کمد از سیاه بودن و چیزهای سیاه دیدن خسته شده بود. یادش بخیر، کمدها در دهات شان رنگ های مختلفی داشتند. سرخ آلبالویی، زرد قناری، حنایی... داغ کمد عسلی همسایه شان هنوز بر دلش مانده بود.
کمد با بی حوصلگی در اطراف پرسه می زد. به دنبال چیزی رنگی در اتاق ها سرک می کشید اما حتی تار عنکبوت های خانه ریدل هم سیاه بودند. درمیان پرسه زدن ها ناگهان صدایی عصبی از یکی از اتاق ها به گوشش رسید.
-ببین، الان میخوام پیش ارباب برم، و تو باید سرمه ای بمونی... سیاه که نمی مونی! سرمه ای بمون حداقل.
کمد سیاه با چشمانی قلبی شکل به رنگی ترین منظره ای که در این چند روز دیده بود خیره شد. ملانی جلوی آینه با موهایش حرف می زد و موهایش هم به نشانه ی اعتراض تند تند از آبی به سبز و زرد و قرمز تغییر رنگ می دادند.
-کاری نکن با قیچی های ادوارد بزنمتا.
مو ها از ترس سفید شدند و کم کم هایلایت های یاسی به نشانه ی عذرخواهی گرفتند.
در این میان کمد سعی می کرد بدون ایجاد هیچ صدایی وارد اتاق بشود، اما کار بسیار سختی بود. اتاقِ دایره ای شکل بسیار شلوغ بود و اصلا برای حرکت یک کمد جا نداشت. هرچیز جادویی یا ماگلی ای که فکرش را بکنی در آنجا ریخته بود. شیشه ها و مهره های رنگی، چاقو های ریز و درشت، نیزه، داس، تیر های ریز بیهوشی و... . او را به یاد فروشگاه جادویی می انداخت.
-هی! تو اینجا... .
کمد هول شد. غافلگیر شد و در یک حرکت انتحاری ملانی را بلعید.
حتما شما هم انتظار داریدکه وقتی در کمدی چپانده یا بلعیده میشوید به چوب و لباس و قفسه برخورد کنید. اما درون کمد جادویی چنین خبری نیست.
ملانی با سر بر روی جایی فرود آمد که شبیه بیابانی از نمک بود. سفید بود و یک درختچه هم نداشت.
-من اینجا چیکار میکنم؟!
ارباب از منتظر موندن متنفره.
-ارباب به نظرتون فر ریز بهم بیشتر میاد یا درشت؟
-هیچکدوم بلا.
-خودمم فکر می کردم که فر ریز بهم بیشتر میاد.
ملانی با تعجب به اطرافش نگاه کرد تا منشا صدا را ببیند. در مقابلش غولی با موهایی شبیه بلاتریکس از در بیرون می رفت.
-صدای ارباب از پایین اومد... یعنی... .
ملانی سعی کرد فکر کند که روی لامپ گرد بالای سر لرد فرود آمده است اما نمی توانست فکرنکند که بر روی سر لرد ظاهر شده است. خجالتی بدتر از این برای یک مرگخوار وجود نداشت.
-من دارم خواب می بینم.
لرد سرش را به دو طرف تکان داد تا تأسف اش را بدرقه ی بلاتریکس کند. غافل ازینکه ملانی بر روی سرش اسکی می رود و با چسبیدن به درختچه های ریز و نحیف مانع از سقوطش می شود.
-حوصله مان سر رفت نجینی. مرگخوار بعدی شام تو... چی؟ خیر. ما کلاه گیس نذاشتیم. مخصوصا کلاه گیس صورتی.
ولی یه سنگینی ای احساس می کنیم.
ملانی دو راه داشت. یا می ماند و لرد کارش را می ساخت یا از پس کله لرد سر می خورد و بر زمین می افتاد، اگر نمی ترکید شام بانو نجینی می شد.
-دختر پاپا، آینه.
ملانی از موهایش چتر نجات ساخت و راه دوم را انتخاب کرد.