هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل




پاسخ به: سالن ورزش های ماگلی
پیام زده شده در: ۱۷:۴۶ پنجشنبه ۸ آذر ۱۳۹۷
-اصولا شما جادوگرید. مشکل جادوگرا با یه ورد ساده حل میشه.

این صدا صدای هرمیون بود که همانطور که با کتاب ها برای خودش قایقی ساخته بود و با آذرخش هری پارو می زد، وردی را خواند و خانه گریمولد مثل روز اولش خشک شد.

محفلیون همگی مانند داکسی آب کشیده گیج و ویج به همدیگر نگاه می کردند.
آرنولد آب را مانند اسفنج جذب کرده بود و پف پفی تر از قبل در گوشه ای افتاده بود. آرتور بچه ویزلی ها را شمارش می کرد که گم نشده باشند. دراین بین دامبلدور که عینک هلالی معروفش را گم کرده بود، درحالی که تصور محوی از اطرافش داشت به جای شنل اش پیشبند مالی را به دوش کشید و در خانه گریمولد را باز کرد.

باز کردن در همانا و هجوم مرگخواران به طرف او همانا.

-بگیرینش. پیشبند آشپزی داره. آشپز!

بلاتریکس با اطلاع رسانی هکتور فر هایش را مانند گیسوکمندی تاب داد و دامبلدور را همراه با چند مرگخوار و محفلی ای که در اطرافش بودند موپیچ کرد و به طرف خانه ریدل آپارات کرد. او برای بهبود اربابش که به سوپ پیاز دستپخت محفلی نیاز داشت هر کاری می کرد!


بپیچم؟


پاسخ به: فروشگاه لوازم جادویی
پیام زده شده در: ۱۱:۳۷ دوشنبه ۹ مهر ۱۳۹۷
کمد از سیاه بودن و چیزهای سیاه دیدن خسته شده بود. یادش بخیر، کمدها در دهات شان رنگ های مختلفی داشتند. سرخ آلبالویی، زرد قناری، حنایی... داغ کمد عسلی همسایه شان هنوز بر دلش مانده بود.

کمد با بی حوصلگی در اطراف پرسه می زد. به دنبال چیزی رنگی در اتاق ها سرک می کشید اما حتی تار عنکبوت های خانه ریدل هم سیاه بودند. درمیان پرسه زدن ها ناگهان صدایی عصبی از یکی از اتاق ها به گوشش رسید.

-ببین، الان میخوام پیش ارباب برم، و تو باید سرمه ای بمونی... سیاه که نمی مونی! سرمه ای بمون حداقل.

کمد سیاه با چشمانی قلبی شکل به رنگی ترین منظره ای که در این چند روز دیده بود خیره شد. ملانی جلوی آینه با موهایش حرف می زد و موهایش هم به نشانه ی اعتراض تند تند از آبی به سبز و زرد و قرمز تغییر رنگ می دادند.

-کاری نکن با قیچی های ادوارد بزنمتا.

مو ها از ترس سفید شدند و کم کم هایلایت های یاسی به نشانه ی عذرخواهی گرفتند.

در این میان کمد سعی می کرد بدون ایجاد هیچ صدایی وارد اتاق بشود، اما کار بسیار سختی بود. اتاقِ دایره ای شکل بسیار شلوغ بود و اصلا برای حرکت یک کمد جا نداشت. هرچیز جادویی یا ماگلی ای که فکرش را بکنی در آنجا ریخته بود. شیشه ها و مهره های رنگی، چاقو های ریز و درشت، نیزه، داس، تیر های ریز بیهوشی و... . او را به یاد فروشگاه جادویی می انداخت.

-هی! تو اینجا... .

کمد هول شد. غافلگیر شد و در یک حرکت انتحاری ملانی را بلعید.

حتما شما هم انتظار داریدکه وقتی در کمدی چپانده یا بلعیده میشوید به چوب و لباس و قفسه برخورد کنید‌. اما درون کمد جادویی چنین خبری نیست.

ملانی با سر بر روی جایی فرود آمد که شبیه بیابانی از نمک بود. سفید بود و یک درختچه هم نداشت.

-من اینجا چیکار میکنم؟! ارباب از منتظر موندن متنفره.

-ارباب به نظرتون فر ریز بهم بیشتر میاد یا درشت؟
-هیچکدوم بلا.
-خودمم فکر می کردم که فر ریز بهم بیشتر میاد.

ملانی با تعجب به اطرافش نگاه کرد تا منشا صدا را ببیند. در مقابلش غولی با موهایی شبیه بلاتریکس از در بیرون می رفت.
-صدای ارباب از پایین اومد... یعنی... .

ملانی سعی کرد فکر کند که روی لامپ گرد بالای سر لرد فرود آمده است اما نمی توانست فکرنکند که بر روی سر لرد ظاهر شده است. خجالتی بدتر از این برای یک مرگخوار وجود نداشت.
-من دارم خواب می بینم.

لرد سرش را به دو طرف تکان داد تا تأسف اش را بدرقه ی بلاتریکس کند. غافل ازینکه ملانی بر روی سرش اسکی می رود و با چسبیدن به درختچه های ریز و نحیف مانع از سقوطش می شود.

-حوصله مان سر رفت نجینی. مرگخوار بعدی شام تو... چی؟ خیر. ما کلاه گیس نذاشتیم. مخصوصا کلاه گیس صورتی. ولی یه سنگینی ای احساس می کنیم.

ملانی دو راه داشت. یا می ماند و لرد کارش را می ساخت یا از پس کله لرد سر می خورد و بر زمین می افتاد، اگر نمی ترکید شام بانو نجینی می شد.

-دختر پاپا، آینه.

ملانی از موهایش چتر نجات ساخت و راه دوم را انتخاب کرد.


ویرایش شده توسط ملانی استانفورد در تاریخ ۱۳۹۷/۷/۹ ۱۱:۴۲:۰۷

بپیچم؟


پاسخ به: انفرادی
پیام زده شده در: ۱۰:۳۱ دوشنبه ۹ مهر ۱۳۹۷
لرد هر سیم دوشاخه ای که اطرافش بود‌ رو به درون سطل آب می انداخت و به جیز و ویز ها و جرقه ها توجهی نداشت. او هیچوقت اشتباه نمی کرد. او لردی بود کار درست.

-آقای محترم. کولر گازیه، چطور با آب درست میشه؟!
-ما در همه چیز مهارت داریم. کولر شما دچار کم آبی و سو تغذیه بود. همین دختر ما هم وقتی پیتزا بهش نمی رسه اینجوری میشه... .

لرد در حین این توضیحات پیتزایی که روی میز بود رو با دقت و ظرافت در دهانه کولر جا میده. کولر هم با صدایی آرام شروع به کار کردن میکنه.

-درست شد.
-اینجا دیوونه خونه ست!

-هپچااااو.

-الان هم مشخص شد که کولر شما سرما خورده. ما لردی هستیم تشخیص دهنده.


بپیچم؟


پاسخ به: خانه ی سالمندان!
پیام زده شده در: ۲۱:۰۹ چهارشنبه ۴ مهر ۱۳۹۷
-رودولف رو ولش کن حالا. معجون مرگخوار درست کن بدم؟
-نه هکتور، نه. به جای مرگخوار تبدیل به محفلی مون میکنی.
-بلا تو صدایی شنیدی؟ حیف که بانز حتی میوه هم نتونست بشه... .

دقیقه ای بعد پاتیلی شناور در هوا با ضربه های رگباری به هکتور کوبیده می شد و نشان از وجود بانز در آن اطراف می داد.

ملانی که ردای سیاهش را به اطراف تاب می داد و سعی می کرد دور از دید لرد بایستد تا میوه نشود، رو به بلاتریکس گفت:
-میگما بد هم نمیگه نیم وجبی. ارباب با غذا نامیزون شدن، با معجون هم باید میزون بشن. نظرت؟
-زود اومدی نخواه تند برو. هکتور رو ویبره هس ولی نیم وجبی نیس. ارباب هم خیلی میزونه! خودتی که نامیزونی همش موهات رنگاوارنگ میشه. به تو هم میگن مرگخوار؟ چشام درد... کجا میری؟ مرگخوار گذشت نمی کنه، مرگخوار... .
-سی لنسیو! مرگخوار طلسم میزنه، بعله. مث آزمون گیرنده های سمج می مونه. هکتور، بلا گفت معجون مرگخواربیننده میخوایم.
-میوه نبیننده ندم؟
-هرکدوم که زودتر آماده میشه... .
-هی بلوبری. نه توت فرنگی،گوجه فرنگی؟ چرا یه شکل نمی مونه این؟ ما حالمان بد شد. از میوه متنفریم.


بپیچم؟


پاسخ به: فرهنگستان ريدل
پیام زده شده در: ۱۱:۲۳ چهارشنبه ۴ مهر ۱۳۹۷
-تو اصیل زاده ای؟ من همیشه آرزو داشتم تو موهای یه اصیل زاده... .
-پناه بر لرد. چقد حرف میزنی، کروشیو!

کروشیوی بِلایی که از وراجی های غذای نجینی خسته شده بود، به مقصد voldemort1 در موهایش به راه افتاد.

کروشیو کوله پشتی شکنجه هایش را در پشتش بالا انداخت، کفش آهنی به پا کرد و به دنبال سرنوشتش به راه افتاد. سرنوشت هم موذیانه او را به جای خوف و خفنی آورده بود.

کروشیوی قصه ی ما نگاهی به جنگل انبوه و تاریک موهای بلاتریکس کرد، با ناامیدی فکر کرد که با این پیچ و خم ها راه بس دشوار است و مقصد بس بعید. ولی او دست بردار نبود، او کروشیویی بود که با نمرات عالی از طلسموارتز فارغ التحصیل شده بود. طلسم با شکنجه کردن چندین طره از مو و جیغ های آنها در اطرافش، راهش را می شکافت و پیش می رفت. شپش ها و راه گم کردگان دوان دوان از جلوی راهش کنار می رفتند.

بعد از دقایقی که او به تیره ترین و پیچ پیچی ترین قسمت جنگل موهای بلا رسیده بود، ناغافل پروتگویی سردرگم و زیبا از بیشه ای بیرون پرید و به کروشیو برخورد کرد. همانطور که کروشیو خم شده بود تا جزوه های دفاع پروتگو را جمع کند، آنها یک دل نه صد دل عاشق هم شدند و همدیگر را خنثی کرده به جزایر نجینی آپارات کردند.

اما غذای نجینی همچنان وراجی می کرد.
-وای، طلسم نابخشودنی! شما یه اصیل زاده ی واقعی هستین.


بپیچم؟


پاسخ به: شهر لندن
پیام زده شده در: ۲۲:۵۲ جمعه ۳۰ شهریور ۱۳۹۷
درحالی که در خانه ی پاتر ها ،که جزو مرفهین بی درد شهر لندن بودند، ذوق و بازگشایی کتاب معجون ها درجریان بود، ماموررنگی های شهردار در محله ها گشت می زدند.

مامور رنگی ها گروهی شامل لات ها، لوت ها و بازنشستگان ماجراجو بودند که همه ی آنها از ساحره گرفته تا جادوگران میانسال و مرد، موهای خود را در ابعاد مختلف خرگوشی بسته و به انتهای آنها رنگ و خون و در صورت کمبود مایعات رنگی پاشیده بودند. سردسته ی این ماموران که بخاطر رنگی ترین بودنش رییس شده بود دختری بود با موهایی رنگ به رنگ و چاقوهایی آویزان به لباسش. ملانی استانفورد در حال حاضر با جدیت تمام قدم زنان مشغول ایجاد تاریکی مطلق در خیابان های شهر بود.
-خب، به فرمان شهردار کرو میخ های بوق دار رو بپاشید. امشب هر جنبنده ای مخل امنیت عمومی بشه میره تو گونی. دماغاتون رو هم بالا بگیرید که دزدها بوی متعفنی دارند. جاسوس هامون اینطور گفتن. یالا بجنبید.

-اینجا که کلا بوی متعفن داره.
- کی بود؟ گیساشو بکنید و بندازینش تو گونی. مامور رنگی بهونه نمیاره.


بپیچم؟


پاسخ به: خادمان لرد سياه به او مي پيوندند(در خواست مرگخوار شدن)
پیام زده شده در: ۲۲:۱۹ پنجشنبه ۲۹ شهریور ۱۳۹۷
1-هرگونه سابقه عضويت قبلي در هر يک از گروه هاي مرگخواران / محفل را با زبان خوش شرح دهيد!
هرماینی ای بودیم ناز و در عمل انجام شده قرار گرفته

2- به نظر شما مهم ترين تفاوت ميان دو شخصيت لرد ولدمورت و دامبلدور در کتاب ها چيست؟
مهم ترینش مهارت و ضربه شست اربابه که دامبلدور نداره و فقط حرفه.

3-مهم ترین هدف جاه طلبانه تان برای عضویت در گروه مرگخواران چیست؟
هم جواری با لرد سیاه.

4-به دلخواه خود یکی از محفلی ها(یا شخصیتی غیر از لرد سیاه و مرگخواران) را انتخاب کرده و لقبی مناسب برایش انتخاب کنید.
دامبلدور: ریش کمند

5-به نظر شما محفل ققنوس از چه راهی قادر به سیر کردن شکم ویزلی هاست؟
از راه ساخت کلاه گیس قرمز.

٦-بهترین راه نابود کردن یک محفلی چیست؟
چاقوهای ریز و تیز و ناز.

7-در صورت عضویت چه رفتاری با نجینی(مار محبوب ارباب)خواهید داشت؟


رفتار مناسب با وجناتشون.

8-به نظر شما چه اتفاقی برای موها و بینی لرد سیاه افتاده است؟
در هورکراکس های قبلی گذاشته شده.

9-یک یا چند مورد از موارد استفاده بهینه از ریش دامبلدور را نام برده، در صورت تمایل شرح دهید.
فروش به عنوان پشمک به ماگل ها، بافتن فرش، موکت، تابلو فرش.

یه ردای سیاه اضافه دارید دیگه؟


ملانی... شما مضنه دیه چشم رو دارین؟ ده نه دیگه... ندارین دیگه!

پست های جدیدتون رو خوندم و... امیا و احشا؟!
با اینکه قبلا تو محفل بودین، ولی به نظرم نیومد که سیاه نویسیتون مشکلی داشته باشه. یعنی حداقل در این دو پست که نداشت.
سیاه بنویسید ملانی... سیاه بنویسید! رنگی ننویسید! کورمون کردین... اون ردای سیاه اضافه رو از اون بغل بردارین و تشریف بیارین داخل دیه چشم بنده رو بدین!

تایید شد.


ویرایش شده توسط بلاتریکس لسترنج در تاریخ ۱۳۹۷/۶/۲۹ ۲۳:۲۸:۲۳

بپیچم؟


پاسخ به: بررسی پست های خانه ی ریدل ها
پیام زده شده در: ۱۹:۲۰ پنجشنبه ۲۹ شهریور ۱۳۹۷
سام علیکم دارک لرد.
میزونید؟
بی زحمت یه نقد می کنید. خیلی وقته تو ایفا نبودم.
خوشحال میشم.


نقد پست ارسال شد.

ما میزونیم!


ویرایش شده توسط لرد ولدمورت در تاریخ ۱۳۹۷/۶/۳۰ ۲۳:۱۳:۱۶

بپیچم؟


پاسخ به: کافه تریا مادام پادیفوت
پیام زده شده در: ۱۹:۰۵ پنجشنبه ۲۹ شهریور ۱۳۹۷
خلاصه:
همه چیز در دنیای جادوگری تغییر کرده و برعکس شده. هکتور معجون نمیسازه و فروتن شده، دامبلدور به اسنیپ شک داره، بلاتریکس موهاشو صاف کرده و قربون صدقه میره، لرد با همه مهربونه. در این بین تنها کراب تغییر نکرده و می خواد با تاسیس ارتش صورتی ها قدرت رو در این دنیای جدید به دست بگیره. تا الان فقط لینی عضو شده و عضو گیری ارتش در کافه مادام پادفوت در حال جریانه.
-------------------------------------------------------

کراب با دستمال صورتی اش عرقش را پاک کرد و جرعه ای از نوشیدنی اش را خورد تا تاثیر بوگارت را از ذهنش بشوید. تازه واردی که به سمت میز می آمد، دختری بود که لبخند مرموزی بر لب داشت و لباس تنگش مانند موهایش به رنگ صورتی آدامسی بود. کراب با خوشحالی فکر کرد که بلاخره شخص مناسبی را برای ارتشش یافته است.
-هی! برای عضو شدن تو ارتش من اومدی، مگه نه؟
-نه من برای معامله اومدم... ارتش؟ این پوشش کارتونه؟ ملان هستم.

کراب که با نشستن ساحره ای صورتی و مشتاق درکنارش، فرصت معرفی ایده درخشانش را یافته بود چندبار پشت سرهم پشت چشم نازک کرد تا دختر متوجه ی سایه ی صورتی اکلیلی چشمانش شود.
-پوشش مون به رنگ صورتی هست ملان جان. من رییس ارتش، کراب هستم. اینم لینی معاونم. شما هم به نظر ما کاملا واجد شرایطی. فقط باید قوانین رو رعایت کنی، مثل آرایش کامل، پوشیدن رنگ های شاد... .

ملانی با تعجب به کراب زل زد.
-شوخی می کنی؟ گفتن فقط برای معامله این شکلی اید.
-کی گفته؟ چه معامله ای؟ فکرکنم اعلامیه رو اشتباه چاپ کردن، ما اینجا اشخاص مشتاق و مناسبی مثل شمارو عضو ارتشمون می کنیم و ...اوه داشت یادم می رفت. داغ پاپیون صورتی!
-واستا واستا آبجی با هم بریم. اینجا چه خبره، من برای گرفتن پوست ها اینجام. هیشکی ملانی رو داغ نمیزنه.
-داغ نیس که... اسمشه. اصلا اسمشو میذاریم هات پاپیو... چرا... چرا موهات قرمز شد؟
-چون دوس داشت. مردم مخشون تاب پیدا کرده... شانس آوردی به دل نمی گیرم.

کراب که با ترس به دختر ملوس قبلی که حالا با موهای سرخ و چاقوهای ریزی در دستش از میز آنها دور می شد، نگاه می کرد روی صندلی اش وا رفت.
-لینی دیدی چقدر جامعه پر از گرگ شده؟ تازه چاقو هم داشت... همون بهتر که رفت اصن. ایش.

کراب سرخورده نشد. کراب فهمید که اول از همه به یک محافظ نیاز دارد.

در این لحظه او چشمش به هیکل قوی و آشنایی در کنار پیشخوان افتاد که بلوز بلندی پوشیده و دکمه ی یقه اش را هم بسته بود. صدای او که با مادام پادفوت حرف می زد، تا میز آنها می آمد.
-السلام علیک خواهر... خواهرم حجابت رو رعایت کن. جامعه خرابه. گوهری در صدف باش. این نوشیدنی ها چیه میدی دست جوونا... .

-رودولف میتونه محافظ خوبی باشه. لینی، برو راهنماییش کن!


ویرایش شده توسط ملانی استانفورد در تاریخ ۱۳۹۷/۶/۲۹ ۲۰:۰۷:۳۵

بپیچم؟


پاسخ به: دندانپزشکی دکتر گلگومات
پیام زده شده در: ۱۶:۴۶ پنجشنبه ۲۹ شهریور ۱۳۹۷
خلاصه:
دندون نجینی به اشتباه کشیده شده. لرد مرگخواراشو مامور کرده تا از یک محفلی استخون بگیرن تا جایگزین دندون نجینی بشه. مرگخوارا بیل ویزلی رو دزدیدن ولی تا این لحظه هیچ استخونی تو بدنش پیدا نکردن.
------------------------------------

-یعنی یه محفلی استخون دار نبود تو اون خراب شده؟ چرا این؟
-همه شون انقدر پیاز خوردن نرم تن شدن.
-لرد سیاه بهونه قبول نمی کنه.

همه ی مرگخواران جز رودولف در جای جای اتاق نشسته و به دوراهی استفاده از یک محفلی دیگر و قبول شکست و یا سر هم کردن بیل ویزلی ترکیده شده فکر می کردند. ریونی های جمع هم با تلاش بسیار در حال شکستن دوراهی و پیدا کردن راه جدیدی بودند. در آن میان رودولف که آلوده به امیا و احشای بیل شده بود و تیک های عصبی پیدا کرده بود در چهارچوب اتاق نشسته و به آرامی زیر لب تکرار می کرد.
-ارباب... هیک... محفلی فلج... هیک... ارباب غر... .

-محفلی ها استخون بشو نیستن. باید مواد اولیه ی دیگه ای رو پیدا کنیم.
-هیک... باشگاه دوئل... استخون داره... هیک.

خانه ریدل

لرد که بر صندلی خفن و سیاه خود در بالای سالن نشسته بود، با بی صبری خط و خال های نجینی را نوازش می کرد.
-یاران ما با دندانی سفید و تیز بر می گردند نجینی، قبل از آن که حوصله مان سر برود.


بپیچم؟






هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.