هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل

حق موروثی یا حق الهی؟ مسئله این است!



بعد از این که لرد ولدمورت تصمیم به ترک سرزمین جادوگران به مدتی نامعلوم گرفت، ارتش تاریکی بر سر رهبری که هدایت مرگخواران را برعهده بگیرد، به تکاپو افتاده است!




سرخط خبرها




پاسخ به: دره‌ي سكــــــوت
پیام زده شده در: ۱۲:۱۲ شنبه ۳ فروردین ۱۳۹۸
جلسه شروع شده بود،اما هیچکس از چند متر پایین تر خبری نداشت.
ریموس با خود کلنجار میرفت که چگونه این کار را بکند...اصلا باید اینکار را میکرد؟
-حالا باید چیکار کنم؟من نمیتونم یه سری آدم بیگناه رو بکشم...نه نمیتونم!

نیم ساعتی بود که ریموس جلوی در زندان ایستاده بود و به آن نگاه میکرد...البته اگر کسی او را میدید فکر میکرد که او دارد نگاه میکند ولی ذهن اون جای دیگری بود!
جلسه تمام شده بود.بلاتریکس برای اینکه ببیند فنریر کاری که گفته بود را درست انجام داده یا نه به سمت زندان حرکت کرد.
در مسیر حرکتش هیچ رد خون یا اعضای بدن زندانی ها وجود نداشت برای همین لبخند کوچکی بر صورت داشت.
به نزدیکی زندان رسید.
برایش عجیب بود که چرا هیچ صدای فریادی از زندانیان سر نمیزند چون همیشه وقتی زندانی ها چهره ی فنریر را میدیدند زهره میترکاندن.
با خود فکر کرد:
-نکنه همه ی زندانی هارو خورده؟هیچوقت کاری که بهش میگم رو درست انجام نمیده!

قدم هایش تند تر شد.
ریموس صدای قدم های بلاتریکس را شنید.
باید تصمیم میگرفت که میخواهد چیکار کند...هیچ زمانی باقی نمانده بود!
چند ثانیه بعد بلاتریکس به در زندان رسید ولی کسی را ندید.
وارد زندان شد.
بوی رطوبت همه جا را برداشته بود...دیوار هایی با ترک های فراوان دور تا دور زندان کشیده شده بودند...بوی اجساد کل فضای زندان رو پر کرده بود...هیچکس نمیتوانست حتی یک لحظه آنجا دوام بیاورد!

-این چه وضعشه؟این فنریر دیگه شورشو در آورده...حالا کارش به جایی رسیده که به حرف من گوش نمیده

همه ی زندانی ها زنده بودند و کسی از آنها کم نشده بود.
بلاتریکس محکم در زندان را کوبید و رفت.



ویرایش شده توسط رابستن لسترنج در تاریخ ۱۳۹۸/۱/۳ ۱۲:۵۴:۵۵
ویرایش شده توسط رابستن لسترنج در تاریخ ۱۳۹۸/۱/۳ ۱۲:۵۶:۰۰
ویرایش شده توسط رابستن لسترنج در تاریخ ۱۳۹۸/۱/۳ ۱۲:۵۷:۳۰

تا همیشه، لرد ولدمورت، ارباب من هستن می شن!

تو قلب من جا داشتن میشه!


پاسخ به: مغازه اليواندر
پیام زده شده در: ۱۵:۱۹ جمعه ۲ فروردین ۱۳۹۸
-آنتونین میشه یکم استراحت کنیم بال هام خسته شده!
-منم خسته ام ولی خب باید بریم تا فیل رو پیدا کنیم.
-بابا شب شده تو نمیخوابی؟من میخوام بخوابم.
-مگه مگسا میخوابن؟
-معلومه که میخوابیم جغد نیستیم که!

آنتونین هیچوقت فرق بین جغد و مگس رو نمیفهمید.
-باشه میخوابیم ولی باید زود بیدار شیم تا بریم و دنبال فیل بگردیما
-باشه پس بگیر بخواب!

بعد از چند دقیقه آنتونین گفت:
-مگس
-نه توی اون دستشویی نرو خطرناکه...ویزو مراقب باش...باباااااااااااااااااااااا!

مگس بعد از گفتن این حرف از خواب پرید.
آنتونین هنگ کرده بود و زل زده بود به مگس!

-چیه به چی نگاه میکنی؟
-میخواستم بگم خوابم نمیره که دیدم داری تو خواب حرف میزنی؟انگار داشتی با بابات حرف میزدی درسته؟
-ها؟بابام؟چیزی که نگفتم؟
-چرا گفتی!گفتی نرو توی اون دستشویی خطرناکه.چیزی شده که بخوای به من بگی؟
-نه چیز خاصی نشده بگیر بخواب.

مگس روشو کرد اونور،آنتونین بهش نزدیک شد و صدای آروم گریه شو شنید.
-مطمئنی نشده؟
-قصه اش طولانیه!
-من خوابم نمیبره برای همین وقت زیاد دارم!
-داستان از اونجا شروع میشه که بابام میخواست منو ببره برای اولین تجربم...

آنتونین پرید وسط حرف مگس!
-چه تجربه ای؟
-اولین سفر به دستشویی!خب داشتم میگفتم...رفتیم توی یه رستوران معروف به اسم قورمه سبزی بعد رفتیم سمت دستشویی هاشون،روی یکی از دستشویی ها نوشته بود مردانه،بابام بهم گفت همیشه برو توی این اون یکی به درد تو نمیخوره.وارد دستشویی شدیم خیلیاشون نوشته بود فرنگی روی یکیشون نوشته بود ایرانی!به بابام گفتم من میخوام برم توی این...

دوباره آنتونین وسط حرفش پرید.
-خب بعدش؟
-تو ادب نداری هی میپری وسط حرف من دارم میگم دیگه عه.خیلی اشتیاق داشتم برای همین سریع رفتم به سمت در دستشویی بابا گفته که نرم ولی من توجه نکردم.رفتم درو باز کردم و نشستم روی سنگ دستشویی!باورت نمیشه چه حالی میده.یهو یه ادم اومد داخل بعد بابام گفت که ویزو مراقب باش.من نفهمیدم چرا اینو گفت که یهو بالای سرم یه چیزی رو حس کردم،بابام سریع اومد و منو هل داد و خودش موند زیر پای اون ادم...این همه ی جریان بود!حالا برو بگیر بخواب که فردا زود بل...
-خخخخخ پوووووف!

مگس هم اشکاشو پاک کرد و خوابید!
صبح شده بود و هردو آماده ی ادامه ی سفر


ویرایش شده توسط رابستن لسترنج در تاریخ ۱۳۹۸/۱/۲ ۱۵:۵۸:۰۹
ویرایش شده توسط رابستن لسترنج در تاریخ ۱۳۹۸/۱/۲ ۱۸:۳۰:۱۳

تا همیشه، لرد ولدمورت، ارباب من هستن می شن!

تو قلب من جا داشتن میشه!


پاسخ به: بررسی پست های خانه ی ریدل ها
پیام زده شده در: ۱۶:۳۷ سه شنبه ۲۸ اسفند ۱۳۹۷
سلام لرد
پستیزده میباشم،میخوام که شما نقد کرده باشیدش


تا همیشه، لرد ولدمورت، ارباب من هستن می شن!

تو قلب من جا داشتن میشه!


پاسخ به: کافه تفريحات سياه!
پیام زده شده در: ۲۳:۴۴ دوشنبه ۲۷ اسفند ۱۳۹۷
-این چیزای سفیدی که روش یکم لکه ی سیاه هست چقد خوشمزه میباشه.

همه ی مرگخواران به سمت کسی که این حرف رو زد،برگشتن. بلا که اون شخص رو شناخت گفت:
-رابستن تو این کاغذ رو خوردی؟
-ینی چه که کاغذ؟اسم این چیز خوشمزه کاغذ میباشه؟اینم باید یادداشت بشه کنم!

لرد نگاهی به رابستن کرد و بعد رو به بلا گفت:
-این کیست بلا؟ما او را تا حالا ندیده ایم!

رابستن صدا را دنبال کرد و شخص گوینده رو پیدا کرد و با تعجب بهش زل زد.

-این رابستنه لرد.برادر ناتنی رودولف!اون یه آ...

رابستن نمیتونست جلوی خودشو بگیره تا با لرد حرف نزنه برای همین وسط حرف بلا پرید.
-من رابستن میباشم.من یکی از طرفدارای شما میشه هستم.من همیشه شما رو از سیاره ی سیرازو دیده میکنم.من انقد شما رو دوست میداشته ام که سعی کردم قیافه ی خودم رو شبیه شما کرده بشم.

لرد از رابستن خوشش اومد و با اخمی این علاقه رو ابراز کرد.

-جایی داره میرین؟

همه مرگخواران از اول تا الان داشتن سعی میکردن که گفته های رابستن رو رمزگشایی کنن.کراب که فکر میکرد موفق شده گفت:
-ما قصد داشتیم جایی داره بریم ولی تو آدرس اونجا رو خورده شدی.
-تو بلد نیستی فارسی حرف بزنه باشی؟این چه وضع حرف زدن میباشه؟

همه میدونستن کراب بعد این حرف دیگه اون آدم سابق نمیشه.

-رابستن تو آدرس جایی رو که ما میخواستیم بریم خوردی.
-نه بلا،من یک کاغذ و لکه های سیاه روشو خورده باشم.من آدرس نخورده باشم.
-اون لکه های سیاه رو یادته که چی بود؟
-آره!من حافظه ی خوبی داشته باشم.اون چیزی که من خورده باشم نوشته بود:کنار اون پیرزنه که معجون میفروشه!

همه ی مرگخواران از اینکه آدرس رو فهمیده بودن،خوشحال بودن.

-یه چیز دیگه هم نوشته بود:سلطان غم مادر!ینی چه که سلطان غم مادر،بلا؟
-زیاد مهم نیست رابستن!
-ما به سمت پیازستان میرویم!
-منم میتونه باشم تا با شما بیام ارباب؟
-از نظر ما مشکلی ندارد!

همه به سمت رستوران حرکت کردن.


ویرایش شده توسط رابستن لسترنج در تاریخ ۱۳۹۷/۱۲/۲۸ ۰:۰۲:۰۵

تا همیشه، لرد ولدمورت، ارباب من هستن می شن!

تو قلب من جا داشتن میشه!


پاسخ به: شهربازي ويزاردلند!!
پیام زده شده در: ۲۳:۱۱ شنبه ۲۵ اسفند ۱۳۹۷
دوربین روی هکتور زوم کرد.
-ببین پیرمرد تو برای من عی...

به دلیل حرفای رکیکی که هکتور قرار بود بزنه وسط حرفش آگهی بازرگانی پخش کردن.
-گلدان های رون و پسران به غیر از تاندون زانو!با خرید گلدان های ما بچه هایتان دیگر سرطان نمی گیرند!اگر همین الان سفارش دهید به همراه این گلدان،دو عدد سیب و یک کیلو نعناع برایتان به صورت رایگان ارسال میشود.

با تمام شدن آگهی دوربین روشن شد و تصویر اشلی رو که داشت سعی میکرد چیزی رو که با دستاش گرد میکرد رو از روی دستش پاک کنه گرفت.
-اه لعنتی چقد چسبناکه قبلا انقد چسبناک نبود، عه دوربین روشنه؟خب عزیزان شنونده بخاطر این آگهی بازرگانی ناگهانی معذرت خواهی میکنم.موقعی که شما داشتین آگهی رو میدیدین جر و بحث ها تموم شد و دوئل شروع شد،حالا من این دوئل رو برای شما عزیزان گزارش میکنم!اول ترکیب دو دوئل کننده رو اعلام میکنم.

دوربین به سمت هکتور میچرخه
-بله در سمت راست میدان هکتور رو با چوبی در دست میبینید و در سمت چپ...

دوربین میچرخه تا سمت چپ رو بگیره.
-اقای الیوندر قرار داشتن که الان کف زمین قرار دارن...بله انگار دوئل شروع نشده تموم شد!امیدوارم از گزارش من لذت برده باشید.


تا همیشه، لرد ولدمورت، ارباب من هستن می شن!

تو قلب من جا داشتن میشه!


پاسخ به: شخصیت خودتون رو معرفی کنید
پیام زده شده در: ۰:۴۶ سه شنبه ۱۴ اسفند ۱۳۹۷
نام:اسمش رابستن ِ اصلا هم هیچ کلمه هم آوایی باهاش وجود نداره.

فامیلی:لسترنج

گروه:اسلیترین

سپرمدافع:خر

ویژگی های ظاهری:بسیار خوش قد و بالا.خوش هیکل، جوانی رعنا.چشم قشنگ، مو مشکی عین یال رخش(امیدواریم یال رخش مشکی باشه)

زندگینامه:رابستن اومد بیرون و وارد شد که یهو دید یکی دیگه ام هست.کلی خورد تو ذوقش،بعدش یکی زد پشتش دردش اومدو گریه کرد؛ولی دوباره زدنش،وازهمون موقع بود که یادگرفت گریه نکنه تا کتک نخوره.

بزرگ شدرفت هاگوارتز،اومد بیرون رفت سرکار که انداختنش بیرون.بعد دید جایی نداره رفت مرگخوارشد.فهمید که کشتن رو خیلی دوس داره برای همین شد یکی از بهترین مرگخوارا.

یکم دیگه که بزرگ شد،داداشش ازدواج کرد.توی مراسم عروسی رفت پشت میکروفون و گفت:زن بلاست خدا هیچ خونه ای رو بی بلا نکنه.

و این شد که نه تنها از عروسی بلکه از خونه انداختن بیرون...نتیجه اینکه تلپ شد خونه ارباب!

______

تایید شد!
خوش اومدین!



ویرایش شده توسط تاتسویا موتویاما در تاریخ ۱۳۹۷/۱۲/۱۴ ۲:۳۸:۴۵

تا همیشه، لرد ولدمورت، ارباب من هستن می شن!

تو قلب من جا داشتن میشه!


پاسخ به: سال اولی ها از این طرف: کلاه گروهبندی
پیام زده شده در: ۲۳:۵۰ دوشنبه ۱۳ اسفند ۱۳۹۷
سلام کلاه میخواستم در مورد خودم بگم دیدم چون دوس دارم برم اسلیترین همش باید بگم من فلانم سیاهه بهمانم سیاهه برای همین گفتم خیلی رک بگم اولویت اول و آخرم اسلیترینه نه برای فیلم توضیحاتو خوندم و رول هاشو دوس داشتم برای همین میخوام برم لطف کن و منو بنداز اونجا.


تا همیشه، لرد ولدمورت، ارباب من هستن می شن!

تو قلب من جا داشتن میشه!


پاسخ به: کارگاه داستان نویسی
پیام زده شده در: ۲۳:۴۷ یکشنبه ۱۲ اسفند ۱۳۹۷
تصویر شماره ی 1

هری پاتر به همراه رون روی کاناپه نشسته بود و هری داشت اتفاقی که امروز شاهدش بود رو برای رون تعریف میکرد.
-رون باورت نمیشه یک دوئل تمام عیار بود.
-این چیزا رو ول کن،تعریف کن!
-باشه باشه الان تعریف میکنم.
هری از روی کاناپه بلند شد و شروع کرد به تعریف کردن ماجرا!
-چشم تو چشم هم بودن،نگاهشونو از هم نمیدزدیدن!هر کدومشون منتظر اون یکی بود تا اولین حمله رو شروع کنه تا اون یکی بتونی بعد از دفاع کردن یه حمله ی جانانه بکنه!
-هری سریع تر برس به اصل مطلب!
-حوصله کن رون به اونجاشم میرسیم. خب داشتم میگفتم چشم تو چشم هم بودن که دامبلدور چوبدستیشو آورد بالا و حمله رو شروع کرد!
بعد از گفتن این حرف هری به مدت چندثانبه به رون نگاه کرد.
-خب هری بعدش
- هیچی دیگه آیینه شکست!
رون گیج شده بود
-منظورت چیه که آیینه شکست!
-خب دامبلدور داشت توی رختکن دوئل جلوی آیینه خودشو گرم میکرد و بعد یه طلسم زد به آیینه و آیینه شکست.
-منو مسخره کردی؟
-مسخره برای چی؟خودت گفتی برات تعریف کنم دیگه.
-الان داری تعریف میکنی.
-اره دیگه دارم از اول برات تعریف میکنم.
-میشه قسمت دوئلو تعریف کنی.
-باشه!دامبدور و ولدمورت توی سالن وزارت خونه چشم تو چشم هم بو
رون وسط حرف هری میپره و میگه:
-میشه این قسمت چشم تو چشم رو ول کنی.فقط قسمت دوئل رو بگو.
-دارم میگم دیگه یکم صبور باش.بعد از اینکه همدیگه رو برانداز کردن داور سوت زد.
-داورم داشت مگه؟
-انگار که داشته.
-خب برای چی سوت زد؟
-خیلی به هم نگاه کردن وقت دوئل تموم شد.
-ینی چی؟
-هیچی دیگه تموم شد دوئلشون و همه رفتن.خیلی خوب بود نه!کلی چیز از این دوئل یاد گرفتم.
رون بدون اینکه چیز بگه یکی زد تو گوش هری و رفت.



حرفی ندارم بزنم جز اینکه...

تایید شد!

مرحله بعد: گروهبندی


ویرایش شده توسط لینی وارنر در تاریخ ۱۳۹۷/۱۲/۱۳ ۰:۰۰:۴۸

تا همیشه، لرد ولدمورت، ارباب من هستن می شن!

تو قلب من جا داشتن میشه!


پاسخ به: کارگاه داستان نویسی
پیام زده شده در: ۱۷:۲۸ پنجشنبه ۴ بهمن ۱۳۹۷
تصویر شماره ی 7

-نفر بعدی!
بعد از این حرفِ اسنیپ، درِ اتاق باز و هری به داخل پرتاب شد.
-خب خب خب... هری پاتر... مظنون اصلی این پرونده!
-پرونده؟!... کدوم پرونده؟
-همون پرونده!
هری دور و برشو نگاه کرد.
-من اینجا پرونده ای نمیبینم... میشه یکم راهنمایی کنی.
-چهار کلمس!
-آها... پرونده ی قتل بروس لی رو میگی.
اسنیپ از داخل پوکید ولی خب در صورتش هیچ حسی نداشت.
-آفرین... خب بگو!
-چی رو؟
-هدفت از کشتنش چی بود؟
-من... شما فکر میکنید من اونو کشتم؟
-اینجا فقط من سوال میپرسم آقای پاتر.
-آها... تو فیلما هم این دیالوگو شنیدم از بازجو ها.
-خب حالا توضیح بده!
-از چی بگم برات... من بودمو هرمی گرینج، رون ویزلیو آرگوس فیلچ...
-آقای فیلچ؟ سرایدار؟
-اینو فقط برای قافیه گفتم.
-خب ادامه بده.
-اها راستی جرجم بود.
-جرج؟ کدوم جرج؟
-جرج ویزلی!
-داره جالب میشه... خب ادامه بده.
-هیچی دیگه تلوزیونو روشن کردیم چون جرج گفته بود یه فیلم جدید گرفتم بشینیم ببینیم... ما گفتیم اسمش چیه... گفت "وارد میشود"... گفتیم چی وارد میشود... گفت منم همین سوالو داشتم که پشت پاکت فیلمو دیدم نوشته بود برای هرکی یه چیزی وارد میشود... فیلم شروع شد...ما همه منتظر بودیم ببینیم که برامون چی وارد میشه... برای هرمی جن خونگی وارد شد، برای رون هم یه چیزی وارد شد که اینجا جاش نیست بگم و برای من بروس لی وارد شد... نمیدونم کارگردانش چی زده بود چون همین که وارد شد، خارج شد. دیگه از اون موقع من جایی ندیدم وارد شه.
-خب چجوری کشته شد؟
-میگم دیگه من ندیدمش از کیه، تا اینکه شنیدم کشتنش... مرلین بیامرزدش خوب وارد میشد.
-خب با اینکه هنوز بهت مشکوکم ولی میتونی بری... بعدی!


داستانو خیلی سریع پیش بردی و شخصیتا خلاف اونچه که ازشون انتظار داریم رفتار کردن. این مهمه که رفتار و مکالمات شخصیتا تو چارچوبی که ازشون می‌شناسیم باشن. درسته که پستت طنز بود، ولی برخوردشون با هم اون هری پاتر و اسنیپی که می‌شناسیم نبود. حتی مثلا تلویزیون هم مثل یه وسیله روتین تو دنیای جادویی به تصویر کشیده شده. لطفا یه بار دیگه بنویس و این‌بار سعی کن در کنار دیالوگ، کمی توضیحات هم چاشنیش کنی. شخصیتا هم نذار خارج از انتظار رفتار کنن.

تایید نشد.


ویرایش شده توسط لینی وارنر در تاریخ ۱۳۹۷/۱۱/۴ ۲۰:۰۰:۳۷

تا همیشه، لرد ولدمورت، ارباب من هستن می شن!

تو قلب من جا داشتن میشه!






هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.