هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل


در حال دیدن این عنوان:   1 کاربر مهمان





Re: كلاس مراقبت از موجودات جادويي
پیام زده شده در: ۱۹:۲۶ یکشنبه ۲۱ بهمن ۱۳۸۶

بارتی کراوچold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۳:۳۹ پنجشنبه ۲۰ اردیبهشت ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۲۱:۳۲ یکشنبه ۵ آبان ۱۳۹۲
از مرلینگاه شوری خانه ریدل
گروه:
کاربران عضو
پیام: 1540
آفلاین
نقد پستها :


گريفندور :
[spoiler=تد ريموس لوپين]
تكليف اصليت خوب و كامل بود . ظاهر پست خوب و از نظر من مشكل خاصي نداشت ... فقط حيف شد كه به توليد مثل كشيده نشد تصویر کوچک شده
خب ... قسمت دوم پستت هم مثل اولي خوب بود و مطالب جالبي داشت !

30 !
[/spoiler]

[spoiler=جيمز هري پاتر]
پستت خيلي بلنده و اين يكي از مشكلات پستته .
قسمت اول پستت خيلي بلند و كسل كننده بود و از كلاماتي چون "لي لي" خيلي استفاده كرده بودي كه كلا به نوشتت لطمه (؟!) وارد مي كرد . ظاهر نمايشي پستت خوب نبود ولي ظاهر باطني (پارگراف بندي و اينا) پستت خوب بود .
بهت مي دم 21 !
قسمت دوم پستت هم مثل اولي .

30 !
[/spoiler]

[spoiler=پرسي ويزلي]
پستت عالي بود و موارد بي ناموسي در اون ديده مي شد ...
ولي چون بعد از تدريس من زدي يكي دو امتياز كم مي شه !

29 !
[/spoiler]

[spoiler=ريموس لوپين]
پست كاملا ارزشي اي زده بودي و از تو يكي بعيد بود ...
پستت كلا مشكل داشت و اينا ديگه ... كلمات رو خيلي بد به هم ارتباط دادي و جملاتت خوب نبودن .
پاراگراف بندي هم ديده نمي شد و پس از هر خط اينتر مي زدي ...
علائم نگارشي هم كه درست نبود ... در پايان يكسري از جملات اصلا "نقطه" نذاشته بودي !
كلا ارتباط بين كلمات و جملاتت درست و حسابي نبود .
موضوعاتتم مربوط به هم نبود ... آخه بزاق دهان جنس نر چه ربطي به جاذبه ي جنسي داره ؟ نه جدي ... داره ؟
1 امتياز هم به خاطر اينكه پستتو بعد از من زدي كم مي كنم .

23 !
[/spoiler]


اسليترين :

[spoiler=آميكوس كرو]
خب پستت زياد خوب نبود و از قبلي بهتر نبود و بدتر بود ... بهتره كساني مثل شما كه از نظر رول نويسي كمي مشكل دارند تكاليف فرعي رو هم انجام بدن تا امتياز كامل بگيرن !
از نظر جملاتي مشكل داشتي و پاراگراف بنديت هم كه كاملا ناقص بود و در آخر يكسري از جملاتت هم كه اصلا علائم نگارشي ديده نمي شد و در پايان يك جمله هم پس از نقطه علامت تعجب ديده شد
امتيازت نسبت به قبل كمتره !

24 !
[/spoiler]



تعداد شركت كنندگان : 5 نفر

گريفندور : 112 » 22.4 » 22
اسليترين : 24 » 4.8 » 5
هافلپاف : 0
ريونكلا : 0

*از دو گروه هافلپاف و ريونكلا كسي شركت نكرد*


ویرایش شده توسط بارتي كراوچ در تاریخ ۱۳۸۶/۱۱/۲۱ ۱۹:۳۱:۱۰


Re: كلاس مراقبت از موجودات جادويي
پیام زده شده در: ۱۵:۴۸ یکشنبه ۲۱ بهمن ۱۳۸۶

ریموس لوپینold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۳:۳۲ سه شنبه ۷ شهریور ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۱۶:۳۵ سه شنبه ۲ مهر ۱۳۸۷
از محفل ققنوس
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 604
آفلاین
1- خاطره ي يك روز خود را با يك موجود جادويي بنويسيد كه منجر به جفت گيري شد و اقدام براي توليد مثل كرد(قسمت آخر الزامي نيست)

- ا جیمز، یه دقیقه میای؟ سیریوس تو هم بیا.
جیمز درحالی که با تعجب به لوپین نگاه میکرد به سمتش رفت.
- چی شده؟ مشکل چیه؟
- خب چجوری بگم، ایندفعه گویا نوبته منه که غارتگران رو راه بندازم.
جیمز و سیریوس از تعجب خشکشان زد و با چشمانی گرد به او نگاه کردند.
جیمز با اشتیاق گفت: بگو بگو.
- خب... خب... من الان یه نوشته رو روی صندلی هاگرید پیدا کردم. یادش رفته بود ببره. سریع ازش کپی گرفتم. بیاین خودتون بگیرین
جیمز و سیریوس با بی حوصلگی به ورق نگاه کردند. اما ناگهان با دیدن موضوع گویی انها را برق گرفت.
میدانستند که اینبار نیز لابد هاگرید درباره یک موجود خنده دار(آنها در این باره با هاگرید کاملا تفاهم داشتند. ) متنی نوشته است اما...
لبخندی شیطانی بر روی لبان سیریوس نقش بست.
شبانگاه-- جنگل ممنوعه
در ناحیه ای کم نور در میان درخت های نوک تیز چهار نفر بر روی برگ ها درحالی که سعی میکردند صدایی تولید نکنند راه میرفتند. سرانجام ایستادند. درجایی جلوتر شی بزرگی بر روی زمین سایه انداخته بود. چند لحظه بعد شروع به صحبت کرد:
- خب، چطوری عزیزم؟ امروز نوبت اینه که کم کم ازدواج کنید. من هم همینجا میشینم و مراسم ازدواجتون رو کاملتر میکنم.
سپس با ناراحتی آمیخته با عذاب وجدان به گوشه و کنار جنگل نگاه کرد و سپس چتری صورتی رنگ را در اورد
جیمز در زیر شنل گفت: دیدی گفتم تو اون چتر یه چیزی داره؟
ناگهان جرقه های جادو دربرابرشان پدیدار شد.
لوپین با حیرت گفت: چرا از چوبش بصورت عادی استفاده نمیکنه؟
هر چهار نفر شانه هایشان را بالا انداختند( پیتر پتی گرو، هنگامی که داشتد از سالن خارج میشدند آنها را گیر انداخته بود و مجبور بودند او را نیز با خودشان بیاورند)
پس از مدتی سرانجام جسم بزرگ که حالا معلوم شده بود هاگرید است کنار رفت و موجودی که پشت ان بود پدیدار شد
یک تک شاخ در حالی که سرش را خم میکرد به سمت درختان میرفت. ناگهان همگان متوجه شدند شاخ حیوان هنگام پایین آوردن کله اش برق زده و پس از برخورد با درختان نوری را در آسمان منتشر میکنند.
- ببینم به نظر میاد اینا ماده هستن نه؟ و این یعنی اینکه...
- هیس!
آنها تک شاخ را دیدند که آرام آرام عقب رفت و سپس به آنان نگاه کرد آنگاه دو سم عقبش را بالا برد و سرش را پایین آورد. سرش در نوری غرق شد. سپس بزاقش را درون ظرفی ریخت که از قرار معلوم شاهکار هاگرید بود.
سپس آنرا بر روی دهانش گذاشت و ضمن کج کردن آن چهار نعل شروع به دویدن کرد. تازه زمانی که او را دنبال میکردند متوجه شدند یه تک شاخ ماده نیز آنجا ایستاده و با دیدن او لبخند میزند.
- هی بچه ها ببینید، با اینکارا دل جنس ماده رو بدست میارن خیلی باحاله.
سپس چوبش را خارج کرد و درحالی که سعی میکرد کاری کنید که برقش در میان نور تک شاخ حرکت کرده و مانع فهمیدن هاگرید شود وردی را اجرا کرد:
- پیکچرکپچر
چند لحظه بعد در آنجا بودند و خواستند بروند که ناگهان جنس ماده جلو آمد و تعظیم کنان شاخش را به شاخ او زد.آنگاه هاگرید لبخند زنان بیرون امد و وردی را اجرا کرد. در عرض چند ثانیه آنجا پر از غذای محبوب تک شاخ ها یعنی علف ریانزین شد.
آنگاه آنان درحالی که از چیزهایی که دیده بودند در شگفت بودند به راه افتادند. خوشبختانه این بازدید باعث شده بود در یک درس از لیلی پاتر امتیاز بیشتری بگیرند.


تصویر کوچک شده


Re: كلاس مراقبت از موجودات جادويي
پیام زده شده در: ۱۵:۴۶ یکشنبه ۲۱ بهمن ۱۳۸۶

پرسی ویزلی


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۷:۱۸ سه شنبه ۱۸ مرداد ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۸:۴۶:۴۳ یکشنبه ۳ دی ۱۴۰۲
از تو میپرسند !!
گروه:
ایفای نقش
کاربران عضو
پیام: 3737
آفلاین
خاطره ي يك روز خود را با يك موجود جادويي بنويسيد كه منجر به جفت گيري شد و اقدام براي توليد مثل كرد ( قسمت آخر الزامي نيست)


- هی هی پرسی ؛ پاشو ، پاشو بیا اینجا ببین یه چیزه جالب !

پرسی که در سواحل قناری روی تخت نفری ای که تازه خریده بود ، با آرامش خاصی خوابیده بود ، لحظاتی قبل با خرابکاری یکی از قناری ها روی سرش از خواب پریده بود و اکنون با این حرف ماندانگاس ، کاملا هوشیار بود .

پرسی : هوووم ؟ ... چی ؟ چیز ؟ جالب ؟

ماندانگاس : نه عزیزم ، اون چیزی که تو فکر میکنی نیست ؟ بدو دیگه پرسی ، الان این صحنه جالبو از دست میدیا !

بالاخره پرسی بعد از کش و قوسی که به خودش میده از جاش بلند میشه ، دست ماندانگاس رو میگیره و به سمت جنگلی که دقیقا مقابل سواحل دریا هست میشتابن ؛ وارد جنگل میشن ، سرشون رو میدزدن تا به شاخه های بلند و نوک تیز درخت های تن پروری که خودشون رو روی زمین ولو کردن اصابت نکنه . لحظه به لحظه باریکه های نور خورشید با پیشرفتن به سوی اعماق جنگل بیشتر میشه و حالت غیر طبیعی بیشتری به خودش میگیره .


اعماق جنگل

گویا جشن بزرگی بین موجودات جادویی جنگل برگزار شده ، موجودات جفت جفت در حال انجام اعمال آکروباتیک هستن ، بعد از هر بار رقصیدن و آکروبات بازی به هم نزدیک میشن ، پرندگان با نوک ، نوک هم دیگه رو نوازش میکنن ، میمون ها با لب های پهنشون این کار رو میکنن ، ماهگوساله ها با پوزه پهنشون و به همین ترتیب دیگه ایول !

دقایق با محو شدن پرسی و ماندانگاس به قضایا با سرعت سرسام آوری سپری میشن ، جنب و جوش عجیبی بین موجودات برقرار شده ، گویا این کارها مراحل اول جشنشون بود و جشنی


چای هست اگر مینوشی ... من هستم اگر دوست داری


Re: كلاس مراقبت از موجودات جادويي
پیام زده شده در: ۱۵:۴۵ یکشنبه ۲۱ بهمن ۱۳۸۶

پرسی ویزلی


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۷:۱۸ سه شنبه ۱۸ مرداد ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۸:۴۶:۴۳ یکشنبه ۳ دی ۱۴۰۲
از تو میپرسند !!
گروه:
ایفای نقش
کاربران عضو
پیام: 3737
آفلاین
خاطره ي يك روز خود را با يك موجود جادويي بنويسيد كه منجر به جفت گيري شد و اقدام براي توليد مثل كرد ( قسمت آخر الزامي نيست)


- هی هی پرسی ؛ پاشو ، پاشو بیا اینجا ببین یه چیزه جالب !

پرسی که در سواحل قناری روی تخت نفری ای که تازه خریده بود ، با آرامش خاصی خوابیده بود ، لحظاتی قبل با خرابکاری یکی از قناری ها روی سرش از خواب پریده بود و اکنون با این حرف ماندانگاس ، کاملا هوشیار بود .

پرسی : هوووم ؟ ... چی ؟ چیز ؟ جالب ؟

ماندانگاس : نه عزیزم ، اون چیزی که تو فکر میکنی نیست ؟ بدو دیگه پرسی ، الان این صحنه جالبو از دست میدیا !

بالاخره پرسی بعد از کش و قوسی که به خودش میده از جاش بلند میشه ، دست ماندانگاس رو میگیره و به سمت جنگلی که دقیقا مقابل سواحل دریا هست میشتابن ؛ وارد جنگل میشن ، سرشون رو میدزدن تا به شاخه های بلند و نوک تیز درخت های تن پروری که خودشون رو روی زمین ولو کردن اصابت نکنه . لحظه به لحظه باریکه های نور خورشید با پیشرفتن به سوی اعماق جنگل بیشتر میشه و حالت غیر طبیعی بیشتری به خودش میگیره .


اعماق جنگل

گویا جشن بزرگی بین موجودات جادویی جنگل برگزار شده ، موجودات جفت جفت در حال انجام اعمال آکروباتیک هستن ، بعد از هر بار رقصیدن و آکروبات بازی به هم نزدیک میشن ، پرندگان با نوک ، نوک هم دیگه رو نوازش میکنن ، میمون ها با لب های پهنشون این کار رو میکنن ، ماهگوساله ها با پوزه پهنشون و به همین ترتیب دیگه ایول !

دقایق با محو شدن پرسی و ماندانگاس به قضایا با سرعت سرسام آوری سپری میشن ، جنب و جوش عجیبی بین موجودات برقرار شده ، گویا این کارها مراحل اول جشنشون بود و جشنی چند مرحله ای خواهند داشت ! اکنون حیوانات به هم نزدیک میشن ، موجی از عواطف در چشم های بد ترکیب و بی ارزششون که حاکی از عشق و علاقه اونها به هم هست رویت میشه .

صدای گوشخراشی شنیده میشه که توجه همه رو به خودش جلب میکنه ، گرگینه نسبت بزرگی بالای یکی از درختان بلند به حالت شاهانه ای جا خوش کرده و موجودات طوری بهش خیره شدن که گویی در کنفرانسی بین المللی به سر میبرند !

گرگینه : عاااووووووووو ، عووو عا عاوو ، عیو عایو عیوی ، آی عیویای و عیایایا ، ای عایاو و عووووو عاوووو

ترجمه شده توسط مدیر مدرسه ( ygrin: ) : جفت گیری کنید ، صاحب بچه شوید و از جشن لذت ببرید ، باشد تا برای همگان عبرت شود .

همهمه عجیبی بین موجودات رخ میده و جفت ها با خشنودی به هم دیگه توجه میکنند .

ماندانگاس : وای پرسی ، صحنه مورد علاقه ما !

پرسی : ای جونم ، دارن نزدیک میشن به هم


سگ ها روی دو پا ایستادن و هم دیگه رو در آغوش گرفتند ، ماهگوساله ها دو پای جلوییشون رو روی شونه یکدیگر گذاشتند و در آغوش هم به سر میبرند ، میمون ها هم دیگر رو در آغوش کشیدند .


ساعتی بعد

صدای نوزادان :

ماهگوساله : مــــــــــا ، مــــــــــا

میمون : باو ماو آو

گرگینه : عاووووو ، عوووووو

صدای نوزاد پرسی و دانگ : اووووو ، اوووو


ویرایش شده توسط پرسی ویزلی در تاریخ ۱۳۸۶/۱۱/۲۱ ۱۵:۵۲:۵۷

چای هست اگر مینوشی ... من هستم اگر دوست داری


Re: كلاس مراقبت از موجودات جادويي
پیام زده شده در: ۱۳:۰۳ یکشنبه ۲۱ بهمن ۱۳۸۶

بارتی کراوچold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۳:۳۹ پنجشنبه ۲۰ اردیبهشت ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۲۱:۳۲ یکشنبه ۵ آبان ۱۳۹۲
از مرلینگاه شوری خانه ریدل
گروه:
کاربران عضو
پیام: 1540
آفلاین
جلسه چهارم كلاس مراقبت از موجودات جادويي



بارتي كراوچ همچون هميشه وارد كلاس نشد ... اينبار به همراه كيفي بدستش وارد كلاس شد كه از فرط خز شدگي خيلي خز شده بود و داشت پست اين كلاس رو ارزشي مي كرد كه گذاشتيمش روي ميز .

- سلام دانش آموزان عزيز . امروز ...
- ببخشيد استاد اين كيفتون چقدر آشناس ... به نظرتون جاي ديگه اي بوسيله ي ما ديده نشده ؟
- چرا ماندي جان . اين كيف پروفسور آگدنه كه من چون باهاش فاميلم امروز اونو به من قرض داد كه يكم از خز شدگي در بياد . ولي مي بينم كه خزيت هميشگي خودش رو بين شما داره !

از كنار ميز به حركت افتاد و به سمت در كلاس رفت و دوباره بازگشت و در همين حين گفت :
- خب امروز مي خوايم در مورد خز بين جادوگران صحبت كنيم .
- استاد مگه خز موجود جادوييه ؟
- بله آرشام عزيز ! خز يه موجوديه كه مشنگهاي عزيز فكر مي كنن اون يه گياهه . ولي در اصل يك موجود جادويي هست و كلا چيز خوبي هم هست . كسي سؤالي داره ؟
- مگه شما درس دادين كه ما سؤال بپرسيم ؟
- خب ... نه . گفتم شايد سؤالات متفرقه داشته باشين مثلا در مورد اينكه من چند سالمه يا چند تا بچه يا چند تا زن دارم و اين حرفا همون چيزايي كه همه ي دانش آموزا مي پرسن . خب ... حال مي ريم سر اصل مطلب !

روي صندلي استادي خود كه خيلي نرم بود نشست و به كتاب موجودات جادويي و زيستگاه آنها چاپ پنجاه و چهارم () نگاه كرد و رو به دانش آموزان گفت :
- حالا بشينين صفحه ي 64 تا 67 رو بخونين و خلاصه ي اون رو به من بدين !

دانش آموزان به سرعت كتاب هاي خود را از كيف هاي خود بيرون كشيده و مشغول خواندن آن شدند و ...



تكاليف :

اصلي :
1- در مورد خز توضيحاتي بدين در رول (بدونين كه اگه خز رو هر موجودي حتي چيزي مثل گودزيلا فرض كنين هم قبوله) (10 امتياز به خاطر قدرت تفكر شماس) (مثلا داستان يك روز خاطرتونو بنويسين) (البته از اغراق بيش از حد خودداري كنيد كه اگه هر چيزي از حد خودش بگذره باعث لوس شدن مي شه )
25 امتياز !

2- كلاس رو ادامه بدين (يعني شما كلاس رو به صورت رول ادامه مي دين و مي تونين تكليف يك رو هم توي اون بزنين)
5 امتياز !

كمكي :
1- مشكلات تدريس رو بگين (زياد خلاصه و كوتاه نباشه . حداقل دو مورد)
5 امتياز !

2- براي جلسه ي آخر سوژه اي را معرفي كنيد (البته بايد در مورد اون توضيح هم بدين ... مثلا : اگه بگين در مورد آلبوس بنويس غلطه ... بايد بگين در مورد آلبوس بنويس و اين موارد رو بيار و اينا)
5 امتياز !

----------------------------------------------------------------------------------------------
بدليل اينكه كامپيوتر خراب شد مجبور شدم يه پست كوتاه بنويسم ... پستاي كساني هم كه پست زدن به زودي نقد و امتياز دهي مي شه ...
*سريع نوشتم كه يه دفه كامپيوتر قاط نزنه همه چيز بپره*



Re: كلاس مراقبت از موجودات جادويي
پیام زده شده در: ۱:۵۶ شنبه ۲۰ بهمن ۱۳۸۶

محفل ققنوس

جیمز سیریوس پاتر


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۵:۵۰ جمعه ۱۳ مهر ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۱۱:۳۷ یکشنبه ۷ خرداد ۱۳۹۶
از طلا گشتن پشیمان گشته ایم، مرحمت فرموده ما را مس کنید.
گروه:
کاربران عضو
ایفای نقش
محفل ققنوس
پیام: 1531
آفلاین
- من باید تخم مرغ های نطفه دار پیدا کنم ، اون معجون باید ساخته شه ! باید! ارزشمندتر از اونیه که فکرشو بکنی جیمز !

- معجون ؟ آره... خب ، باشه بهت اجازه می دم بری اون تخم رو قرض بگیری از دفتر مک کین ...
- دفتر مک کین ! خودشه ! چرا به فکر خودم نرسید؟! تو دفتر اون از ریش دامبل گرفته تا ریش دامبل ، پیدا میشه !

سپس تدی بی توجه به چهره ی بی خیال جیمز به سمت در خوابگاه رفت و لحظه ای بعد در پشت آن ناپدید شد...

_____________________

جیمز پس از اینکه یویویش را بر سر تک تک بچه های گریفندور کوبید و آن را دور گردن 6 اسلیترینی و 10 هافلپافی پیچاند بالاخره از یویو بازی خسته شد و به سوی تالار عمومی به راه افتاد که ناگهان صدایی از پشتش گفت ...

- جیمز !

جیمز برگشت ، پروفسور لانگ باتم بود ...
نویل به او نزدیک شد و جیمز که پس از 3 سال تازه به یاد سفارش مادرش هنگام خداحافظی در سال دوم افتاده بود ، قبل از اینکه نویل چیزی بگوید رو به او کرد و گفت :

- مامان گفت بهت یه سلام گرم و صمیمانه برسونم.
- اممم.. ممنونم ، می گم ، چیزه... می تونم یه خواهشی بکنم جیمز؟
- می تونی یه خواهشی ازم بکنی
- ببین ، وزغ منو یادته؟ تره ور ...
- آره یادمه ، نکنه می خوای به مدت دو روز بسپاریش به من که مراقب باشم سر کلاس گیاه شناسی از پنجره نپره رو سرت که جلو دانش آموزات ضایع بشی و بهت بخندن و بگن این عرضه تدریس نداره، باید ایگور بیاد اخراجش کنه و بعد ایگور بیاد اخراجت کنه و آخرشم بدبخت معتاد شی بیفتی تو جوب و بعدشم با یه کروشیو از پا دربیای؟
نویل :
جیمز:
نویل :
جیمز:
_________________

- اوناهاش ! تد ریموس لوپین بود ! خودم دیدمش ! پروفسور مک کین باور کنین !
- تد لوپینه ! اون تد لوپینه !
- آره ، باباشم گرگینه بود !
- خود خودشه !

تد که با بی سر و صداترین و آرامترین روشی که می توانست تخم های موردنظرش را از دفتر مک کین قرض گرفته بود شروع به دویدن به طرف تالار عمومی کرد...
باید آن ها را پنهان می کرد...

_________________

جرج ویزلی در خوابگاه پسران گریفندور را باز کرد و با قوسی بلند کلاه نوک تیز جادوگریش را بر روی تختش انداخت و سپس دوباره در را بست .

__________________
نویل :
جیمز:
نویل:
جیمز:
نویل:
.....
___________________

تدی با عجله از پله های تالار عمومی بالا رفت و به بانوی چاق رسید:

- اسم رمز؟
- هری کثیف

بانوی چاق کنار رفت و تدی به داخل پرید و ملت بیکاری که به دنبال او بودند با سر به بانوی چاق برخورد کردند.


______________________

نویل :
جیمز:
نویل :
جیمز:
نویل :
جیمز:
- ممنونــــــــــــــــم جیمز ! می دونستم تو هم به اندازه ی پدرت رحم و شفقت داری!

جیمز با بی میلی وزغ را از نویل گرفت و به سمت تالار گریفندور رهسپار شد .
________________________

تدی وارد تالار شد و با عجله به سمت خوابگاه پسران دوید و در را باز کرد و وارد شد ، نگاهی به اطراف انداخت تا جایی برای پنهان کردن تخم ها پیدا کند..
کلاه نوک تیزی بر روی یکی از تخت ها افتاده بود ، به سمت کلاه رفت و آن را برداشت ، تخم ها را به زیرش انداخت و دوباره کلاه را روی آن گذاشت.
سپس مطمئن از جای امنی که برای گنجینه اش انتخاب کرده بود لی لی کنان از خوابگاه بیرون رفت .
_______________________

جیمز با بی حوصلگی به بانوی چاق خیره شده بود...
- اسم رمز؟
- ببین من اصلا از این رمز تازه ات خوشم نیومده ها !
- اسم رمز؟
-
- اسم رمز؟
- هری تمیز !
- اسم رمز؟
- باشه ! باشه ! کثیف !
- اسم رمز؟
- هری کثیف !

بالاخره بانو کنار رفت و جیمز در حالیکه زیرلب می گفت : من یه روزی همه ی این تابلوهای مدرسه دامبل رو به آتیش می کشم!
از حفره بالا آمد و به سرعت به سمت خوابگاه دوید.
در خوابگاه را باز کرد و تره ور را به سمت تختش پرتاب کرد .
سپس از کارش پشیمان شد ، به تخت جرج و کلاه نوک تیز روی آن نگاهی انداخت...
تره ور را برداشت و بدون این که نگاهی به زیر کلاه بیندازد ، وزغ را به زیر آن پرتاب کرد و لی لی کنان از خوابگاه بیرون رفت.
____________________

جرج لی لی کنان وارد خوابگاه شد و به سمت تختش رفت کلاهش را برداشت و مرد.

___________________

موجودي را از ذهن خود بسازيد و بر اساس طبقه بندي وزارت سحر و جادو آن را طبقه بندي كنيد و در مورد آن حداقل 5 خط توضيح دهيد و البته حداقل هم 3 خط در مورد نحوه ي جفت گيري و توليد مثل آن توضيح دهيد (هر چه بيشتر بهتر)

بازم طبق معمول...
سوژه همیشگی من کیه؟
آفرین ! ...

دامبل در حالیکه ریشش را با حالتی عصبی می جوید رو به پرنده اش کرد و گفت :
- فوکی؟ قول بده زود برگردی ها ! نگرانم نزار ! بهم زنگ بزن...

فوکس پرید و رفت تا یک هفته ای را در زادگاهش ، مصر بگذراند و از دست مراقبت های دامبلدور مدتی در امان باشد.

و آن گاه دامبلدور در حالیکه از پنجره به پرنده ی طلاییش که بازتاب انوار طلایی خورشید از بدنش به طور فوق العاده و شگفت انگیزی زیبا بود خیره شده بود ، با ناراحتی در ریشش فین کرد.

______________

دخمه های زیرزمینی هاگوارتز – آزمایشگاه اختصاصی و مخوف جیمز هری پاتر .

- خب ، اسمتو چی بزارم؟ یه چیزی باشه که با اون جوجه طلایی دامبل اشتباه گرفته نشی ! خب ، اون اسم ققشو گذاشته فوکس ، منم اسم تورو می ذارم فَکس !
هی من مخترع فکسم !

جیمز که ردا و کلاه ایمنی اش را پوشیده بود برگشت تا نگاهی به ساعت دیواری پشت سرش بیندازد ، 5 ساعت تمام بود که منتظر متولد شدن آن موجود بود ، 7 ماه تمام بود که بدون اجازه وزغ های شاخدار پروفسور کراوچ را قرض می گرفت و مجبور می شد درد دل های کراوچ در این مورد را که وزغ هایش بدون دلیل گم می شوند را در کمال عذاب وجدان تحمل کند.
آخر با یک وزغ کارش راه تمی افتاد ! همه شان می سوختند !
برگشت تا بار دیگر حاصل 7 ماه تلاشش را نظاره کند ، که تنها توانست پرهای ارغوانی رنگ دم پرنده را هنگام خروج از در دخمه ببیند.
جیمز فریاد زد :
- نه ! برگرد ! اون جور که پروفسور کراوچ می گفت تو باید خیلی خطرنک باشی !

فلش بکی در ذهن جیمز...

جیمز : پروفسور کراوچ؟ اگه یه نفر تخم های آتشین خاکستر گردان رو زیر وزغ شاخدار پرورش بده چی در میاد ؟
کراوچ: جیمز، فکر نمی کنم کسی اینقد دیوونه باشه ! به هر حال اگه یه نفر همچین کاری بکنه...امممم... فکر نمی کنم نتیجه ای بگیره ! برای اینکه اون وزغ ها مسلما روی تخم های داغ زنده نمی مونن ! اما... خب ، هر جونوری که بشه احتمالا کمترین درجه ی خطرناک بودنش 4 تا ستاره ی و . س. ج میشه ، ...
جیمز دوباره پرسید: در مورد تکثیر و تولید مثلش چی؟
کراوچ بی صبرانه پاسخ داد :
جیمز ! من حتی نمی دونم نتیجه این کار چی میشه ! چطور می تونم آمار زن و بچه شو برات بگیرم؟ حالا بکش کنار کلی کار دارم !
جیمز زمزمه کرد: خیلی خب باب چرا می زنی ! بیا برو ...

جیمز به زمان حال برمی گردد...

[جیمز به خود آمد و در حالیکه زیر لب می گفت :«دیوونه هم خودتی ! این یه کشف بزرگه ! » به سرعت از در دخمه بیرون زد تا هیولایش را پیدا کند...
____________

- فوکی جون ! چه زود برگشتی ! اَ... چرا آبی شدی؟؟()

پرنده ی ارغوانی رنگ و براقی که لب پنجره ی دفتر دامبلدور نشسته بود و با آرامشی عجیب به او چشم دوخته بود ،در واقع یک ققنوس بود.ققنوسی که از پرورش تخم های آتشین خاکستر گردان در زیر وزغ های شاخدار به وجود آمده بود.البته این دلیل به وجود آمدن پرنده نبود.
خاکستر وزغ های شاخداری که به تخم ها نفوذ کرده بود دلیل جان گرفتن این هیولا شده بود. موجودی که از این خاکسترها متولد شده بود یک ققنوس معمولی نبود،این پرنده بعد از مدتی طولانی آتش می گرفت و می سوخت اما از خاکسترش دو جوجه متولد می شدند و این راز تکثیرش بود.
ققنوس جیمز تمایلات خون آشامانه داشت.این پرنده ابتدا زبان چند متری اش را دور گردن قربانی می پیچاند تا از حال برود.سپس با چنگال و منقار بدن شکارش را سوراخ می کرد و خونش را می نوشید.بدتر از همه اینکه هیچ طلسم اختراع شده ای روی این پرنده کارگر نبود.اگر این جانور رتبه بندی می شد درجه ی 5 و.س.ج را به دست می آورد.

جیمز اینبار واقعا گند زده بود.

پرنده به سمت دامبلدور هجوم برد و منقارش را باز کرد و زبانش را بیرون آورد و به دور گردن دامبلدور پیچید.
دامبلدور با خنده گفت : این دیگه چیه؟ بازی جدیده؟ بازی مصریه؟ منم ریشمو می پیچم دورت !
در همین لحظه ، مخترع هیولا که حدس می زد هیولایش به سراغ چه کسی آمده باشد وارد شد :
جیمز : نه ! نه ! خواهش می کنم ! ریشتو ازش دور کن ! ریشتو از فَکس نازنینم دور کن !

اما دیگر دیر شده بود، ریش مخوف دامبلدور دور فَکس پیچید و با ولع یک سیاهچاله فضایی او را بلعید...
- من 7 ماه رو اون زحمت کشیده بودم... .. پیر خرفت ریشوی کثیف !
- چی؟ پس اون فوکس نبود؟ آخی.. خیالم راحت شد... آخه دیگه نمیشه بیرونش بیاریم همونجا بدون آب و غذا
میمیره..



Re: كلاس مراقبت از موجودات جادويي
پیام زده شده در: ۱۶:۴۳ جمعه ۱۹ بهمن ۱۳۸۶

آمیکوس کرو


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۷:۲۶ شنبه ۲۰ مرداد ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۲۰:۴۱ پنجشنبه ۱۸ خرداد ۱۳۹۶
از اليا
گروه:
کاربران عضو
پیام: 367
آفلاین
تکلیف جلسه سوم
_ آخی
دونگ دینگ دانگ دونگ ، دونگ دانگ دینگ دونگ دینگ دینگ نه باراین دینگ تکرار شد.
ساعت نه بامداد . نور زیادی از پنجره به اتاق گرمی که آمیکوس در تخت خواب راحتی آن خوابیده بود می خزید. آمیکوس از خواب بیدار شد ، در حالی که عضلاتش را منقبض می کرد . بعد کمی ادامه ی این کش و قوس دستی به صورتش کشید و با خودش گفت:
_ چقد این تشک طبی خوبه. خب دیگه باید بپاشم دیر شد... امروز تولد پسر خاله ی جیگر مه !
بعد از مرتب کردن تخت و شستو شوی صورت صبحانه ی مختصری خورد تا برای ناهارامروز جا داشته باشد. !
هر وقت به خانه ی کوچک ترین خاله اش می رفت به زور باید هر چه او می گفت می خورد تا مرز انفجار .
خلاصه رفت سراغ هدیه ی پسر خاله کوچکش که دیروز آن را ازکوچه ی دیاگون خریده بود. یک توپک تپل مپل.
کم کم آماده ی رفتن می شد .
توپک را در یک قفس گذاشت و روی آن یک پارچه ی نسبتا ذخیم کشید و روبانی به سر آن بست ، و از خانه بیرون رفت تا راهی هاگزمید شود . در راهروی حیاط آپارات کرد و هاگزمید ظاهر شد بلا فاصله وجود
توپک را در قفس چک کرد و وقتی از وجود آن مطمئن شد حرکت کرد. بعد از بیست دقیقه پیاده روی به خانه
کوچک ترین یا دومین خاله اش رسید.
دینگ دانگ
_ ســـــلام چطوری خاله ساندرا ، اجازه هست بیایم تو...
_ سلام آمیکوس جیگر خودم چطوری خاله ، بیا تو بیا...
_ جک کجاست؟
_ تو اتاقش داره با دوستاش بازی میکنه
_ این توپک و واسش گرفتم خاله
_ دستت درد نکه الان تولد رو شروع می کنم.
_ جکی بیا پسر خاله آمیکوس اومده ...
بلافاصله صدای پایین آمدن سریع یک نفر از پله به گوش رسید . و جکی پرش کرد در آغوش باز آمیکوس.
_ چطوری پسر خاله دلم تنگ شده بود برات مارمولک...
_ این چه طرز حرف زدن جک ، معذرت بخواه.
_ نه خاله جون ، ول کن این حرفا رو بزا راحت باشه ، پسر خاله ی جیگرم ...
خاله با لحن ملایمی گفت :
_ خیلی خب دیگه برو به دوستات بگو می خوام جشنو شروع کنیم ...
_ آ ها
بعد رفتن قفس تکانی خورد .
_ فک کنم گشنشه بعد تولد با جکی می فرستیم بره بیرون ، خودش یه چیزی پیدا می کنه .
سه ساعت بعد یعنی بعد تولد و نزدیک ناهار جکی با هدیه ی من یعنی همان توپک بیرون میرفت تا درحیاط با توپک بازی کند. دوستان جک رفته بودند پس او تنها به حیاط می رفت.
_ هوا سرده جک کلاه یادت نره
_ باشه یادم نمیره
برگردیم توی اتاق جایی که خاله با من حرف می زد و از مرگ شوهرش اظهار ناراحتی می کرد و در همان حال به زور به من میوه می خوراند.
ناگهان صدا داد و فریاد جک از حیاط آمد و ما دو نفر به سرعت به سمت در خانه و حیاط دویدیم.
_ توپک از حیاط در رفت
من به سرعت به دنبال آن از حیاط خانه بیرون رفتم و پس از کمی گشت و گذار اطراف خانه به یک منظره ی عجیب در فاصله ی دویست فوتی خانه برخوردم.
دو جسم پشمالو ی زرد که حالا یک گلوله ی پشمالو ی زرد دیده می شدند در حال انجام کاری بودند که گفتنش خیلی مهم نیست ، به اصطلاح تولید مثل !!!
بعد گذشت ده دقیقه توپک که کارش را به انجام رسانیده بود به آرامی به طرف من آمد و به من خیره شد.
آن را بغل کردم و به خانه بردم و تقدیم جک کردم .
_ از این به بعد بیشتر مراقبش باش نذار زیاد از خونه بره بیرون الان فصل تولید مثل ایناس ظاهرا .


تصویر کوچک شده

خاطرات جادوگران...روز هاي اشتياق،ترس،فداكاري ها و ...


Re: كلاس مراقبت از موجودات جادويي
پیام زده شده در: ۱۱:۳۳ دوشنبه ۱۵ بهمن ۱۳۸۶

محفل ققنوس

تد ریموس لوپین


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۸:۳۰ سه شنبه ۱۰ مهر ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۲۲:۵۵ پنجشنبه ۲۲ تیر ۱۳۹۶
از دور شبیه مهتابی‌ام.
گروه:
محفل ققنوس
ایفای نقش
کاربران عضو
پیام: 1495
آفلاین
تکلیف اصلی

در تالار نیمه باز بود و هیچ کس اون اطراف دیده نمیشد. جیمز و تدی زیر شنل نامرئی به آرومی قدم بر می داشتند.وقتی نسیم خنک شب شنل اونا رو به ارتعاش در آورد تدی ایستاد و خیره به جیمز نگاه کرد:
- معلومه منو کجا می بری این وقت شب؟
- این مسئله بین خودمون میمونه ها.
- صد دفه اینو تکرار کردی. میخوای پیمان ناگسستنی ببندیم؟ حالا بنال ببینم قضیه چیه.
- قضیه اینه که امروز یواشکی شنیدم فصل جفت گیری آکرومانتیولاست. به نظرم جالب اومد.
تدی شنل رو از روی سرشون برداشت و خیره به جیمز نگاه کرد:
- تو دیوونه شدی! میخوای هر دومون رو به کشتن بدی؟
حالا به آستانه جنگل ممنوع رسیده بودن. صدایی جز خش خش برگها توی باد شنیده نمی شد. جیمز که مونده بود چه جوابی بده که تدی تنهاش نذاره همینطور این پا و اون پا می کرد. از یه طرف باید کنجکاویش رو ارضا می کرد، از طرف دیگه جرئت نداشت تنهایی بره وسط جنگل.
«تق، تق، تق»
هر دوشون چند متری از جا پریدند.
- این چی بود؟
جیمز شنل رو دوباره انداخت روی سرشون و دست تدی رو کشید و به سمت جنگل حرکت کرد. تدی تقلا می کرد دستش رو آزاد کنه ولی جیمز زورش بیشتر بود. هر چی بیشتر پیشروی می کردن صدای تق تق ها بلند تر و نزدیک تر میشد. بعد از چند دقیقه جیمز به درختی قدیمی و بزرگ اشاره کرد:
- بیا بریم پشت اون درخت گندهه قایم شیم.
تدی اطاعت کرد.
- از زیر شنل جم نخور. البته شانس آوردیم که ازبس سرشون شلوغه حواسشون نیست ما این اطرافیم. اونجا رو ببین!
به آرامی از پشت درخت سرک کشید. در فاصله حدود 50 متری یک محوطه بدون درخت با چمن خیس لزج بود و چندین آکرومانتیولا دور یک آکرومانتیولای بزرگتر حلقه زده بودن و محکم چنگک هاشون رو بهم می کوبیدن.
- چی کارش می کنن؟ این شبیه رفتار شکاره.
- نه این حرکات جفت گیریه. اون وسطیه که گنده تره ماده است و بقیه نرن. اونی که بهترین صدا رو تولید کنه برنده میشه. ببین اونی که سمت چپه. به نظر میاد موفق شده چون داره به مادهه نزدیک تر میشه.
-- اینا که همه یه صدا درست می کنن!
- ما اینجوری میشنویم. برای اون موجود بیریختی که اون وسطه مثل آواز ققنوسه!
هر دو شون از این حرف خندشون گرفت. اما ظاهراً صدای خندشون خیلی بلند بود چون صدای تق تق متوقف شد و عنکبوتهای گنده به طرف منبع صدا برگشتن. هوا رو بو می کشیدن و نزدیک تر میومدن.
- بوی آدمیزاد میاد!
- خیلی وقته گوشت آدم نخوردم.
رنگ تدی و جیمز پریده بود.در حالی که عقب عقب می رفتن و به صحنه وحشتناک روبرشون خیره شده بودند خودشون رو جمع و جور کردن و با نهایت سرعتی که در توانشون بود به سمت ساختمان مدرسه دویدند.

تکلیف کمکی:

صدای جشن و پایکوبی از پشت دیوار های برج گریفیندور به گوش می رسید. تدی که با تعجب از پله ها بالا می رفت و به منبع اون صداها نزدیک تر میشد خودش رو مقابل تابلوی خالی بانوی چاق دید. از یک طرف صدای موسیقی همراه با قهقهه خنده و کف زدن ها باعث بیشتر شدن کنجکاویش می شد و از طرف دیگه بانوی چاق سر جاش نبود که بتونه بره داخل و ببینه چه خبره. همون موقع از پشت تابلو یک نفر بیرون پرید:
- میشه به من بگی اون تو چه خبره؟
لیلی پاتر که از عصبانیت سرخ شده بود گفت:
- چرا خودت نمیری ببینی؟ فک کنم واسه تو هم باید جالب باشه.
- آخه بانوی چاق سر جاش...
- منتظر اون زنیکه خیکی نباش! داره با اون شوالیه خل و چل تانگو می رقصه:banana:. ورود همه رو هم آزاد اعلام کرده!
تدی که چشماش گرد شده بود رفتن لیلی رو تماشا کرد بعد با تردید سعی کرد رد بشه. لحظه ای بعد خودش رو وسط سالن عمومی دید و دستی که اونو به سمت بالا کشید. پرسی ویزلی با فریاد گفت:
- حالا نوبت تدیه که تجربه های تولید مثل خودش رو برای ما تعریف کنه.
تدی هاج و واج به پرسی و بچه های گریف که بعضی مشغول رقص و بعضی ها مشغول بی ناموسی بودن نگاه می کرد. رو به پرسی کرد و گفت:
- اینا همه اش زیر سر توئه!
پرسی قیافه مظلومی به خودش گرفت و گفت:
- آخه تدی جون وقتی پروفسور خودش سر کلاس میخواست بهمون نشون بده چه اشکالی داره؟حالا زود باش بگو.
- مطمئنی باید بگم؟
- بدو ما منتظریم! ( صدای جمیع حضار)
- اوکی! راستش ما قدیما توی خونمون یه گاو داشتیم. خیلی گاو خوبی بود و با همه مهربون بود ،مخصوصاً رابطه اش با سگمون خیلی صمیمی بود. خلاصه ما یه روز دیدیم این گاومون بارداره! چون ما گاو دیگه ای نداشتیم صبر کردیم ببینیم نتیجه اش چی میشه. چشمتون روز بد نبینه! چن ماه بعد با اینکه ما منتظر یه گوساله تپل مپلی بودیم شنیدیم صدای واق واق و مومو میاد!رفتیم توی طویله و دیدیم بعله! گاو مثلاً نجیبمون داره یه موجودی رو لیس میزنه که یه چیزی بود بین سگ و گاو! یعنی کله اش شبیه سگ بود اما دو تا شاخ داشت. دمش مثل دم سگمون بود اما سم داشت!اسم این موجود شد codo که ترکیبی از دو حرف اول cow بود و dog. تنها خطری که داشت شاخهاش بود و بهمین خاطر درجه و.س.ج اش شد ** ! کودو وقتی بالغ شد هم به سگها تمایل داشت و هم به گاوها! با همتاهای نرش می جنگید اما چون زورش به اندازه گاوهای دیگه نبود رفت سراغ سگها.اونا رو شاخ میزد و گاز می گرفت، بالاخره با پودل همسایمون جفت گیری کرد اما تا سال بعد هم خبری از بچه نشد! خلاصه فهمیدیم اجاقش کوره.
تدی نفسی تازه کرد و به بقیه نگاه کرد. یه عده خوابشون برده بود و یه عده به این حالت و پرسی هم به صورت نگاش می کردن. پرسی که موقع سخنرانی تدی کلی سعی کرده بود اونو از منبر پایین بیاره بهش گفت:
- تموم شد؟
- آره دیگه، کودو هم پارسال از غصه اینکه بچه دار نمیشه دق کرد و مرد!
- بهتر! حالا زوداز جلو چشمم دور شو. خب نفر بعدی کیه میخواد با من برقصه؟
دوباره صدای موسیقی و خنده بلند شد و تدی بیچاره نفهمید کجای تجربه اش ایراد داشت که پرسی بهش اینطوری گفت!


تصویر کوچک شده


Re: كلاس مراقبت از موجودات جادويي
پیام زده شده در: ۱۲:۴۲ سه شنبه ۹ بهمن ۱۳۸۶

بارتی کراوچold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۳:۳۹ پنجشنبه ۲۰ اردیبهشت ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۲۱:۳۲ یکشنبه ۵ آبان ۱۳۹۲
از مرلینگاه شوری خانه ریدل
گروه:
کاربران عضو
پیام: 1540
آفلاین
نقد پستها :


اسليترين :

[spoiler=آميكوس كرو]
خب .... پستت رو ادغام كردي مشكلي نداره .
در پستت غلط هاي تايپي و املايي ديده مي شد و بعضي جاها ; مثلا پايان جملات نقطه رو نذاشتي و رفتي سر خط .
جمله هات هم كه مثل هميشه ... در اكثر پستات مي بينم كه يه ديالوگ چند جا اينتر داشته و رفته خطر بعد بدون هيچ نقطه يا علائم نگارشي اي ...
پستت از دفعه ي قبلي بهتر بود ولي بازم مشكلاتي داشت كه چند تاشو بالا گفتم .
اين قسمتت اشتباه بود :نقل قول:
اشباح هم که چند بار در گروه آدميزادگان قرار گرفته بودند ، خودشونو دست بالا گرفتنو خودشونو جونور اعلام کردن. خب استاد ديگه تموم شد
اين قسمت پستت يكم خوب نبود از نظر من ... خب اگه خودشونو دست بالا گرفتن كه آدميزاد مي موندن تصویر کوچک شده
به هر حال اشباح چون جزو زندگان حساب نمي شدند خواستند كه در گروه جانوران باشند ...
زيبايي پست از نظر من در نگاه اول ارزش بالايي داره ... ببين , تو اول پستت خاليه (يعني ديالوگ و متن ادامه دار نيست . دو كلمه يا سه كلمه يا بيشتر , ولي كمن) ولي از همونجا به بعد يعني از قبل از وسط پستت پر مي شه . سعي كني اينو رفع كني فكر كنم بهتر باشه .
همه ي تكاليف رو انجام دادي پس از سقف 45 بهت امتياز مي دم ...

امتيازت در كل مي شه 36 !
[/spoiler]
30


ريونكلا :

[spoiler=گابريل دلاكور]
بدليل تحريم ريونكلا اين پست امتياز دهي نمي شود
*ولي مثل اينكه اشاره كردن كه هنوز قطعي نشده *

پس اينم نقد و امتياز دهي :
گابر خيلي بوقي ... حالا مي ري با تيم دوست مي شي ؟ مگه تو زن من نيستي بوقي ؟ بــــــــــــوق بر تو ! بهت سفر (به قول خودت) مي دم ... نه شايد صفر بدم
خب تكليف خوبي بود .
چون همه ي جوابها رو بر اساس تعريف خودت دادي خب مورد قبوله و فقط بگم كه غول هاي غارنشين تو گروه جانورانند زيرا ... زيرا خيلي كودن هستن . البته گراوپ يكم بهتره ... آخخخخ !
گراوپ :
بارتي : تصویر کوچک شده
خب تكليف خوبي بود و از 30 بهش مي دم 29 به خاطر بعضي مشكلات كه بعدا خصوصي ساعت 2 تا 5 صبح بهت تدريس خواهم كرد

در كل مي شي 29 !
[/spoiler]
29


گريفندور :

[spoiler=جيمز هري پاتر]
پست جالبي بود ولي آخرش يكم آدمو سر در گم مي كرد ... نياز زيايد به نقد نمي بينم فقط بگم :
سعي كن پستاتو انقدر سر در گم ننويسي ...
يادت باشه تكليف رو كامل انجام بدي :نقل قول:
تكليف اصلي :
1- براي هفته ي بعد يك رول بنويسين و در اون يك تعريف براي گروه آدميزادگان بياوريد و گروههاي ديگر را از آن جدا كرده و مشكلاتي كه دارد را نيز بگوييد (تعريفي كه برداك مالدون كرد مورد قبول نيست)
25 امتياز !

2- آيا سانتورها در گروه آدميزادگان ماندند ؟ چرا ؟ مردم درياي چه ؟ اشباح چه ؟
5 امتياز !

تكليف فرعي :
1- چرا غول هاي غارنشين در گروه جانوران قرار گرفتند ؟ آكرومانتيلا و مانتيكور چرا در اين گروه قرار گرفتند با اينكه قدرت تكلم بسيار قوي اي داشتند ؟
15 امتياز !

خب تكليف رو كه كامل انجام ندادي ... اولا فقط تكليف شماره ي يك اصلي رو انجام دادي و دومي رو ناقص .
تكليف اولتم ناقصه . خب تو مشكلات رو نگفتي , بلكه فقط تو راديو گفتي چي هست ... بايد همه چيز رو شرح بدي خودم نفهميدم چي گفتم
به هر حال نصف تكليف دوم امتياز مي گيري و چون دقيق نبود كلا ازش بهت مي دم 2 !
از تكليف اولت هم 19 مي گيري از 25 !
البته 2 امتياز هم به خاطر سوژت مي دم كه در مورد دامبل بود

در كل مي شي 23 !

*سعي كن از اين به بعد تكاليف فرعي رو هم انجام بدي تا امتياز بيشتري بگيري*
[/spoiler]
23

[spoiler=تد ريموس لوپين]
تكليف اولت عالي بود و فقط يكم مشكل داشت اونم نداشتن فضا سازي كه در پست طنز مرسوم نيست ولي خيلي ها با همين فضا سازيها يه پستاي طنزي مي نويسن كه نگو و نپرس !
نياز به نقد نداره 25 مي گيره !
دومي هم كه عالي تر از عالي . كلا با پستات خيلي حال مي كنم .
تا حالا فكر نكنم هيچ تكليف فرعي رو كامل امتياز داده باشم و نخواهم داد ... ولي تو يكي استثنايي (!؟)
15 گرفتي !

در كل بهت مي دم 40 !
[/spoiler]
30

[spoiler=آلفرد بلك]
اولين جملت نياز به يه ويرگول بعد از "شيشه اي" كه آدم اونو با كسره (ــِـ) نخونه !
نقل قول:
اما آتش شومينه اتاق را گرم نگه داشته بود .

"مي داشت" جمله رو قشنگ تر مي كنه !
نقل قول:
تصميم نه گرفتم
نه رو با گرفتم ادغام كن مي شه نگرفتم ... اين كلمه درست تره !
نقل قول:
اين بار براي اولين بار تد لب به سخن باز كرد :
"گشود" جمله رو قشنگ تر مي كنه .
البته تو پستت ديدم كه هر جمله رو يه اينتر مي زني بعد مي نويسي يا دو تا اينتر مثلا :نقل قول:
سپس دستش را دراز كرد و كاغذ پوستي را به آلفرد داد .
آلفرد در حالي كه كاغذ را جلوي چشم هايش مي گرفت شروع به خواندن كرد :
ببين اينو اينطوري بنويس : سپس دستش را دراز كرد و كاغذ پوستي را به آلفرد داد. او در حاليكه كاغذ را جلوش چشمانش مي گرفت ("گرفته بود" بهتره) شروع به خوادن كرد :
به نظرت اينطور بهتر نيست ؟
+خب ... قسمت اول پستت رو اينطور مي نوشتي بهتر شد+

در مورد :2- آيا سانتورها در گروه آدميزادگان ماندند ؟ چرا ؟ مردم درياي چه ؟ اشباح چه ؟
فكر كنم تو قسمت اول پستت توضيح دادي ... نيازي نبود كه دوباره بنويسي _ نقل قول:
همونطور كه ميدونيد كه در دسته بندي گروگن استامپ سانتور ها ، مردم دريايي و اشباح خودشون طبق خواسته ي خودشون از دستته ي آدميزادگان خارج شدند .

در مورد تكليف دوم بدون خوندن قسمت دوم پستت بهت 5 امتياز رو مي دم !
در مورد تكليف اولت هم بهت مي دم 21 !

در كل مي شي 26 !
[/spoiler]
26

[spoiler=پرسي ويزلي]
خب ... حالا مي رسيم به پرسي ويزلي يكي از دوستان قديمي (امتياز اضافه مي دم ... پارتي بازي استاده )
خب ... مي ريم سر نقد .

با پستات خيلي حال مي كنم ولي اصلا حال نقدشونو ندارم . آخه بوق بر تو ... پست تو نياز به نقد داره ؟
فقط يه چيزي , انقدر بين اين فضا سازي ها و ديالوگ ها اينتر نزن .
اگه پستت 10 خط هم بود قبول لود .
پست كمتر از 10 خط اگر خوب نباشه بدجور ازش امتياز هم مي شه ولي پستهاي 10 خط وبالاتر از اون هم خوبن . لازن نيست انقدر اينتر بزني پست بلند بشه
من بايد با عله يه صحبتي بكنم ... انقدر فضاي سايت رو با اينتر مي گيري
از اين تيريپ آسلامي خوشم اومد . امتياز اضافه مي دم تصویر کوچک شده
بلي ... ما نيز آسلامي هستيم و فرق زيادي با آن نمي كنيم اين را در پست تدريسمان به شما نشان داديم [img]http://qsmile.com/qsimages/59.gif[/img

بهت 30 مي دم برو حال كن !

*پستت خيلي خز بود*
[/spoiler]
30


هافلپاف :

[spoiler=ماتيلدا استيوز]
آخه من كجا گفتم مقالت خوبه ؟ تصویر کوچک شده
بذار بخونم ... بعد نظرمو مي گم !
از آواتورت خوشم اومد ... پس بهت همچين امتيازي مي دم كه ديگه تو پستت از اسليتريني ها امتياز هم نكني اوكي ؟ (شوخي كردم)
خب قسمت اول پستت خوب بود ... فقط در نگاه اول خيلي زيبا نبود .
نگاه اول رو خواننده تأثير زيادي از نظر من مي ذاره .
البته غلط املايي كم بود ولي غلط تايپي خيلي زياد بود ...
پستت يكم نياز به فضا سازي داشت !
در كل بهت مي دم 21 !
قسمت دوم پستت هم كه يكم بدتر از قسمت اول بود ...
تعاريفت اشتباه بود ... هر سه مي توانستند وارد گروه آدنيزادگان بشوند به خاطر دلايلي كه در لينك جلسه اول دادم .
بهت مي دم 2 !

در كل مي شي 23 !
[/spoiler]
23

[spoiler=دنيس]
خب دنيس .. پست خوبي بود مخصوصا سوژه ي دوست داشتنهاي ايراما پينس !
ولي كاملا از كتار موجودات جادويي و زيستگاه آنها كپ زدي !
من اشتباهي گفته بودم كه "برداك مالدون" در حاليكه مي خواستم بگم گروگن استامپ ... اگه گروگن استامپ مي گفتم بهت صفر مي دادم
به هر حال ... بدليل اينكه حتي ذره اي براي تكليفت فكر نكردي و همچون ديگران ننوشتي و از يه كتاب كپ زدي بايد بگم كه نمره ي اصلي رو بهت نمي دم و مجبورم از 45 امتياز بهت بدم 20 !
البته در اصل بايد بهت بدم 15 كه مي دم 20 ...
4 امتياز از تكليف 2 اصلي و 11 امتياز هم از تكليف فرعي كه روي هم مي شن 15 !
شما تكليف 1 اصلي رو كاملا كه نه مي شه گفت تقريبا اشتباه انجام دادي ... نبايد از روي كتاب كپي كني !
مثل اين مي مونه كه شما براي كارگاه نمايشنامه نويسي براي عضويت در ايفاي نقش بياي متن كتاب رو براي عكس بنويسي . صد در صد تأييد نمي شي خب ؟ پس سعي كن زين پس تكاليف رو از فكر خودت خارج كني و از كتاب كپي نكني !
با ارفاغ (؟!) 5 امتياز فقط و فقط به خاطر رولي كه نوشتي بهت مي دم 20 !

پس در كل مي شي 20 !
[/spoiler]
20

[spoiler=رز زلر]
اول پستت رو جوري شروع كردي كه آدم فكر مي كنه وسط جنگه ولي خوب بود !
البته پستت كمي فضاي غير جادويي داره و از كلمه ي "هم نوعان" در اواسط پستت هم چند باري استفاده كردي و اگر به جاي ان مي گفتي "ديگران" فكر كنم بهتر بود ... فقط براي بار اول مي گفتي "هم نوعان"
يه جا هم هي گفتي انساني كه ... انساني كه ...
خب اين پاراگراف از نوشتت آدم رو يكم ياد قرآن مي اندازه يكم لحن گفتاريش شبيه قرآن بود
بازم در پستت غير جادوگري ديده مي شد ... پست بايد هري پاتري باشه !
كلا پستت خيلي شبيه كتاباي ديني و اينا بود هري پاتري هم زياد نبود .
بايد بگم كه تكليفت رو به شيوه ي خوبي انجام دادي !
خب سه تكليف رو هم كه انجام دادي ... فقط دو جا غلط تايپي داشتي .
ظاهر پستت هم خوب بود ولي سعي كن تكاليف رو از متن رول با يك اينتر فاصله بينشون بنويسي , اينجوري :نقل قول:
تـــــكـــــلـــــيـــــف

مـــــتـــــن رول

فهميدي ؟ اينجوري بهتر مي شه ... البته دقيق نتونستي گروهها ديگه رو جدا كني و بيشتر در مورد انسان توضيح دادي !

در كل مي شي 37 !
[/spoiler]
30

[spoiler=آلبوس سوروس پاتر]
اول از همه بگم بدليل ويرايش پس از زمان تعيين شده 3 امتياز ازت كم مي كنم ولي جديه !
حالا مي ريم سر اصل مطلب يعني پستت :
از نظر بي ناموسي خوب بود ولي سعي كن بيشتر با ابهام بنويسي ولي غليظ تر ... نفهميدي ؟ اشكال نداره ... خودمم نفهميدم .
سوژه و نحوه ي اجراش خوب بود ... ظاهر پست خوب ... ولي اولا تو از رو دنيس تكليف رو انجام دادي كه 3 امتياز منفي ديگه در بر داره و اين كپي كردن از روي دنيس همون كپي كردن از كتابه كه امتياز اصلي رو نمي گيري .
از 45 بهت مي دم :
از 25 امتياز اصلي بهت مي دم 6 به خاطر رولت .
از اون 5 هم بهت مي دم 3 به خاطر كپي كردن !
از اون 15 هم بهت يم دم 10 به خاطر كپي كردن .

در كل مي شي 19 !
يك نمره به خاطر بي ناموسي بهت مي دم كه مي شي 20 !
[/spoiler]
17

[spoiler=مرلين مك كنين]
خب مرلين بدليل اينكه ويرايشات پس از چند ساعت از زمان معين شده صورت گرفته 5 امتياز كم مي كنم .
حالا مي ريم سر پستت :
خب از نظر ظاهري پست خوبي بود و فقط يكي دو جا غلط تايپي ديدم كه امتيازي كم نمي شه و كلا خوب بود و بايد بگم نسبت به دو نفر از هم گروهيانت كه از كتاب كپي كردن بهتر بودي و از تكليف 1 اصلي 24 مي گيري و از تكليف اصلي 2 هم 3 و از تكليف فرعي هم 12 ...

در كل مي شي 39 !
[/spoiler]
30



تعداد شركت كنندگان : 11 نفر

1نفر = اسليترين : 30 » 6
1 نفر = ريونكلا : 29 » 6
4 نفر = گريفندور : 109 » 21.8 » 22
5 نفر = هافلپاف : 120 » 24


8اگر نقد كسي جا مونده پيام شخصي بده كه زودتر درست كنم*



بدون نام
تالار هافلپاف
در گوشه‌اي در تالار آمبريج و آلبوس دارن توي سرو كله‌ي هم مي‌زنند...
البوس در حاليكه پاش توي چشم آمبريجه فرياد زد:
- بــــــــوقـــــــــي به باباي من تهمت مي‌زني؟! مي‌دم همين مرلين اعدامت كنه!
آمبريج كه دستش در دماغ آلبوسه در جواب او فرياد زد:
- برو بـــــوقــــي پرونده‌ي بابات زير بغل منه! از اون مرلين بـــــوقـــــي‌تر از خودت هيچ كاري برنمياد.
در گوشه‌اي ديگر آراگوگ و دابي در حمام مختلط تالار قرار دارند و صداي رازو نيازشون تا فلك مي‌رسه!
در طرف ديگر تالار ماندي رو مبل به خاطر بلاك شدن خشكش زده! دنيس بغل ماندي نشسته و سعي مي‌كنه تا با جست‌وجوي كتاب‌هايش بتواند وردي پيدا كنه كه ماندي رو از بلاك بودن نجات بده!
در تالار باز شد و مرلين كه چندين كتاب در دست داشت وارد تالار شد...
آلبوس به سرعت به سمتش دويد و با بغض و گفت:
- مرلين بيا اين آمبريج رو اعدام كن! هي به بابام فحش مي‌ده!
مرلين با خونسردي به البوس نگاه كرد و سپس با سرش اشاره‌اي به ماندي كرد و گفت:
- فعلآ هر چي بدبختي مي‌كشيم از باباي جناب عاليه! وقت ندارم آلبوس چند ساعت ديگه با كراوچ كلاس دارم هنوز تكليفشو ننوشتم!
مرلين به سمت خوابگاه رفت و كتاب‌ها را روي تختش ريخت و وسايلش رو براي نوشتن تكاليف پروفسور كراوچ آماده كرد...
البوس با دلخوري وارد خوابگاه شد و گفت:
- چه جوري با اين وقت كم مي خواي تكليفتو بنويسي؟!
مرلين چشمانش برقي زد و گفت:
- كاري نداره عزيزم! با كپي رايت! به من مي‌گن داني كپي رايت! نه ببخشيد مرلين كپي رايت!
و كتاب اول كه به اسم پيوند گرگينه با انسان نوشته‌ي جكي جيسترز بود رو باز كرد و در كتاب به جست‌وجوي مطلبي پرداخت كه بدرد تكليفش بخورد...
بعد از مدتي به نظرش چيزي كه مد نظرش بود رو پيدا كرد و شروع به نوشتن كرد:
بسم المرلين
انسان پيچيده‌ترينِ موجودات است. انسان داراي روحي پاك در بدو تولد است، انسان داراي عقل، انديشه، وجدان و خيلي ويژگي‌هاي ديگه است.
در حاليكه گرگينه در بدو تولد داراي روحي ناخالص است. گرگينه انساني است كه داراي ژن لیکونتراپ است و كم كم خُلق و خويي مانند گرگ پيدا مي‌كنند سپس تبديل به گرگ خواهند شد، اين افراد نمي‌توانند مانند افراد معمولي در جامعه زندگي كنند و داراي زندگي سخت و دشواري هستند.
مرلين كتاب رو گوشه اي گذاشت و سراغ كتابي با عنوان تجربيات من در بين غولان نوشته‌ي پروفسور گراوپ () رفت و دوباره به جست‌و‌جو ‌پرداخت و پس از مدتي باز هم شروع به نوشتن كرد...
غول واژه‌اي يوناني و به معناي بزرگ و بد قواره است ! غولان موجوداتي وحشي و درنده‌خويند! به ندرت پيش مي‌ايد كه حتي با يكديگر هم دعوا نكنند. غولان بالغ قدي به اندازه‌ي 7 الي 8 دارند. غولان تفاوت عمده‌اي با انسان‌ها دارند. يكي از عمده‌ترين تفاوت‌هاي آنها عقل و شعورشان است كه خيلي خيلي كوچك و كم است.
غولان به خاطر بزرگي و كريه منظر و وحشي بودنشان بيرون از جامعه‌ي جادوگري زندگي مي‌كنند. جنگ طلب هستند و كم كم به دليل جنگ‌هاي داخلي نسلشان در حال انقراض است.
مرلين زير لب غري اين چنين زد:
- واسه تكليف اوليه بسه ديگه! اي بابا دومي رو چي كار كنم؟! كتاب كه ديگه ندارم!
به اطرافش نگاه كرد و ياد دنيس افتاد! دنيس هميشه تكاليفش كامل بود...
با فرياد دنيس رو صدا زد:
- دنـــــــــــيــــــــس! دنيس!‌دنيس ! دنـــــــــيــــــــــــس!
دنيس با عجله به خوابگاه اومد و نگاهي به مرلين كرد و گفت:
- بـــــــــــوقــــــــــــي چه مرگته؟! ترسيدم! گفتم اين يكي خرمـ.... نه چيزه ناظرم نابود شد! سوزنت گير كرده بچه!
مرلين با لبخندي ژوكوند به دنيس نگاه كرد و با مظلوميت تمام به دنيس گفت:
- ببخشيد خب... دنيس تكليف مراقبتت رو ميدي؟!
دنيس نگاهي مشكوك به كاغذ پوستي و قلم مرلين كرد و گفت:
- مي‌خواي چي كار؟! مي‌خواي كپي كني؟ من خودم از كتاب ... (به خاطر تبليغ اين اسم كتاب حذف شد!) كپ زدم!
مرلين: اشكالي نداره من يه قسمت‌هايش رو مي‌خوام!
دنيس تكليفش رو از وسايل خوابگاهش پيدا كرد و به مرلين داد و گفت:
- زود باش الان كلاس شروع ميشه!
مرلين: مرسي الان تموم ميشه!
و نگاهي به نوشته كرد و تصميم گرفت تيكه از تكليف را با تغيير بنويسد كه تابلو نشه و شروع به نوشتن كرد:
«تكليف 2»
از مردمان دريايي خواسته شد كه در گروه آدميزادگان قرار گيرند ولي خود مردم دريايي طبق خواست خودشان به گروه جانوران رفتند.
آكرومانيتولا و مانتيكور داراي قدرت تكلم قوي‌اي اند اما اگر انسان يا حيواني به انها نزديك شود بي درنگ او را مي درند و مي بلعند، پس به دليل درنده خويي نمي‌توانند در گروه آدميزادگان قرار گيرند.
ارواح نيز با اصرار در اين مورد كه آنها مرده‌اند و جزء زندگان قرار نمي‌گيرند وجود خود را در گروه آدميزادگان بي‌معنا دانستند پس خود به خود ارواح نيز در اين گروه قرار نگرفتند.
گرگينه‌ها نيز به دليل اينكه داراي نيمه‌اي انساني و نيمه‌اي غير انساني بودند در بين گروه آدميزادگان و جانوران سرگردان بودند تا بالاخره در گروه جانوران جاي گرفتند.
سانتور‌ها به دليل اينكه قرار گرفتن در گروه آدميزادگان را توهين مي‌دانستند درخواست كردند تا از اين گروه به جانوران منتقل شوند.
دنيس از تالار فرياد زد:
- مرلين دير شد بيا بريم ول كن اون تكليفو هر چي نوشتي بسه. آلبوس بيا ديگه! چقدر ردا پوشيدنت طول كشيد!
مرلين در جواب دنيس با فرياد گفت:
- تموم شد دارم ميام.
تكليفش را جلوي چشمانش گرفت و زير لبي به خودش گفت:
- دستت درست! عمرآ نمي‌فهمه همش كپيه! به اين مي‌گن يه كپي رايت بي‌نقص!
نگاهي به اطراف كرد و با ناباوري ديد آلبوس كنار او ايستاده و از روي نوشته‌هاي دنيس مي‌نويسد!
مرلين: البوس داري چي كار مي‌كني؟!
آلبوس بدون اينكه سرش را به طرف مرلين بگيرد در حاليكه به كپي كردن ادامه مي‌داد گفت:
- دارم تكليف كراوچ مي‌نويسم! آهان تموم شد! خب ببين خوبه يا نه!
مرلين با عجله تكليف او را گرفت و متوجه شد كه آلبوس همه‌ي نوشته‌هاي دنيس رو بدون كم و زياد زدن يك واو نوشته! اصلآ توي كپي كردن استعداد نداشت!
مرلين به آلبوس با تعجب نگاه كرد و گفت:
- آلبوس بـــوقــــي اين كه كامل مثل نوشته‌هاي دنيسه! كراوچ مي‌فهمه خفتت مي‌كنه!
آلبوس در حاليكه در آستانه‌ي گريه كردن بود گفت:
- حالا چي كار كنم؟!
دنيس از تالار دوباره فرياد زد:
- ديــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــر شـــــــــــــــــــــــــــد!
مرلين با عجله گفت:
- حالا بيا بريم شايد گير نداد؛دير شد!
مرلين وسايلش مورد نيازش را همراه با تكليف خودش و دنيس برداشت و همراه با آلبوس به سمت تالار دويد.


ویرایش شده توسط مرلين مك كينن در تاریخ ۱۳۸۶/۱۱/۹ ۰:۲۶:۰۳
ویرایش شده توسط مرلين مك كينن در تاریخ ۱۳۸۶/۱۱/۹ ۰:۴۵:۳۱
ویرایش شده توسط مرلين مك كينن در تاریخ ۱۳۸۶/۱۱/۹ ۲:۱۴:۰۳







شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.