هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل

حق موروثی یا حق الهی؟ مسئله این است!



بعد از این که لرد ولدمورت تصمیم به ترک سرزمین جادوگران به مدتی نامعلوم گرفت، ارتش تاریکی بر سر رهبری که هدایت مرگخواران را برعهده بگیرد، به تکاپو افتاده است!




سرخط خبرها


در حال دیدن این عنوان:   1 کاربر مهمان





پاسخ به: پایگاه مرکزی ارزشی های خودگردان دوستدار ماهی مرکب
پیام زده شده در: ۰:۳۹ یکشنبه ۲۵ آبان ۱۳۹۳

سيريوس بلك قدیمی


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۵:۰۰ یکشنبه ۲۸ تیر ۱۳۸۸
آخرین ورود:
۱۶:۲۲ چهارشنبه ۷ مرداد ۱۳۹۴
از موتور خونه جهنم !
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 1086
آفلاین
تمومه ارزشی های عزیز توجه کنن!

آقا با شما هستم توجه کن!

به زودی یه ماموریت میدم. تاپیکش هم همینجا اعلام می کنم. احتمالا همین فردا. بر همه ارزشی هاست که در این ماموریت شرکت کنن، مگه اینکه بیان اینجا و بگن عذر شرعی داشتن!

بیاین اینجا یه اعلام حضور بزنین که ما بدونیم الکی ثبت نام نکردید! اون لوگوی تو امضاتون حرمت داره! حرمتش باس حفظ بشه!

من فردا اعلام کردم پست ماموریت رو زدم باید بریزین سرش پشت به پشت هم رزرو کنین و پست بزنین! پستای کوتاه و در زمان کم. حداکثر واسه هر پست 20 دقیقه وقت بذارین. نه اینکه داغون بنویسینا! نه! هر چی تو اون 20 دقیقه خلاقیت ازتون جوشید همونو بنویسید. چه یک خط شد چه چار خط شد چه چهل خط! مهم اینه بنوسید!

مفهوم شد؟ نیام فردا پست بزنم ببینم دو نفر اومدن بعد من شرکت کردنا!

از مدیریت و نظارت هم نترسید. یه جا ماموریت میدم که خیالتون راحت باشه


تصویر کوچک شده


پاسخ به: پایگاه مرکزی ارزشی های خودگردان دوستدار ماهی مرکب
پیام زده شده در: ۱۲:۴۰ پنجشنبه ۲۲ آبان ۱۳۹۳

رون ویزلی


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۵:۵۸ پنجشنبه ۱۶ مرداد ۱۳۹۳
آخرین ورود:
۱۱:۱۱ دوشنبه ۱۷ بهمن ۱۴۰۱
از
گروه:
کاربران عضو
پیام: 742
آفلاین
اقایون و خانم های مهترم بابا من لقب دارم
لقبم هم ارزشی نارویز است


تصویر کوچک شده


پاسخ به: پایگاه مرکزی ارزشی های خودگردان دوستدار ماهی مرکب
پیام زده شده در: ۱۹:۴۹ شنبه ۱۷ آبان ۱۳۹۳

سيريوس بلك قدیمی


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۵:۰۰ یکشنبه ۲۸ تیر ۱۳۸۸
آخرین ورود:
۱۶:۲۲ چهارشنبه ۷ مرداد ۱۳۹۴
از موتور خونه جهنم !
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 1086
آفلاین
سیریوس: من از هرجا که بخوام شروع می کنم به گفتن! اول اینکه، من به همه گفتم، باس سبکتونو پیدا کنید، از سبکای بقیه هم تقلید نکنید. من سبک خودمو دارم، ویلبرت سبک خودشو، گیدیون سبک خوشو، برید سبکتونو پیدا کنید و یک شخصیت از خودتون تو ارزشی ها به جا بذارین!
حالا این سبک چیه؟ 1- سبک نوشتن، 2- شخصیتی که از خودتون توی داستان ها میسازین. که البت مخصوص ارزشی ها و پست هایی که از طرف مجموعه ارزشی زده میشه. در سایر تاپیک و انجمن ها مهم نیست چجوری می نویسید. به ما هم ربطی نداره. اما اینجا هر کس باس خودشو جا بندازه. شخصیت خودشو جا بندازه. باقی رول هایی که من می زنم، هیچ شباهتی به چیزایی که اینجا می نویسم نئاره! چون این سیستم، مخصوص ارزشی هاست و مخصوص رول هاییه که در ماموریت های ارزشی زده میشه.

گفتی تایید یا رد... اینجا هیچ وقت فروم عضویتی نداشتیم که بخواد کسیو تایید یا رد کنه. از نظر ما همه ارزشی ان، فقط نمیخوان اینو قبول کنن. اساسنامه حزب رو خوندی؟ یه کلوم نوشته، لقب انتخاب کن، همراه با لوگو بذار تو امضات. فاتحه مع البوق!

خوش اومدی به پایگاه.

و اما یه سری چیزا رو باس بگم.

اول اینکه پرنس دیگه مسئول اینجا نیست، مسئولش تا اطلاع ثانوی منم. تشکر می کنیم از ایشون که اومدن قفل اینجارو باز کردن و زمینه رو واسه فعالیت ما ارزشی ها فراهم.

دوم اینکه خیلیا سوال می کنن اهداف ما چیه.
اهداف ارزشی ها قبلا یه چیزایی بوده. ولی الان تغییر کرده. همیشه خدا زمستون که میاد، فعالیت ها کم میشه. تا بوده همین بوده مگه اینکه امسال اینجوری نشه. اینجاست که نقش ما پر رنگ تر میشه. میگم پر رنگ تر چون ما الان هم فعالیت داریم. به وقتش ماموریت میدیم برید با تاپیکای ملت صفا کنید.

حالا نقش ما چیه اون موقع. میایم ایفای نقش رو احیا می کنیم. این طرح، اول توسط خوده پرنس مطرح و انجام شد و نتیجه بخش بود. اگر لازم شد ما هم حتما این کارو انجام میدیم با هر تعداد ارزشی که موجود بود. چه دو دانه، چه بیشتر از دو دانه.

سوالی بود پیام شخصیش کنین.


تصویر کوچک شده


پاسخ به: پایگاه مرکزی ارزشی های خودگردان دوستدار ماهی مرکب
پیام زده شده در: ۱۹:۵۵ جمعه ۱۶ آبان ۱۳۹۳

تراورز


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۸:۱۶ دوشنبه ۶ مرداد ۱۳۹۳
آخرین ورود:
۱۴:۱۹ یکشنبه ۳۰ مرداد ۱۴۰۱
از تبار مشتای آهنیم، زنده تو شهر دزدای پاپتیم
گروه:
کاربران عضو
پیام: 520
آفلاین
سوز سردی می‌آمد. سیریوس کت چرمی ضخیمی را برای خلاصی از سرما به تن کرده بود. خود را کمی بر روی صندلی کهنه‌اش جا به جا کرد و پاهایش را بر روی میز کوتاهی که رو به روی‌اش قرار داشت انداخت. همان طور که به اتفاقات شوم و بدبختی های روزی که گذرانده بود فکر می‌کرد به در خیره شد و منتظر ماند، منتظر ماند و منتظر ماند... ناگهان در با صدای بوم به تکه های ریزی به اندازه ی مو های لرد ولدمورت تبدیل شد و فردی مخوف با چهره‌ای که فرد را وحشت زده می‌کرد وارد اتاق شد. ردای سیاه و زیبایش را مرتب کرد و گفت:
- حاج راوی بسه دیگه، قربون صدقه ی فرد بزرگ و والامقامی مثل من هم حدی داره. خدت می‌دونی که من، دِ گریت تراورز الکبیر، فرد متواضعی هستم.

راوی بعد از این‌که دید چه فرد متوضعی رو به روی‌اش قرار دارد خشتک خود و سیریوس را درید و خواست پا به بیابان بگذارد که متوجّه شد باید داستان تراورز بزرگ را برای دیگران روایت کند تا با چنین شخصیت بزرگی آشنا شوند.
ملّت:

سیریوس در حالی که با راوی برای پس گرفتن خشتکش کشتی می‌گرفت با عصبانیّت فریاد زد:
- آقای توهمی تو از کدوم گوری اومدی این‌جا آخه؟

تراورز نگاهی پر از انزجار به سیریوس انداخت و با صدایی پر از حس تنفر جواب داد:
- اومدم تو این گروه ارزشی های نمی‌دونم چی چیه مکمل یا مرکب یا هر چیزی که هست عضو بشم. اگه نزاری همین جا دخلت رو میارم افتاد حاجی؟

سپس نامه ای را به طرف سیریوس انداخت. سیریوس که با یک دست مشغول چسباندن خستکش با چسب راضی جادوئی به شلوارش بود، با دست دیگرش نامه را باز کرد و مشغول خواندنش شد.

من، تراورز کبیر، ملقب به ارزشی متواضع خواستار عضو شدن در این گروه ارشی های فلان فلان شده هستم.

سیریوس که چشمانش بر اثر خواندن دست خط تراورز که از دست خط هاگرید هم بدتر بود درد می‌کرد قلم پری برداشت و واژه ی ارزشی متواضع را به ارزشی توهمی تغییر داد . نامه را روی میزش گذاشت و گفت...

===
الان این گفت میگه شما بیا بگو قبول شدم یا نه حاجی.



پاسخ به: پایگاه مرکزی ارزشی های خودگردان دوستدار ماهی مرکب
پیام زده شده در: ۱۳:۵۶ شنبه ۱۰ آبان ۱۳۹۳

سيريوس بلك قدیمی


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۵:۰۰ یکشنبه ۲۸ تیر ۱۳۸۸
آخرین ورود:
۱۶:۲۲ چهارشنبه ۷ مرداد ۱۳۹۴
از موتور خونه جهنم !
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 1086
آفلاین
- اسم، پیشه، قصدت از دخول به پایگاه!

سیریوس که سرش پایین بود اینارو پرسید و منتظر جواب شد.

- فلورانسو.
سیریوس: اسم شهر محل تولد که نخواستم آبجی. اسم خودتو بگو.
فلورانسو که خودش تا حالا فلورانسو نرفته بود و اولیاش هم اهل فلورانسو نبودن و کلا اعتقادی به فلورانس و فلورانسو نداشتن گفت: من خودم فلورانسو هستم.

[آرایه: واج آرایی فلورانسو ]

سیریوس سرشو بالا میاره و فلو رو میبینه.
- هاااااا... آها! شما همونی نیستی که مث ما امتحان سمج داری؟
فلورانسو: أی بابا :vay: هی باید بگی؟ نه هی باید بگی اینو؟
سیریوس: عصبانی نشو آبجی خب... تشریف آوردی واس ثبت نوم دیگه؟
فلورانسو: نه باب. دیدم وزارتخونه این چند روزه شلوغه، گفتم بیام ببینم چه میکنین.
سیریوس: آها... از اظهار همدردی که تو پست پایین کردی بابت مشغله زیاد کمال امتنان رو دارم
فلورانسو: امتنان ینی چی؟
سیریوس: نمی دونم امروز داشتم میومدم پایگاه یکی گفت منم با لغتش حال کردم... مهم اینه که لغت سنگینیه در ضمن، سیگار چیه آبجی، این حرفا چیه، ما اصن اهل دود نیستیم. اینی که میبینی چوبدستیه. اینا چوبدستیه اون کساییه که به طرق مختلف به جهان آخرت رهنمودشون کردیم.
فلورانسو: آها... خدا ثواب بده . آخ ببخشید دیر شد من دیگه باید از خواب بیدار شم.

فلو بعد این حرفش یهو غیب شد. اما به توجه به اینکه سیریوس و پایگاه و ما یتعلق به همه جز حق و حقیقت نبودن غیب نشدن و به حیاتشون در خواب فلو ادامه دادن.
سیریوس بعد اینکه پودر ناشی از غیب شدن فلور رو از رو سر و صورتش تکوند از جاش پاشد، از میون برگه های روی میز یکیو برداشت و زد به دیوار پشت سرش:

اعضای محترم حزب ارزشی های خودگردان دوستدار ماهی مرکب به شرح زیر است:

1- پرنسیسکو دوبل اصل، معروف به پرنس با لقب رسمی ارزشی گولاخ

2- سیریوس وزیر بلک، معروف به سیریوس بلک ملقب به پیر ارزش با لقب رسمی ارزشی سیریش

3- رونالد بیشمار ویزلی، معروف به رون ویزلی [لقبی انتخاب نشده]

4- کرنلیوس آگریپا، ملقب به ارزشی بی بکارت

5- ویلبرت اسلین کرد شبستری، معروف به ویلبرت اسلینکرد با لقب ارزشی متفکر

6- گیدیون گیتار پریوت، معروف به گیدیون پریوت با لقب ارزشی نیمه اصیل

7- جینی بیشمار ویزلی، معروف به جینی ویزلی با لقب ارزشی انفجاری

8- گلرت گریندل اسوالد والد، معروف به گلرت گریندل والد ملقب به ارزشی خواب آلود

9- لیلی لونا نوه فینگیل پاتر، معروف به لیلی لونا پاتر با لقب ارزشی لولو یا لولو ارزشی

10- تام ریدل، [بی لوگو و بی لقب؛ در حال حاضر عضو تعلیقی]

11- مورگانا لی فای [مجهول الحال]

12- فلورانسو [اومد در زد در رفت]


اسامی بالا کاملا رسمیست! اونایی که لقب ندارن هر چه سریعتر باس اقدام کنن، اونایی هم که لوگو ندارن همچنین.


ویرایش شده توسط سيريوس بلك در تاریخ ۱۳۹۳/۸/۱۰ ۱۴:۱۹:۴۲
ویرایش شده توسط سيريوس بلك در تاریخ ۱۳۹۳/۸/۱۰ ۱۴:۲۱:۵۰

تصویر کوچک شده


پاسخ به: پایگاه مرکزی ارزشی های خودگردان دوستدار ماهی مرکب
پیام زده شده در: ۱۲:۵۵ شنبه ۱۰ آبان ۱۳۹۳

فلورانسو


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۷:۱۰ پنجشنبه ۱۶ مرداد ۱۳۹۳
آخرین ورود:
۱۹:۰۴ چهارشنبه ۱۴ بهمن ۱۳۹۴
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 350
آفلاین
صداى خوفناکى به گوش ميرسه. صدايى که براى بزرگا آهنگ فيلم اره و براى کوچيکا آهنگ " مى خورمت..يوهاهاها" هستش. راهرو تاريکه و بعد از ميون تاريکى هيبت ترسناك و گولاخى ديده ميشه و بعد از قايم شدن همه ى بچه کوچولو ها زير پتو، صورت فلورانسو تشخیص داده ميشه.

فلورانسو چوب دستى خودشو بالا مياره، در رو منفجر مى کنه و سيريوس توى اتاق ديده ميشه. از ترس سيگارش از دهنش ميافته و ميگه:

- سلام بر تو اى بانوى پاک دامن.

فلورانسو مى خواد بره جلو ولى ردا گير ميکنه به پاشنه هاى ده سانتى کفشاش و با سر زمین مى خوره..و از خواب بيدار ميشه.

از روى نيمکت بلند ميشه و به سمت اتاق ميره.
تق و تق و تق..تق و تق و تق..

- کيه کيه در ميزنه؟!
- منم منم مادرتون..چيزه نه..منم منم فلورانسو.
- بيا تو!

خب طبق همه پست ها سيريوس سرش رو از رو برگه ها بلند مى کنه، به هر حال وزارت، امتحان سمج، معاون اول رئيس ارزشى ها، عضو محفل دردسر و کاراش زياده خب درک کنيد god father تون رو ديگه، خب کجا بوديم؟ آها سرش رو بلند مى کنه و ميگه:

- اسم فامیل غذا ميوه؟..امم نه اين برگه مال پرنس بود. اهم..اسم؟
- فلورانسو معروف به فلو مشهور به فلور پروفسور ميگه فلورا، ويولت ميگه فلفلى، بعضی ها ميگن فلورانس و چنگ چونگ و حتى..حتى اتزيو آديتوره.
- بعله از انعطاف اسمت خوشم اومد.:) لقب؟
- لقب؟ نيومدم كه ارزشي بشم! موضوع پست ها جالب بود منم دلم پست زدن خواست، خودت اجازه دادى!
- تو منو فريب دادى! از من سو استفاده شده!
- يوهاهاهاها..

دوباره همه جا تاريک ميشه.
شترق
فلورانسو دستش رو محکم مى کوبه رو ميز و ميگه:

- يوهاهاهاها..
..............
نویسنده: خط رو خط شد. فلو ايجا بايد حرف مى زدى!
- ها؟ آها..
..............

- زت زياد سيريوس..يوهاهاهاها..

شترق
و يه بار ديگه دستش رو محکم مى کوبه رو ميز، بازم مى خواد حرف بزنه اما صداى جيغ هاى کر کننده اى به گوش ميرسه. فلورانسو از خواب ميپره و جيمز و ويولت رو مى بينه که دارن با هم دعوا مى کنن.

خواب و خيال بر جوانان عيب نيست.


تصویر کوچک شده


I'm James.


پاسخ به: پایگاه مرکزی ارزشی های خودگردان دوستدار ماهی مرکب
پیام زده شده در: ۱۵:۵۸ جمعه ۹ آبان ۱۳۹۳

سيريوس بلك قدیمی


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۵:۰۰ یکشنبه ۲۸ تیر ۱۳۸۸
آخرین ورود:
۱۶:۲۲ چهارشنبه ۷ مرداد ۱۳۹۴
از موتور خونه جهنم !
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 1086
آفلاین
لیلی ناگهان از خواب میپره! خواب بس عجیبی دیده بود! خواب پدر بزرگ شهیدش
از جاش پا میشه و احساس تکلیف میکنه که باید بیاد دفتر ارزشی ها و به آرمان های پدربزرگ خوانده اش وفادار باشه.
خلاصه راه میفته و میاد تا میرسه به دم پایگاه. در میزنه. ممدی درو باز میکنه و اونو راهنمایی میکنه به سمت میز سیریوس.
سیریوس که مشغول مرتب کردن پرونده ها بود گفت:
- اسم، پیشه، قصدت از دخول به پایگاه؟

ناگهان سیریوس صدایی میشنوه که کاملا واسش عجیب بود! صدایی دخترانه، نازک و لطیف که گفت:
- بابا بزرگ

با تعجب سرش رو بلند میکنه و با دختر بچه ای بس شیطون مواجه میشه :aros:

در همین لحظه تلفن زنگ میزنه.
سیریوس: بله؟
- الو؟ پایگاه؟ من هری ام!
سیریوس: هری تویی؟ کجایی بوقی؟ از وقتی سایتو تاسیس کردی ندیدمت!
هری: نه من سرم شلوغه گادفادر جان. ببین حاجی. من لیلی رو به عنوان کلاس های فوق برنامه فرستادمش ستاد.
سیریوس: لیلی؟ زنت؟
هری: نه باب لیلی لونا رو میگم. دخترمه. پدر بزرگشیا! البته پدربزرگ خوانده
سیریوس: ها راس میگی. تو اصن یه بار مارو دعوت کردی خونه ات؟ بچه ها هم بچه های قدیم! معرفت مرد!
هری: من اصن وقت ندارم باید برم سیم سرور بخرم. فعلا خدافظ.

سیریوس تلفن رو گذاشت و به وروجکی نگاه کرد که رو به روش واستاده و با هیجان بهش نگاه میکنه.

- بابا بزرگ
- بچه جون الان من باهات چیکار کنم آخه؟
- بابا بزرگ
- لقب انتخاب کردی؟ من بهت پیشنهاد میدم بذاری ارزشی نقلی.
- بابا بزرگ
- خب حالا چیکار کنیم؟ قاقالیلی میخوای؟
- دمنتور بابا بزرگ
- جان؟ بچه دمنتور میخوای؟ نوه جان دمنتور خطرناکه.
- دمنتور دمنتور دمنتور دمنتور دمنتور
- باشه باشه گریه نکن حالا. ممــــــــــــــــد! سریع میری آزکابان یه دمنتور میخری میاری اینجا واسه نوه ام میخوام. یه مدل خوبشو بیاریا!

5 مین بعد

ممد: قربان اینم دمنتور.
- خیله خب برو به کارت برس... بیا نوه گلم. اینم دمنتور:

تصویر کوچک شده


مدل جدیدش هم هست. اینا بی آزاران.

- دمنتووووووووووووور

و بدین ترتیب فینگیل نوه سیریوس هم به ارزشی ها پیوست!


تصویر کوچک شده


پاسخ به: پایگاه مرکزی ارزشی های خودگردان دوستدار ماهی مرکب
پیام زده شده در: ۱۴:۲۲ جمعه ۹ آبان ۱۳۹۳

لیلی لونا پاتر


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۵:۲۰ دوشنبه ۲۱ مهر ۱۳۹۳
آخرین ورود:
۹:۲۰ پنجشنبه ۲۳ مهر ۱۳۹۴
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 22
آفلاین
« پخش آهنگ:توی ده شلمرود، حسنی تک و تنها بود »

در وا شد و یه فنچول، دوید و اومد تو ستاد. جیغ جیغ کنان، ویبره زنان اومد و اومد پیش سیریوس.

«آهنگ قطع شد»

لیلی با نیش باز روی صندلی، جلوی سیریوس نشست.

سیریوس بدون این که سرش رو بلند کنه، گفت:

- اسم؟
- بابا بزرگ؟

سیریوس چیزی روی برگه ی زیر دستش، یادداشت کرد:

- فامیل؟
- بابا بـــزرگ؟

سیریوس این دفعه، با چشمان تنگ شده سرش را بالا گرفت و با دیدن لیلی به کل حالت خفنش رو از دست داد.

- اهــــم!پرنس؟فکر کنم ایشون با تو کار دارن.

لیلی نیشش را بیشتر باز کرد:

- نَــــع! با بابا بزرگم کار دارم!

« پخش آهنگی حماسه ای»

سیریوس سریع از روی صندلیش بلند شد و به سمت در خروجی رفت.

- امیدوارم زودتر پیداش کنی!

لیلی از جا پرید و جیغ ماوراء بنفشی کشید:

- وایسا بابا بزرگ!

سر تمام کسانی که تو ستاد بودن، به سمت اونا برگشت.

«آهنگ حماسه ای متوقف شد»

پرنس از جاش بلند شد و سعی کرد، جو متشنج شده رو آروم کنه.
سیریوس هم اوضاع رو مناسب دید و از ستاد خارج شد.

لیلی، ناامید روی زمین نشست و زیرلب زمزمه کرد:

- بابا بزرگم فرار کرد!

پرنس به سمت لیلی رفت و بدون هیچ حرفی، بالای سرش ایستاد.

لیلی با اوقات تلخی به پرنس خیره شد.

- من می خوام بابا بزرگم بیاد و تو ستاد عضوم کنه.

پرنس سعی کرد لیلی رو از رو زمین بلند کنه.

- پاشو..خب منم می تونم اسمتو بنویسم..دِ پاشو دیگه!

لیلی با پنجه هاش، محکم زمین رو چسپید.

- نمــــی خــــوام! من دلم می خواد بابا بزرگم عضوم
کنه..عــــــه!بابا بــــزرگ؟!

سیریوس یواشکی از پنجره اومده بوذ تو و سعی داشت، پاورچین، پاورچین از میون جمعیت، خودش رو به دفتر مدریت برسونه که با صدای لیلی، در جا خشک شدو به سمتش برگشت.

- صدبار بهت گفتم، بهم نگو بابا بزرگ.آبرومو بردی جلوی ملت!مگه من چند سالمه آخه؟بابا!من گرند فادر تو نیستم!به چه زبونی بگم بفهمی؟

- ولی تو بابا بزرگ ناتنیمی!

- نیستـــم!
- هستــــــی!مدارکشم موجوده!

- نیستــــــــــم!

- هستــــــــــــــی!
- نیستـــــــــــــــــــم!
- هستـــــــــــــــــــــــی!




قدم قدم تا روشنایی، از شمعی در تاریکی تا نوری پرابهت و فراگیر !
میجنگیم تا آخرین نفس !!
میجنگیم برای پیروزی !!!
برای عـشـــق !!!!
برای گـریـفـیندور !!!!!


لولو ارزشی

تصویر کوچک شده


پاسخ به: پایگاه مرکزی ارزشی های خودگردان دوستدار ماهی مرکب
پیام زده شده در: ۱۲:۵۲ جمعه ۹ آبان ۱۳۹۳

سيريوس بلك قدیمی


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۵:۰۰ یکشنبه ۲۸ تیر ۱۳۸۸
آخرین ورود:
۱۶:۲۲ چهارشنبه ۷ مرداد ۱۳۹۴
از موتور خونه جهنم !
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 1086
آفلاین
سیریوس که تنها و بی یاور، و فقط با یه مشت مداد به جنگ قلم چی رفته بود، خسته و کوفته با چشایی خون گرفته و شکمی گرسنه و موهایی پریشون وارد پایگاه میشه.
پرنس که معلوم نبود کجا بود اونجا نبود. تعدادی ممد داشتن کف پایگاه رو میسابیدن.
سیریوس با گام هایی سنگین میره سمت میزش. کتش قهوه ای همیشگی شو در میاره میندازه رو صندلی پرنس و میشینه رو صندلی خودش. کشو سمت چپو وا میکنه، چوبدستی که نشان عمامه کوییرل روش بود و برمیداره در همین لحظه ممدی از در وارد میشه و میگه:
- آقا نامه اومده؟
سیریوس: ا طرف کیه؟
ممد: از بوشهره...؟!
سیریوس: چی چی میگه؟
ممد: آقا منکه بازش نکردم.
سیریوس: نباسم این کارو میکردی! وگرنه تیکلیفت با کرام الکاتبین بود!

ممد نامه رو میذاره رو میز و میره به تیم گرد گیری می پیونده.
سیریوس میخواست بره تو افکارش که یهو:
- خخخخخ تف تف تف!

به شدت چوبدستی کوییرلو تف میکنه.
- ای تو روح منو مدیریتت کوییرل! کجای این دنیای فانی از پشم گابلین به عنوان مغز چوبدستی استفاده میکنن؟!

خلاصه نامه رو وا میکنه و با دست خط گلرت مواجه میشه. شروع به خوندن میکنه. بعد جوابشو تهش می نویسه و میده ممد ببره پست کنه.
نقل قول:
گلرت عزیز! باس بدونی که خیلی خوش اومدی. به پیوست این نامه یه پلاک ارزشی و یه طرح لقبت توشه که باس بذاری تو امضات. لقبت هم خوبه. البت من ارزشی میگو مرکب رو هم بهت پیشنهاد میدم.
در کل هر کدوم خودت طالبی انتخاب کن و بذار. در مورد رزومه ای که نوشتی، خوبه ولی هنو واسه یه متن ارزشی جا داره. این پرنس بوقفجرد اگر بیاد خودش میتونه بهتر توضیح بده.
زت زیاد


تصویر کوچک شده


پاسخ به: پایگاه مرکزی ارزشی های خودگردان دوستدار ماهی مرکب
پیام زده شده در: ۳:۱۲ جمعه ۹ آبان ۱۳۹۳

گلرت گریندل والد


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۶:۳۱ چهارشنبه ۱۷ خرداد ۱۳۹۱
آخرین ورود:
۱۶:۱۲ شنبه ۲۳ اسفند ۱۳۹۳
از عقلت استفاده کن، لعنتی!
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 513
آفلاین
هوا بس ناجوانمردانه به حدی سرد بود که حتی در بوشهر ماگلی (؟!) هم برف شروع به باریدن کرده بود!

تلوزیون اخبار 20:30 جادویی را نشان میداد که ناگهان همه جا تاریک شد.سکوت همه جا را فرا گرفته بود کهصدا بال زدن موجود نا معلومی سکوت پایگاه را مختل کرد؛ صدای بال زدن های موجود نامعلومی که در فضای پایگاه ارزشی ها به پرواز در آمده بود، ترسی را بر حاظرین حکم فرما کرد که بعد از به گوش رسیدن چند تن از ممدها به اوج خود رسید!

پس از چند لحظه جادوگران و ساحران ارزشی (به همراه یک ماگل که معلوم نبود آنجا چه میخواهد،) به هر زحمتی که بود بر اعصاب خود تسلطی نصبی به دست آورده و در دستان هر شخص چیزی روشن شد.

پس از لحظه ای مقر با نور چوبدستی دو جین ممد روشن شده بود اما هنوز چیزی به چشم نمیخورد.. ولی صداها همچنان به گوش میرسیدند!

وقتی یک ممد دیگر در کنار تام ریدلی که چراق قوه ی جواهر نشانی مزین شده به عکس یک خانم رقاصه با لباسهایی که صد بار اسلام را به خطر می انداختند، در دستانش می فشرد بر زمین افتاد، ناگهان صدایی از ناکجا آباد بر آمد که :"کافیست!"

تام ریدل که انتظار شنیدن صدای فردی از سمت در ورودی را نداشت، چراق قوه ی عزیزش را با تمام توانی که در بازوهایش داشت به سمت صدا پرتاب کرده که پس به گوش رسیدن صدای دوشوب به مشخص شد که با ملاج فرد نامریی برخورد کرده است.

- هووی بوقی! مگه کوری؟! ندیدی که من جونتو نجات دادم؟ سمت من صلاح سرد پرت میکنی؟ بیام اونجا کروشیو کُشِت کنم؟!

در مکانی که صدا از آنجا صدا می آمد، قامت پیرمردی سوار بر دوچرخه ی ویولت بودلر (!) پدیدار شد. پیرمرد عصبانی که صورتش ورم کرده بود، پس از انداختن نگاه دقیقی بر عکس روی آنچه به سمتش پرت شده بود، چراغ قوه را در جیب گذاشته و پس از گذاشتن شئ-موجود نامریی که صدای بالهایش هنوز به گوش میرسید، بر ترک زین دوچرخه اش (!)، کاغذی را با نام "ارزشی خواب آلود" بر روی میز ستاد گذاشت.
--------------------------------------------------------

حاج سیریوس، نظرت در مورد رول و لقب چیه؟


ویرایش شده توسط گلرت گریندل والد در تاریخ ۱۳۹۳/۸/۹ ۳:۱۸:۴۳
ویرایش شده توسط گلرت گریندل والد در تاریخ ۱۳۹۳/۸/۹ ۳:۴۰:۱۱

هوش بی حد و مرز، بزرگترین گنجینه ی بشریت است!

Elder با نام علمی Sambucus از خانواده Adoxaceae به معنای درخت آقطی است؛ در حالی که یاس کبود جزو خانواده ی Oleaceae (زیتونیان) میباشد؛ کلمه ی Elder در Elder wand به جنس چوب اشاره میکند و صرفا بدین معنا نیست که این چوب قدیمی ترین چوب باشد.

تصویر کوچک شده







شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.