مدیران خواستند به داخل کاخ قدم بگذارند اما ناگهان پسری جلوی راهشان را گرفت.
-آهای! کجا با این عجله؟!
مدیران همزمان با هم برگشتند و به پشت سرشان نگاه کردند.
-عه هری بی مامان، پسری که زنده موند!
-زنده موندم؟ زنده موندم؟ آره زنده موندم ولی به چه قیمت؟! کاش میمیردم اون روزو نمی دیدم!
فلش بک-اون روز! اتاق تاریک بود و فقط یک چراغ در وسط آن آویزان شده بود.
-آوردیش الستور مامان؟
-ها ها ها...شاید آره...شایدم نه...کی میدونه؟
سایه الستور لبخند وحشتناکی زد. گونی ای را از داخل جیبش در آورد و در دست الستور واقعی گذاشت. الستور هم گونی را روی میز وسط اتاق هول داد و بند گونی باز شد.
-منو آوردین اینجا چیکار؟ اصلا شماها دیگه کی هستین؟!
-چه جغد بامزه ای داره!
گابریل بلافاصله جغد هری را از دستش گرفت و بغل کرد.
-چقدر نرمی! سفید و پفکی ایم هستی! گوگولی!
-هدویگ منو پس بدین ببینم!
ناگهان سکوتی عمیق بر فضا حاکم شد و همه مدیران نگاهی به پسر برگزیده انداختند.
-اوه...چرا این شکلی شدین شماها یهو؟!
-تو برگزیده شدی کله زخمی بی مامان.
-برای چی برگزیده شدم؟
-برای کارای مفرح...ها ها ها!
با یک اشاره الستور در منوی مدیریت، هری بی صدا شد. ناگهان فضای اتاق تغییر کرد و همه با دقت به هری زل زدند.
-به نظرتون زخمش یکم کج نیست برای برگزیده شدن؟
منوی مدیریت را باز کرد و یک دکمه را فشار داد تا زخم را در زاویه ۳۰ درجه ای ابرو قرار دهد.
-گابریل مامان به نظر منم رنگ چشمش باید سبز خیاری می بود الان بیشتر سبز گلابیه!
در منو یک دکمه دیگر را فشار دادند.
-اگر دهنشو بذاریم جای زخمش و زخمشو بذاریم جای چشمش مفرح نمیشه؟
و دکمه ای دیگر...
-عالی شد!
-مامان رضایتمنده.
-جالبه!
-برو به سوی سرنوشتت هری.
و اینگونه
هری برگزیده شد!
پایان فلش بک.-چرا با من اینطوری کردین؟
نه چرا واقعا؟
تا کی سو استفاده؟
مدیران سوت زنان به آسمان خیره شدند.