جام آتش!

پایان جام آتش
لوگوی هاگوارتز

جام آتش به پایان رسید!

با تشکر از همه شرکت‌کنندگان و تماشاگران عزیز

جام آتش

رویداد جام آتش به پایان رسید. با تشکر از استقبال پرشور شما. به زودی نتایج نهایی اعلام خواهد شد.

مشاهده‌کنندگان این موضوع: 1 کاربر مهمان
Re: سازمان کنترل بر روی اصلاح نژادی
ارسال شده در: سه‌شنبه 8 بهمن 1387 18:43
تاریخ عضویت: 1387/03/06
آخرین ورود: سه‌شنبه 23 مهر 1392 18:06
از: كنار آرامگاه سپيد
پست‌ها: 197
آفلاین
- دكتر شماره ي دو! آخه اين چه وضعشه؟ سوزن رو بايد درست فرو كني...مثل من!
و بعد محكم سوزن رو درون پوست بدن هوكي فرو كرد. ( نكته: هوكي بيهوش است )

دكتر شماره ي سه با عصبانيت سوزن رو پس گرفت و گفت: نخير! اين سوزن يه چيزي كم داره....
دكتر شماره ي چهار فرياد زد: نخ!
ناگهان اخم دكتر شماره ي سه تبديل به لبخندي مليح شد: درسته! پس... اون نخو بيارين!

پزشكان مشغول نخ كردن سوزن بودند كه بليز از پشت در اتاق عمل فرياد زد: كي تموم ميشه؟

پزشك شماره ي يك كه با دقت و ظرافت ، نخ را به سمت سوزن هدايت ميكرد گفت: آخرشه!
مدتي طول كشيد تا سوزن را نخ كردند ، سپس پزشك شماره ي چهار مشغول دوختن شد.
- هي! چي كار ميكني پزشك شماره ي يك؟ چرا داري لبهاشو به هم ميدوزي؟

پزشك شماره ي يك دست از دوختن برداشت و در حالي كه متفكرانه به تك تك پزشكان نگاهي عميق مي انداخت گفت:
- پس كجاشو بايد بدوزم؟
مدتي كوتاه ، تمام پزشكان به فكر فرو رفتند. عاقبت پزشك شماره ي 3 گفت:
- اگر اشتباه نكنم ، كتابي را چند سال پيش خريده بودم با عنوان * دوخت و دوز در خانه * . فكر ميكنيد اين كتاب تا چه حد به ما كمك ميكنه؟

پزشك شماره ي چهار سري تكان داد و گفت: نه! اين راهش نيست. به نظرم بايد از آخرين فني كه بلديم كمك بگيريم.

پزشك شماره ي دو با ترديد گفت: يعني...اين كار عملي ميشه؟

پزشك شماره ي يك با جديت تمام ، جديتي كه يك پزشك سختكوش و وظيفه شناس در جامعه بايد داشته باشد ، رو به ديگر همكارانش گفت:
- حق با پزشك شماره ي ...شماره ي ....شمارت چند بود؟
- چهار!
- آهان! حق با پزشك شماره ي چهاره! بايد اين كار رو انجام بديم.

ناگهان تمام پزشكان هم زمان از جا بلند شدند و به سمت هوكي خفته رفتند.
- چاقو!
- قيچي!
- پنس!
هر چهار پزشك ، با جديت ، در حالي كه دانه هاي عرق بر پيشانيشان به چشم ميخورد ، دست به كار شده بودند.

چهار ساعت و 35 دقيقه ي بعد:

پزشك شماره ي چهار: ما...ما موفق شديم.
پزشك شماره ي سه: كارمون حرف نداشت!
پزشك شماره ي دو: حيرت انگيزه!
پزشك شماره ي يك: تبريك ميگم!
و بعد ، هر چهار مشنگ ، به شاهكار خفته روي تخت نگاه كردند....
خوشبختي به سراغ كسي مي رود كه فرصت انديشه درباره ي بدبختي را ندارد.
Re: سازمان کنترل بر روی اصلاح نژادی
ارسال شده در: دوشنبه 7 بهمن 1387 22:11
تاریخ عضویت: 1387/04/30
تولد نقش: 1396/09/23
آخرین ورود: دوشنبه 23 بهمن 1391 00:45
پست‌ها: 588
آفلاین
پایان فلش بک

- قیچی!
-قیچی
-چسب!
-چسب
_ چاقو
- برو بچه دماغو
- بلیز چندبار گفتم من الان وزیرم با من از این شوخیا نگن؟
- ببخشید

هوکی عکسی را که با چسب به هم چسبانده بود را به بلیز نشان داد و بعد با غرور گفت:
این چیزیه که من قراره بشم!قشنگ نیست؟
بلیز نگاه پرشوری به هوکی کرد و با خوشحالی جوابش را داد:
خیلی قشنگه!ملت کلی خوشحال میشن.

هوکی همان طور که دماغ خود را با روبالشی که پوشیده بود میگرفت،به ساعت خود نگاهی نمود و گفت:
برو بهشون بگو آماده باشن.عمل باید تا چند دقیقه دیگه شروع بشه.


اتاق عمل.
دکتر شماره یک:ببخشید جناب غول "مشنگ" یعنی چی؟
- مشنگ همون تو بود.
دکتر شماره دو:پس مشنگ یهنی دکتر شماره یک؟
- مشنگ دکتر شماره دو هم بود.
دکتر شماره سه:پس من چی؟مشنگ من هم بود؟
- دکتر شماره سه هم مشنگ بود.
دکتر شماره سه:چرا الان من مشنگ شدم بجای این که مشنگ من بشه؟
- همتون مشنگ بودید
دکتر شماره چهار:من هم مشنگ هستم؟

درهای اتاق عمل باز شدند.بلیز تخت کوچکی را با خود بداخل اتاق آورد.بر روی تخت،جسم کوچک و نهیفی دراز کشیده بود.هوکی چشمان خود را بزور بسته بود و همان طور که سعی میکرد زیاد تکان نخورد،خطاب به دکترها گفت:
عمل رو شروع کنید!نمیخوام زیادی طول بکشه.

چند دقیقه بعد.
دکتر شماره یک به دکتر شماره دو:قیچی لطفا.
دکتر شماره دو به دکتر شماره سه:گقتن قیچی رو بدین.
دکتر شماره سه به دکتر شماره چهار:قیچی لطفا.
دکتر شماره چهار:بفرما.

قیچی دست به دست از دکتر شماره چهار به دکتر شماره دو رسید.
دکتر شماره دو:اوه ببخشید افتاد.
دکتر شماره سه:من میگیرمش.
دکتر شماره چهار:نه نه من میگیرمش.
دکتر شماره یک: من نمیگیمرش!
دکتر شماره دو:گرفتمش...بفرمایییید دکتر شماره یک.

دکتر شماره قیچی را گرفت و همان طور که به عکس براد پیت خیره شده بود گفت:
اینجا رو باید ببریم و بعد باید جراحی رو شروع کنیم!راه درازی مونده.
ویرایش شده توسط مونتگومری در 1387/11/7 22:29:56
تا زمانی که عشق دوستان هست، مونتی هرگز فراموش نخواهد شد!!


[i][b][color=669933]"از این به بعد قبل از
Re: سازمان کنترل بر روی اصلاح نژادی
ارسال شده در: دوشنبه 7 بهمن 1387 13:15
تاریخ عضویت: 1384/08/27
تولد نقش: 1396/09/23
آخرین ورود: شنبه 20 اردیبهشت 1393 20:29
از: قدح اندیشه
پست‌ها: 1323
آفلاین
گراوپ به انضمام يك عدد فرد كور و يك عدد فرد نوراني( كه علت وجودشون هنوز هم نامعلومه!) همراه با 4 دكتر، راه در پشتي وزارت خونه رو پيش ميگيرن...


در راه...


گراوپ 4 تا جزوه مي چپونه توي دستاي دكترا و ميگه:

_ در صفحه ي اول شما تصوير جناب وزير را ديد!


دكترا با ديدن چهره ي مزبور يه چيزي در حد شكلك روبرو ميشن: !!!


دكتر شماره 1: اين يك انسان ناقص الخلقه ست؟!!!
دكتر شماره 2: نه نه! يك گونه جهش يافته موشه! در گوشهاش دقت كنين! مطمئنا موشه!
دكتر شماره 4: ولي 4 تا دست و پا داره!
دكتر شماره 1: مشكوكه! اما در چشم هاش اثري از هوش انساني نيست!
دكتر شما ره 2: دكتر شماره 3، شما چرا ساكتين؟

دكتر شماره 3 بعد از مدتها تفكر و تامل ميگه:
_ به نظر من، اون يك موجود فضائيه! اون يك " يوفو" هست! مطمئن هستم!

ما بقي دكتر ها:


در اين لحظه گراوپ از دست پرحرفي دكتر ها به ستوه مي ياد و ميگه:

_ شما در صفحه دوم تصوير" باراد پيت" را ديد كه بايد وزير را شبيه اون كرد! از الان تا وقتي رسيد بايد فكر كرد روي اين موضوع! وزير وقت نداشت!!!



دكترها از اينكه فرصتي براي شناسائي يك موجود فضائي رو در اختيار داشتن، ابراز خوشي ميكنن و عمل قبيحي به صورت روبرو انجام ميدن: !!!!!!


!!
منوي مديريت، حافظ شما خواهد بود!
بازنشستگی!
Re: سازمان کنترل بر روی اصلاح نژادی
ارسال شده در: دوشنبه 7 بهمن 1387 12:23
تاریخ عضویت: 1387/10/07
آخرین ورود: سه‌شنبه 25 فروردین 1388 17:43
از: مامان اینا چه خبر؟
پست‌ها: 74
آفلاین
فلش بک

نورممد و کورممدی که همراه گراوپی در کنار دکتران و پزشکان بودند به سمت پاتیل بزرگی که در گوشه ای قرار داشت، رفتند و لحظاتی بعد با آن و چند لیوان در کنار پزشکان حاضر شدند.
به هر کدام لیوانی دادند و آن را از معجون مرکب پر کردند.

گراوپی: شما باید این را خورد تا شبیه دیگران شد و با ما اومد.

دکتر شماره 3: اینا حالشون خیلی بده. فکر کنم...
دکتر شماره 1: از اینم بدتر. من فکر می کنم اینا خیلی خیلی حالشون بده.

نورممد: به آسلام روی آورید و از این حرفهای باطل و جاهلانه بپرهیزید. این موها را بگیرید و درون معجونتون بریزین، تا...
کورممد: ... تا به شکل یکسری از کارکنان وزارت در بیاین

دکتر شماره 4 که قصد مخالفت داشت، هنگامیکه چشمش به گراوپی افتاد مویی که در دست داشت را درون لیوان انداخت و کمی آن را بو کرد. ناگهان حالش بهم خورد و به حالت تعظیم در آمد.
گراوپی که به شدت ذوق کرده بود فریاد زد: به تعظیم نیاز نیست. معجون بخورید تا گراوپی شما رو نخوره!

دکترها نگاهی خوفناک به هم انداختند و لیوان هایشان را به صورتشان آرام آرام نزدیک کردند و جرعه ای از آن خوردند و لیوان ها را رها کردند.

دکتر شماره 2 بدنش بزرگ و بزرگتر شد. دکتر شماره 1 کمی لاغر تر شد و دکتر شماره 3 و 4 نیز قدشان بلندتر شد. لباس همه ی دکترها غیر از شماره 1 برایشان تنگ و کوچیک شد و جر خورد. گراوپ که با اشتیاق صحنه را نگاه می کرد، به محض جر خوردم لباس های دکترها چشمانش را با دو دست گرفت و گفت: بیناموسی بد بود. کالین آسلامی بود. سریع لباس عوض کرد و با گراوپی به وزارت اومد و لفت نداد

دکتر شماره 1: باورم نمیشه عجب دارویی. باعث شد همتون بزرگ و بزرگتر بشین و من کوچیکتر.
دکتر شماره 4: حیرت آوره. باید به زودی در مورد این داروها با این عالمان علم پزشکی صحبت کنیم!
دکتر شماره 3: ولی اول باید لباس هامونو عوض کنیم. خیلی برامون کوچیک شده.
دکتر شماره2: آره. بهتره این لباس ها رو از این آدم کور بگیریم و عوضشون کنیم. بعدا هم می تونیم در مورد این دارو صحبت کنیم.

گراوپی: زود لباس عوض کرد و آماده شد تا با گراوپی با وسایل ماگلی به وزارت اومد.


_______________

بهتره سوژه از همین فلش بک ادامه داده بشه تا زیاد پیش نره و زود تموم نشه!
Re: سازمان کنترل بر روی اصلاح نژادی
ارسال شده در: یکشنبه 6 بهمن 1387 18:37
تاریخ عضویت: 1387/03/06
آخرین ورود: سه‌شنبه 23 مهر 1392 18:06
از: كنار آرامگاه سپيد
پست‌ها: 197
آفلاین
- لوموس!
در برابر چشمان حيرت زده ي پزشكان مشنگ ، چوبدستي بليز روشن ميشود.
يكي از پزشكان سعي ميكند دربرابر اين پديده ي شگفت انگيز اظهار نظر كند ، اما چسب نواري ضخيم مانع حرف زدنش ميشود.
هوكي رو به شخصي كه روي صندلي چرمي ، پشت به آنان نشسته و صورتش پيدا نيست مي گويد:
- اين هم پزشكان قربان!
پزشكان زير چشمي به يكديگر نگاه مي كنند.
صداي شخصي كه روي صندلي نشسته به گوش مي رسد:
- اون چسب ها رو برداريد.

بليز با يك حركت سريع چسبهاي دور دهان پزشكان را مي كند.

بلافاصله پزشك اول شروع به صحبت مي كند:
- من بدبخت ، وسط يك عمل جراحي كاملا حياتي بودم كه اين آقا...
و با دست به غولي كه پشت در ايستاده بود اشاره كرد و در حالي كه ميلرزيد ادامه داد:
- ...من رو با خودش برد. اون هم هنگامي كه پرستارهاي اتاق عمل به من احتياج داشتن و اون بيمار ....
آن شخص كه از وراجي هاي پزشك خسته شده بود بر سر بليز فرياد كشيد:
- چسبها رو ببند!
بليز هم مجبور شد اطاعت كند و خيلي سريع ، چسبها را چسباند. بقيه ي پزشكان به پزشك اول چپ چپ نگاه كردند.

شخص مجهول الهويه اندكي سكوت كرد ، سپس با يك چرخش سريع ، صندلي چرخ دارش را رو به پزشكان برگرداند. قلب پزشكان با ديدن او فرو ريخت!
يكي از پزشكان نيز روي زمين افتاد!
جن از روي صندلي برخاست و رو به پزشك اول گفت: متاسفم دوست من! اما كاري كه بايد براي من انجام دهيد ، خيلي مهم تر از اون عمل مسخرتونه!
پزشك خواست اعتراض كند اما چسبي كه دور دهانش به چشم ميخورد ، بسيار محكم تر از آن بود كه پزشك بتواند حرف بزند.
جن با حالت تاكيد انگشتش را رو به سوي تك تك پزشكان تكان داد و ادامه داد:

- شما وظيفه داريد روي من يك عمل جراحي بسيار دقيق انجام دهيد تا من از حالتي كه هستم به شكل انسان دربيام. مفهومه؟
پزشكان سري تكان دادند و با چشمان نگران به هم خيره شدند.

جن ادامه داد: تا يك ساعت ديگه وقت دارين! من الان به اتاق مجاور ميرم. شما به مدت 5 دقيقه وقت دارين تا با هم مشورت كنين و بعد به اون اتاق بياين. اونجا اتاق عمل مخصوص منه! تا 5 دقيقه ي ديگه اونجا ميبينمتون! اين عمل بايد هرچه سريعتر انجام بشه!

سپس جن ، به بليز و هوكي اشاره كرد و گفت: ببرينشون بيرون! تا 5 دقيقه ي ديگه اونها رو به اتاق مجاور راهنمايي ميكنين....اون چسبها رو هم بكنين!

بليز و هوكي اطاعت كردند ، دست پزشكان را گرفتند و كشان كشان از اتاق بيرون بردند. سپس چسبها را از دور دهانشان برداشتند.
بليز گفت: 5 دقيقه فرصت براي مشورت!
سپس با هوكي و بقيه ، از آنجا خارج شد.

پزشك اول با صدايي دو رگه و بسيار عصبي گفت: اون يارو چه قدر زشت بود! شبيه...شبيه جنهاي افسانه اي بود!
پزشك دوم كه كاملا خونسرد و آرام به نظر ميرسيد گفت: فراموش نكن! اونها افرادي روان پريش و بسيار ديوانه هستند. نبايد روي تو تاثيرات منفي بگذارند!
پزشك سوم گفت: به نظر من اين يكجور افسردگي زودگذره!
پزشك چهارم فرياد زد: چي ميگين شماها! ما الان بايد يك عمل فوري انجام بديم! اون بايد تبديل به انسان بشه...ولي..ولي...اگه اون موجود انسان نبود پس چي بود؟
پزشكان اندكي به فكر فرو رفتند. اما ناگهان هوكي فرياد زد:
- مهلت مشورت تمام شد! اتاق عمل از اين طرفه...
خوشبختي به سراغ كسي مي رود كه فرصت انديشه درباره ي بدبختي را ندارد.
Re: سازمان کنترل بر روی اصلاح نژادی
ارسال شده در: یکشنبه 6 بهمن 1387 15:08
تاریخ عضویت: 1384/06/25
تولد نقش: 1383/08/04
آخرین ورود: یکشنبه 20 آبان 1403 09:08
از: یخچال خانه ریدل
پست‌ها: 1709
آفلاین
مکان: یکی از بیمارستان های تهران ...
زمان: وقت ناهار و نماز ...

دکتر: اووووف پرستار ... احساس میکنم یکی از قیچی هامو موقع جراحی تو شیکم بیمار جا گذاشتم!
پرستار: نه آقای دکتر ... قیچی دست منه ... ایناهاش!

پرستار دست میکنه تو جیبش و یک عدد قلب لزج میکشه بیرون ...

پرستار: اوا .. اینکه قیچی نیست ... جیـــــــــــــــــــــــــغ!
دکتر!!!!!!!!!!!!

همون لحظه صدای هیاهویی از بیرون شنیده میشه و به دنبالش در و دیوار و همه چیز میریزه و یک غول بی شاخ و دم وارد میشه ...

دکتر: نـــــــــــــــــــــــه! جناب عزرائیل ... بخدا تقصیر پرستار بود ... من غیر از دهلیز های بیمار دست به هیچ جای دیگه نزدم... اصلا تقصیر خودش بود که افتاد مرد ... میخواست سیگار نکشه قلبش خراب نشه!

غول بی شاخ و دم: عزرائیل کی بود باب؟ من گراوپی بود مامور مخفی حاکم بزرگ ... و کاملا هم گرسنه بود!
دکتر: نه ... منو نخور ... من خیلی بدمزم ...
گراوپی: دکتر یا همراه گراوپی اومد تا وزیر سحر و جادو رو معالجه یا اینکه گراوپی دکتر رو خورد!

و دکتر با کمال میل راه اول رو برمیگزینه و بدین ترتیب بهترین جراح ها از اکثر نقاط جهان به وسیله عوامل وزیر جذب نیروهای وزارت میشن ...

چند لحظه بعد ...

عده ای دکتر و جراح توی یک سالن مخوف زندانی شدن و در حال همهمه کردنن ...
دکتر شماره1: من فکر میکنم همه اینایی که ماها رو دزدیدن دچار روان پریشی هستن ...
دکتر شماره 2: من با دیدگاه شما مخالفم ... این یک نمونه حاد بیماری جنون گاوی هست که به تازگی شایع شده ... من با پرتو درمانی موافقم!
دکتر شماره 3: من نظر قطعیمو زمانی میدم که بتونم روی نمونه ادرار این افراد شرور آزمایشات لازم رو انجام بدم ...
بازم دکتر شماره 1: جناب دکتر شماره 4 .. از نظر شما این بیماری ریشه ویروسی داره و ما با یک بحران روبه رو هستیم؟

قبل از اینکه دکتر شماره 4 جوابی بده دروازه ها باز میشه و گراوپ به همراه یک آدم کور و یک آدم نورانی وارد میشن ...

گراوپ: ما شما رو اینجا جمع کرد تا به وزارت سحر و جادو انتقال داد تا در اونجا وزیر سحر و جادو را که یک جن خانگی بود معالجه کرد ... ما باید مواظب باشیم تا توجه سازمان نظارت بر حمل و نقل های جادویی را جلب نکرد .. برای همین از پودر پرواز استفاده نکرد .. در عوض شما قرار است با معجون مرکب تغییر شکل داد و ما شما رو شبانه با امکانات ماگولی به وزارت سحر و جادو انتقال داد ... و هر کسم از دستور سرپیچی کرد گراوپی با کمال میل او را خورد .. همه فهمیدن؟

دکتر ها
دکتر شماره 4: مشخصه ما با یک ویروس جهش یافته طرفیم!
دکتر شماره2: یک نوع عامل توهم زای خیلی قدرتمند ...
دکتر شماره 3: آقایون! ما باید مراقب عوارض جانبی این بیماری هم باشیم!
دکتر شماره 1: البته به نظر نمیرسه این بیماری واگیر دار باشه وگرنه تا حالا مبتلا شده بودیم!

همان شب ...
در پشتی وزارت سحر و جادو ...

بلیز و هوکی و عده ای از ملازمین تو تاریکی ایستادن و انتظار محموله سری دکتر ها رو میکشن ...
ویرایش شده توسط بلیز زابینی در 1387/11/6 15:22:07
ویرایش شده توسط بلیز زابینی در 1387/11/6 15:27:57
ویرایش شده توسط بلیز زابینی در 1387/11/6 15:39:42
سازمان کنترل بر روی اصلاح نژادی
ارسال شده در: یکشنبه 6 بهمن 1387 13:55
تاریخ عضویت: 1387/06/26
آخرین ورود: چهارشنبه 31 مرداد 1403 06:11
از: جزاير بالاك
پست‌ها: 173
آفلاین
- وزير بوقي نميخوايم .. جن دروغي نميخوايم .
- وزير كه جن باشه هيپوگريفم حرف ميزنه .
- هه هه .. چي ميشنوم يه جن وزير شده ؟! چيزي ننگين تر از اينم وجود داره ؟!
- يه جن سنگ اصيل زاده ها رو به سينه ميزنه ؟! اين توهين نيست ؟!!


هوكي چشمان كوچكش رو باز كرد ، روي تخت خواب نرمش نيم خيز شد و با دو تا دستاش محكم سرش رو گرفت و شروع به مالش دادن شقيقه هاش كرد ، چرا براي اينكه جن بود بايد اينقدر تحقير ميشد ؟! مگه خودش خواسته بود كه جن باشه ؟!

ارام از جاش بلند شد ، به سمت ميز كارش رفت ، چراغ مطالعه طلايي رنگ رو با اشاره چوبدستيش روشن كرد ، كشوي زيرين ميزش رو بيرون كشيد و پرونده اي رو كه چندين شب بود ذهنش رو مشغول كرده بود و روي اون كار ميكرد بيرون اورد.

و با قلم پرش مشغول تكميل اون شد.

صبح روز بعد

بليز رو بروي ميز هوكي نشسته بود و داشت پرونده رو مطالعه ميكرد ، هر چي بيشتر جلو ميرفت دهنش از تعجب بيشتر باز ميشد .

_من دارم درست ميبينم ؟! تو ميخواي ما بهترين متخصصان ماگل در زمينه اصلاح نژاد رو دعوت كنيم اينجا ، به دنياي جادوگري ، تا تو رو از جن تبديل به يه انسان بكنن ؟!! و تازه نصفه از بودجه وزارتم ميخواي به اين پروژه اختصاص بدي؟!ديوونه شدي ؟!!!!!
_بليز ، من ديگه خسته شدم از بس به خاطر جن بودنم تحقير شدم ، اگه اين روند ادامه پيدا كنه من نميتونم روي كارهاي وزارت تمركز كنم و اهداف لرد سياه رو جلو ببرم ، فراموش نكن اصيل زاده هايي كه يه زماني هوادار من بودن ، به تحريك سالازار دارن ازم فاصله ميگيرن ، اين وضعيت نبايد ادامه پيدا كنه ،و هيچ كسم نبايد از هدف اصلي من با خبر بشه، اين يه پروژه كاملا محرمانست ، بايد كاملا مخفيانه انجام بشه ، هيچ كس نبايد بفهمه من با ماگل ها معامله كردم ، بعد از انجام هم حافظه اون ماگل ها بايد كاملا پاكسازي بشه به طوري كه حتي اسم خودشونم يادشون نمونه ، من تصميم خودم رو گرفتم سعي نكن منصرفم كني.
_اما جناب وزير ، براي اجراي اين طرح و اين دم و دستگاهايي كه براش ليست تهيه كرديد ، به محوطه بزرگي نيازه ، الان تموم تالارهاي وزارت پر هستن و در ضمن زمين هم خارج از وزارت خونه نميتونيم بخريم تورم وشديدا بالاست و زمين سانتي متري 1000 گاليون شده.جتي بودجه وزارتم محدوديت داره.
_فكر اون رو هم كردم بليز ، به نظرم با توجه به اهدافي كه دارم لزومي نداره كه سازمان حمايت از مشنگ زاده ها به كار خودش ادامه بده ، هر چه سريع تر مسئولش رو سر به نيست كنين و اونجا رو براي انجام اين پروژه اماده كنيد.

حدود 1 ساعت بعد

بومفششش ...

انفجار مهيبي صورت ميگيره و مسئول سازمان مشنگ زاده ها به بيرون پرتاب ميشه .
بليز چوبدستيشو به سمت سينه مرد ميگيره ..
_آواداكداورا
مرد نگون بخت چندين دور دور خودش ميچرخه و بعد از برخورد با ديوار مقابل ، بي جان روي زمين ميفته .
بليز:به خانواده اش بگين به خاطر يه ماموريت مهم يه مدت طولاني رفته سفر ، با همين بهانه دهن روزنامه ها رم ببدنين و غيبتشو توجيح كنين و هر چه سريعتر شرايط رو اونطور كه وزير فرمان دادن اماده كنيد.
ممد ها:بله قربان .. امر ، امر شماست.

_____________

ادامه دارد....
ویرایش شده توسط هوکی در 1387/11/6 14:04:24
آیینه خود بین
-------------------------------------
[url=http://www.jadoogaran.org/edituser.php]انجام اصلا�