اسلیترین vs هافلپاف
یک روز گرم زمستانی بود. گنجشکها جیک جیک، سگها واق واق و قورباغهها غور غور میکردند.
و البته که صدای هیچ کدام به گوش مرگخواران ساکن خانه ریدلها نمیرسید. چرا که صدای داد و فریاد همزمان سه عضو تیم اسلیترین بر سر بلاتریکس، تک تک مرگخواران را کر کرده بود!
-من باورم نمیشه... اصلا ها! آخه مرگخوار حسابی... نونت کم بود، آبت کم بود، کشت و کشتار روز قبل بازیت چی بود؟
برای اولین بار در تاریخ جادوی سیاه، کسی که از عصبانیت داد میزد هکتور بود و کسی که مورد غضب قرار گرفته بود بلاتریکس!
-این واقعا بیمسئولیتیه!
برای اولین بار، کسی که با مسئولیت بود هوریس بود و شخص بیمسئولیت بلاتریکس!
-یک شبه بازیکن چجوری پیدا کردن بشیم؟
و البته این بار استثنایی نبود... طبق معمول کسی که کروشیو زد بلاتریکس بود و کسی که از درد جیغ زد رابستن بود.
-بازیکن منم! من!... حالا فوقش زدم چهارتا مشنگ کشتم و دوتا مامور وزارت خونه رو زخمی کردم دیگه... دلیل نمیشه از بازی بیرون بمونم.
هکتور نگاهی به نامه روی میز انداخت.
-گفتی چهارتا مشنگ و دو تا مامور؟
-خب حالا!... چهارتا یا چهاردهتا! چه فرقی میکنه!
-بلا!... چهل و دوتا مشنگ کشتی! چهل و دوتا! میفهمی یعنی چی؟ یعنی فردا همین که از رختکن بیای بیرون، سیتا مامور میریزه سرت! تازه اگه شانس بیاری امشب نیاین سراغت... نکنه میخوای اونهارو هم بکشی؟
هکتور هر لحظه قرمزتر میشد. لاکن گوش بلاتریکس بدهکار نبود. او به هر قیمتی که شده باید در مسابقه شرکت میکرد.
روز مسابقه، رختکن تیم اسلیترینآن روز رختکن شباهتی به روزهای گذشته نداشت. کاملا تاریک شده و تنها یک چراغ سقفی که تکان تکان میخورد، نور کمی ساطع میکرد و شش عضو تیم اسلیترین به صف روبهروی جماعت کثیری از ماموران وزارتخانه ایستاده بودند.
-یکبار دیگه میپرسم، بانو لسترنج کجان؟
-سی بار دیگههم پرسیدن کنید، پاسخ ما همونه. ما بلا رو دیدن نکردیم. از دیروز صبح غیبش زدن کرده. ما هم امروز صبح مجبور شدن کردیم که عضو جایگزین معرفی کردن بشیم!
و به دستهجاروی در دست هکتور اشاره کرد.
-یعنی واقعا بانو لسترنج اینجا حضور ندارن؟ آخیـش! خب... اگه دستم بهش برسه... پوست از سرش میکنم. با دستای خودم میندازمش آزکابان! فقط مرلین به دادش برسه!
گویا اطمینان از عدم حضور بلاتریکس، اعتماد به نفس ماموران را قوت بخشیده بود. در این بین، هکتور جاروی دستش را محکم تر گرفته بود و هر لحظه بیشتر برای نگه داشتنش تلاش میکرد.
-چرا به دهن اون عضوتون چسب زدین؟ نکنه چیزی رو دیده که نباید بگه؟
اشاره مامور مستقیما به تابلوی بانو بلک بود.
-نه آقا!... اگه دوست دارین میتونین بکنینش. لاکن من جاتون باشم این خبط رو نمیکنم!
مامور به پند هوریس اهمیتی نداد و چسب را...
-گستاخها... بو گندوها... مشنگ پرستها... شما فکر کردین کی هستین که راه افتادین دنبال یکی از خاندان بلک؟... فکر کردین ما اگه بدونیم کجاست به شما میگیم؟
-هی... مامور به چه حقی بانوی کریچر رو ناراحت کرد؟ مامور باید بره به درک!
بله... مامور گوش به پند نداده و چسب را کنده بود!
-اینجا چه خبره؟
ماموران ته مانده رنگ و رویشان را نیز از دست داده، به لرزه افتادند. مطمئنا حضور یافتن لردسیاه در آن رختکن هیچ کمکی به یافتن بلاتریکس نمیکرد.
-یه سوال پرسیدیم!
-سرورم... ارباب سیاهی... جانم فدای راهـ...
هوریس چسب را مجدادا به تابلو چسباند و صدای بانو بلک را برید.
-سرورم، این دوستان از وزارت خونه اومدن و دنبال بلاتریکس میگردن. انگار باز مشکلی پیش اومده.
-بیرون!... از رختکن ما برید بیرون! تمرکز ما رو دارید به هم میریزید!
ماموران بی هیچ مقاومتی رختکن را ترک کردند.
-یاران ما! اعضای تیم ما! راه بیوفتید!... بریم تو زمین و نشون بدیم رئیس کیه!
زمین بازی کوییدیچ-خب خب خب! با گزارش بازی تیمهای اسلیترین و هافلپاف در خدمتتونیم. تیم اسلیترین رو میبینین که دارن از رختکن خارج میشن. قاعدتا اول کاپیتان میاد، لاکن کی جرئت داره جلوتر از لرد سیاه راه بره؟ خب... معرفی میکنم. لرد سیاه، هکتور دگورث گرنجر، یه تابلو حاوی خانم بلک، دسته جارو که به جای بلاتریکس لسترنج بازی میکنه، کریچر و هوریس اسلاگهورن!
صدای تشویق مخلوطی از اسلیترینیها و مرگخواران بلند شد.
-حالا در طرف دیگر اعضای تیم هافلپاف دارن وارد میشن... به به سدریک دیگوری جلوتر از همه داره میاد، پشت سرش رکسان ویزلی...
-خالی! رکسان خالی!
صدای فریاد رکسان، بلندتر از حد نرمال بود.
-باشه! خالی، دورا ویلیامز، رز زلر، آریانا دامبلدور و رودولف لسترنجی که نمیدونم داره سعی میکنه با آگلانتاین پافت چیکار کنه!... هی رودولف... با هول دادن نمیمیره... باید بذاری سوار جارو شه بعد هولش بدی! حقیقتا منم اگه تو همچین تیمی بودم سعی میکردم جادوگر دوم رو بندازم بیرون! باشه فنریر... باشه! سعی نمیکردم!
دندانهای فنریر ترسناک بود!
با ورود اعضای دو تیم و دست دادن کاپیتانها، ردا بوسی مرگخواران و رضایت لرد سیاه، دروئلا کتاب «چگونه در سوت خود بدمیم» را دورهای کرد و در سوتش دمید.
-حقیقتا رسومات شروع بازی عوض شده... اوه! اون داره چیکار میکنه؟!
جارو به سمت رودولف حمله ور شده و به هر کجای رودولف که چوبش میرسید، ضربه میزد.
-مثل اینکه تاتسویا داره اعلام خطا میکنه. نه!دروئلا از کتاب «خطاهای عمدی» داره چیزی رو نشون میده و بله! خطا نبود.
کوآفل به دست هافلپافیها افتاده بود. هکتور به جای پرتاب بلاجر با چماغ، دست به ملاقه شده، معجون پراکنی میکرد.
-با وجود شیشههای معجون هکتور، همچنان کوآفل در دست خالیه... خالی میتونه شوت کنه، اما نمیدونم چرا ترجیح داد به آریانا پاس بده! و آریانا دوباره به خالی... تسترال وسط بازی میکنن؟
واضح بود. نه رکسان و نه آریانا علاقهای به گشودن دروازهای که دروازه بانش لردسیاه بود، نداشتند.
-زلر کوآفل رو میقاپه و مستقیم داره به سمت دروازه میره. مادر سیریوس سر راهش سبز میشه و همونطور که میشنوید اون رو از الفاظ شیرینش مستفیض میکنه.اوه... این جارو واقعا اعصاب نداره! امیدوارم زلر آسیب جدی ندیده باشه.
جارو از حواس پرتی زلر استفاده کرد و با چوبش به رز ضربه زده، کوآفل را به سمت هوریس پرتاب کرده بود.
-کریچر و رودولف دارن مستقیما به سمت جایگاه تماشاچیان اسلیترین حرکت میکنن. انگار اسنیچ رو دیدن. چرا کریچر ایستاد؟
-کریچر ایستاد تا به این بانوی زیبا نگاه کنه... چشمای کریچر از زیبایی این بانو چپ شدن.
در کسری از ثانیه رودولف دور زد و به سمت کریچر رفت.
-قمهکش گول کریچر رو خورد!
حق با کریچر بود. روی آن صندلی نه تنها یک بانوی زیبا، بلکه هاگرید نشسته بود. اما همین اتلاف وقت به ضرر کریچر تمام شد. اسنیچ دوباره گمشده بود.
-اولین گل به سود اسلیترین!... بله... رابستن لسترنج با پرتاب بچهی کوآفل به دستش به سمت دروازه اولین گل اسلیترین رو به ثمر رسوند... با این اوضاع رودولف لسترنج باید هرچه زودتر دست به کار شه.
اما رودولف لسترنج غرق صحبت با یکی از تماشاچیان تیم هافلپاف بود. جارو، کوآفلی که در حال گذر از روبهرویش بود را با ضربهای به سمت رابستن پرتاب کرد و خودش مستقیما به سمت رودولف رفت.
-اوه... جارو باز افتاده به جون رودولف... انصافا که بلاتریکس وظیفه جانشینش رو به درستی یادش داده! خالی کوآفل رو ول کرده و داره موهاش رو میکشه! چه بلایی سرش اومده؟
یکی از معجونهای هکتور مستقیما روی سر رکسان خالی شده بود.
-چندش آوره چندش آور!
-بله... قطعا این جیغهای رکسان فقط بخاطر اینه که چندشش شده و اصلا از ترس نیست.
بلاجر آگلانتاین وسط صورت گزارشگر نشست و سیلی از دندانهایش بر سر و صورت ملت تماشاچی جاری شد. هافلپافی ها بسیار متحد بودند!
کوافلی که از دست رکسان رها شده بود، به چماق دورا رسیده و او نیز با ضربهای آن را به آریانا پاس داده بود.
-آلیانا داله به تمت دلوازه اتلیتلین حلکت میکنه، پات میده به زلل و... وا! داول چلا توت زد؟
هر دو داور به سمت کریچر رفته و سعی میکردند چیزی را از داخل گوش او بیرون بکشند.
-اوه! اون اتنیچه! کلیچل با گوشش اچنیچ لو گلفت. نتیجه بازی به نفع اتلیتلینه تموم میشه... بلنده بازی اتلیتلیــــن!
رختکن تیم اسلیترینلرد سیاه بر صندلی خود تکیه زده و اعضای تیم مشغول مدح و ستایش بازی بی نظر ایشان بودند.
-تصدقتون بشم... درد و بلاتون بخوره تو سر این پسر بی عرضه...
هوریس مجددا چسب را روی تابلو چسباند.
-خب... بازی رو که به صدقه سری ما بردید... حالا بلاتریکسمون رو به شکل اولش برگردونید.
جارو شاد شد. اینکه مرگخواران چگونه این را فهمیدند، موضوع پست ما نیست.
هوریس چوبدستی به دست شد. هکتور شیشه معجونش را بیرون کشید و رابستن جارو را به دست گرفت.
-هک! تا سه میشمرم، تو معجون رو بریز و من ورد رو میخونم. یک... دو... سه!
هکتور معجون را روی جاروتریکس ریخت... تمام و کمال و هوریس ورد را خواند... تمام و کمال!
نور خیره کنندهای رختکن را دربر گرفت، دود از دستان رابستن بلند شد و جارو با صدای «تق» روی زمین افتاد.
-چرا هیچی نشد؟
-خب... جنسمون جور شد... فقط مرگخوار جارو نداشتیم که حالا داریم.
حق با لرد سیاه بود... جاروتریکس مرگخوار جدید خانه ریدلها بود که در طول زمین بازی به دنبال هوریس و هکتور پرواز کرده و به هرکجا که میتوانست ضربات بیرحمانهای وارد میکرد.