هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل

حق موروثی یا حق الهی؟ مسئله این است!



بعد از این که لرد ولدمورت تصمیم به ترک سرزمین جادوگران به مدتی نامعلوم گرفت، ارتش تاریکی بر سر رهبری که هدایت مرگخواران را برعهده بگیرد، به تکاپو افتاده است!




سرخط خبرها


در حال دیدن این عنوان:   1 کاربر مهمان





پاسخ به: گذرگاه شهر زموت
پیام زده شده در: ۱۶:۱۷:۴۴ دوشنبه ۱۴ اسفند ۱۴۰۲
#9

هافلپاف، محفل ققنوس

پاتریشیا وینتربورن


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۷:۵۱:۰۸ دوشنبه ۱۱ دی ۱۴۰۲
آخرین ورود:
دیروز ۱۶:۵۸:۰۵
از همه تون ممنونم!
گروه:
کاربران عضو
هافلپاف
ایفای نقش
محفل ققنوس
پیام: 179
آفلاین
کلمات: آمفی تئاتر، سنگ جادو، اواسط سال ۱۵۳۱ میلادی، عذاب وجدان.
عنصر: مکان

(اواسط سال ۱۵۳۱ میلادی) بود. قرار بود در هاگوارتز یک نمایش جادویی توسط هافلپافی ها برگزار شود. موضوع نمایش *سنگ جادو* بود و خود نیکلاس فلامل کارگردان آن بود. بعضی از هافلپافی ها بازیگر بودند ولی بقیه روی چیزهایی مثل لباس یا صحنه کار می کردند. نمایش، یک نمایش جادویی بود و در اجرای آن از جادو استفاده می شد.
روز نمایش، هافلپافی ها از خواب بیدار شدند و بعد از یک صبحانه ى مختصر به خوابگاه هایشان بازگشتند و لباس های نمایش را پوشیدند. بعد هم در تالار عمومی کمی تمرین کردند و در حالی که برای آخرین بار دیالوگ هایشان را مرور می کردند، از در پشتی به پشت صحنه رفتند.
روندا و دومینیک سریع با یک حرکت چوبدستی، بازیگران را گریم کردند و سدریک از پشت پرده ها "آمفی تئاتر" را نگاه کرد؛ دانش آموزان هر گروه به دنبال رئیس گروه هايشان وارد می شدند و اساتید هم در ردیف جلو می نشستند.
چند دقیقه بعد، پرده ها بالا رفتند و پاتریشیا در یک ردای سرمه ای که گلدوزی ستاره داشت وارد شد. با دیدن تعداد زیاد تماشاچیان و نیشخندهای اسلیترینی ها، کمی 'عذاب وجدان' گرفت ولی با دیدن لبخند پروفسور اسپراوت، حالش خوب شد و دیالوگش را گفت:"بیا اینجا، نیکلاس!"
سدریک با ریش سفید مصنوعی و چین و چروک های الکی اش وارد و دوئل الکی ای آغاز شد.
***
نمایش به خوبی پیش رفت و هافلپافی ها در تالار عمومی گروه شان جشن گرفتند. پروفسور اسپراوت هم ۵۰ امتیاز به هافلپاف داد. همه خیلی خوشحال بودند و حتی اسلیترینى ها هم تا چند هفته هافلپافی ها را اذیت نکردند!

کلمات نفر بعد: کریسمس، خانه ی شماره ی دوازده میدان گریمولد، چوبدستی، شادی.
عنصر نفر بعد: تم یا احساسات.



آدمای متفاوت، همونایی‌ان که دنیا رو تغییر می دن.
زندگی یه کوهه. هیچ راه صافی برای رفتن به بالا نیست و همه‌ش می افتی زمین. ولی اگه از جات بلند شی و به راهت ادامه بدی، قول می دم، به قله می رسی.
جی.کی.رولینگ می گوید:"در زندگی شکست نخوردن ممکن نیست، مگر آنکه آنقدر محتاطانه زندگی کنید که می شود گفت اصلا زندگی نکرده اید، و بنابراین به ناچار شکست را تجربه می کنید."


پاسخ به: گذرگاه شهر زموت
پیام زده شده در: ۱:۲۹:۲۵ دوشنبه ۱۴ اسفند ۱۴۰۲
#8

ریونکلاو، محفل ققنوس

گادفری میدهرست


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۴۹ سه شنبه ۲۲ خرداد ۱۳۹۷
آخرین ورود:
امروز ۶:۰۷:۰۰
از خونت می خورم و سیراب میشم!
گروه:
کاربران عضو
ایفای نقش
محفل ققنوس
ریونکلاو
پیام: 234
آفلاین
کلمات: نیم‌روز، زیر‌ پله، قلم پر، گرسنگی.
عنصر: زمان.


گادفری در حال دیدن رویای نیم روزش بود. در میان دریاچه ای با موج های آرام، زیر نور ملایم و نقره ای رنگ ماه، بر قایقی بزرگ سوار بود و همه ی کسانی که دوستشان داشت هم کنارش بودند، هم رزمی های محفلی اش، پروفسور دامبلدور، ریموس، جو، آلنیس، روندا، گابریل، سیریوس، پیکت و نیوت، خالقش، بنجامین و معشوق هایش رزالی و ناتان. همه خوشحال بودند و با هم می گفتند و می خندیدند.

همان طور که داشت از رویایش لذت می برد، ناگهان انقباضی در ماهیچه های شکمش حس کرد. نگرانی و اضطراب وجودش را گرفت و منظره ی زیبای خوابش در برابر چشمانش تیره و تار شد. با خودش فکر کرد همه چیز عالی به نظر می رسد، چرا باید چنین حس شومی داشته باشد؟

در رویا نه، در واقعیت. در عالم واقعیت بود که مشکلی وجود داشت و گادفری باید زودتر خودش را از سرزمین رویا بیرون می کشید تا ببیند چه اتفاقی افتاده. با بی قراری در تابوتش تکان خورد، به ذهنش فشار آورد و سرانجام موفق شد چشمانش را باز کند.

در تابوت را با عجله کنار زد و به محض این که در کنار رفت، فریاد گادفری بلند شد. عکس العمل اولیه اش این بود که دوباره فورا در تابوتش بخزد و در آن را ببندد.

چند لحظه بعد دوباره در را کنار زد، از تابوت بیرون پرید، با سرعتی بالا به سمت پرده ی اتاقش دوید، آن را کشید و بعد نگاهش را پایین آورد و با موجود نیم سوخته ای که کف اتاقش نشسته بود و با قلم پر روی کاغذ پوستی نقاشی می کرد، مواجه شد.

وحشت زده به سمت موجود رفت، به چهره اش نگاه کرد و وقتی فهمید او چه کسی است، فریادزنان گفت:
- بنجامین! چه بلایی سر خودت اوردی؟

بنجامین به نقاشی اش اشاره کرد و با صدای دردآلودی گفت:
- می بینی؟ عکس همون جسدیو کشیدم که گذاشتم زیر پله.

گادفری از جایش بالا پرید، با عجله از اتاق بیرون رفت و وقتی اشعه ی خورشید از پنجره ها بر پوستش تابید، فریادی زد و خودش را روی زمین انداخت و زیر فرش رفت و سینه خیز خودش را به زیر پله رساند، اما هیچ جسدی در آن جا ندید.

در همان حالت خودش را به اتاقش رساند، ایستاد، در را پشت سرش بست، به سمت بنجامین رفت و بغض در گلویش شکست.
- چرا این کارو با خودت می کنی؟

بنجامین که هم چنان مشغول نقاشی کردن بود، جواب او را نداد و سرش را هم بالا نیاورد. گادفری سراغ کمدش رفت و یک بطری خون از آن بیرون آورد و چوب پنبه اش را باز کرد و آن را به سمت لب های بنجامین برد، اما بنجامین بطری را کنار زد.
- من می خوام یه مدت گشنگی بکشم.

گادفری به هق هق افتاد.
- می خوای خودتو به کشتن بدی؟ این اجازه رو بهت نمیدم. باید اینو بخوری.

و بنجامین را محکم در آغوش گرفت و لبه ی بطری را روی لب هایش گذاشت و به زور خون را به او خوراند.

کلمات نفر بعد: آمفی تئاتر، سنگ جادو، اواسط سال ۱۵۳۱ میلادی، عذاب وجدان.
عنصر نفر بعد: مکان.




ویرایش شده توسط گادفری میدهرست در تاریخ ۱۴۰۲/۱۲/۱۴ ۹:۱۳:۵۹



پاسخ به: گذرگاه شهر زموت
پیام زده شده در: ۱۹:۱۱:۰۲ یکشنبه ۱۳ اسفند ۱۴۰۲
#7

ریونکلاو، مرگخواران

لیسا تورپین


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۶:۱۶ چهارشنبه ۱ دی ۱۳۹۵
آخرین ورود:
۱۹:۱۷:۵۸ سه شنبه ۴ اردیبهشت ۱۴۰۳
از من فاصله بگیر! نمیخوام ریختتو ببینم.
گروه:
کاربران عضو
ریونکلاو
ایفای نقش
مرگخوار
پیام: 539
آفلاین
کلمات: مدتی- زیر سایه درخت- دشنه- به هوش آمدن(به هوش آمد)
عنصر فعلی: وسایل


مدتی طول کشید تا بعد از اینکه لیسا به هوش آمد، اطرافش را درک کند.
همه جا تاریک بود و باریکه نوری از پنجره‌ی کوچکی داخل می‌آمد.
بلند شد و اطرافش را نگاه کرد. پر از وسایل نو و کهنه و جورواجور بود. جارویی که به نظر میرسید سنش از لیسا بیشتر باشد به دیوار تکیه داده بود. تعدادی زمان برگردان شکسته روی زمین افتاده بودند که لیسا باید حواسش را می‌داد کفش هایش را روی آن‌ها نگذارد. میز چوبی هم گوشه ای بود که اطراف آن پر از تار عنکبوت بود.
در سیاهی انباری به راحتی نمی‌شد جزئیات را تشخیص داد.

نمیتوانست به یاد بیاورد چرا آنجا بود. بعد از قهر با دوستانش زیر سایه درخت بلندی دراز کشیده بود و به تسترال هایی که این طرف و آن طرف میدوند زل زده بود که خوابش برده بود و وقتی بیدار شده بود اینجا بود.آن موقع چوب دستی اش هم کنارش بود... چوب دستی... نمیتوانست پیدایش کند.

توجه لیسا به دری جلب شد. باید از آنجا خارج شود.
در قفل بود و کلیدی آن اطراف دیده نمی‌شد. صندلی چوبی کوچکی که نزدیک در بود را برداشت. یک...دو...سه! به سرعت آن را به در کوبید.
پایه صندلی کج شکست اما در آخ هم نگفت.
در سمج تر از این حرف ها بود!
دشنه ای روی میز پر از تار عنکبوتی دید. شاید میتوانست با آن قفل را بشکند و امیدوار باشد در با جادو قفل نشده باشد.
جلوتر رفت اما به جای دشنه، چیز دیگری توجهش را جلب کرد.
نامه ای سفید با مهر قرمز که روی آن نامه باز کنی قرار داشت. به سرعت با آن نامه را باز کرد. در آن تاریکی خواندن واقعا سخت بود.

نقل قول:
با ما قهر میکنی آره؟ اینم تنبیهت برای اینکه یاد بگیری با هر کسی قهر نکنی. قفل در تا سه روز دیگه باز نمیشه. ما بیشتر باهات قهریم.


بعد هم نامه پودر شد.
لیسا نمی‌دانست نامه توسط چه کسی نوشته شده بود. فقط یک چیز را خوب می‌دانست.
- من با این نامه، اون در، اون توپ کوییدیچ، این شنل قرمز و حتی با اون آینه و کل این انباری و اصلا کل جهان هستی قهرم!

کلمات نفر بعد: نیم‌روز، زیر‌ پله، قلم پر، گرسنگی
عنصر نفر بعد: زمان


قهر،قهر،قهر تا روز قیامت!


پاسخ به: گذرگاه شهر زموت
پیام زده شده در: ۱۷:۰۹:۲۵ یکشنبه ۱۳ اسفند ۱۴۰۲
#6

نیوت اسکمندر


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۱۱:۴۴ یکشنبه ۲۴ دی ۱۴۰۲
آخرین ورود:
۱۶:۳۱:۲۳ چهارشنبه ۲۹ فروردین ۱۴۰۳
از همین تریبون اعلام میکنم که اوضاع، اوضاعی نی...
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 149
آفلاین
یکسری توضیح تکمیلی!

*عنصر کلیدی که پیشنهاد میدین، بهتره که با عنصر کلیدی نفر قبل مشابه نباشه. چون کلمات تکراری میشن و ذهن ها محدود میشه. و ضمنا ترتیبی هم در کار نیست. نباید حتما اول زمان باشه، بعد مکان، بعد وسایل و... میتونه اول مکان باشه بعد تم یا... اما حرف، حرفه نویسندس. ما به نظر نویسنده احترام میزاریم!

* پست ها فعلا به صورت تک پستیه.

* طنز نویسی یا جدی نویسی؟ مسئله این است! اما بنظرم در این مورد هم اختیار رو میدیم دست نویسنده...

فعلا اوضاع حاکم بر این تاپیک تا حدودی شبیه به محدوده آزاد جادوگرانه! همه آزادن هرچی، هرجوری که دلشون میخواد بنویسن. تا وقتی که ارباب زموت مشخص بشه و فرمانروایی این شهر بی صاحاب رو بدست بگیره و به ما بگه چیکار کنیم!


ویرایش شده توسط نیوت اسکمندر در تاریخ ۱۴۰۲/۱۲/۱۳ ۱۷:۲۲:۱۱
ویرایش شده توسط نیوت اسکمندر در تاریخ ۱۴۰۲/۱۲/۱۳ ۱۷:۲۹:۴۲

تصویر کوچک شده

.یادگار گذشتگان.



با خود میگفتم اوضاع بهتر میشه و روزای خوبم میبینی!
الان فهمیدم خیر! اوضاع، اصلا اوضاعی نی!



تصویر کوچک شده


پاسخ به: گذرگاه شهر زموت
پیام زده شده در: ۱۵:۰۸:۳۷ یکشنبه ۱۳ اسفند ۱۴۰۲
#5

نیوت اسکمندر


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۱۱:۴۴ یکشنبه ۲۴ دی ۱۴۰۲
آخرین ورود:
۱۶:۳۱:۲۳ چهارشنبه ۲۹ فروردین ۱۴۰۳
از همین تریبون اعلام میکنم که اوضاع، اوضاعی نی...
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 149
آفلاین
کلمات فعلی: زمستان- بالای درخت- تیشه- عصبانیت
عنصر کلیدی فعلی: زمان


دفترچه خاطرات من،13 ژانویه، ساعت 18:36:

پدرم بهم گفت که به بیرون بروم و برای شومینه هیزم جمع کنم. در آن زمستان سخت هر چه بیشتر هیزم جمع می کردیم، روزهای بیشتری میتوانستیم زنده بمانیم. برای جمع کردن هیزم به داخل جنگل رفتم. خورشید دقایقی پیش غروب کرده بود و جنگل خیلی ترسناک شده بود. نمی توانستم جلوی پایم را ببینم و فقط با تکیه بر غریزه و شانس راه خودم را پیدا می کردم. صدای زوزه گرگی را از فاصله نزدیک شنیدم. سرعت دویدنم را بیشتر کردم و همزمان به پشت سرم نگاه می کردم که مبادا طعمه گرگ های گرسنه بشوم. به شدت با جسمی سخت برخورد کردم و بروی زمین افتادم. به روبرویم نگاه کردم و درختی عظیم را دیدم که بروی تنه اش قلبی با نیمه ای صاف و نیمه دیگری متزلزل کشیده شده بود. نتوانستم به تنه درخت و علامت حکاکی شده اش توجه کنم، چون پیشانی ام به شدت زخمی شده بود و خون از روی صورتم بروی برفها میریخت. مطمئن بودم که بوی خون، گرگهارا به اینجا خواهد کشاند و دیگر راه نجاتی برایم نیست. ناگهان دستی شانه ام را گرفت و مرا بروی دوشش انداخت. به سرعت از مهلکه دور شدیم.

دفترچه خاطرات من، 27 ژانویه، ساعت 10:13 دقیقه:

به بالای درخت رفته بودم. از وقتی که پیشانی ام ضربه خورده بود تا به الان نتوانستم خاطره ای بنویسم. آنروز اگر پدرم مرا نجات نداده بود، خوراک گرگ ها شده بودم. مانند دیگر بچه های بی تجربه ای مثل من که به درون جنگل می رفتند. چون خون زیادی از دست داده بودم و اوضاع مساعد نبود. پدرم نمی گذاشت به بازی با دیگر بچها بروم. من هم تفریحم شده بود بالای درخت رفتن. صبح ها به بالای درخت میرفتم و عصرها پایین می آمدم که نهار بخورم. بچه هارا می دیدم که ساعت ها بازی می کردند و هیچکدام به یاد من نبودند. مرد نجار را دیدم که آنروز بدلیل بحث و جدل با همسرش بسیار عصبانی بود و با عصبانیت کامل تیشه اش را به قلب درختی میزد که از همه بزرگتر بود و پیشانی مرا مجروح کرده بود. بعد از حدود چند ساعت بالاخره مرد نجار موفق شد و درخت افتاد.

دفترچه خاطرات من، 28 ژانویه، ساعت 16:30 دقیقه:

با پدر به بیرون رفته بودیم و داشتیم هیزم جمع می کردیم. داستان درخت قطع شده ای که باعث جراحت من شده بود و علامت حک شده اش را به پدر گفتم. لحظه ای مکث کرد. انگار در گذشته هایش داستانی را مرور می کند. پدر به من گفت که درکودکی، او و مادرم، زیر سایه همان درخت بازی می کردند و آن قلب را، آنها کشیده بودند. قسمت صافش را پدرم و قسمت متزلزش را مادرم. بعد از آن ماجرا مادرم که از متزلزل بودن نیمه دیگر قلبش بسیار خجالت زده شده بود، به مدت 16 سال تمرین نقاشی کرده بود و یکروز قبل از روزی که قلب را کشیده بودند و او میخواست نیمه متزلزل خودرا کامل کند، از شدت بیماری جان باخته بود.


کلمات نفر بعد: مدتی- زیر سایه درخت- دشنه- به هوش آمدن(به هوش آمد)
عنصر نفر بعد: وسایل


ویرایش شده توسط نیوت اسکمندر در تاریخ ۱۴۰۲/۱۲/۱۳ ۱۹:۱۲:۴۶

تصویر کوچک شده

.یادگار گذشتگان.



با خود میگفتم اوضاع بهتر میشه و روزای خوبم میبینی!
الان فهمیدم خیر! اوضاع، اصلا اوضاعی نی!



تصویر کوچک شده


پاسخ به: گذرگاه شهر زموت
پیام زده شده در: ۱۷:۳۲:۳۵ شنبه ۱۲ اسفند ۱۴۰۲
#4

نیوت اسکمندر


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۱۱:۴۴ یکشنبه ۲۴ دی ۱۴۰۲
آخرین ورود:
۱۶:۳۱:۲۳ چهارشنبه ۲۹ فروردین ۱۴۰۳
از همین تریبون اعلام میکنم که اوضاع، اوضاعی نی...
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 149
آفلاین
کلمات فعلی: تازه، کنار جوی آب، چاقو، تشنگی
عنصر کلیدی فعلی: مکان


نیوت اسکمندر تازه از راه رسیده بود. تشنگی امانش را بریده بود. چمدانش را به سختی به دست گرفته بود و همزمان تشنگی، گرسنگی، بدن درد، خواب آلودگی و گیجی را تجربه می کرد. او که راه بسیاری را در این زمستان سخت به دنبال کلیسای گوترگود افسانه ای آمده بود و میبایست رأس ساعت 9:36 دقیقه شب در محل محراب کلیسا باشد تا چاقوی خشم گوترگود را بیابد. از دور جوی آب زلالی را دید، اما به آن توجهی نکرد. زیرا فکر می کرد که بدلیل تشنگی زیاد دچار توهم شده و سراب می بیند. اما کمی که دقت کرد متوجه شد که توهمی در کار نیست و کمی آنطرف تر مقدار زیادی آب خنک و زلال، انتظارش را می کشد. به سرعت خود را به کنار جوی آب رساند و سرش را به درون جوی آب برد و تا می توانست از آن آب خورد تا سیراب شود. هنگامی که سرش را از جوی آب بیرون آورد، حس کرد تشنگی اش بیشتر شده. علاوه بر آن بدن درد و خواب آلودگی و گیجی اش هم بیشتر شده بود و همچی به نظرش تار می آمد. لحظاتی به همین منوال گذراند تا از هوش رفت.

گرمای خاصی را دور خودش حس می کرد. دور و برش را که دید زد، فهمید در کلبه ای محقرانه، روی تختی گرم و نرم، پتو پیچیده شده دراز کشیده است و لیوانی پر از جوشونده گل گاو زبان و پاتیلی برای تهیه معجون درمانی و ملاقه ای طلایی با طرح های زینتی دور و برش ریخته شده اند. صدای اسب های بسته شده به کالسکه از بیرون از کلبه به گوش می رسید. مردی سالخورده با موهای مرتب و ریشی اصلاح شده و کوتاه با لباس های زرینی که تضاد خاصی با محیط کلبه داشت از در کلبه به داخل آمد.

- پس به هوش اومدی مرد جوان!
- شما... شما کی هستید آقا؟!

پیرمرد وسایل معجون سازی را از روی میزش جمع کرد و کاغذی پوستی به همراه قلم پری برروی میز گذاشت.
- اکثر جوی های آبی که توی شهر من هست، با طلسم مسموم شده. شانس آوردی که زنده ای!
- شما... کی هستید؟ چرا منو نجات دادید؟

پیرمرد از روی صندلی اش بلند شد و با گام هایی محکم و قامتی استوار، نگاهی خیره تحویل نیوت داد و در نهایت زبان گشود:

- من روستریوف آتردام هستم.


کلمات نفر بعد: زمستان- بالای درخت- تیشه- عصبانیت
عنصر کلیدی نفر بعد: زمان


ویرایش شده توسط نیوت اسکمندر در تاریخ ۱۴۰۲/۱۲/۱۳ ۱۴:۳۷:۰۵

تصویر کوچک شده

.یادگار گذشتگان.



با خود میگفتم اوضاع بهتر میشه و روزای خوبم میبینی!
الان فهمیدم خیر! اوضاع، اصلا اوضاعی نی!



تصویر کوچک شده


پاسخ به: گذرگاه شهر زموت
پیام زده شده در: ۱۶:۲۷:۳۱ شنبه ۱۲ اسفند ۱۴۰۲
#3

نیوت اسکمندر


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۱۱:۴۴ یکشنبه ۲۴ دی ۱۴۰۲
آخرین ورود:
۱۶:۳۱:۲۳ چهارشنبه ۲۹ فروردین ۱۴۰۳
از همین تریبون اعلام میکنم که اوضاع، اوضاعی نی...
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 149
آفلاین
در شهر باستانی گوتن، رسمی وجود دارد که نوزاد تازه بدنیا آمده حتما باید با آبی که در آن چاقوی خونین آغشته به خون تسترال شسته شده، غسل داده شود و این اتفاق حتما باید ساعت 9:36 دقیقه شب تولد بیافتد. زمانی که کاتیوپا سالسِتینی، اسقف اعظم کلیسای گوترگود شهر گوتن در تابستان سال 340 پیش از میلاد به دلیلی نا معلوم کشته شد، این روش هم همراه او دفن شد و دیگر هیچ نوزادی با این رسم متولد نشد. 240 سال پس از مرگ کاتیوپا سالسِتینی، نوزادی با هویت نامعلوم، آغشته به آب و خون تسترال در شهر زموت، کنار جوی آب پیدا شد. لیلی آتردام، مادر خانواده آتردام درحالیکه به کنار جوی آمده بود تا ظروف خانه خودرا بشوید، با نوزادی که ناشیانه قنداق پیچ شده و از شدت تشنگی و گرسنگی گریه هایی مانند فریاد سر می داد، روبرو شد و اورا به جمع فرزندان بسیار خود ملحق کرد.

سالها بعد، روستریوف آتِردام، اولین پادشاه شهر زموت بود که لباس های پر زرق و برق نمی پوشید، کالسکه های اسب آنچنانی نداشت، خزانه های پر از زر و نقره نگه نمی داشت، از مردم مالیات های کمر شکن نمی گرفت و بجای همه این کارها قانونی عجیب وضع کرده و فقط به آن پایبند بود. اینکه مردم فقط از او کمک بخواهند و هنگامی که زمانی را به زبان می آورند، وسیله ای برمیدارند یا استفاده می کنند، به مکانی می روند یا احساسی پیدا می کنند، در ذهن خود بگویند روستریوف، ارباب زموت!

سالها می گذشت و این قانون عجیب تبدیل به روتینی از زندگی مردمان زموت شده بود. موقع صرف غذا، سر سفره اسم ارباب زموت را می آوردند. موقعی که می خواستند مشکلی ازشان برطرف شود، به درگاه ارباب زموت قربانی می کردند. هنگام پر کردن ظرفها از غذا، هنگان گذاشتن پالان اسب، هنگام کتک زدن فرزندانشان با چوب و...

مراسم های قدردانی بسیار از ارباب زموت برگزار میشد. مردم برای ابراز قدردانی و سپاسگزاری از ارباب زموت، گل های داوودی بسیاری را به سر مزار محقرانه روستریوف آتِردام می بردند.


کلمات نفر بعد: تازه- کنار جوی آب- چاقو- تشنگی
عنصر کلیدی نفر بعد: مکان


ویرایش شده توسط نیوت اسکمندر در تاریخ ۱۴۰۲/۱۲/۱۲ ۱۶:۳۴:۳۰
ویرایش شده توسط نیوت اسکمندر در تاریخ ۱۴۰۲/۱۲/۱۲ ۱۶:۴۹:۳۲
ویرایش شده توسط نیوت اسکمندر در تاریخ ۱۴۰۲/۱۲/۱۲ ۱۶:۵۳:۲۳
ویرایش شده توسط نیوت اسکمندر در تاریخ ۱۴۰۲/۱۲/۱۳ ۱۴:۳۰:۱۶

تصویر کوچک شده

.یادگار گذشتگان.



با خود میگفتم اوضاع بهتر میشه و روزای خوبم میبینی!
الان فهمیدم خیر! اوضاع، اصلا اوضاعی نی!



تصویر کوچک شده


پاسخ به: گذرگاه شهر زموت
پیام زده شده در: ۱۵:۴۴:۰۱ شنبه ۱۲ اسفند ۱۴۰۲
#2

نیوت اسکمندر


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۱۱:۴۴ یکشنبه ۲۴ دی ۱۴۰۲
آخرین ورود:
۱۶:۳۱:۲۳ چهارشنبه ۲۹ فروردین ۱۴۰۳
از همین تریبون اعلام میکنم که اوضاع، اوضاعی نی...
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 149
آفلاین
شما در رولی که می نویسید کلمات رو باید بسته به عنصرش با روش های مشخص شده، از بقیه متن مشخص کنید. فقط کلماتی که از رول قبل تکرار می کنید.

عنصر زمان با رنگ قرمز یا برجسته شده
عنصر مکان با رنگ آبی یا ایتالیک شده(کج شده)
عنصر وسایل با رنگ سبز یا زیر خط دار
عنصر تم با رنگ بنفش یا رو خط دار

کلمات درست:
زمان- زمان

مکان- مکان

وسایل- وسایل

تم- تم


ویرایش شده توسط نیوت اسکمندر در تاریخ ۱۴۰۲/۱۲/۱۳ ۱۴:۲۶:۲۹

تصویر کوچک شده

.یادگار گذشتگان.



با خود میگفتم اوضاع بهتر میشه و روزای خوبم میبینی!
الان فهمیدم خیر! اوضاع، اصلا اوضاعی نی!



تصویر کوچک شده


گذرگاه شهر زموت
پیام زده شده در: ۱۵:۳۰:۴۹ شنبه ۱۲ اسفند ۱۴۰۲
#1

نیوت اسکمندر


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۱۱:۴۴ یکشنبه ۲۴ دی ۱۴۰۲
آخرین ورود:
۱۶:۳۱:۲۳ چهارشنبه ۲۹ فروردین ۱۴۰۳
از همین تریبون اعلام میکنم که اوضاع، اوضاعی نی...
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 149
آفلاین
درود بی کران!

به شهر زموت خوش اومدید. مکانیکه درش همه دست و پاشون بستس، اما امکان داره دست و پای شما باز باشه. شهر زموت جایی پر از محدودیت برای نوشتنه. اما اگر ینفر بتونه از پس محدودیت های این شهر بر بیاد، هم میتونه خودش هیچ محدودیتی نداشته باشه، هم بقیه رو محدودتر کنه، هم برای خودش فرمانروایی کنه و به بقیه دستور بده! چطوری؟ الان میگم...

اول بهتون بگم زموت، یعنی چی؟
زموت از کنار هم قرار گرفتن حرف اول کلمات زمان، مکان، وسایل و تم تشکیل شده. پس مردم این شهر باید در نوشته هاشون این 4 عنصر رو به طور کاملا برجسته و بولد! به کار ببرن!
درست فهمیدین، کار شما با این 4 عنصره! حالا کارتون چیه؟ اونم میگم...

شما یه رول مینویسین با استفاده از 4 کلمه و عنصر کلیدی که نویسنده قبل از خودتون در رولش مشخص کرده. به این شکل که نویسنده قبل در پایان پستش چهار کلمه به صورت کلمه اول از زمان، کلمه دوم از مکان، کلمه سوم از وسایل و کلمه چهارم از تم و احساسات و یه عنصر کلیدی که از بین چهار عنصر انتخاب شده. شما باید از عنصر کلیدی که بهتون معرفی شده تا جایی که میتونید کلمه به کار ببرید و هر کلمه در بخش امتیازات برای شما امتیاز داره. به این صورت که به ازای هر کلمه ای که از عنصر کلیدی به کار میبرین، 3 امتیاز دریافت می کنید.

حالا بخش جذاب این شهر...
ارباب زموت، شهردار شهر زموت، فرمانروای شهر محدودیت ها، نویسنده ای که میتواند بدون محدودیت رول خودرا بنویسد. استاد زموت!

استاد زموت کسیه که خیلی کارا میتونه بکنه و کسی بهش گیر نمیده!
میتونه به یکی از نویسنده ها بگه از این کلمه استفاده نکن،از این یکی بکن...
میتونه بگه شما فقط باید به اندازه ای که من از عناصر کلمه به کار بردم، شمام ببرید...
میتونه هزارتا کار بکنه!
ارباب زمان و مکان و وسایل و احساساته یارو... میتونه هرچیزی بگه و کسی بهش چیزی نگه!

اما ما چون فعلا استاد زموتی نداریم، خیلی درمورد توانایی هاش نمیگیم و در ادامه به مرور بهتون معرفیش میکنیم.

کسی که بیشترین امتیاز رو در پایان دوره کسب کنه، استاد زموت خواهد شد. استاد زموت میتونه در پستاش خودشو استاد زموت معرفی کنه و بقیه هم باید استاد زموت صداش کنن. میتونه مکان خودشو در پروفایل به تخت ریبرال، تخت پادشاهی قلمرو زموت تغییر بده. میتونه کلی کار بکنه تا کی؟ تا دوره بعد که استاد زموت بعدی مشخص بشه...
یا!
یه نویسنده که بهش میگیم خواهان، بیاد و اونو به دوئل بطلبه و مقام استاد زموت رو ازش بگیره!


نیوت اسکمندر


ویرایش شده توسط نیوت اسکمندر در تاریخ ۱۴۰۲/۱۲/۱۲ ۱۶:۰۱:۱۸
ویرایش شده توسط نیوت اسکمندر در تاریخ ۱۴۰۲/۱۲/۱۲ ۱۷:۲۰:۵۳
ویرایش شده توسط نیوت اسکمندر در تاریخ ۱۴۰۲/۱۲/۱۳ ۱:۳۱:۲۱
ویرایش شده توسط نیوت اسکمندر در تاریخ ۱۴۰۲/۱۲/۱۳ ۱:۴۶:۳۵
ویرایش شده توسط نیوت اسکمندر در تاریخ ۱۴۰۲/۱۲/۱۳ ۱۴:۲۱:۴۱
ویرایش شده توسط نیوت اسکمندر در تاریخ ۱۴۰۲/۱۲/۱۳ ۱۴:۳۹:۲۷
ویرایش شده توسط نیوت اسکمندر در تاریخ ۱۴۰۲/۱۲/۱۳ ۱۵:۲۲:۵۲

تصویر کوچک شده

.یادگار گذشتگان.



با خود میگفتم اوضاع بهتر میشه و روزای خوبم میبینی!
الان فهمیدم خیر! اوضاع، اصلا اوضاعی نی!



تصویر کوچک شده







شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.