بعد يه مدت طولاني سولام عرض ميكنم خدمت همه...
دم همه گرم كه اومدن.
همه مشتيا
علي آقا دايي
عاقا مهدوي كيا...
چن نفر از شهراي ديگه اومدن كه اين براي بچه ها خيلي ارزشمند بود...
تشكر از رودولفه كه با اوردن سلاح سرد از گروه دفاع كرد.
يه تشكر ديگه از ابر كه با اينكه بزشو دم در گرفتن بازم اومد و يع نظمي به ميتينگ داد.
از ريتا هم ممنونم كه شمارشو داد تا زنگ بزنيم فوت كنيم بخنديم دور هم.
حالا بيگيم چي شد!
منو .مورگانا و آرسينوس جيگر از خواب بيدار كردن...
من رفته بودم همه رستوران ها و ... رو پيدا كرده بودم و خسسه بودم و بالطبع خواب!
سپس كه مرا از خواب بيدار كردن رفتيم دنبال روونا. پس فهميدم كارشون پيدا كردن ملته.
اصن اسم بوگو جنازه تحويل بگير.
روونا رو هم پيدا كرديم. ورداش مارو برد پيش جيم مورياتي و رفقا.
از اينجا بود كه مديريت ميتينگ وارد عمل شد.
يكي درميون رودولف و ريتا زنگ ميزدن مبگفتن دير شد بياين.
عاقا من از همينجا عذرخواهي ميكنم بابت تاخيري كه منجر به رفتن يكي از دوستان شد...
خلاصه ما رفعيم پيش ريتايينا و به شخصه با افراد جديدي آشنا شديم.(مروپ و خفن)
آشنايي كه تموم شد ديديم واويلا...
وسط راه تلفات داده بوديم...
جيم مورياتي و دوستان جيم شده بودند.
تا اينجا موشكلي نيست اما روونا هم پس از معرفي فرار كرد.
هنوز به وسطاي راه نرسيده بوديم كه به دليل وايسادن هاي بيموقع دوستان و سرعت حلزونيشون ، خفن و دوستان هم ديرشون شد ورداشتن رفتن.
اينجا شد كه ريتا در حالي كه اشك ميريخت به سمت من اومد، نقشه اي به دستم داده و گفت: بچه ها رو بخندون مگرنه همينا هم ميرن.
اينجا شد كه من شروع كردم به اعمال هاگريدي.
نقشه رو نگاه كردم و ديدم نقشه ي نمايشگاهه... بعله حدس بزنيد چي شد؟ براي طنز بيشتر نقشه رو سروته كردم.
خلاصه كلي بچه ها رو اينور اونور كردم حسابي كه خسته شدن گفتم نگران نباشيد من آدرس غرفه ها رو دارم. اين حرفو نميدونم كي انداخت تو دهنم ولي هركي بود دمش گرم چون واقعا آدرس غرفه ها رو داشتم.
يه نيگا به ادرسايي كه صبح گرفته بودم كردم و بعلههه
ديدم ما در دورترين نقطه نسبت به انتشاران مورد نظر هستيم...
بعد ساعت ها خنديدن رسيديم به غرفه...
اما كسي خريد نداشت.
در حالي كه همه بهمون ميخنديدن رفتيم بيرون نشستيم...
اونجا بعضيا رفتن طبقه منفي ٢
بعضيا هم اومدن(لودو)
هيچي ديگه.
فهميديم با مديريت خفن ريتا بع جايي(منظور كباب تركيست) نميرسيم.
اينجوري بود كه راه افتاديم سمت ابر
اونجا ديديم ابرفورث هست منشيش هم هست اما بزش نيست
پرس و جو كرديم فهميديم دم در گرفتن ازش بز رو.
بسه ديگه برم سر اصل مطلب
همبرگر دادن دستمون خورديم رفت.
شايد بپرسين چرا همبرگر؟چرا كباب تركي نه؟
در پاسخ بايد از رودولف تشكر كنم چون براي ما رو كرد كه كباب تركياش ايرانين
پ.ن: من دوتا ساندويچ نخوردم... مرگخوار محترم لطفا مزاحم نشويد.
پ.ن٢: يه سري عكس تو گوشي ما هست به كي تحويل بديم؟
رودولف:
هيچي فقط خواستم صدات كنم.
ادموند:
اونا پولي بود برادر... مفتي ورداشتي؟ آورين...
راستي با اين تفاسير كلا رفت و برگشتو خورد و خوراك و خريد كتابت شد ٢٥٠٠تومن؟
وندلين:
طناب به راهنما ببندن كه چي؟ دوروسته هگريدم ولي خوب خودمم به زور تكون ميخورما...
ساعت ٨ خورديم سانديويج رو...
بسه ديگه...
ميتينگ ديگري نيز گذشت و اگه منو نداشتين كي براتون سوژه درست ميكرد؟؟؟