- لوموس!
در برابر چشمان حيرت زده ي پزشكان مشنگ ، چوبدستي بليز روشن ميشود.
يكي از پزشكان سعي ميكند دربرابر اين پديده ي شگفت انگيز اظهار نظر كند ، اما چسب نواري ضخيم مانع حرف زدنش ميشود.
هوكي رو به شخصي كه روي صندلي چرمي ، پشت به آنان نشسته و صورتش پيدا نيست مي گويد:
- اين هم پزشكان قربان!
پزشكان زير چشمي به يكديگر نگاه مي كنند.
صداي شخصي كه روي صندلي نشسته به گوش مي رسد:
- اون چسب ها رو برداريد.
بليز با يك حركت سريع چسبهاي دور دهان پزشكان را مي كند.
بلافاصله پزشك اول شروع به صحبت مي كند:
- من بدبخت ، وسط يك عمل جراحي كاملا حياتي بودم كه اين آقا...
و با دست به غولي كه پشت در ايستاده بود اشاره كرد و در حالي كه ميلرزيد ادامه داد:
- ...من رو با خودش برد. اون هم هنگامي كه پرستارهاي اتاق عمل به من احتياج داشتن و اون بيمار ....
آن شخص كه از وراجي هاي پزشك خسته شده بود بر سر بليز فرياد كشيد:
- چسبها رو ببند!
بليز هم مجبور شد اطاعت كند و خيلي سريع ، چسبها را چسباند. بقيه ي پزشكان به پزشك اول چپ چپ نگاه كردند.
شخص مجهول الهويه اندكي سكوت كرد ، سپس با يك چرخش سريع ، صندلي چرخ دارش را رو به پزشكان برگرداند. قلب پزشكان با ديدن او فرو ريخت!
يكي از پزشكان نيز روي زمين افتاد!
جن از روي صندلي برخاست و رو به پزشك اول گفت: متاسفم دوست من! اما كاري كه بايد براي من انجام دهيد ، خيلي مهم تر از اون عمل مسخرتونه!
پزشك خواست اعتراض كند اما چسبي كه دور دهانش به چشم ميخورد ، بسيار محكم تر از آن بود كه پزشك بتواند حرف بزند.
جن با حالت تاكيد انگشتش را رو به سوي تك تك پزشكان تكان داد و ادامه داد:
- شما وظيفه داريد روي من يك عمل جراحي بسيار دقيق انجام دهيد تا من از حالتي كه هستم به شكل انسان دربيام. مفهومه؟
پزشكان سري تكان دادند و با چشمان نگران به هم خيره شدند.
جن ادامه داد: تا يك ساعت ديگه وقت دارين! من الان به اتاق مجاور ميرم. شما به مدت 5 دقيقه وقت دارين تا با هم مشورت كنين و بعد به اون اتاق بياين. اونجا اتاق عمل مخصوص منه! تا 5 دقيقه ي ديگه اونجا ميبينمتون! اين عمل بايد هرچه سريعتر انجام بشه!
سپس جن ، به بليز و هوكي اشاره كرد و گفت: ببرينشون بيرون! تا 5 دقيقه ي ديگه اونها رو به اتاق مجاور راهنمايي ميكنين....اون چسبها رو هم بكنين!
بليز و هوكي اطاعت كردند ، دست پزشكان را گرفتند و كشان كشان از اتاق بيرون بردند. سپس چسبها را از دور دهانشان برداشتند.
بليز گفت: 5 دقيقه فرصت براي مشورت!
سپس با هوكي و بقيه ، از آنجا خارج شد.
پزشك اول با صدايي دو رگه و بسيار عصبي گفت: اون يارو چه قدر زشت بود! شبيه...شبيه جنهاي افسانه اي بود!
پزشك دوم كه كاملا خونسرد و آرام به نظر ميرسيد گفت: فراموش نكن! اونها افرادي روان پريش و بسيار ديوانه هستند. نبايد روي تو تاثيرات منفي بگذارند!
پزشك سوم گفت: به نظر من اين يكجور افسردگي زودگذره!
پزشك چهارم فرياد زد: چي ميگين شماها! ما الان بايد يك عمل فوري انجام بديم! اون بايد تبديل به انسان بشه...ولي..ولي...اگه اون موجود انسان نبود پس چي بود؟
پزشكان اندكي به فكر فرو رفتند. اما ناگهان هوكي فرياد زد:
- مهلت مشورت تمام شد! اتاق عمل از اين طرفه...
خوشبختي به سراغ كسي مي رود كه فرصت انديشه درباره ي بدبختي را ندارد.