هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل




پاسخ به: پناهگاه
پیام زده شده در: ۱۳:۰۵:۴۵ سه شنبه ۲۵ اردیبهشت ۱۴۰۳
گابریل همونقد که توی ابراز علاقه و بغل و تماسای بسیار نزدیک فیزیکی متبهر بود، توی تجزیه و تحلیل مسائل و فهم و ادراک عمیقشون نیاز به یه حمایت و بغل گنده داشت. گابریل نمی دونست که چجوری باید این شرایط رو هندل کنه، ریموس هم نمی دونست که با چه مصیبتی قراره روبرو بشه و دامبلدور هم نمی‌دونست که چرا ریشش انقد می‌خاره! توی زندگی آدما خیلی چیزا وجود داره که آدما نمیدونن.

ریموس پس از اینکه خوردن شکلات های شیری توسط گابریل تموم شد و آخرین تکه شکلات، وارد مرحله بلع و سپس کار هضمش شروع می‌شد، رو به گابریل کرد و گفت:
- خب... آماده‌ای برای یه مسیر سفید و روشن؟
- من همیشه آماده‌ام برای مسیرای سفید و روشن. کیو باید بغل کنم؟ مسیرش هیجان داره؟ من آماده ام! من! من! من!

ریموس جلوی هیجان گابریل کم آورد. دو دستی گابریل رو بغل کرده و نگه داشته بود، تا گابریل تکون خوردن رو تموم کنه. اما گابریل همچنان من من کنان بالا و پایین می‌پرید.

- ببین... دخترجون... اینجوری نه من... نه تو... تمرکز نداریم!
- من دارم! من! من! من!

ریموس که چاره ای مقابل خودش نمی‌دید، رفت و یک بیل از توی انبار خونه آورد. با بیل شروع به کندن زیر پای گابریل کرد.

- من! م... داری چیکار میکنی؟
- میخوام بکارمت! اولین چیزی که باید یاد بگیری صبره!



تصویر کوچک شده



Lorsque vous sentirez que tout est fini, le reflet du miroir vous montrera le chemin


در آغوش روشنایی پروفسور!

تصویر کوچک شده
تصویر کوچک شده


پاسخ به: مرکز پذیرش کاندیداهای وزارت سحر و جادو
پیام زده شده در: ۱۲:۱۷:۵۸ سه شنبه ۲۵ اردیبهشت ۱۴۰۳
بنام خداوندگار گوسفند و علف، پدید آور قهوه‌ تلخ ها و ترف!


درود خدمت همه گوسفند دوستان، قهوه دوستان، گوشت و شیر دوستان و البته هنر دوستان؛ همچنین اینارو ندوستان! خلاصه همگی!

آمده ام تا در دفتر پهناور جادوگران، برگ سبزی بکارم تا بعدا بدم گوسفندام بخورن!


مدت زمان عضویت در بخش ایفای نقش (و حتما در صورت داشتن شناسه پیشین، آن را ذکر کنید):

نیوت اسکمندر از 24 دی سال گذشته تا مدتی و کدو جان! از تاریخ 17 فروردین امسال تا به الان و در کل 4 ماه و یک روزه که ما در این سایت به طور کل و کامل و بدون توقف! در حال فعالیت هستیم!


شرح "سوابق اجرایی-خدماتی /فعالیت‌های آزاد" قبلی در وزارت سحر و جادو یا مجموعه‌های وابسته (آزکابان و موزه):

هیچ‌کدوم رو ندارم متاسفانه! منتهی یبار از کنار موزه رد می‌شدم. یه ون بستنی فروشی دیدم، داشت بستنی با شیر گوسفندی می‌داد دست مردم. حواسم پرت اون شد، رفتم زیر گاری. بعدش یه لیوان آب آوردن، پاشوندن تو صورتم. همون لیوان آبه دمید تو جونم!
پ.ن: منظور از لیوان آب، اینه که اسم من بعنوان فعال‌ترین عضو آخرین ترین های برگزار شده، توی موزه ثبت شده! آیا این لیوان آبه هم سابقه حساب میشه؟


شرح "سوابق برجسته/خدمات نظارتی-مدیریتی" در انجمن‌های ایفای نقش:

مدیریت یک پارچه گله گوسفندان!
سابقه نظارت بر تولد بیش از 900-800 جنین بز و گوسفند نر و ماده
سابقه هدایت تیمی گوسفندان به طور هماهنگ و منظم، ناهماهنگ و نامنظم!
سابقه هدایت تیم فوتبال گوسفندی جفتک زنان هاگزمید و برنده 7 مدال طلا، 3 مدال برنز و یه فقره آفتابه طلایی!
افتخار کدخدایی دهکده هاگزمید در الان و در آینده، برای همیشه!


شرح برنامه‌های آینده خود برای وزارت سحر و جادو و مجموعه‌های وابسته:


طبق مطالعات بنده، کدخدای نمونه دولتی و تیزهوشان و حتی تیزگوشان! هر گوسفند مثل پیاز لایه لایه است و سه لایه کلی داره. لایه روحی، لایه روانی (فکری) و لایه جسمی. آدمام مثل گوسفندان دیگه. فقط یه فرق خیلی خیلی خیلی خیلی کوشولو دارن. اینکه گوسفندا دو لایه اول رو معافن! روح و روان، تعطیل 24 ساعته!
با این تفاوت انسان ها روح و روانشون از جسمشون فعال‌تره! اما، انسانی که تمرکزشو بذاره روی بیرونی ترین لایه، یعنی جسم، یکم امکان داره ریپ بزنه و به مشکل بخوره!

ما تنها هدفمون خدمت به مردمه. اینو همه میدونن، همه! قهوه نماد چیه؟ بیداری! گوشت نماد چیه؟ گوشت میخوری، قوت میگیری! قوی میشی! با صلابت میشی! چاق و فربه میشی! کراش آدم خوارا میشی... نه... چیز... یعنی گوشت بخوری مقتدر میشی! هنر نماد چیه؟ پرورش روح! پالایش روح! آرایش روح! و ما میخوایم با این دولت با بیدارگری، اقتدار و پالایش روح همه گوسف... ببخشید... انسان هارو به تعالی برسونیم.

1- بعنوان فعالترین عضو ترین های گذشته، دولتی فعال و همیشه در صحنه به روی کار می آورم.

2- همه معابر را نقاشی می کنم، کتاب‌خانه احداث می‌کنم، کلاس نقاشی، بازیگری، نویسندگی، شعر خوانی و کلاسهای تئوری هنر برای تقویت و پرداختن بیش از پیش به هنر!

2- برگزاری کلاس‌های مدیتیشن، یوگا، پرداختن به بهترین انواع مراقبه، انواع سبک های سابلیمینال و خود درمانی برای ارتباط بهتر و پرورش بیشتر روح!

3- تشریح و تدریس انواع کتاب‌های روانشناسی و روانشناختی، معرفی تکنیک های مناسب روانشناختی و روان درمانی برای درک و ارتباط با خود

4- راه‌اندازی دوباره قسمت های از کار‌افتاده و از‌ یاد رفته انجمن های وزارت جادو و آزکابان

5- برگزاری انواع مسابقات فرهنگی، هنری و ورزشی برای سرگرمی و تفریح جادوگران و ساحره‌ها

6- استخدام گسترده کارآگاهان و کارمندان برای بخش های اداری

7- همکاری و طرح انواع همه پرسی برای انجام تک به تک برنامه ها و هدف ها

و کلی ایده های طرح شده و غیر طرح شده ی دیگه...

شعار انتخاباتی:

همونطور که پیش‌تر گفتم این دولت برای بیدارگری، اقتدار و پالایش روح روی کار میاد. پس همه باهم، برای قهوه، گوشت و هنر!

دولت قهوه، گوشت و هنر!



ویرایش شده توسط کدوالادر جعفر در تاریخ ۱۴۰۳/۲/۲۵ ۱۲:۲۸:۰۰
ویرایش شده توسط کدوالادر جعفر در تاریخ ۱۴۰۳/۲/۲۵ ۱۴:۵۸:۱۹
ویرایش شده توسط کدوالادر جعفر در تاریخ ۱۴۰۳/۲/۲۵ ۱۴:۵۹:۴۱


تصویر کوچک شده



Lorsque vous sentirez que tout est fini, le reflet du miroir vous montrera le chemin


در آغوش روشنایی پروفسور!

تصویر کوچک شده
تصویر کوچک شده


پاسخ به: ویلای بزرگ آباء و اجدادی بلک !
پیام زده شده در: ۱۲:۰۷:۴۲ سه شنبه ۲۵ اردیبهشت ۱۴۰۳
تلما که تا اون لحظه وسط جمعیت مرگخوارانی بود که داشتن چپ‌چپ به بلاتریکس نگاه می‌کردن، حالا با شنیدن اسمش، خودش رو در حالی پیدا می‌کنه که مرگخوارا از دورش پراکنده شدن و در مرکز توجهات در کنار بلاتریکس و لرد قرار گرفته.

با این که تلما مثل هر مرگخوار دیگه‌ای از خشم بلاتریکس می‌ترسید، اما در اون لحظه مرگخواری نبود که با این تهدیدها بلرزه.
- یعنی می‌خواین بگین همه مشکلات به غذا برمی‌گرده؟

این‌بار نه تنها بلاتریکس، بلکه تمام مرگخواران با حرکت سر موافقت خودشون رو اعلام می‌کنن. ولی حتی موافقت همگانی مرگخوارا در مقصر دونستن تلما هم باعث نمی‌شه که تلما بلرزه و بترسه و بگرخه. و این نکته قابل توجهی بود که از چشمان تیزبین هیزل دور نمی‌مونه.
- حس نمی‌کنی الان لحظه‌ایه که باید بر خودت بلرزی؟

تلما با خونسردی جواب می‌ده:
- نه! آخه شما دارین تقصیرو می‌ندازین گردن غذاها!
- خب مگه تو غذاها رو درست نکردی؟ پس تقصیر توئه دیگه!

تلما احساس می‌کنه الان وقت مناسبیه که برگ برنده‌شو رو کنه.
- درسته، من غذاها رو درست کردم! ولی می‌دونین که این کارو تنهایی انجام ندادم درسته؟

مرگخوارا نمی‌دونستن. یا حداقل اولش نمی‌دونستن. ولی وقتی یکم نگاهای متعجب و من که نبودم بین هم رد و بدل می‌کنن، بالاخره دو گالیونیشون میفته که این کدوم مرگخواره که با درصد احتمال بالایی کمک‌دست تلما بوده. تلما فرصت رو از دست نمی‌ده و خودش دست به اعتراف می‌زنه.
- بله مامان مروپ هم به من کمک کرد. یعنی می‌گین مامانِ ارباب هم تو این حرکت دست داشته؟



پاسخ به: گفتگو با مدیران ، انتقاد ، پیشنهاد و ...
پیام زده شده در: ۴:۲۰:۰۳ سه شنبه ۲۵ اردیبهشت ۱۴۰۳
الستور

تصمیم گیرنده شمایید. اگه فکر میکنید خیلی پردردسر خواهد شد و مناسب نیست، بیخیال.
ممنون از وقتی که گذاشتی.

---

تکلیف که مشخص شد و رد شد قضیه، ولی دوست دارم یه سری چیزارو بنویسم تا مشخص بشه تو ذهنم چی بوده و دلیل مطرح کردن این ایده چی بوده:

یه مثال از کتاب اول بزنم:
در کتاب اول، هری توی لندنه که هاگرید میاد و با خودش میبرتش کوچه دیاگون تا لوازم مورد نیاز مدرسه جادوگری رو بخره. این ایده اینجا اینجوری عمل میکرد: سوژه از لندن شروع میشد و حالا که میخواست بره به دیاگون، خب لینک داده میشد به همون دیاگون، تا ملموس تر باشه و حس انتقال و ماجراجویی به آدم بده و از این حالت خسته کننده که سال هاست داریم تو سایت باهاش میریم جلو در بیاد و تنوع بشه.
و بعد هری رفت به کینگزکراس و سکوی نه و سه چهارم. این جا هم همینطور یعنی دوباره از دیاگون لینک داده میشد به کینگزکراس. و در نهایت به هاگوارتز میرسن که باز از کینگزکراس لینک داده میشد به هاگوارتز.

منظورم این که فقط یه سری لینک به لینک کردن تاپیک ها و انجمن ها پشت این ایده نبود، منظور اصلی ملموس تر کردن قضیه و جا به جایی بین اماکن جادویی و تنوع بخشیدن بود. البته شاید با این حداقل امکاناتی که ما توی سایت داریم خیلی حس خاصی منتقل نشه به آدم. یعنی صرف کلیک کردن روی یه لینک و جا به جایی بین انجمن ها. ایده آلش امکانات گرافیکی بیشتری میطلبه. فرضا، بک گراند هر انجمن عکسی از خودش باشه. مثلا وقتی میری تو انجمن هاگزمید، عکس هاگزمید بک گراند باشه و وقتی میری تو وزارتخونه، عکس وزارتخونه. و ایده آل تر میتونه این باشه که هر تاپیک با تاپیک دیگه بک گراندش فرق کنه و حتی شکلک هاش.

در مورد ایجاد بی نظمی هم خب نظرات و سلایق با هم فرق میکنه اما من فکر میکنم تنوع بخشیدن و از اون حالت راکد قبلی دراومدن در هر صورت میتونه مفید باشه حتی اگه بنظر بیاد که چاشنی بی نظمی همراهش شده. البته توضیح دادم که میشه از تاپیک هایی که فرضا شش ماهه فعالیت نداشتن استفاده کرد.

در هر صورت ما که اینجا هستیم همه از روی علاقه به هری پاتر و سایت و ایفای نقشه دیگه. چیزی هم اگه میگیم در همین راستاست. منظورم اینه ضرری نکردیم، چه ایده اجرا بشه چه نشه، در هر صورت طرح های جدیدی مطرح شده.

و حتی ممکنه در آینده چه همینجا چه در جاهای دیگه عملی بشه. مثالشو زدم: شاید وقتی امکانات گرافیکی بیشتر شد و قضیه ملموس تر شد.



---

ویرایش:
الان یه حالت اجرای راحت تر و محدودتر این ایده به ذهنم رسید اما به دلایلی موکول میشه به آینده نزدیک. در اون زمان دلیلش مشخص میشه.


تصویر کوچک شده
تصویر کوچک شده


پاسخ به: گفتگو با مدیران ، انتقاد ، پیشنهاد و ...
پیام زده شده در: ۱:۱۹:۴۱ سه شنبه ۲۵ اردیبهشت ۱۴۰۳
نقل قول:
سلام الستور. ممنون که با وجود مشغله های انتخاباتی، پاسخ دادی.

انجام وظیفه‌ست.

نقل قول:
حقیقتش از قصد اینجا گفتم. عادت های قدیمه. خودم وقتی سایت میام اولین جایی که میخونم اینجاست. (البته زمان هایی که "نحوه برخورد" فعال بود، در رقابت تنگاتنگی قرار میگرفتند.)
اگه اجازه بدی چون این موضوع شروعش اینجا بوده بقیه چیزهایی که به ذهنم میرسه رو هم اینجا بگم ولی در آینده اگه ایده ای در مورد ایفا داشتم در تاپیک مدیران ایفا خواهم گفت.

آره دیگه، تا اینجا اومدیم همینجا ادامه بدیم بهرحال.

نقل قول:
این ایده میتونه پیچیده باشه، در زمانی که ایفا کاملا فعال باشه و بخواد بیاد تو دست و بال تاپیک هایی که فعال هستن و دارن پشت سر هم پست میخورن. اگه زمان برگردان داشتیم و میخواستم تو اون زمان این ایده رو بدم، مهمترین مزیتی که بهش اشاره میکردم این بود که میتونیم براش یه شرط بذاریم اونم اینکه فقط تاپیک هایی شاملش بشن که فعال نباشن. حالا روی زمانش بحث باید کرد. مثلا شش ماهه پست نخوردن.

بازم کنترل کردن این قضیه حقیقتا سخته می‌تونه دردسر ساز بشه در طولانی مدت واقعا و نظم خیلی تاپیک‌هارو به هم بزنه.

نقل قول:
البته در حال حاضر هم میشه برای اجرا کردنش این شرط رو گذاشت اما ناخودآگاه اکثریت ایفا رو شامل میشه.
و به جای اینکه نظمشو به هم بریزه میتونه باعث فعال شدنش بشه.

خب... سوالی که پیش میاد، چرا فکر میکنی لینک کردن این تاپیک به اون تاپیک باعث میشه فعال‌تر بشن تاپیکا؟ من خودم 90% مواقع حقیقتش میبینم وسط یه پست لینک هست، باز نمیکنم.

نقل قول:
2- میشه دومینو ایش کرد. یعنی تاپیک اولی که میپریم توش () میتونه با حداقل دو پست اینکارو بکنه اما تاپیک پرشی بعدی باید حداقل سه پست بخوره و بعدی چهار و بعدی پنج و بهمین ترتیب...
3- اسمشو میشه جامپینگ رول پلینگ (Jumping Role Plying) هم گذاشت. ایفای پرشی (به یاد سوپر ماریو) یا حتی جهشی.

که بازم کنترل این نظمش واقعا کار پردردسری خواهد بود و حتی پیچیده... و هی لینک تو لینک میخواد بشه هر تاپیک. که خب چه کاریه اصلا آقا؟

و اینکه با عرض شرمندگی... هنوزم رد میشه این قضیه راستش. چون میگم، در حال حاضر واقعا توانایی مدیریت چنین چیزیو نداریم، به اضافه اینکه اون قضیه لینک به لینک کردن تاپیکا هی کار زیبایی نیست حقیقتا و گیج کننده و حتی حوصله سر بر خواهد شد در طولانی مدت. فکر کن بخوای یه سوژه رو بخونی، باید یهو از ده تا تاپیک بری. وضعیت سایت و اینترنت هم که همچین پایدار و خوب نیست. یهو صفحه سفید میده، یهو از اکانت پرت میشی بیرون، داستان میشه خلاصه.
و در نهایت بازم ممنونم که مطرح کردی ایده‌ت رو.


Smile my dear, you're never fully dressed without one


تصویر کوچک شده


پاسخ به: سالن تئاتر هاگزمید
پیام زده شده در: ۰:۴۷:۵۱ سه شنبه ۲۵ اردیبهشت ۱۴۰۳
مروپ یک فنجون گل گاو زبون دیگه رو نوشید، به حافظه‌ش آفرین گفت و بعد به تلفن نگاه کرد.
دستش رو به آرومی به سمت تلفن که صفحه کلیدی داشت که از یک تا نه شماره گذاری‌شده بود و توی آخرین ردیفش هم * و صفر و # به چشم می‌خوردن، دراز کرد.
مروپ سریع با انگشتش روی اعداد یک، یک، و صفر کلیک کرد و بعدش از تلفن دور شد و پشت دیوار پناه گرفت.
- پس چرا آتش‌نشانی مامان نمیان که شفتالوی مامان رو نجات بدن؟

مروپ سوال به‌جایی پرسیده بود. در واقع انتظار داشت به محض اینکه شماره‌هارو فشار میده، آتش‌نشان‌ها همون‌جا ظاهر بشن.
مروپ دوباره برگشت پهلوی تلفن. این‌بار اعداد مورد نظرش رو فشار داد و بعد سریع کوبید روی تلفن و فرار کرد. باز هم اتفاقی نیفتاد. بنابراین دوباره یک فنجون گل گاو زبون برای خودش ریخت، شروع کرد به خاروندن سرش و برگشت پیش تلفن.
اینبار مروپ دید که یه بخشی از تلفن با سیم به بخش دیگه‌ش که صفحه کلید داره، وصل شده. بنابراین بخشی که صفحه کلید نداره و در واقع گوشی تلفن هست رو برداشت و چند بار توی دستش چرخوندش. بعد دوباره اعداد رو شماره‌گیری کرد و دوتا بخش دایره‌ای بالا و پایین گوشی تلفن رو بوس کرد و گذاشتش سر جاش تا آتش‌نشان‌ها ظاهر بشن.
که البته، نشدن.

مروپ داشت کلافه میشد. نگران فرزند دل‌بندش بود. و تلفن هم باهاش هم‌کاری لازم رو نمی‌کرد. مروپ به فکر فرو رفت. شاید باید به تلفن مقداری میوه می‌داد تا آتش‌نشان‌ها میومدن؟ البته که مروپ این کار رو کرد. دور و بر تلفن پر شد از انواع میوه‌جات مرغوب. ولی باز هم آتش‌نشانی نیومد.

اینبار دیگه مروپ می‌دونست چیکار کنه. در واقع شاید تنها کاری بود که هنوز امتحان نکرده بود. احتمالا باید گوشی تلفن رو می‌ذاشت جلوی گوش و دهانش. با همین فکر، دقیقا همین‌کار رو کرد. درست مثل یک ساحره اصیل و قدرتمند، سه دور سیم تلفن رو دور خودش چرخوند، مطمئن شد که سیم از پشت گوشش عبور کنه و بخشی که سیم داره جلوی گوشش باشه و بخش دیگه هم جلوی دهانش.
و دوباره شماره‌گیری کرد.
و اینبار از جلوی دهنش صدایی رو شنید که گفت:
- لطفاً با حفظ آرامش موقعیتتون رو شرح بدید.
- کله شفتالوی مامان که قربونش برم رفته تو هندونه!

و مروپ فقط صدای بوق عجیبی رو جلوی دهانش شنید... شاید باید به روش دیگه‌ای تماس گرفتن رو امتحان میکرد، مثلاً چرخوندن گوشی تلفن و گرفتن بلندگوش جلوی گوشش به جای دهانش، یعنی کاری که ماگل‌ها انجام می‌دادن!


Smile my dear, you're never fully dressed without one


تصویر کوچک شده


پاسخ به: گورستان ریدل ها
پیام زده شده در: ۲۳:۵۲:۰۸ دوشنبه ۲۴ اردیبهشت ۱۴۰۳
چشم مرگخوارا به سمت گوینده دیالوگ چرخید.
و گوینده دیالوگ رو که گابریل بود، بالای سر الستور و در حال بازی با گوش‌های بزرگش پیدا کردن.

- تازه می‌تونم حسابی هم ارباب رو بغلشون کنم و بهشون بگم که چه عنکبوت زیبایی هستن و چه قلب قشنگ و سفیدی دارن.

الستور خیلی آروم گابریل رو از پس گردنش گرفت و از روی سرش برش داشت.
- گب... فکر نکنم بخوای اینکارو بکنی‌ها.
- چرا ال! تا حالا اشتباهی کردم که بهم بی‌اعتماد بشی؟

و الستور به تمام بارهایی که گابریل می‌خواسته ثابت کنه یک نفر قلب سفید و خوبی داره و به همین منظور با چاقوی میوه‌خوری قلب طرف رو در آورده و بعد از اینکه دیده قلب طرف قرمزه، زیر گریه زده، فکر کرد.
- باور کن اگر کاری نمیکردی که بهت بی‌اعتماد بشم، الان این مکالمه رو نداشتیم.
- ولی من میخوام ارباب رو بغل کنم و بهشون بگم چقدر قلب پاکی دارن...
- تا سه ثانیه دیگه ما رو جلوی خودتون حمل نکنید، نیشتون میزنیم.

لرد حتی در حالت عنکبوت شده هم ترسناک بود.
مرگخوارا دوباره با نگرانی به الستوری که سعی میکرد گابریل رو از حمل لرد منصرف کنه نگاه کردن.
الستور و گابریل هم به مرگخوارا نگاه کردن و بالاخره الستور در حالی که گابریل رو خیلی آروم روی زمین می‌ذاشت، گفت:
- بغل بی بغل! فقط می‌تونی سبد حاوی ارباب رو حمل کنی... بدون بغل کردن!

و گابریل که اشک شادی از چشماش سرازیر شده بود و اشکاش تشکیل رودخونه داده بود و یه اکوسیستم جدید دور رودخونه اشکیش تشکیل شده بود و مشکل کم‌آبی کشور رو حل کرده بود، سریع سبد حاوی لرد رو در دست گرفت.

- انقدر تکونمون نده! نیشت میزنیما! یا هرکاری که عنکبوتا برای دفاع از خودشون میکنن. آها! تار میزنیم توی چشمات!


Smile my dear, you're never fully dressed without one


تصویر کوچک شده


پاسخ به: محدوده آزاد جادوگران
پیام زده شده در: ۲۲:۰۷:۲۸ دوشنبه ۲۴ اردیبهشت ۱۴۰۳
سوژه: ماموریت
کلمات:هاگوارتز، قالیچه، تک‌شاخ، جاروی پرنده، گوی زرین، سبزه، شیرینی.



سالن غذاخوری هاگوارتز جای مخفی شدن نبود و هاسک بهتر از هرکسی اینو می‌دونست. توی دوران دانش‌آموزی، صد روش برای مخفی نشدن توی سالن غذاخوری پیدا کرده بود. با وجود این، نمی‌دونست با منطق کدوم مرلین‌نیامرزیده‌ای این ماموریت رو قبول کرده بود. حالا فقط می‌خواست زنده از اونجا بیاد بیرون، چون شعمای معلق سقف غذاخوری به طرز خطرناکی نزدیک قالیچه ی پرنده ی قرضیش می‌سوختن.

بازم همون داستان تکراری. بازم یه شرط‌بندی رو باخته بود و چون پولی برای پرداخت دینش نداشت، مجبور شده بود به یه روش دیگه جبران کنه. واقعا فکر نمی‌کرد برای پیدا کردن مواد اولیه ی یه "معجون عشق متفاوت" دزدکی وارد مدرسه بشه. حتی مجبور شد بدون گواهینامه ی جارو‌رانی، سوار یه جاروی پرنده بشه تا بعد از نیت کردن، از سبزه ی کف زمین کوییدیچ بچینه. برای تهیه ی این معجون پیچیده، چند قطره خون تک‌شاخ رو باید روی سبزه ی گره خورده ی زمین مسابقه می‌ریختن و هاسک واقعا شانس آورد که مجبور نشده بود تا جنگل ممنوعه برای تهیه‌ش بره. اینطوری نیست که از رفتن بترسه ها. نه واقعا.
وحشت داشت!

با احساس تکون خوردن یه چیزی توی جیبش کم مونده بود با مغز از روی قالیچه بیفته وسط خوراک مرغی که روی میز اسلیترین بود. یه نیم‌نگاهی به جیب کتش کرد و چشمش به اسنیچ افتاد. اینقدر به دزدی تردستی‌های کوچیک خودش عادت داشت که یادش رفته بود گوی زرین رو به عنوان شیرینی معامله از سالن کوییدیچ دزدیده. یه قطره عرق سرد از روی پیشونیش چکید پایین و قبل از اینکه بتونه متوقفش کنه، چکید روی میز غذاخوری.

یه لحظه همه‌چی متوقف شد. حتی شعله ی شعما هم ثابت موند و دیگه سوسو نمی‌زد. صدای بهم خوردن قاشق چنگالا و هیاهوی بچه‌ها هم کاملا ساکت شد.
بعد توی یه حرکت هماهنگ، سر همه ی دانش‌آموزا همزمان به سمت بالا چرخید. همشون لبخند دندونی می‌زدن. همشون به هاسک و قالیچه‌ش خیره شدن بودن. نگاهشون انگار حتی از جیب کتش هم رد می‌شد و اسنیچ دزدی رو می‌دید. اوضاع هنوز تحت کنترل بود تا اینکه همشون با یه صدای نویزدار عجیبی همزمان زمزمه کردن:

"به خونه خوش اومدی هاسک!"

هاسک هنوز سر جاش خشکش زده بود. قالیچه ی جادویی ازش سریع‌تر بود. توی یک ثانیه، زیر پاش رو خالی کرد و پا به فرار گذاشت‌. هاسک بیچاره سقوطش رو روی اسلوموشن می‌دید.
آروم آروم از شعما فاصله گرفت.
لحظه ی آخر متوجه شد که بوی هلو می‌دن.
توی راه با یکی دوتا از روح‌های سرگردان تصادف کرد و دقیقا قبل از برخورد با خوراک مرغ بود که از جاش پرید.

از جاش پرید؟!

چشماش رو باز کرد و سر جاش نشست. گوشای گربه‌ایش سیخ توی هوا وایساده بودن و بعد از چند لحظه دستش رو روی قلبش گذاشت و نفس عمیقی کشید.
بازم توی نوشیدن زیاده‌روی کرده بود.

کلمات جدید: بارون، راهرو، نوشیدنی کره‌ای، شانس، بازی، چوبدستی، هیجان


ویرایش شده توسط هاسک پایک در تاریخ ۱۴۰۳/۲/۲۴ ۲۲:۴۹:۵۰
ویرایش شده توسط هاسک پایک در تاریخ ۱۴۰۳/۲/۲۴ ۲۲:۵۰:۵۶
ویرایش شده توسط هاسک پایک در تاریخ ۱۴۰۳/۲/۲۴ ۲۳:۱۶:۳۹


پاسخ به: توپ فروشی کوییدیچ
پیام زده شده در: ۲۲:۰۵:۰۳ دوشنبه ۲۴ اردیبهشت ۱۴۰۳
هنوز حضار و بردلی عرق روبان پاره کردنشان خشک نشده بود و به صرف میوه و شیرینی نرفته بودند که نیکلاس با دو تا گولم از جنس خاک سرخ که قدشان از در ورودی بیشتر بود وارد شد. لگد محکمی به ویترین بزرگ توپ ها زد که باعث شد شیشه بشکند و توپ ها به سمت مردم سرازیر شوند. مردم جیغ میزدند و فرار میکردند و توپ ها هم به دنبال آنها.

نیکلاس روی صندلی نشست و یکی از گولم ها بردلی را روی صندلی روبه رویش نشاند.

-بهت میگم اینجا اوضاع از چه قراره. اینجا کسی به مدیرا اعتراض نمیکنه. اینجا کسی شورش و اغتشاش راه نمیندازه مگه اینکه بخواد... .

بردلی آب دهانش را قورت داد.

-مگه اینکه بخواد... .

بردلی یه بار دیگه آب دهنشو قورت داد.

-مگه اینکه بخواد با نیکلاس انجامش بده.

نیکلاس این را گفت و یه لیوان نوشیدنی کره ای برای بردلی ریخت. بعد هم متوجه شد دیگر کسی جیغ نمیزند.

-جیغ نمیزنید چرا؟ توپ ها چرا دنبال ملت نمیکنین؟
-انرژی جنبشی مون تموم شد حاجی.


تصویر کوچک شدهتصویر کوچک شدهتصویر کوچک شده


پاسخ به: مرکز پذیرش کاندیداهای وزارت سحر و جادو
پیام زده شده در: ۲۱:۲۹:۱۸ دوشنبه ۲۴ اردیبهشت ۱۴۰۳
با اراده‌ای فولادین و عظمی راسخ،
من آمدم!

برای خوراکی‌های خوشمزه!
برای تولید ویزلی‌های بازیگوش!
برای ایجاد شادی و نشاط!
برای ایجاد شعبه‌های جدید غارتگران در هاگوارتز!
برای تحول صنعت مد و پوشاک!
برای موسیقی راک و برای رول!


مدت زمان عضویت در بخش ایفای نقش (و حتما در صورت داشتن شناسه پیشین، آن را ذکر کنید):

من کاملا آگاهم که مردم در این زمانه دنبال یک لقمه نون حلال می‌گردن. از وضعیت جامعه به خوبی آگاه هستم و میدونم نون خانواده دادن کار خیلی سخت و حتی ناممکنی شده. متوجه هستم که بچه‌ها دیگه عمو پورنگ نگاه نمیکنن و به دنبال عموهای دیگه هستن. متوجهم به جای اینکه جوانان ما رول بزنن، رِل میزنن و توی شبکه‌های اجتماعی فعالیت میکنن. بنده خودم در این شبکه ها حضور دارم و همه چیز رو از نزدیک لمس می‌کنم. من نه از جنس مردم، بلکه اصلا خود مردمم!

عضویت از سال 88 با شناسه برایان دامبلدور،
و سه شناسه اخیر: سیریوس بلک، تام ریدل، ویکتور کرام


شرح "سوابق اجرایی-خدماتی /فعالیت‌های آزاد" قبلی در وزارت سحر و جادو یا مجموعه‌های وابسته (آزکابان و موزه):

من سالها کف خیابون‌های جادوگران بودم، کارتن خوابی کردم، دچار چیزهای مورفین شدم، با دولتش پرواز کردم و بعدش با رفتنش سقوط کردم. از بچگی که خونه رو ترک کردم یاد گرفتم روی پای خودم بایستم. از شاگردی در یک نانوایی در لندن شروع کردم. بعدش توی هاگزمید شاگرد مغازه لباس فروشی شدم. برای اولین بار کت چرم و تیپ گاتیک و راک اند رولی رو وارد هاگزمید کردم و برای خودم طراح لباس شدم.

رفته رفته اعتیاد دامنم رو گرفت و مردم از من خواستن که هاگزمید رو ترک کنم چون برای بچه‌هاشون بدآموزی داشتم. بله من هرگز دروغ نمیگم. هرگز گذشته خودم رو انکار نمیکنم. اما دوباره از صفر شروع کردم و گالیون به گالیون جمع کردم. مدت‌ها با موتورم به عنوان پیک جادوگران کار کردم و بالاخره تونستم صاحب کارخانه بزرگ بلک چری بشم! کارخانه چندمنظوره‌ای که از خوراکی تا لباس پوشیدنی رو تولید میکنه. چندصد معتاد اونجا مشغول به کار شدند و امروز به آغوش جامعه بازگشتن.

در دولت مورفین گانت، از ابتدا تا انتها به عنوان زندانبان و مسئول آزکابان حضور داشتم. (دولت آزادی و پرواز، دوره نهم وزارت سحر و جادو)


شرح "سوابق برجسته/خدمات نظارتی-مدیریتی" در انجمن‌های ایفای نقش:

در همین لحظه که من درخدمت شما هستم طبق آمارهای رسمی و معتبر، کارخانه بلک چری توانسته به تنهایی 50 درصد از تولید ناخالص ملی (GNP) جادوگران رو به خودش اختصاص بده. من به عنوان یکی از مالکان سرمایه و طبقه بورژوا نه تنها جدای از مردم نیستم، بلکه در دل مردم زندگی میکنم. من و اعضای هیات مدیره کارخانه به شدت مخالف انحصار و انباشت سرمایه هستیم. هرچه سود حاصل از تولیدات این کارخانه هستش، صرف سرمایه‌گذاری برای مردم میشه.

لباس‌های کارخانه مارو هر قشری میتونه بخره. موتور سیکلت‌های پرنده این کارخانه از چوب جارو هم ارزان‌تره! خوراکی های این کارخانه از کارخانه شکلات سازی چارلی هم متنوع تر و خوشمزه تره. باید بیایید و آبشار شکلاتی مارو ببینید. چندهزار نفر به طور مستقیم و غیرمستقیم در چرخه تولید ما نقش دارند و مشغول کسب درآمد هستند. من خودم شخصا نه تنها به عنوان صاحب کارخانه، بلکه در طول روز در لباس کارگران در کارخانه حاضر میشم و کار میکنم.

با شناسه ویکتور کرام، به عنوان ناظر کوییدیچ،
با شناسه تام ریدل، به عنوان ناظر تالار ریونکلاو،
و با شناسه فعلی، به عنوان ناظر تالار گریفیندور فعالیت داشتم و دارم.


شرح برنامه‌های آینده خود برای وزارت سحر و جادو و مجموعه‌های وابسته:

اما چرا کاندیدا شدم؟ من با خودم فکر کردم دیدم من اصلا به پول نیاز ندارم و کسی که نیاز مالی نداشته باشه، وسوسه اختلاس پیدا نمیکنه. چه بسا با افتخار خزانه خالی رو از جیب خودم پر میکنم. از تشنگان قدرت هم نیستم، بلکه از شیفتگان خدمتم! کسی که شیفته خدمت باشه اجازه میده مردم راحت حرفشون رو بزنن. اجازه میده آزادانه در همه چیز مشارکت کنند. پس خبری از فضای اختناق نخواهد بود! برای تبلیغات در انتخابات هم هزینه نمیکنم. پوستر انتخاباتی و اسپانسر و این چیزها، همگی بعدا باعث ایجاد رانت و دست های پشت پرده خواهد شد. تنها آمدم اما سرفراز خواهم رفت!

یکی از اهداف من ایجاد شور و نشاط مجدد در میان جوانان هستش. مگر یک جوان چقدر عمر میکنه که بخواد زندگیش اینگونه بگذره؟ باید بتونه خوراکی‌های متنوع بخوره. شکلات‌های مغزدار و جادویی که بتونه حس خوشحالی و لذت رو تجربه کنه. پس ما میخوایم دوپامین جوانان به طور سالم بالا بره. یک جوان باید بتونه لباس‌های خوب به تن کنه. کت و بارونی های چرمی، شلوارهای رنگی، تابستونی‌های شاد و راحت. مخصوصا این راحتی خیلی مهمه. شما ببینید چقدر کارمندان ما در وزارتخانه مجبور هستند لباس های فرم سخت و زخمت و رسمی رو تحمل کنند. این یک دستی و یکپارچگی کسالت‌آوره و محیط کار رو خسته کننده میکنه. حمل و نقل آسان هم بسیار مهمه. واقعا خیلی ها شاید توان جاروسواری رو دیگه نداشته باشند ولی بازهم دلشون میخواد از مسیر سفر لذت ببرند. چه چیزی بهتر از موتورسیکلت های امن و جادار که بتونن باهاش سفر کنند؟ رانندگان ما باید در اختیار همگی قرار بگیرند تا مردم با یک چرخش چوبدستی، راننده مدنظر در اختیارشون قرار بگیره. برنامه ها به صورت مدون و حرفه‌ای به صورت سند تنظیم شده که بنده بخشی از اون رو خدمت آحاد جامعه جادوگری اعلام میکنم:

1- ایجاد شور و نشاط در میان جوانان با توزیع خوراکی‌ها و شکلات‌های جذاب، استاندارد و خوشمزه
2- ایجاد و تشویق به مشارکت مردمی در همه برنامه های وزارتخانه
3- برگزاری همه پرسی‌های منظم در راستای برگزاری‌های برنامه‌های وزارتخانه
4- حمایت از جوانان جهت یافتن شغل و استعداد خود
5- همکاری وزارتخانه با تمام بخش‌های دنیای جادویی جهت رشد و شکوفایی جوانان
6- جذب کارکنان تازه‌نفس و جدید برای بخش‌های گوناگون وزارتخانه
7- تغییرات اساسی در زندان آزکابان جهت رشد و بازگشت زندانیان به آغوش جامعه
8- ایجاد فضای آزاد سیاسی برای گروه‌های مختلف سیاسی و غیرسیاسی جهت ترویج آزادانه تفکرات خود
9- حمایت از فرهنگ و هنر دنیای جادوگری و بازگشایی موزه با اِلمان‌های جذاب و زیبا
10- رشد تولیدات کارخانه بلک چری جهت شکوفایی اقتصادی و افزایش رفاه عمومی
و ده‌ها برنامه دیگر...


شعار انتخاباتی:
سیریوس آمد،
چه‌گوارای نسل ما آمد،
برای خدمت، برای نشاط!

توضیحات تکمیلی:
ممنون از وقتی که در اختیار بنده قرار دادید.

مخلصم.
سیریوس.


ویرایش شده توسط سیریوس بلک در تاریخ ۱۴۰۳/۲/۲۴ ۲۱:۴۰:۱۳

تصویر کوچک شده

We've all got both light and dark inside us. What matters is the part we choose to act on...that's who we really are






هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.