هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل

حق موروثی یا حق الهی؟ مسئله این است!



بعد از این که لرد ولدمورت تصمیم به ترک سرزمین جادوگران به مدتی نامعلوم گرفت، ارتش تاریکی بر سر رهبری که هدایت مرگخواران را برعهده بگیرد، به تکاپو افتاده است!




سرخط خبرها

صفحه‌ی اصلی انجمن‌ها


صفحه اصلی انجمن ها » همه پیام ها (ربکا.لاک‌وود)



پاسخ به: بررسی پست های خانه ی ریدل ها
پیام زده شده در: ۱۵:۱۵ شنبه ۱۶ آذر ۱۳۹۸
سلـــــــــــــام ژیپراده!
خوبین؟
پست قبلیم خوب نبود...
خیلی بد بود! اصلا ازش راضی نیستم!
ولی با یه پست بهتر اومدم! (حالا شاید بهتر باشه!)

خـــــانــــه ریـــــــدل !

جیـــــــــــــــــغ!


Mon Grand Seigneur
fille française
♡ Only Raven ♡


پاسخ به: خـــــانــــه ریـــــــدل !
پیام زده شده در: ۱۳:۴۶ شنبه ۱۶ آذر ۱۳۹۸
معجون های قلیایی، کار گابریل را خراب میکردند. وایتکس خوب کار نمیکرد و بیشتر روده را کثیف میکرد.
-نکن فنر! نکـــــــــــــن!
-یـــــام!

کار گابریل خراب میشد ولی قبل از اینکه معجون ها به او برسند، اول به هکتور و بچه رابستن میرسیدند. آنها سیم ها را به هم نزدیک میکردند ولی معجون ها به سیم میخوردند و جریان برق را خراب میکردند.
-جیز جیز!
-بابا گفتن میکرد جیز بودن میشه و نمیذاشتن میشد که من دست زدن بشم. حالا عمو هکتور اجازه دادن میشی من دست زدن بشم؟
نه، دست نزن. اول بذار این لامپه روشن شه، بعد دست بزن.
-چرا با لامپ امتحان کردن میشی؟
-برای اینکه مطمئن شم برق درست شده.
-باشه. بعدا دست زدن میشم!

فنریر نه صدای جرقه های برق را میشنید و نه صدای ریخته شدن آب جوش در جوهر نمک و وایتکس رامیشنید. پس آخرین معجون قلیایی را بلعید و...

بـــــــــوووم!

-لامپ ترکیدن شد!
-مثل اینکه جای جوهر نمک، جوش شیرین ریختم تو وایتکس!
-نه... آی!

-فنریر دچار انفجار درونی شده بود!


Mon Grand Seigneur
fille française
♡ Only Raven ♡


پاسخ به: كلاس نجوم و ستاره شناسي
پیام زده شده در: ۱۳:۴۲ شنبه ۱۶ آذر ۱۳۹۸
۱. توی یه رول، تفاوت یا کاربرد دیگه ای از تلسکوپ جادویی رو شرح بدین. ۲۰
شب بود و ربکا در خیابان های پاریس برای خرید تلسکوپ جادویی، قدم میزد. در این میان، پیرمردی با ردای بنفش و سیاهش، آن طرف خیابان راه میرفت. تلسکوپ طلایی پیرمرد در دستانش میدرخشید. ربکا با دیدن پیرمرد به سمتش دوید. پیرمرد هم با دیدن ربکا لبخندی زد.
-چیزی شده مادمازل؟
-موسیو؟ میشه بهم بگین اونی که تو دستتونه چیه؟
-خب یه تلسکوپه جادوییه.
-چه قابیلت هایی داره؟ میخوام باهاش برای کلاسم تمرین کنم.
-خب بهتره اینجا بشینیم و با هم گپ بزنیم.
-بگین... گوش میدم.

پیرمرد و ربکا نشستند. پیرمرد تلسکوپ را در دستان ربکا قرار داد تا نامش را ببیند و به خاطر بسپارد.
-این تلسکوپ قابیلت کوچیک شدن و بزرگ شدن داره. میتونه سطح هر سیاره ای رو بگین بهش براتون پیدا کنه و اگه خواستین به خاطر بسپاره. اینجوری اگه چیز جدیدی کشف کردین، یه سند ازش دارین. و اینکه... میتونه خیلی قوی بشه در حد دیدن آدم فضایی های فلان سیاره، و خیلی ضعیف بشه به حد دیدن چهارتا ستاره. و... هوم... یادم نمیاد! واقعا معذرت میخوام مادمازل!
-مهم نیس! اینا همون قابیلت های مورد نیاز منه. ممنون که بهم گفتین موسیو. شبتون تاریک!

ربکا تلسکوپ را در دستان پیرمرد قرار داد و خودش به دنبال مغازه ای رفت که آدرسش را از پیرمرد گرفته بود.

۲. سر تعمیر کار چه بلایی اومد؟ توی یه رول کوتاه شرح بدین. ۵
تعمیرکار مدتی در افق راه میرفت تا در کلاس را بیابد و از آنجا خارج شود؛ ولی در پیدا نمیکرد. تعمیرکار در بین راه پایش به چیزی گیر کرد و افتاد.
-آخ آخ! این چیه آخه؟ تو بیابون گیر کردیما! در به در باس دنبال یه در بگردیم! دهه!

وقتی سرش را برگرداند تا شی ای که باعث افتادنش شده بود را ببیند، دهانش از تعجب باز ماند. پایی بزرگ و پهن، سبز و زشت. این پا تنها متعلق به یک نفر بود، غول غار نشین! ترسید. خیلی ترسید به حدی که تمام بدنش شروع به لرزیدن کرد.
-اع... اع... آقای غو... غول! میـ... نــــــــــــه!

غول او را بلند کرد و در جیب لباسش گذاشت.
-تو تعمیرکار بود. تو لامپ اتاق ما درست کرد. تو انجام داد!

۳. الان پروفسور خالی کجا قایم شده و چی به سرش میاد؟ توی یه رول بنویسین! ۵
رکسان که قایم شده بود، انتظار داشت جادوآموزانش بیایند و دنبال او بگردند. ولی او بعد از یک ساعت منتظر ماندن فهمید که کسی به دنبالش نخواهد آمد.
-هعی! یه پروفسور تنها شدم. راستی... من از تنهایی میترسم. ارباااااااب!
-فرزندم! به روشنایی برگرد تا در تاریکی تنهایی نیز دلت شاداب و روشن باشد. به سمت پدرت بازگرد.
-جان؟
-فرزندی که از روشنایی به تاریکی گراییدی، برگرد و از تاریکی روی گردان شو. ایمان بیاور.
-ها؟
-بیا و برگرد پیش پدرت... مادرت... دایی و دیگر اعضای روشنایی. بازگرد.
-دهه! من از تنهایی میترسم، نه از تاریکی که!

صدای فرشته که همان دامبلدور بود، لحظه ای قطع شد. دامبلدور داشت فکر میکرد تا چگونه او را به روشنایی برگرداند.
-دِ میگم برگرد یعنی برگرد! روشنایی بهتره ها! هری خیلی خوب بود تو جمع دوستاش! هرمیون یه محفلی موفق بود! اینا همش تو رو مجبور نمیکنه ایمان بیاری؟
-نه.

دامبلدرو که از برگرداندن رکسان نا امید شده بود، هلش داد و از زیر میز معلم بیرون رفت.

-هــــــــــــــــــــــی پروفسور خالی!
-نـــــــــــــــه!

رکسان با فریاد جادوآموزان غش کرد؛ او فکر میکرد جیغ آنها بسیار ترسناک تر از چوبدستی های در دست آنها بود!


Mon Grand Seigneur
fille française
♡ Only Raven ♡


پاسخ به: آموزشگاه مرگخواری
پیام زده شده در: ۱۹:۳۵ چهارشنبه ۱۳ آذر ۱۳۹۸
هوریس فکر کرد... فکر کرد... فکر کرد...

-بسه دیگه!
-هان؟ دارم فک میکنم. یه دیقه.
-واااای!

هوریس دوباره فکر کرد و فکر کرد. نخوردنی ترین چیز ممکن در دنیا چی بود؟
بوقلمون!
هوریس میخواست تبدیل به بوقلمون بشود. ولی با دیدن جماعت گشنه نظرش عوض شد. باید یک چیز بدتر و نخوردنی تر پیدا میکرد.
-یه چیزی! شما چیا میخورین؟
-چی؟ این چه سوالیه؟
-همین جوری پرسیدم.
-خب...

مرگخواران گشنه بودند. خیلی گشنه بودند.
-من که فقط سبزی میخورم. من وگانم.
-گوسفند!
-همه چی!
-گل. نه... چیز! بگو دیگه! غذا!
-غذا؟ چه جور غذایی لن؟!
-یه جور غذاست، که فقط پیکسیا میخورن! بهتره واست مهم نباشه!

هوریس به غذاهایی که بقیه میخوردند و بحث هایی که سر غذاهایشان میکردند، کاری نداشت؛ او وقت میخواست تا فکر کند.


Mon Grand Seigneur
fille française
♡ Only Raven ♡


پاسخ به: كلاس دفاع در برابر جادوي سياه
پیام زده شده در: ۲۱:۵۴ سه شنبه ۱۲ آذر ۱۳۹۸
سلــــــــــــــــــــام پروفسور!
خوبین؟
اینم تکلیفم! بفرمایید...:)


Mon Grand Seigneur
fille française
♡ Only Raven ♡


پاسخ به: بند موجودات خطرناک
پیام زده شده در: ۱۵:۴۲ دوشنبه ۱۱ آذر ۱۳۹۸
کیگانوس رفت. گابریل ماند و یک شاخدم مجارستانی کثیف. دندان هایش را روی هم میسایید و صابون را در دستانش میچرخاند.
شاخدم بیش از حد معمول کثیف بود.

-جیـــــــــــــــــغ!
-کیــــــــــــه؟!
-منـــــــــــــــــم!
-
-عذر میخوام! ربکام!


ربکا وارد شد. اول با دیدن گابریل که مثل تمامی فرانسوی ها تمیز بود خوشحال شد، ولی با دیدن شاخدم مجارستانی، اخم هایش در هم رفت.
-این... این چرا اینقد کثیفه؟ مگه تو به تمیزی حساس نیستی؟
-چرا.
-خب چرا تا الان تمیزش نکردی؟
-خب خیلی وحشیه. خیلـــــــــــــی وحشیه! اصلا نمیشه بهش نزدیک شد.
-میخوای کمکت کنم؟

این پیشنهاد ربکا باعث شد گابریل با سرعت تمام وسایل شستشوی شاخدم را در بغل او بندازد.
-برو بشورش!
-باشه...

ربکا وسایل را به بالای سرش پرتاب کرد و تبدیل به خفاش شد. با پاهایش آنها را گرفت و به سمت شاخدم رفت. ابتدا سعی کرد او را رام کند، ولی شاخدم مجارستانی رام نمیشد.
او یک فرانسوی لجباز و پافشار بر عقایدش بود.
پس وایتکس را بر سر شاخدم خالی کرد و تا میتوانست با پاهایش سرش را چنگ زد.

-ربکا؟
-تموم شد... شایدم نشد. ولی خب، من تلاشمو کردم.
-بدتر شد که!
-مثل اینکه بهتره من برم!

ربکا فرار کرد و گابریل را با شاخدمی که موهای سرش با وایتکس سوخته بود(و وحشی تر از قبل شده بود) تنها گذاشت.


Mon Grand Seigneur
fille française
♡ Only Raven ♡


پاسخ به: بررسی پست های خانه ی ریدل ها
پیام زده شده در: ۱۷:۱۰ جمعه ۸ آذر ۱۳۹۸
سلام ژیپراده!
خوبین ژیپراده؟
ژیپراده تو فرانسوی یعنی سروری والا مقام و یا سرپرست یک گروهِ خیلی خیلی مهم. که همه اینا رو شمام دارین! منم نمیتونم درست بگم اقباب، میگم ژپیراده.
حتما میدونستین دیگه؟ فقط میخواستین امتحانم کنین حتما. آخه شما خیلی خوب فرانسوی حرف میزنین!


نقد میخوام ژیپراده.
بارگاه ملکوتی، شعبه خانه ریدل!

الان نقطه ویرگول رو تو جای درستی استفاده کردم؟ درباره شخصیت پردازیم هم نقدم کنین. احساس میکنم یکم توش ضعیفم. میشه؟


Mon Grand Seigneur
fille française
♡ Only Raven ♡


پاسخ به: بارگاه ملکوتی، شعبه خانه ریدل!
پیام زده شده در: ۱۶:۵۳ جمعه ۸ آذر ۱۳۹۸
مروپ بعد از جواب مرلین، به زور لبخندی زد و از بارگاه مرلین بیرون آمد. در راه، مروپ به لرد و آرزویی که درباره او کرده بود، فکر میکرد؛ ملاقه را در دستانش میچرخاند و به میوه هایی که قرار بود به فرزندش بدهد فکرمیکرد.
-اگه عزیز مامان عاشق خرمالوها بشه، به رودولف میگم چهارتا درخت خرمالو بکاره! اونم توی گلدون، کنج اتاق عزیز مامان!

مروپ با این فکر، افکار منفور دیگری به ذهنش رسید.
-اگه دلبند مامان از میوه ها خوشش نیاد چی؟ اگه از همون دوتا میوه ای هم که با محبت سخت بهش میدم، بدش بیاد چی؟
-خب میرم پیش مرلین، میخوام یه کار دیگه برام بکنه.
-اگه انجام نده چی؟ اگه بگه "فقط یه بار بود، تو دوبار آرزو کردی. دیگه انجام نمیدم" چی؟
-با ملاقه میزنم تو کله اش! نه نه... با ماهیتابه بهتره!
-خب بدتر! میندازتم بیرون. بعد میگه:"من که باهات مهربون بودم... هرچی گفتی انجام دادم، حالا میزنی تو کله ام؟" الان چی؟
-خب میگم خرابکاری کردی. نباید این کارو میکردی! اصلا... الان چرا به این فکر میکنم که عزیز مامان خوشش میاد یا نه؟ بذار ببینمش!

مروپ از بحث با خودش دست کشید و بالاخره دم در اتاق لرد رسید. میخواست در را باز کند، ولی یادش آمد که میوه ای ندارد تا نتیجه کار مرلین را امتحان کند. پس با سرعت به آشپزخانه رفت و سبدی را با پرتغال، خرمالو، نارنج (!) و سیب پر کرد. دوباره از پله ها بالا رفت و در زد.
-عزیز مامان؟ مامان بیاد تو؟
-بفرمایید.

مروپ وارد شد و پرتغالی را برداشت . به سمت میز لرد رفت تا پرتغال را به او بدهد.
مروپ میخواست نتیجه کار مرلین را آزمایش کند.


Mon Grand Seigneur
fille française
♡ Only Raven ♡


پاسخ به: گـِـُلخانه ی تاریک
پیام زده شده در: ۱۶:۱۱ پنجشنبه ۷ آذر ۱۳۹۸
-نمیدونی؟
-نه! فقط خواستم یه چیزی گفته باشم تا ابهتمو چک کنم!
-ابهت؟
-پس چی؟ ابهت زیادم باعث شد تو اینا رو بگی دیگه!
-نه بابا! واسه چاقوی تو دستت بود! خب اصلا اینا مهم نیست الان... ولی من میتونم معجون جفت رو تو سوپ بریزم. خیلی هم به درد بخوره ها!
-من بهت اعتماد ندارم.

کریس وزیری رک و صادق بود. پس نظر واقعی اش را گفت.
-فکر بعدیت؟!
-فکر بعدی؟ از این فکر هکولانه تر؟ عالی تر؟ والاتر؟ بهتر؟ موفقیت آمیز تر؟
-آره.
-ندارم.
-پس با این یه کاسه سوپ چیکار کنم؟!
-خب یکی از روش بساز.
-
-مواد لازمش رو میتونیم بدیم بانو مروپ برامون بفهمه. فقط اگه یه قاشق ازش بخوره میفهمه. مادر اربابه. ارباب به ایشون رفتن.
-مگه خودت درستش نکردی؟
-چرا، ولی یادم نمیاد. حالا بدیمش به بانو مروپ؟
-باشه. باید فقط نا محسوس باشه! نباید بفهمن که ما بلد نیستیم یه سوپ درست کنیم!
-باشه باشه! نامحسوس!

کریس باید به عنوان دومین نفر در دنیا، به هکتور اعتماد میکرد!


Mon Grand Seigneur
fille française
♡ Only Raven ♡


پاسخ به: فرهنگستان ريدل
پیام زده شده در: ۱۷:۴۶ چهارشنبه ۶ آذر ۱۳۹۸
دامبلدور به آینه خیره شده بود. موهایش و ریش هایش نبودند. مهم تر از همه دماغش بود که به زودی قرار بود برود! او دوباره به کرابی که چوب را میچرخاند تا محل ضربت درست را پیدا کند، نگاه کرد.
-فرزنـ...

ترق!


-آخ!
-اه! اشتباه خورد!
-نزن فرزنـ...

بوم!


-آیی!
-دهه! چرا به دماغش نمیخوره!

کراب نشونه گیری خوبی نداشت. کراب چند بار امتحان کرد، ولی هیچ تاثیری نداشت. چوب کراب، یا به پیشانی دامبلدور و یا به چونه اش بر خورد میکرد.
اولین بار بود که دامبلدور بلاتریکس را آرزو میکرد تا به کراب کمک کند؛ حتی اگر قرار بود با چاقو به او ضربه وارد کند!
-فرزندم! بهتر نیست از یکی دیگر از دوستانت بخوای تا در نشونه گیری بهت کمک کنه؟
-چرا؟ مگه نشونه گیری من چشه؟
-هیچیش نیست فرزندم! گریه نکن! اصلا... بزن تا یاد بگیری. نشونه گیریو آدم از همین مواقع یاد میگره دیگه!
-چشم!

نیم ساعت بعد


-آخ فرزند! دماغمونو کوبیدی؟ نشونه گیریت خوب شد؟
-چقد چروک گریه میکنین؟... نه! خوب نشد. باید بازم کار کنم تا به هدف بخوره.
-خیلی کوبیدی تا یاد بگیری؛ صورتم چروک شد. حالا بهتره بازم کار کنی. بزن بابا جان! بزن.

کراب دوباره چوبش را بالا برد و در دستانش چرخاند. این بار میخواست محکم تر از قبل چوب را بکوبد!


Mon Grand Seigneur
fille française
♡ Only Raven ♡






هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.