هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل

حق موروثی یا حق الهی؟ مسئله این است!



بعد از این که لرد ولدمورت تصمیم به ترک سرزمین جادوگران به مدتی نامعلوم گرفت، ارتش تاریکی بر سر رهبری که هدایت مرگخواران را برعهده بگیرد، به تکاپو افتاده است!




سرخط خبرها


در حال دیدن این عنوان:   1 کاربر مهمان





Re: ستاد انتخاباتی دراکو مالفوی
پیام زده شده در: ۱۵:۴۵ پنجشنبه ۲۰ بهمن ۱۳۸۴
#80

مرگخواران

بلیز زابینی


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۱:۳۸ جمعه ۲۵ شهریور ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۱۲:۵۷:۴۲ سه شنبه ۲۱ فروردین ۱۴۰۳
از یخچال خانه ریدل
گروه:
ایفای نقش
مرگخوار
کاربران عضو
پیام: 1708
آفلاین
تصویر کوچک شده تصویر کوچک شده














در عکس بالا شما نمونه ای از پولهای جناب وزیر را مشاهده میکنید که !! در حال تولید است و با روی کار آمدن وی این پولها نیز وارد بازار میشود !!!
این پولها دارای مزایای زیر است :

1- این پولها را هم میتوان در دنیای مشنگها و هم میتوان در دنیای جادوگران مورد استفاده قرار داد ! پس بدین ترتیب شما میتوانید پولهای مشنگی و جادوگری خودتون رو دور بریزید و از پولهای جدید جناب وزیر استفاده کنید .

2- این پولها در تمام دنیا شناخته شده است و همچنین دارای ارزش مالی بسیار زیادی است !!!
به طوری که هر اسکناس جناب وزیر مساویه :
سه دلار ! دو نیم یورو ! تقریبا سه هزار تومان و سی هزار ریال میباشد !
قابل ذکر است که ارزش پولهای جناب وزیر روزانه در حال افزایش است !!!

3- این پولها دارای قدرت دفاعی بسیار قوی میباشد ! در نتیجه هیچ صدمه ای بهش وارد نمیشود !

4- این پولها دارای گارانتی سه ساله است ! یعنی اگر مثلا تاریخ یکی از این پولها مال دو سال و سیصد و شصت و چهار روز پیش بود و شما دیدید به فرض محال خطی روش افتاده یا کمی کثیف شده شما میتوانید سریعا به دفتر وزیر مراجعه کنید و پولتان را عوض کنید

این خبر واقعی نیست




Re: ستاد انتخاباتی دراکو مالفوی
پیام زده شده در: ۱۴:۲۱ پنجشنبه ۲۰ بهمن ۱۳۸۴
#79

ایگور کارکاروفold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۲:۲۳ شنبه ۱ بهمن ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۱۸:۰۶ دوشنبه ۲۵ آذر ۱۳۹۲
از اتاق خون محفل
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 3113
آفلاین
سلام
یک خاطره و یک مقایسه
توجه کنید لطفا و تا اخرش بخونید
همانطور که میدانید که من به دلیل مشکلاتی به گروه گریفیندور رفتم در اونجا هر چی میگفتم هیچکی منو تحویل نمیگرفت
به اونا میگفتم که تو کلاس من شرکت کنند تا من اینقدر امتیازامو به بقیه ندم ولی انگار نه انگار که اینو گفتم هر روز از تعداد پست های تو کلاسم توسط هم گروهیام کم میشد
ولی حالا قبلش که تو اسلایترین بودم اونجا اولین گروه من بود بعد از ورود من حدود 2 ماه بعد دراکو مدیر گروه شد در این مدت من هر کاری کردم و پیشنهاد دادم بعضیاش که خوب بود به من اجازه داد و حتی کاپیتانی رو (قبلا گفتم)به من داد منو عضو گروه اتحاد کرد و همچنین بقیه اعضای جدیدو (من جدید نبودم ولی تو اون دو ماه فعال هم نبودم) که با این کار منو با راه و فن سایت اشنا کرد حتی ساعت ها میذاشت برای من در مورد بعضی مطالب توضیح میداد
من اون موقع که اولین روزام بود دو سه تا پست رول تو انجمن ها زدم ولی بعد از چند روز ناظرا پسته منو پاک کردن و یا یک نفر بود که به من میگفت تو دیگه پست نزن (نپرسید کی چون به خدا یادم نیست) ولی وقتی دراکو این مساله رو دیدحدود 5 ساعت(تابستان بود)با من کار کرد با من حرف زد تا تونستم بالاخره یه پست خوب تو مغازه ایونا (کتی بل)بزنم
به هر حال این دو خاطره بود که براتون گفتم حالا تصمیم گیری با خودتونه
در ضمن الان شما میگید این چقدر دروغگویه ولی باور کنید راست میگم اگه میخواستم دروغ بگم یه چیزه خیلی بهتر میگفتم ولی من عین حقیقت رو گفتم (ممکنه دو سه تاجاشو یادم رفته باشه ولی زیاد از حد نگفتم)
با تشکر
ایگور کارکاروف


بعضی اوقات نیاز به تغییر هست . برای همین شناسه بعدی منتقل شدم !

شناسه هایی که باهاشون در جادوگران فعالیت داشتم :

1-آلبوس دامبلدور
2-مرلین



Re: ستاد انتخاباتی دراکو مالفوی
پیام زده شده در: ۱۳:۰۵ پنجشنبه ۲۰ بهمن ۱۳۸۴
#78

پ.ح.س.گ. گويل


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۷:۱۹ یکشنبه ۹ بهمن ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۹:۵۶ دوشنبه ۲۹ اسفند ۱۳۸۴
از اسلي
گروه:
کاربران عضو
پیام: 83
آفلاین
دراكو تا پاشو از ستاد ميذاره بيرون نورهاي عذاب اور فلش دوربين تمام محل رو پر ميكنه
خبر نگار:جناب دراكو فقط 1 سوال
دراكو:وقت ندارم خواهش ميكنم
اما انبوه خبر نگاران راه را سد كرده
خ:حضور شما در مراسم ماگلها جنجال زيادي به پا كرد و خيلي ها رو به سوي شما جذب كرد ايا اين فقط جنبه تبليغاتي داشته يا اگر پيروز شديد تكرار ميشه؟
د:خب بعضي از مراسم ها و عقايد ماگلها برام خيلي جالبه مثله وقتي كه كسي رو ميكشن البته غر عمد بايد.يده....هيه...اهان...ديه بدن كه من ميخوام اين رسمو اينجا هم بذارم تا جنايات كم شه
خ:خيلي جالبه...يعني ميخوايد جادوگران را با قوانين ماگل بچرخونين
دراكو وايميسهو ميگه:هرگز اين حرفو نزنين.....و به راه رفتن ادامه ميده.من اينو نگفتم اما ميخوام بهترين قوانينو از سر تا سر جهان چه حادويي و چه غير جادويي جمع كنم و يه قانون جامع بسازم
خ:در وزارت شما ساحره در چه مكاني قرار دارن
د:همونجايي كه جادوگران قرار دارن به يك اندازه و مساوي
د:ببخشيد من ديگه بايد برم
و سواره يه جاروي مدل بالا ميشه و پرواز ميكنه


جنگ را از لابه لايه اتش و خون بيرون كشيديم تا نفرت از جنگ اييني جاودان شود


Re: ستاد انتخاباتی دراکو مالفوی
پیام زده شده در: ۱۲:۴۸ پنجشنبه ۲۰ بهمن ۱۳۸۴
#77

آرامیس بارادا old


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۳:۴۹ پنجشنبه ۸ دی ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۱۲:۲۶ یکشنبه ۸ دی ۱۳۸۷
از مخوفستان
گروه:
کاربران عضو
پیام: 137
آفلاین
جنجالی که بعد از کاندید شدن دراکو مالفوی -با القاب متفاوت- ایجاد شد باور کردنی نبود. همه برای این که با او یک کلمه حرف بزنند سر و دست می شکستند. چند نفری هم در این گیر و دار فکر کردند که نذری می دهند و به زور خود را در صف طویل هواداران جا دادند. خبرنگار واحد مرکزی خبر جادوگران توانست با ایشان مصاحبه ای به عمل آورد. (البته بخش هایی از مصاحبه به علت ازدحام فابل شنیدن نبود. بنابراین حذف شده اند.)

خبرنگار: سلام خوشحالم که تونستم افتخار صحبت با شما روکسب کنم!

دراکو: سلام امیدوارم که همه بتونن این افتخارو بدست بیارن!

خبرنگار: بله. آیا شما همچین جنجالی رو پیش بینی می کردین؟

دراکو: مطمئن بودم که ازم استقبال می شه ولی نه تا این حد!

خبرنگار: شما به دل نگیرین. چند نفری هم اشتباهی اومدن...

دراکو: بله؟

خبرنگار: هیچی. شما احتمال موفقیتتون چقدر می بینین؟

دراکو: من خیلی امیدوارم. چون همه نسبت به من لطف زیادی دارن.

خبرنگار: به کسانی که براتون تبلیغات می کنن چی می دین؟

دراکو: اونا افتخار می کنن که برای من تبلیغ می کنن!

خبرنگار: درسته... اگه وزیر نشین چی کار می کنین؟

دراکو: کار خاصی نمی کنم. فقط کسی که وزیر شده رو خفه...

در این جا خبرنگار مجبور می شود دراکو را از زیر دست و پا بیرون بکشد.

خبرنگار: حرف آخر؟

دراکو: رای بدبد! رای زور بدید! به من رای بدبد!


تصویر کوچک شده


Re: ستاد انتخاباتی دراکو مالفوی
پیام زده شده در: ۱۲:۴۸ پنجشنبه ۲۰ بهمن ۱۳۸۴
#76

سيبل تريلاني


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۲:۲۷ شنبه ۲۵ تیر ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۲:۴۸ شنبه ۲۸ مرداد ۱۳۸۵
از از برج شمالي
گروه:
کاربران عضو
پیام: 45
آفلاین
هوووووووو....هااااا(صداي جمعيت)
يكي:همگي شنيدين سيبل تريلاني چي گفت؟....شنيدين؟
يكي ديگه:يعني اين دفعه هم پيشگوييش درست از آب درمياد؟
يكي ديگه:پيشگويي هاي تريلاني كي درست از اب دراومده؟
گزارشگر:سكوت لطفا....ساكت...امروز از سيبل تريلاني دعوت كرديم كه در ستاد راجع به پيشگوييش بيشتر توضيح بده...خب خانم تريلاني...ميشه توضيح بدين كه چي شد و اين پيشگويي رو كردين
سيبل:اهم اهم..راستش من ديروز در اتاقم واقع در برج شمالي هاگوارتز داشتم از گوي بلورينم اتفاقات اينده رو بررسي ميكردم كه يهو با چيز عجيبي مواجه شدم....اووووو...خيلي عجيب بود.براي اينكه از درستي چيزي كه ديدم مطمئن بشم با چشم درونم ارتباط برقرار كردم...ميدونين...چشم درونم خيلي عصباني شد...آخه نصفه شب بود و خواب بود...
گزارشگر:نظرتون راجع به اينكه بريم سر اصل مطلب چيه؟
سيبل:آوووو....بله...خب...چشم درونم به من چيزايي رو گفت كه خيلي مهم بودن...منم براي اينكه اين گفته ها از بين نرن به چشم درونم گفتم يه بار ديگه بگه تا يادداشت بردارم..ميدونين...اولش خيلي عصباني شد...چون واقعا خوابش ميومد...ولي وقتي من اصرار كردم و يكم گريه كردم....
گزارشگر:اصل مطلب خانم تريلاني
سيبل:بله...بله...خب چشم درونم دقيقا چيزايي رو گفت كه الان از روي اين كاغذ براتون ميخونم:

سيبل...آه سيبل...باز هم مزاحمم شدي...از اينكه چهارتا پيشگويي برات ميكنم پشيمونم نكن...ولي چون گريه كردي و من تحمل ديدن اشكاي تو رو ندارم يه بار ديگه تكرار ميكنم...ظرف چند روز آينده يكي از شاگرداي قديمي و بي ادبت از هاگوارتز وزير سحر و جادو ميشه...يه بار هم در درس تو مردود شده بود ولي دوباره تونسته بود پاس كنه...(دراكو قرمز ميشه)...حالا اگه اجازه بدي ميخوام استراحت كنم.
سيبل كاغذ رو ميذاره تو جيبش
گزارشگر:خب شما از كجا ميدونين كه اين شخص آقاي ملفويه؟
سيبل:خب اخه بي ادب ترين شاگردم اون بود
مردم شروع ميكنن به پرت كردن گوجه فرنگي به طرف سيبل تريلاني
سيبل:صبر كنين...صبر كنين....دليل محكمتري هم دارم...من تو گوي بلورينم صورت زرد دراكو ملفوي رو ديدم
مردم شروع ميكنن به هورا كشيدن...
سيبل:من قبلا بي طرف بودم ولي از اين به بعد طرفدار سرسخت دراكو ملفوي هستم...درسته شاگرد خوبي نبود ولي در اهدافش استوار بود...مثل سنگ...با نا حق ميجنگيد....به اون راي بدين



Re: ستاد انتخاباتی دراکو مالفوی
پیام زده شده در: ۱۲:۳۵ پنجشنبه ۲۰ بهمن ۱۳۸۴
#75

ایگور کارکاروفold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۲:۲۳ شنبه ۱ بهمن ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۱۸:۰۶ دوشنبه ۲۵ آذر ۱۳۹۲
از اتاق خون محفل
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 3113
آفلاین
سلام به همگان
چندی دیگر از اخلاقیات دراکو مالفوی
دراکو همانطور که به تازه واردان کمک میکند(مراجعه شود به پست قبلیم توضیح دادم)به قدیمیها هم احترام میذارد و اینطوری نیست که فقط به فکر تازه واردان باشه 65 در صد به فکر کمک به تازه واردان و 35 درصد کمک به قدیمیها البته اگر وزیر بشه قرار یه گروه تشکیل بده که با تازه واردا کمک کنند و در مقام وزارت 50 50 میشود.چون ممکن است یه قدیمی مشکلی براش پیش بیاد که فقط وزیر بتونه اون مشکلو حل کنه خلاصه کلام دراکو به تمام افردا سایت چه تازه وارد چه قدیمی چه جادوگر چه ساحره به یک اندازه کمک میکند.
البته در سپردن کارها باید گفت که یه موارد امتحانی با مقام های کم تازه واردان را امتحان میکند و از قدیمی ها استفاده میکند تا تازه وارد ها به کارهای سایت وارد بشوند و تجربه کسب کنند
یکی از قوانین وزارت دراکو این است که باید هر کسی که ازش سوال میشه در صورت دانستن جواب او را کمک کند و جواب بهش بدهد
دراکو با برنامه ریزی خاصی به پیش اومده و حتی از موقعی که فهمید کاندید شده روزی 5 ساعت در سایت هست و برنامه ریزی میکند مشکلات بچه ها رو تجزیه و تحلیل میکند و در اخر هم اگر وزیر بشه بهتون قول میدم تقریبا همه مشکلات را حل کند و اعضایی که در سایت فعال هستن کمک میکند و با دادن بخش های وزارت به انها باعث پیشرفت و ترقی سایت میشود
دراکو با زبان های غیر فارسی(برره ای و ...)مخالف نیست در صورتی که دیگه بیش از حد از انها استفاده نشه
در اخر هم بهتون میگم که دراکو هدف های والا تره دیگه ای داره که با کمک شما عزیزان در وزارت پیاده و سطح رول پلیینگ


بعضی اوقات نیاز به تغییر هست . برای همین شناسه بعدی منتقل شدم !

شناسه هایی که باهاشون در جادوگران فعالیت داشتم :

1-آلبوس دامبلدور
2-مرلین



Re: ستاد انتخاباتی دراکو مالفوی
پیام زده شده در: ۱۰:۱۷ پنجشنبه ۲۰ بهمن ۱۳۸۴
#74

آناکین مونتاگ old


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۹:۰۲ شنبه ۷ شهریور ۱۳۸۳
آخرین ورود:
۱۳:۵۸ یکشنبه ۱۵ فروردین ۱۴۰۰
از 127.0.0.1
گروه:
کاربران عضو
پیام: 1391
آفلاین
اخبار (69) ثانیه

بر اساس اخبار رسیده صبح امروز دراکو مالفوی کاندیدای وزارت(بخونید وزیر) به همراه عده ای از طرفتاران به دیدن جامعه ی ماگولی رفته بودن
برای کسب اطلاعات بیشتر با ایشون گفتگویی انجام دادیم که در زیر میخوانید

گزارشگر: سلام اقای دراکو خوب بیدین

دراکو : سلام جانم شما خوب هستین

گ:ممنون راستی از انتخابات چه خبر

د:خبر خاصی نیست در حال فعالیت در ستاد هستیم

گ:طبق نظر سنجی انجام شده شما بخت اول وزارت هستید

د:خوب راستش مردم به ما لطف دارن تا زمان انتخابات هیچ چیز مشخص نمیشه

گ:راستی شما چقدر هزینه کردید و این هزینه ها رو چه کسی تامین کرده

د:هزینه ها زیاد نبودهفقط هزینهی کارت اینترنت و یه مبلغ کمی هم برای کافی نت هزینه شده که خودم پرداخت کردم

گ:هزینه ی شام وناهار ستاد رو فراموش نکردید

د: خوب راستش برای ناهار که بچه ها از خونه غذا میارن ما هم یه چیزی میخوریم
برای شام هم با بچه ها میریم هیت سر کوچه (راستی امشب کباب میدن شما هم بیا)

گ:ممنون از لطفتون خبر گذاری ما هم هر شب شام میده
در اخر اگه هرفی دارین

د:نه خیر عرض خاصی نیست
فقط از مردم درخاست دارم که در انتخابات شرکت کرده وبه من رای بدن

________________________________________________
توجه: تمام غلط های املایی در متن به همین صورت از خبر گذاری به ما رسیده



Re: ستاد انتخاباتی دراکو مالفوی
پیام زده شده در: ۱۰:۰۸ پنجشنبه ۲۰ بهمن ۱۳۸۴
#73

مرگخواران

بلیز زابینی


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۱:۳۸ جمعه ۲۵ شهریور ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۱۲:۵۷:۴۲ سه شنبه ۲۱ فروردین ۱۴۰۳
از یخچال خانه ریدل
گروه:
ایفای نقش
مرگخوار
کاربران عضو
پیام: 1708
آفلاین
این رول از طرف من نیست ! ریگلوس بلک چون احتمالا امروز نمیتونه به سایت بیاد گفت این نمایشنامش رو از اطرفش ارسال کنم

دراکو در شيرخوارگاه مرلين
طبق آخرين خبرهای بدست آمده داکو مالفوی معروف به دريکو ( به قول سدريک دراکولا ،‌ دارکوب و ........ ) در يک حرکت انسان دوستانه سری به شيرخوارگاه مرلين کبير زده و بازديدی از نوزادان جادوگر يتيم ( چه انسان خوبی ) به عمل رسونده . خبرنگاران از دراکو چنين سوال ميکنند.
- آقای دراکو درست که شما دراکولا هستيد ؟
دراکو برميگرده سدريک ميبينه و ميگه :
- من فکر کنم چندين بار جواب اين سوال را دادم .
سدرک ادامه ميده :
- شما برای تغذيه به اينجا اومدين شما اينجا رو يک رستوران سر راهی ميبينيد ؟
بليز از پشت سر به سدريک نزديک ميشه ميگه پيشته
سدريک يک جهش ۶ سانتی ميکنه ( بدن ميفهميد چرا اندازه دقيق اعلام شده )
و بر ميگرده پشتشو نگاه ميکنه ولی از بليز خبری نبوده .
يکی از خبرنگاران ( نه شبح خبرنگار) میپرسه :
- آقای دراکو شما هدفتون از بازديد از اين مکان چي بوده ؟
- من با ۲ هدف کلی به اين مکان اومدم
۱ - حمايت از کودکان بی سرپرست و يتيمی که مرگخواران در اون روزگاران يتيمشون کردن .
يکی میپره وسط حرف دراکو ميگه :
- ولی اونا ديگه شيرخوار نيستند الان برای خودشون خانم آقايی شدن يکيش همين هری پاتر
دراکو در ادامه حرفش ميگه :
- واقعا که بايد به هوش شما آفرين گفت . ولی من از نوزادانی حرف ميزنم که تا چند هفته پيش بدست خون آشامان يا مرگخواران ( يکی از ميان جمعيت داد ميزنه منو ميگه همه بر ميگردن رودولف ميبينند ولی اين موضوع مهمی نبود چون لارا با يک حرکت رودولف از سالن پرت ميکنه بيرون يک ببخشيدم ميگه از در بيرون ميره البته بماند بعد چند دقيقه صدای صدای التماس های رودولف به گوش ميرسيد .) يتيم شدن من امروز به اينجا اومدم تا به همه اين کودکان و نوزادان دوست داشتنی بگم ( البته اونا که الان نميفهمند برای جامعه جادوگری) هيچ کودکی بعد از رسيدن من به سمت وزارت ديگه به دست سياه ها يتيم نميشه .
همه يه هورا کشيدن و برای دراکو درست زدن دراکو همه را به سکوت دعوت ميکنه وميگه :
- اما هدف دوم من
من از اونجايی که به تازه واردين علاقه بسيار دارم اومدم اينجا و اعلام ميکنم که چه وزير بشم يا نشم اونها رو در ايفای نقش ياری ميکنم
همه برای يک ثانيه هيچ حرکتی نميکنند بعد صدای گريه و دست زدن بلند ميشه .
مسئول شير خوارگاه از دراکو يک عکس ميگيره تا بعدا رو در قندونا بچسبونه که بچه ها طرف قندا نرن .
دراکو در يک حرکت نمادين يک نوزاد بغل ميکنه و بچه که تازه شير خورده بوده از طرف تمام نوزادان شیر خوارگاه مرلین کبیر يک سری پنيرک تقديم دراکو ميکنه که باعث خشم همه و خنده زورکی دراکو ميشه .
همه از جاشون بلند ميشن که سالن ترک کنند که ...
- من اگر دستم به اون نامردی که سر جای من آدامس جسبونده برسه هيکشو آدامسی ميکنم اين بهترين ردام بود .............
بله با تشکر از آقای بليز اين صدای ديگری که موجب شادی حضار ميشه
کف نرو تو کارش که اين ديگه دست زدن نداره .




Re: ستاد انتخاباتی دراکو مالفوی
پیام زده شده در: ۱:۱۵ پنجشنبه ۲۰ بهمن ۱۳۸۴
#72

دراکو مالفویold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۱:۱۶ چهارشنبه ۱۳ خرداد ۱۳۸۳
آخرین ورود:
۱۳:۲۶ یکشنبه ۲۲ بهمن ۱۳۹۶
از وزارت سحر و جادو
گروه:
کاربران عضو
پیام: 1028
آفلاین
دراکو در روز عاشورای ماگولها !

بخونید ضرر نمیکنید ! سوژه های ناب روز عاشورا !
از ما گفتن بود !

دراکو در کنار بلیز و گری و ایگور به همرا بقیه دوستان در ستاد انتخاباتی نشسته بودند و اماده پاسخگویی به نیازها و سوالات مردم بودند که ريگولوس وارد ستاد شد !
- دراکو یکی از دوستات اومده ! اصرار داره که باهاش بری جایی !
دراکو نیم نگاهی به بلیز انداخت و با شگفتی پرسید :
- کجا ؟! میخوان ترور کنن ما رو ؟!
زنی ریگولوس رو کنار زد و در حالی که اشک از چشماش جاری بود فرياد میزد :
- دراکو ... دراکو خواهش میکنم ! خواهش میکنم ... دخترم از بین رفت ! کمکش کن ... !
لارا که تحت تاثیر عواطف زن قرار گرفته بود ، به سمت اون رفت و با حالتی دوستانه به آروم کردن زن پرداخت .
- گريه نکن ... آروم بگو چی شده ... اگر کاری از دستمون برمیاد حتما انجام میدیم !
زن در حالی که کماکان اشک میريخت دستانش را در هم قفل کرده بود و اصرار میکرد .
- دخترم ... سیسیل ... یه گرگینه بهش حمله کرده ... داره میمیره ... همه جادوگرا ازش قطع امید کردن ... گفتن باید ببريمش خارج !
دراکو : خارج ؟!
زن دستش رو به دستان دراکو متصل کرد و ادامه داد :
- جادوگرا گفتن دیگه میمیره ... مام برديمش پیش ماگولها ولی اونام نفهمیدن که مشکلش چیه !! گفتن تا فردا میمیره .... دخترم میخواد شما رو ببینه ! خواهش میکنم ...
دراکو که تازه به موضوع پی برده بود سريع به بچه ها اشاره کرد که آماده سفر بشن !
بلیز : میری دراکو ؟
دراکو نگاهی به چهره گريان زن انداخت و در حالی که خیره مانده بود به آهستگی سر خودش رو تکون داد و بلافاصله همگی آماده سفر شدن تا آخرين آرزوی دختر رو براورده کنند .
دراکو : اون کتاب ترجمه زبان ماگولها رو هم وردار بیار لارا !
همگی با عجله به سمت دنیای جذاب ماگولی مهاجرت کردند .

دنیای ماگولها !

شهر شلوغ بود ... همه جا آغشته به زباله لیوانهای یک بار مصرف بود ... تمام شهر سیاه پوش شده بود ! هر کجا یک صدایی به گوش میرسید و عده ای جداگانه با همدیگه در حال برنامه ريزی برای کارهای خاصی بودند .
جوون اول : من میگم اگر مسیرمون رو از کوچه گلها ببريم بهتره !
جووون دیگری نگاهی به او انداخت و در حالی که لبخند میزد گفت : ای بلا ... تو عزاداری میکنی مثلا ؟! برو دست دختره رو بگیر بريد سر زندگیتون دیگه !
مرد لبخندی زد و هر دو به سمتی رفتند .
دراکو و بقیه چیزی از گفته ها متوجه نشدند و در دنیای ماگولی به قدم زدن پرداختن تا به استقبال دخترک برن ...
در راه به زن و مردهایی نگاه میکردند که همگی سیاه پوشیده بودند !
دراکو : اینجا چه خبره گری؟!
گری نگاهی به عبور مردی از کنارش کرد و سری به نشونه تعجب تکون داد .
بلیز : فکر میکنم ماگولا انقلاب کردن ! بذار از این مرده بپرسم !
مردی میان سال در کنار یک خیمه ای ایستاده بود و در حال پخش کردن چایی بود .
- کسی زباله هاش رو زمین نندازه دوستان !
اما هیچ کس این گفته ها رو گوش نمیداد .
دراکو : ببخشید برادر اینجا چه خبره ؟!
مرد که سرش حسابی شلوغ بود با بی تفاوتی گفت :
- عزاداری میکنیم !
بلیز : من میدونم عزاداری چیه ! یعنی یکی از دنیاشون رفته !
لارا : ببخشید کی این اتفاق افتاده ؟!
مردی به دختر جوونی که به چشمان دراکو خیره مانده بود نگاه کرد و گفت : حدودا 1400 سال قبل !
دراکو : هوووم ... خبرا چه قدر دیر میرسه به این ماگولا ... بعد از هزار سال تازه فهمیدن
همگی به سمت بیمارستان راهی شدند و در راه با عده ای روبرو شدند که باعث شد همگی خوشکشون بزنه
نزدیک سی نفر با ريتم در دو صف با یه سری ابزار که شبیه وسایل سرژ بود در حال حرکت بودند و مردم هم چیزهایی رو به شونه هاشون میزدن ... تمام ملت جمع شده بودند و در حال نگاه کردن بودند !
لارا : اینجا چه خبره ... شهر از حالت عادیش خارج شده انگار !
بلیز به صحنه ای خیره ماند ... پسری در انتهای صف اون عده ایستاده بود و به دختری که از پنجره اونها رو نگاه میکرد زل زده بود ... هر دو لبخندی به هم زدند و پسر حرکات عجیبی انجام میداد و دختر هم چیزهایی رو یادداشت میکرد ... در هر بار که دستی بالا میرفت ، پسرک یه عدد را نشان میداد و بلیز تونست اونها رو حفظ کنه !
همگی به راه خودشون ادامه دادند !
یکی از دخترها داشت از کنار دراکو رد میشد و یه وسیله ماگولی دستش بود و با افه ای خاص صحبت میکرد !
بلیز : ببخشید خانوم اسم این وسیله چیه ؟!
دختر که صورتش شبیه اشباح شده بود نگاهی به سرتاپای بلیز انداخت و لبخندی دوستانه به او زد !
- موبایله جیگر ... !:bigkiss:
لارا نگاه بدی به دختر انداخت و همه چیز بدون خشانت لارا تموم شد !
بلیز : آکسیو موبایل !
دراکو : چی کار میکنی پسر ... ولش کن ... !
بلیز : اینجا همه جووناشون یه دونه سهمیه دارن انگار ... منم میخوام ییکی داشته باشم !
لارا :
بلیز : باشه بريم !
همگی به سمت بیمارستان راهی بودند و مردم جداگانه همون حرکات رو در جای جای شهر انجام میدادن !
دسته ای دیگر علاوه بر همون حرکات ، یه چیز خیلی گنده ای رو هم جلوی خودشون حرکت میدادند و بلندش میکردند .
- عباس اون طرف علم رو داشته باش ! تا حالا سه بار انداختم زمین ... باید سه تا گوسفند بدم !! بدبخت شدیم !
روز عجیبی بود ... اونها چندین بار به دنیای ماگولها اومده بودن اما اون روز با همه روزها متفاوت بود ... دخترا هم در کنار لبه خیابون نشسته بودند و به تک تک اون افراد لبخند میزدن و بعضی اوقات جوابهایی رو هم میگرفتن !
بعد از یک ساعت به چهارراهی رسیدند .
بلیز: دراکو اون وسیله چیه که اون دختره داره باهاش حرف میزنه ؟!
دراکو از روی کتاب ترجمه ماگولی متوجه شد که اون یه تلفن همگانیه !
دختری با خشانت در حال گفتگو با کسی بود !
- ببین شهاب ... تا حالا هر چی که گفتی گوش کردم ... هر جا که گفتی اومدم اما دیگه دوست ندارم ... هرکسی راه خودش رو میره !
لارا :
بعد از گفتگوهای خشانت بار دخترک به سمت پسری رفت که در گوشه ای ایستاده بود !
- خوب بريم ! به مادرم زنگ زدم ... :bigkiss:
بلیز نگاهی به ريگولوس کرد و تعجب از چهره اش میباريد !
- اینا این جوری با مادرشون حرف میزنن ؟! من که شک دارم مادرش بوده باشه !
به یک جایی رسیده بودند که بر سر در اون نوشته شده بود پاساژ !
دراکو نگاهی به دفتر ترجمه لغات ماگولی کرد ولی خبری نبود !
بلیز : پاساژ یعنی چی ؟!
دراکو : والا منم نمیدونم ... هر چی میگردم خبری از ترجمه شده این کلمه به زبون خودمون پیدا نمیکنم !
لارا : آهان یادم اومد ... اون کتاب چاپ عربهاست ... اونام بی چاره ها نمیتونن " پ " و " ژ " رو تلفظ کنن !
بحث بر سر ترنسلیشن کلمه پاساژ بود که یه هو یه مردی از اون سر خیابون رو به سمت داخل پاساژ فرياد زد :
- هی سیا ... بدووويد هیئت علی تابلو داره شام میده !!!
هنوز جمله اون تموم نشده بود که یکی از داخل پاساژ فرياد زد :
- غذای شما جواده ! هیئت خودمون مرغ میده !
صدای عبور ماشینهای ماگولی نذاشت که مرد اول صدا رو درست بشنوه .
- نمیشنوم ... اینجا دارن کباب میدن ... بدووويد تا تموم نشده ... قابلمه یادتون نره !
به محض تموم شدن جمله ، حدود صد نفر از تمام مغازه های پاساژ به سمت جایی که مرد اشاره میکرد هجوم اوردن !
- آخ جووون کباب !!! مغازه ها رو ببندید بیاید بچه ها !!
کل پاساژ تخلیه شده بود و حتی صاحبهای خیلی از مغازه ها هم همون جوری مغازه رو ول کرده بودن !
بلیز : اینا کین دیگه .... !
لارا : دراکو رجوع کن ببین این هیئت که میگفتن یعنی چی ؟!
دراکو شروع به ورق زدن کرد ... م ، ن ، و ، ه ... اهان پیدا کردم ... هیئت = حسین پارتی !
ريگولوس : این ماگولام پس پارتی بلدن چیه ... ! خوبه ... دارن پیشرفت میکنن !
لارا فرياد زد : هی بچه ها اونجا رو ، بیمارستان میلاد ... رسیدیم بالاخره !
بلیز : شنیدم بیمارستان میلاد همون سنت مانگو ماگولاست ! دکتراش خیلی توپ میکشنت !
دراکو : خوب زود بیاید بريم که داره دیر میشه ... !
همگی اخرين قدمها رو طی میکردن که یه دفعه یکی به آهستگی موقع عبور اونها چیزی رو گفت .
- سودی ...
دراکو نگاهی به دور و برش کرد ... یه مردی به دیوار تکیه داده بود و یکی از پاهاش رو به روی دیوار بلند کرده بود !
- سودی ... فیل ... !
ريگولوس: این یارو چی میگه لارا ... !
لارا : من خشانت دارما ... درست حرفت رو بزن ببینم چی میگی ؟!
مرد نگاهی به دور و بر کرد و گفت :
- آخه ابله ها ... میگم سی دی ... فیلم میخواید یا نه ؟!
دراکو : چی هست اینایی که میگی ؟
بلیز : من شنیدم حاجی فتوا داده هر کی از این چیزا بگیره باید بمیره دراکو ... میگن مبتذل هستش !
ريگولوس : نه برادر از این خوردنی ها نمیخوایم .. ممنون ! بريم !
مرد : بريد بابا .. مشتری نیستید ... از پشت کوه اومدید انگار !
لارا : جووون ... خشانت ؟! من میمیرم واسش !
دراکو : ول کن لارا ... برادر ما از پشت کوه نیومدیم ... جادوگر که پشت کوه زندگی نمیکنه !
مرد :
همگی به جلوی در بیمارستان رسیده بودن و به سمت داخل اون حرکت کردن که مردی فرياد زد :
- هی ... کجا ؟! ساعت ملاقات تموم شده ... بفرمایید بیرون ... !
لارا :
دراکو : من دراکو مالفوی کاندیدای وزارت هستم !
مرد : منم نخست وزيرم ... همه از این مزخرفات میگن که برن تو ! سی ساله کارم اینه ... بفرمایید بیرون .... فردا ساعت ملاقات تشريف بیاريد!
بلیز به آهستگی در گوش لارا چیزی گفت :
- لارا من شنیدم این جور وقتا اگر به این ماگولا پول بدی حله !
لارا : بیا برادر آسلامی ... این پول رو داشته باش تا بعد !
مرد با چهره ای عصبی گفت : آسلام چیه ؟! ... رشوه به مامور دولت حین انجام وظیفه ؟!
بلیز : بچه ها فرار !!!

همگی به بیرون از بیمارستان فرار کرده بودند .
ريگولوس : من که خسته شدم ... این همه راه اومدیم الکی ! از همین جا من با پورتکیهای بین المللی برمیگردم !
دراکو : آره ... منم موافقم ! وای به حال اونی که وزير این ماگولا بخواد بشه ... بريم خدامون رو شکر کنیم که اوضامون این جوری نیست !
بلیز : بازم دم جادوگران گرم !
همگی بعد از این همه داستان به ستاد برگشتند تا به کارهای مردمی جادوگران رسیدگی کنند !



وزیر مردمی اورجینال اسبق


تک درختم سوخت ، پس بذار جنگل بسوزه


Re: ستاد انتخاباتی دراکو مالفوی
پیام زده شده در: ۲۲:۳۵ چهارشنبه ۱۹ بهمن ۱۳۸۴
#71

بلاتریس بلکold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۰:۱۱ دوشنبه ۱۹ دی ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۱۳:۴۱ دوشنبه ۱۵ آبان ۱۳۸۵
گروه:
کاربران عضو
پیام: 123
آفلاین
دراکو در حالی که پشت سرشو میپاييد که طرفداراش از گوشه موشه های خيابان به صورت قافل گيری کننده يک هويی بيرون نپرند . پاورچين پاورچين ميره به سمت يک خونه در ميزنه در به صورت خود به خود باز ميشه دراکو از لای در ميخزه ميره تو روشنايی اتاق مال يک شمع نيم سوخته بود دراکو به سمت شمع روی ميز ميره .
يک صدای خشدار کشدار از پشت سر دراکو ميگه :
- برو کنار داری اتاق تاريک ميکنی .
دراکو برای اينکه بفهمه صدا مال کيه چوب ديتيشو در مياره و ميگه لوموس
صدای خشدار کشدار داد ميزنه :
- جونک اون ماست ماسکو خاموش کن من اگر ميخواستم اتاق روشن باشه که يک دونه شمع روشن نميکردم .
دراکو سريع چوب دستيشو ميزاره تو جيب رداش تو اون چند لحظه چهره پير و چروک خورده پيرزنی رو که توی يک صندلی راحتی فرو رفته رو ميبينه به سمتش ميره و ميگه :
- سلام ای رمال سلام ای دعا نويس . ای هلو ای پامادور
پيرزن ميگه :
- بسه بابا به اندازه کافی پاچه خواری کردی چی ميخوای بگی؟
دراکو دودل بود بگه يا نگه آخر سر با شک ترديد ميگه :
- من يک عدد مهره مار ميخوام بتونم دل مردم بدست بيارم به من رای بدن به من اعتماد کنن و از اين حرفا
پيرزن يک عدد خنده وحشت ناک تحويل دراکو ميده و ميگه :
- بروبينيم بابا مارو گذاشتی سر کار تو مهره مار ميخوا چيکار ؟ تو خودت مهره ماری لين همه طرفدار داری پاش برو بيرون فقط قبل از رفتن يک عکس با من بگير زيرشم امضا کن .
( ايول طرفدار )


من کی هستم







شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.