــــان!

ظهر همان روز

بچه ها مثل گوسپند هاي رم كرده (!) از درون قلعه به حياط سرازير شدن و ايكي ثانيه رسيدن جلو در كلبه. يكي از پسر هاي چموش و مو هويجي سال اولي كه گمونم اسمش پرسي بود، () رفت جلو در كلبه و يه لگد زد به در! خواست فرار كنه كه در باز شد و يقه كودك گرفته شد و كشيده شد داخل!
- پدر سوخته!
دنيس اومد بيرون و در را پشت سرش بست. صداي تيكه تيكه شدن بچه توسط سگ به گوش مي رسيد!
بچه ها همه گرخيده ايستاده بودند و به دنيس نگا ميكردن كه لباساش پاره پوره شده بود و موهاش رو هوا سيخ بود و صورتش زخم و زيلي!
دنيس در حالي كه قيافش شبيه انسان هاي نابود بود، داشت به چتر صورتي رنگي كه استر بهش داده بود تا به عنوان چوبدستي ازش استفاده كنه نگاه ميكرد:
- لعنت به تو سما... دنيس كه اين درسو برداشتي. خب بچه ها ساكت باشيد!
بچه ها كاملا ساكت بودند و وحشتزده به دنيس نگا ميكردند.
- خب مثل اينكه ساكتيد. درس امروز در مورد ِ ... اوووم، در مورد اينه كه در برخورد اول با موجودات جادويي بايد چجوري رفتار كنيد تا تيكه تيكه نشيد و يا اون حيوون بتونه بهتون اعتماد كنه. خب قبل از اينكه من روش درست رو بهتون بگم، تو دختر... بيا جلو و با اين تسترال آشنا شو!
و به اطرافش نگاه كرد تا تسترالي پيدا كنه. پس چون پيدا نكرد چترش رو گرفت به سمت جنگل ممنوعه و فرياد زد: "آچيو تسترال"
چتر مثل بمب صدا كرد و يكدونه مرغ از آسمون افتاد پايين! دنيس لبخندي زد و گفت:
- خب، تسترال و مرغ از خيلي جهات شبيه همند. دختر مگه نگفتم بيا جلو؟
دختر لرز لرزان اومد جلو و يه نگاه ِ "الان بايد چيكار كنم؟" به دنيس انداخت. دنيس با بي حوصلگي گفت:
- الان بايد باهاش رفيق بشي.
دختر با انزجار مرغ رو از گردن بلند كرد و تكونش داد. دنيس فرياد زد:
- هوووو! مگه داري كيسه سيب زميني تكون ميدي؟ بزارش زمين كشتيش. با يك خانوم اينجوري رفتار ميكنن؟
دنيس دستشو به سمت كلبه گرفت كه معنيش اين بود كه دختر بايد بره تو كلبه. دختر هم با چشماني اشكبار رفت تو و درو بست. بچه ها گرخيده تر از گذشته به صداي كنده شدن كله دختر از بدنش گوش ميدادن!
دنيس سرفه اي ساختگي كرد و گفت:
- ببينين، برخورد اول با جونور خيلي مهمه! اگه وقتي جونور رو ديديد يه قدم بريد عقب يا خودتونو وحشتزده نشون بديد. اون حيوون حسابتونو ميرسه! شما بايد لبخند بزنيد و چند دقيقه اي از دور به جونور نگاه كنيد. مطمئنآ اون هم به شما نگاه ميكنه. بعدش كه كاملا شما رو بررسي كرد ميتونيد آروم آروم با در دست گرفتن غذاي مورد علاقه اش بريد جلو. دستتون رو جلو تر از خودتون ميگيريد و غذا رو تكون ميديد...

يكي از پسر هاي سال سومي فرياد زد: اگه غذا يه گوساله گنده بود چجوري تكونش بدم؟
دنيس با اخم، بلند تر از پسر فرياد زد:
- تو حرف من نپــــــر! در اون صورت نتيجه ميگيريم كه تو براي آشنايي با اون حيوون زيادي بچه هستي!
بچه ها خنديدن و دنيس ادامه داد:
- ممكنه اگه جونور اهلي و رام شده باشه، خودش براي گرفتن غذا بياد جلو كه در اون صورت نبايد خودتون رو بكشيد كنار و دقت كنيد كه حتي تو ذهنتون هم نبايد ازش بترسيد. چون بسياري از حيوون ها ميتونن اين قضيه رو تشخيص بدن و بهتون حمله ميكنن. بعد از اينكه مقداري غذا كه بستگي به نوع جونور داره بهش داديد، آروم نوازشش كنيد. اگه سرش رو كشيد كنار بدونيد كه از اينكار بدش مياد و اگه تكرار كنيد جفت پا مياد تو دهنتون! و نكته مهم اينه كه هرگز در ديدار اول به گردن حيوون طنابي، چيزي نبنديد كه قاط ميزنه! و بعد از چند روز فقط اجازه داريد كه به حيوون هاي اهلي طناب ببنديد! اگر حيوون بهتون حمله كرد، جيغ و داد نكنيد و بي صدا باشيد و با يه طلسم بيهوشي بيهوشش كنيد. منتها طلسم بيهوشي روي جونور هاي ضعيف به راحتي اجرا ميشه و در برخورد با جانورهاي بزرگ و با قدرت جادويي بالا، طلسم بيهوشي به دردتون نميخوره.

دنيس نگاهي به بچه ها كرد كه همگي با چشم هاي گشاد بهش زل زده بودند.
- خب حالا پاشيد بريد پي كارتون! نه صبر كنيد... استر يه چيزايي در مورد تكليف بهم گفت!

تكليف هاي اين جلسه:
1.اين جونور رو ببينيد! اولين برخوردتون با اين جونور رو بنويسيد. (پرورش سوژه با خودتون)! ««20 امتياز»»

2. تحقيقي در مورد چگونگي "جفت پا تو دهن زدن" جانوران انجام بديد! (جهت كسي اطلاعات رجوع شود به تدريس) ««10 امتياز»»


------------------
* وقت كه زياده، رو تكاليفتون حسابي كار كنيد.
* طنز و جدي نوشتن با خودتونه!
* اجازه تلفيق دو تكليف رو هم داريد.
* هر گونه نوآوري در انجام تكليف با آغوش باز پذيرفته ميشود و نمره اضافي دارد!


ویرایش شده توسط دنیس در تاریخ ۱۳۸۷/۴/۶ ۲۰:۴۷:۳۶

قدرت رولو ببين توي سبك من، تعظيم كرد توي دست من
پس تو هم بيا رول بزن با سبكم، ميخوام شاخ جوجه رولرا رو بشكنم




Re: كلاس مراقبت از موجودات جادويي
پیام زده شده در: ۱۷:۰۴ دوشنبه ۲۰ اسفند ۱۳۸۶

بارتی کراوچold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۳:۳۹ پنجشنبه ۲۰ اردیبهشت ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۲۱:۳۲ یکشنبه ۵ آبان ۱۳۹۲
از مرلینگاه شوری خانه ریدل
گروه:
کاربران عضو
پیام: 1540
آفلاین
نقد تکالیف جلسه آخر



گریفندور :

الفیاس دوج :
پست نسبتا خوبی بود و از نظر نگارشی و ظاهری بد نبود . البته یه مشکل اساسی داشت که اونم این بود که چرا انقدر لرد و آلبوس با هم راحتن و انقدر تخیلی شده نظرت هم خوب بود ... ممنون !
29 !


استرجس پادمور :
پستت یه جوری بود . از نظر ظاهری و علائم نگارشی که موردی نداشت . یکسری فعلات هم مشکل داشت . مثلا به جای "بودش" از "بود" استفاده می کردی قشنگ تر بود .
سوژت هم بد نبود ولی جای کار بیشتری داشت . به قول بعضی اساتید "برای رفع تکلیف زده بودی" و البته شروعتم خوب نبود . البته شما ترم دیگه مدیری باید هواتو داشت
27 !


باب آگدن :
به سفارش یکی از بچه ها قبلا پستتو خوندم . عالی بود , حالا بذار ببینم از نفر فنی چطوره
پستت خوب بود و فقط یکم زیادی خفنز بود ... با اون قسمت آی پی آدرس موافقم که سر خودمم اومده یکم غلط های تایپی و یکی دو مورد هم غلط املایی داشتی .
سوژت عالی بود . اون جمله ی "آی اَم اِ بِلَک بُورد" هم مالع منه ... یه کپی رایت می ذاشتی " البه سوژت جای کار بیشتر داشت .
پاچه خواری نظرت هم مورد مقبول واقع شد ... چون فامیلی نمی شه بهت پایین داد .
28 !


جیمز هری پاتر :
خب می بینم که بالاخره ظاهر کلی پستت بهتر شده (ظاهر در دید اول) و کوتاه تر هم شده .
ها ؟ سوژت چی بود ؟ بعدا بیا واسم توضیح بده یه کلاس خصوصی لازم داری تو هم خب ... بد نبود فقط دو نمره از سوژه نمی گیری , یک نمره ی دیگه رو هم می دم چون ون نامهه خیلی خفنز بود اره از این باب آگدن هم دوری کنین . ظاهر پستت هم بد نبود .
28 !


تد ریموس لوپین :
پستت خوب بود و زیاد از سه نقطه استفاده کردی ... بقیه موارد خوب بود .
سوژتم خوب بود . از نظرت هم ممنون !
29 !


پرسی ویزلی :
عالی بود . فقط در مورد موجود ننوشته بودی که اونم موردی نداره . چون پستت عالی بود . درست می گی . پستای تو عالی بود , حیف شدی به ریش مرلین قسم !
30 !



هافلپاف :

آلبوس سوروس پاتر :
خب پستت خیلی تخیلی بود ... تخیلی نبود . ماورای تخیلی بود که اصلا گند زدی به رول نویسی سوژت هم که خز تر از خز و بدتر از بد ظاهر پست خوب بود و غلط املایی به خصوصی حس نکردم (من نمی بینم , حس می کنم )
یه فحش دادی که ازت امتیاز کم می شه .
تازه , منظم ترین استاد هاگوارتز من بودم بوقی البته چون خیلی خفنز با روغن پاچه خواری , پاچه خواریمو کردی ازت امتیاز منظمی رو کم نمی کنم .
28 !


رز زلر :
پستت خوب بود و یکسری جاها فعل و ضمیر از نظر شناسه در تناقض بودند و این در کل پست حس می شد .
از علامت تعجب هم زیاد استفاده کردی . ممنون به خاطر نظرت . لطف داری !
28 !


تعداد شرکت کننده : 8 نفر

گریفندور : 28.5 > 29
هافلپاف : 11.2 > 11
اسلیترین : 0
ریونکلا : 0


*این سه پست نقد شد پستو فرستادم نگو از سایت خارج شده بودم ... چون وقتم کم بود نتونستم دوباره کامل بنویسم . ولی موراد اصلی رو نوشتم*


ویرایش شده توسط بارتي كراوچ در تاریخ ۱۳۸۶/۱۲/۲۰ ۲۲:۳۹:۱۴


Re: كلاس مراقبت از موجودات جادويي
پیام زده شده در: ۲۳:۳۱ شنبه ۱۸ اسفند ۱۳۸۶

یگانه


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۶:۳۹ دوشنبه ۷ آبان ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۱۷:۲۸ سه شنبه ۴ اسفند ۱۳۸۸
از زیر یک سقف
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 108
آفلاین
تکليف آزاده و هر چي مي خواين مي تونين بنويسين فقط يادتون باشه حداقل يک جملش ربط وافري به موجودات جادويي داشته باشه و کلا کل متن بي ربط نباشه !

سرش تلو تلو خورد و روی دستانش افتاد.آه بلندی کشید!
_رز! هـــــــــــــــــــــــی رز! دیوونمون کردی! می دونی چند تا تکلیف داریم؟
_چند تا؟
_فردا موجوداته کراوچ و معجون مک کینن و تغییر آگدن و کلی کار دیگه رو داریم!
برق از رخسارش پرید!
_چی چی؟چی کار کنم حالا؟ تو..تو تکلیفاتو نوشتی؟
_آره! اومدم به تو کمک کنم!
_وایییییی! مرسیییییییییییی! خب..اول چه درسی داریم؟
_مراقبت از موجودات جادویی! تکلیفش خوبه! مثل همیشه!
_خب....خب!چیه؟ چرا این طوری نیگام می کنی؟ تو اصلا برو ! این جا باشی نمی تونم کارمو درست انجام بدم!
این را درحالی گفت که او مشغول پشت چشم نازک کردن و چشم غره رفتن بود!
_اوووووووووووووووه! منو ببین دارم به کی باج میدم! من رفتم!
و آنگاه ناگهان غیب شد!(منظورم اون غیب شدن نیست! وگرنه تو هاگوارتز کسی نمی تونه غیب و ظاهر بشه! منظورم اینه که زود رفت)
افکار مختلفی به ذهنش هجوم آورد! هر چه کرد نتوانست بیندیشد که چگونه تکلیفش را انجام دهد! تکلیف آزاد بود اما باید ربطی به موجودات جادویی داشته باشد!
دیگر نتوانست و قلم را در مرکب فرو کرد و نوشت:

_ رفتن به هاگزمید در بهار همیشه با خاطره های جالبی همراه است! دو سال پیش همزمان با اواسط بهار که همه جا پر بود از عطر گل ها و هوای شرجی قرار شد که ما برای آخرین بار به هاگزمید برویم! من و دوستم در خیابونای هاگزمید قدم می زیدیم!تقریبا ساعت 2 ظهر بود و هوای شرجی و گرم ما را از خود بی خود کرده بود که ناگهان با دیدن مغازه ی بستنی فلورین حالمان به کلی تغییر کرد!مغازه شلوغ بود و تقریبا نیمی از بچه های هاگوارتز مشغول بستنی خوردن و گپ زدن بودن!
_خب دوشیزه های محترم چه کمکی از دستم بر میاد؟
_خب ما دو تا بستنی می خوایم که خنک باشه!
چشمان فلورین برقی زد و گفت:
_خب خب! این بستنی رو هرگز شما نخوردید! بستنی آتیشی اسمشه! بی نهایت خوشمزه هست و دیر هم آب می شه و اثرش هم تا چند ساعت می مونه! دو تا میشه 10 گالیون!
نگاهی بین هم رد و بدل کردن و سرانجام من(رز) 10 گالیون در آورد و گفت:
_ ممنونم!مرسی!
بستنی ها را گرفتیم و به سمت هاگوارتز به راه افتادیم!
_انگار بیرونش ژله هستا! چرا آب نمی شه؟
_نمی دونم!
و بعد هر دو بستنی هایشان را گاز زدند!
_واییی! چقدر تنده!
_آره! مثلا قرار بود خنک باشه نه تند!
_واییییییییی رز! زبونت چرا این طوری شد؟
_چه جوری؟
_قرمز خون!
انگار به جای بستنی فلفل سیاه خورده باشند!
نفهمیدند چه طور شد که در درمانگاه مادام پامفری رفتند و به غرغر های او گوش دادند!
_دخترای ابله! این بستنی نبود زهر بود! چه جوری تونستید بخوریدش؟ این بستنی از زهر اژدها درست شده! واسه همین تنده! اگر زهرش شما رو نکشت واسه اینه که زهرش زیاد قوی نبود! از زهر اژدها های مجار درست شده! معلوم نیست که تو هاگوارتز به شما ها چی یاد میدن؟ حالا باید به شما پادزهر بدم اون جوش هایی که رو زبوناتونه از بین بره! نمی دونم پادزهر بدم یا جوشونده یا معجون...
مادام پامفری همین طور زیر زبونش حرف می زد و به ما بد وبیراه می گفت! اون بستنی باعث شد که ما دیگه هرگز لب به بستنی هایی که از نظر فلورین با نمکن نزنیم و فقط به سلیقه ی خودمون رجوع کنیم!

نگاهی به پشتش کرد و دید همه ی بچه ها در تالار مشغول نوشتن تکالیف شب آخر هستن! به دوستش نگاه کرد که مشغول تماشا کردن و پوزخند زدن به دیگران بود! سرش تلو تلو خورد و روی دستش افتاد و نفهمید که چگونه فردا سر درس مراقبت از موجودات جادویی نشسته و به سرزنش هایی که پرفسور کراوچ از او می کند آرام گوش می دهد!

نظرتون راجع به کلاس ها چي بود ؟ هر کي نظر پاچه خوارانه بگه صد در صد حداقل ازش 2 امتياز کم مي شه ... نظر واقعيتونو بگين !


به نظر من این کلاس یکی از بهترین(یعنی بهترین کلاس) کلاسایی بود که تو هاگوارتز تدریس می شد! جو کلاس همیشه آرام و پر نشاط بود و استادش هم همیشه بشاش و پر انرژی بود! تکالیفی هم که می دادید همیشه عالی بود و من هیچ نقصی تو این کلاس نمی بینم! نحوه ی برخوردتون با ماها و امتیازی هم که می دادید عالی بود! خب... من نمی دونم این نظر پاچه خوارانه بود یا هر چیز دیگه! ولی می دونم عمرا تو عمرم پاچه خواری کسی رو نکردم! در ضمن اینایی که گفتم واقعیت بود در مورد شما نه تعریف!




Re: كلاس مراقبت از موجودات جادويي
پیام زده شده در: ۱۴:۱۳ پنجشنبه ۱۶ اسفند ۱۳۸۶

پرسی ویزلی


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۷:۱۸ سه شنبه ۱۸ مرداد ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۸:۴۶:۴۳ یکشنبه ۳ دی ۱۴۰۲
از تو میپرسند !!
گروه:
ایفای نقش
کاربران عضو
پیام: 3737
آفلاین
تکليف آزاده و هر چي مي خواين مي تونين بنويسين فقط يادتون باشه حداقل يک جملش ربط وافري به موجودات جادويي داشته باشه و کلا کل متن بي ربط نباشه !


هاگوارتز - دفتر مدیریت مدرسه - آلبوس دامبلدور

- آیـــــــــی ! ای جونم ، جون ، جـــــــون !

- یه کم آروم تر ! خواهش میکنم یه کم آروم تر پرفسور دامبـــلدور !

- نه باو ! آروم تر یعنی چی ! الان من جای اصله تدریسم !

- درکتون میکنم پرفسور ، شما به من لطف دارید که کلاس خصوصی برای من میزارید ، ولی خواهش میکنم آرومتـــــــر !

- نه ، نمیتونم همچین کاری کنم ! لطفا ساکت باشید آقای فلچر ، صحبت کردن شما باعث میشه من تمرکزم رو از دست بدم و رشته تدریس از دستم در بره .


تق تق تق تق

دامبلدور که خیلی خسته شده ، با دستمال سفید عرق پاک کن اسکاور که روی میز هست ، عرق حاصل از تمرینات متعدد درسی رو که از ریش هاش در حال چکیدن هست پاک میکنه و به آرامی به سمت درب میره : کیه ؟

- منم پرفسور ، پرسی !

دامبلدور : اوه سلام پرسی ، خوبی ؟ کاری داری با من ؟

- پرفسور خودتون کِرِم لغزش میخواستید ، براتون تهیه کردم .

دامبلدور : فراموش کرده بودم به کلی ! حتی یادم نبود که به تو گفتم این قضیه رو ، بیا تو پسرم ، بیا تو .


پرسی ویزلی که از رفتار دامبلدور تعجب کرده بود زیر چشمی نگاهی به او کرد و وارد اتاق شد ؛ دامبلدور نگاهی به پلکان اژدهای سنگی انداخت و بلافاصله با هیجان درب دفتر مدیریت را بست ؛ متوجه سختگیری او برای ورود به دفترش شد ، او با ماندانگاس فلچر ، کلاس خصوصی داشت ؛ به طرز زننده ای روی یکی از مبل های راحتی و نرم و خوشگل و ... مقابل میز لمیده بود و مشغول کارهای زننده تری بود !

پرسی : هوووم ، فکر میکنم مزاحم شدم ، گفتید میخواید یه موجود جادویی مریض به من بسپرید تا ...

دامبلدور که متوجه شده بود ، نیم نگاهی به ماندانگاس کرد لبخندی زد و به آرامی گفت : نه چه مزاحمتی ، شما ها که خودتون یه پا معلم کلاس خصوصی هستید ، خوشحال میشم تو هم باشی ؛ در مورد اون موجوده هم درسته ، پرفسور اسپراوت گفت توی مراقبت از موجودات خیلی خوبه ، میخواستم ببینی حالش چطوره و به طبقه بالای دفتر اشاره کرد .


دقایقی بعد

پرسی : هوووم پرفسور ، من فکر میکنم که فوکس سرما خورده ، چون دلیل خشک شدن اشک در ققنوس فقط و فقط سرماخوردگی هست و همونطور که شما گفتی اون دیشب بر خلاف همیشه اشک نریخت .

دامبلدور : خوب ، میتونم ازت خواهش کنم که یه مدت ازش مراقبت کنی ؟

پرسی : حتما ، حتما خوشحال میشم .

صدای آه عجیبی شنیده میشه و توجه هر دوشون به طبق پایین جلب میشه و از امتداد نرده های نقره ای رنگ طبقه دوم به پایین نگاه میندازن ؛ اتفاق خاصی نیفتاده با اینکه خیلی نگران شده بودند ! فقط صدای ماندانگاس بود که در حال گرم کردن برای شروع تدریس خصوصی بود !

دامبلدور که خیالش راحت شده بود ، لبخند گرمی زد و پرسید : هووم ، با اینکه دیشب جلسه خصوصی داشتی ولی امشب میتونم روت حساب کنم که کمک کنی برای تدریس با دانگ ؟ میدونی که خیلی میترسه چون جلسه اولشه !

پرسی : اوه ، خوشحال میشم .

دامبلدور : واقعا ممنونم ازت ، چون امشب باید قوانین جادو توی تغییر شکل رو بهش یاد بدم و برای اینکه نترسه میخوام دست و پاشو خوب نگه داری تا این توضیحاتو بهش بدم



ساعت 2 نیمه شب


ماندانگاس : نـــــه !

پرسی : نه چیه باو ، منم خودم اولش از این سوسول بازیا در میاوردم ، ولی الان ببین

دامبلدور : آره عزیزم


آی ! آخ ! نه ! آره ! وای ! اوخ !



نظرتون راجع به کلاس ها چي بود ؟ هر کي نظر پاچه خوارانه بگه صد در صد حداقل ازش 2 امتياز کم مي شه ... نظر واقعيتونو بگين !

خوب بود ، میتونستی بیشتر روی کلاس ها کار کنی ، البته این مشکل برای همه اساتید بود ، استاد باید برای پست تدریسش خیلی وقت بزاره و فقط برای رفع تکلیف نباشه ؛ اگر تدریس من رو خونده باشی در این ترم سعی شده بود این خصوصیت رعایت بشه در اونها ... در کل خوب بودن و استاد زحمت کشیده بود .


چای هست اگر مینوشی ... من هستم اگر دوست داری


Re: كلاس مراقبت از موجودات جادويي
پیام زده شده در: ۱۱:۴۵ پنجشنبه ۱۶ اسفند ۱۳۸۶

محفل ققنوس

تد ریموس لوپین


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۸:۳۰ سه شنبه ۱۰ مهر ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۲۲:۵۵ پنجشنبه ۲۲ تیر ۱۳۹۶
از دور شبیه مهتابی‌ام.
گروه:
محفل ققنوس
ایفای نقش
کاربران عضو
پیام: 1495
آفلاین
تکليف آزاده و هر چي مي خواين مي تونين بنويسين فقط يادتون باشه حداقل يک جملش ربط وافري به موجودات جادويي داشته باشه و کلا کل متن بي ربط نباشه !

موجی از هیجان در بین مردمی که دست در دست کودکانشان به هاگزمید آمده بودند، حس میشد. نخستین باغ وحش جادویی جهان افتتاح شده بود و از سراسر کشور همه هجوم آورده بودند تا این موجودات شگفت انگیز را از نزدیک ببینند؛ خانواده پاتر نیز از این قاعده مستثنی نبود. هری که از بس سر پسران بازیگوشش داد زده بود، صدایش دیگر در نمی آمد، با آخرین توانش گفت:
- جیمز! دست از سر آل بردار! آل اون تیرکمون رو بذار تو جیبت اگه میخوای بذارن بریم تو! جینی؛ لیلی کجاست؟
- داره مخ پسر مالفوی ها رو میزنه!
- اینم از تو به ارث برده دیگه؟
- چی گفتی؟
- هیچی باب! لیلی بیا اینجا.... میخوایم بریم تو!

بالاخره به هر زحمتی بود، خانواده خوشبخت 5 نفره پاترها وارد باغ وحش شدند و مقابل اولین راهنما توقف کردند.
- هوم؟ اینجا نوشته موجودات بی خطر، جناح غربی. موجودات نیمه خطرناک، شمال. موجودات خطرناک...
- بابا! ما همه سواد داریما!
- واسه همینه که توی امتحان سمج حتی یه دونه O هم نتونستی بگیری دیگه!
-
- خب اول بریم .... آهای آل! کجا داری میری؟
- به جناح شرقی. شنیدم بازیلیسک داره.
جینی و هری:
- چی شده مامان؟
- هیچی... آخه بازیلیسک خطرناکه.... نگاهش کشنده است. یعنی چطوری امنیت رو برقرار می کنن؟
هری هم شانه ای بالا انداخت و به همراه بقیه خانواده به سمت شرق رفتند.

- واو! باید اینجا باشه....
ساختمان عجیب و غریبی به شکل سر مار مقابل آنها بود که دهان کاملا" بازش در اصل ورودی آن محسوب میشد. جیمز و آل دوان دوان به داخل رفتند.

- یه لحظه صبر کنین...

اما دیگر دیر شده بود. هری و جینی با نگرانی داخل شدند، در حالی که هری دستش را روی چشم لیلی گذاشته بود. بازیلیسک کوچکی با نیش های وحشتناک خود، پشت شیشه قطوری دیده میشد و بازدید کنندگان بدون کوچکترین مشکلی مشغول تماشای آن بودند. هری به سمت راهنمای باغ وحش که مرد جوان و بلند قدی بود رفت و پرسید:
- چطوری به مردم آسیب نمی رسونه؟ کورش کردین؟
- نخیر آقا! موجودات اینجا در صحت و سلامت کامل نگهداری میشن.
- پس چطور امکان ....
- اهم اهم! باید به عرضتون برسونم که ما از یک تکنولوژی مشنگی استفاده کردیم. شیشه ای که جلوی بازیلیسک قرار داره در واقع یک نیم آینه است.
- آهان!
- اصلا" می دونین نیم آینه چیه؟
- هان؟ نه !
- یعنی از یک طرف مثل آینه عمل میکنه، که اون سمت به طرف مار قرار داره و از طرف دیگه شیشه است. بازیلیسک تنها انعکاس خودشو میبینه، در حالی که ما این طرف به راحتی می تونیم اونو ببینیم.
- واقعا" جالبه!
- بابا... بابایی....!
- لیلی جون، ول کن آستینو! الان پاره میشه ها!
- بابایی اون پسره میگه که فلورین فورتسکیو اینجا شعبه زده؛ من بستنی میخوام.
- باشه بابایی.. بعدا" میریم!
- الان میخوام!

دقایقی بعد، همه پاتر ها با خوشحالی به خوردن بستنی های بی نظیری مشغول بودند که زیر آفتاب داغ تابستانی از قفس های شگفت انگیر موجودات جادویی، مشتری بیشتری داشت.

----

خب بارتی جان.. به نظر من کلاس موجودات این ترم در بین کلاسهای دیگه از همه ثبات و پیوستگی بیشتری داشت. هم موضوعات ارائه شده خوب بود و هم تدریس تو همیشه جالب بود. فقط کاش برای جلسه آخر از موضوعاتی که جلسه قبل بچه های مطرح کرده بودن، یکی رو انتخاب می کردی.


تصویر کوچک شده


Re: كلاس مراقبت از موجودات جادويي
پیام زده شده در: ۲۳:۵۳ چهارشنبه ۱۵ اسفند ۱۳۸۶

آلبوس سوروس پاترold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۲:۵۸ پنجشنبه ۲۵ مرداد ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۳:۰۰ دوشنبه ۱۰ مرداد ۱۳۹۰
از کنار داوش
گروه:
کاربران عضو
پیام: 683
آفلاین
غروب غم انگیزی بود. آلبوس کنار دریاچه نشسته بود و به پایان هاگوارتز فکر می کرد.

فکر آلبوس:

هی زندگی، هاگوارتز هم تموم شد. عجب استادهایی داشتیم. پرسی ویزلی که همون اول کار شوتش كردن بیرون ولی با تدریس دفاعش خیلی حال می‌کردم... آگدن هم استاد خوبی بود، به جرئت می‌تونم بگم منظم‌ترین استاد هاگوارتز بود... ماندانگاس هم که هنوز ترم شروع نشده به رحمت ایزدی پیوست! هـــــي! یادش بخیر... مك كينن و دابی هم که بوقیدن با این تدریسشون ولی خب چون هافلین به کسی نمی‌گم... ریموس هم که نیومده رفت، یادش بخیر یک سی بهم داد... دامبل! همون مدتی هم که بود جلسات گیاه‌شناسی رو به بهترین شکل ممکن برگزار می‌کرد... کلاس‌های ایگور هم واقعا لذت بخش بود... بارتی کراوچ از همشون بهتر بود. گل! ماه! نمونه! خوش تیپ! خوش هیکل! ساحره کش! فقط خدا کنه به تکلیف جلسه ی آخرم سی بده...

آلبوس تکه سنگی را از روی زمین برداشت و به سمت دریاچه پرتاب کرد. به محض اینکه سنگ به سطح آب برخورد کرد دریاچه شکافت و هفت اژدها از وسط آن خارج شدند.
آلبوس:
هر کدام از اژدهاها به سمت یکی از طبقات هاگوارتز حرکت کردند و آن طبقه را با آتش‌هایی که از دهانشان بیرون می‌آمد و ضربه‌های سنگین بال‌های خود نابود کردند و در عرض سه سوت هاگوارتز را با خاک یکسان کردند.
آلبوس از تعجب چشم‌هایش گرد شده بود. او نابودی هاگوارتز را با چشم‌های خود می‌دید. چوبدستیش را در آورد و در حالی که فریاد می‌زد به سمت نابودگران هاگوارتز حرکت کرد.
-نـــــــــــــــــــه... دور شید... اونجا رو ول کنید! كثافتـــــــــــــ...
- هي بوقي! آلبوس! آلبوس بلند شو!
- نه، من نمی‌زارم، نمی‌زارم هاگوارتز رو نابود کنید...نمی‌زارم!
-اااااااااااااه! اعصابمو بهم ريختي‌ها! آلبوس داری خواب می‌بینی...آلبوس بلند شو! آل!
شترق!
ضربه‌ای به صورت آلبوس برخورد کرد و از خواب پرید. در حالی که صورتش را گرفته بود به اطرافش نگاه کرد. در کنار دریاچه به خواب رفته بود. جیمز و رز در کنار او نشسته بودند و با نگرانی به او نگاه می‌کردند. عرق سردی بر روی صورتش نشسته بود. آن کابوس وحشتناک حقیقت نداشت. هاگوارتز هنوز پا بر جا بود!

نظر من راجع به کلاس ها:


در کل جلسات تدریس خوبی داشتید. تکلیف هاتون متنوع و خوب بود. در زمینه ی تدریس و دادن تکلیف مشکلی نداشتید. ولی چون گفتید نظر واقعیمون رو بگم میگم. من هنوز اون اشتباه شما رو فراموش نکردم که باعث شد نمره ی سی من و مرلین صفر بشه. اون اتفاق به خاطر عدم تسلط شما بر قوانین افتاد.
به جز این مورد یک استاد خوب و کامل بودید. در ضمن من با جلسه ی تولید مثل خیلی حال کردم.


ویرایش شده توسط آلبوس سوروس پاتر در تاریخ ۱۳۸۶/۱۲/۱۵ ۲۳:۵۸:۵۹



Re: كلاس مراقبت از موجودات جادويي
پیام زده شده در: ۲۱:۵۹ یکشنبه ۱۲ اسفند ۱۳۸۶

محفل ققنوس

جیمز سیریوس پاتر


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۵:۵۰ جمعه ۱۳ مهر ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۱۱:۳۷ یکشنبه ۷ خرداد ۱۳۹۶
از طلا گشتن پشیمان گشته ایم، مرحمت فرموده ما را مس کنید.
گروه:
کاربران عضو
ایفای نقش
محفل ققنوس
پیام: 1531
آفلاین
تکليف آزاده و هر چي مي خواين مي تونين بنويسين فقط يادتون باشه حداقل يک جملش ربط وافري به موجودات جادويي داشته باشه و کلا کل متن بي ربط نباشه !

- وا کن این در رو ! وا کن ! وا کن بارتی !
- نمیام ! نمی خوام! تازشم ( کپی رایت بای پرسی ) نمیام !

ایگور کارکاروف ، مدیر اعظم هاگوارتز ، پشت در دفتر بارتی کراوچ ، استاد کلاس مراقبت از موجودات جادویی ، به دیوار تکیه داده بود و از عصبانیت سرخ می شد و از عصبانیت آبی می شد و در انتها سرخابی می شد.


بارتی کراوچ ، پشت در بسته نشسته و به در تکیه داده بود ، دیگه داشتند دیوونه اش می کردند ! چقدر نامه ! چقدر کار از وزارت ! چقدر مرلینگاه شوری وزارت ؟!
اشکهایش جاری شد ، چرا؟ چرا اون ؟ چرا اون ! دامبله می گفت یه گرگینه به جونشون بندازه ! به جون همشون !

صدای فریاد ایگور دوباره تمام دفترش را لرزاند :

- بارتی!

بارتی چشمانش را بست ، نمی توانست جلوی لرزش دست و پا و سرش را بگیرد ، این اعصاب او بود، با عجله بلند شد ، به سمت میزش رفت و یک لوله کاغذ پوستی ( رول هری پاتری) برداشت .
با خطی خرچنگ غورباقه ، در حالیکه صدای نعره های ایگور دقیقه ای یکبار قلمش را از دستان لرزانش می پراند ، آخرین جملاتش را به عنوان استاد درس موجودات جادویی برای شاگردانش نوشت :

سلام فرزندانم.
اینجانب بارتی کراوچ ، باید آخرین توصیه هایم را به شما امر کنم :
1. به هیچ وجه به خز نزدیک نشین ! چه نامرئی بود چه مرئی ، چه گیاه بود چه ریش دامبلدور ! خز نشین !


2. به آکرومانتیلا ها نزدیک نشین و کاری به کار جفتگیری ها نداشته باشین !

بــارتــــــی !

بارتی دوباره به خود لرزید ، اما بی هیچ مکثی ادامه داد :

3. یادتون باشه که موجودات جادویی مثل موجودات مشنگی نیستن ، قدرت تفکر دارن ، بعضی ها قدرت تکلم دارن ، مردم آزارن !
4. مراقب آل ها باشین ، نه آلبوس سورس ! منظورم تو نیستی ! آل ها ! جانوران بچه خور!
5. سوراخ های دماغتون رو به همه ی توپک ها ببندید ، نزارین خاکستر گردان ها تو خونه ها و اتاق هاتون ول بگردن ،.... و آخرین چیز این که ....


بـــــــــارتی !

از باب آگدن ها دوری کنین ! من این جونور رو می شناسم ! ناسلامتی پسرعمومه! متاسفانه عجل فرصت نداد ! اگه میداد تدریس بعدیتون راجع به این موجود بود !
...
بار دیگر نعره ی ایگور شنیده شد و در دفتر بارتی به دیوار مقابلش برخورد کرد.
هیکل ایگور در چارچوب در نمایان شد...

بارتی با عجله آخرین جمله ها را نوشت :

به جیمز هم بگین اینقد طولانی ننویسه ! همه که مث من بیکار نیستن بیان چرت و پرت های این پسره ی بوقی رو بخونن....
خداحافظ عزیزانم...


و در هین لحظه ، صدای فریادی شنیده شد...
- آواداکداورا !
و بارتی دیگر هیچ نشنید ...
_______________

خوبه؟








شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.