گریفیندور و
هافلپافبلاجر سمی
هفته ها پشت سر هم میگذشت و هر روز بر نگرانی استرجس و باران شدید افزوده میشد . هر روز احساس میکرد در مسابقه ای که در پیش رو دارند اتفاقی عجیب رخ خواهد داد . حتی خنده ها و شوخی های اعضای تیم هم در سر تمرین از نگرانی های او کم نمیکرد . بچه ها در طول تمرین و در زیر بارانی که یک ماه بود قطع نشده بود سخت تلاش میکردند و از هر تمرینی که استرجس میداد موفق و قوی بیرون می آمدند .
پس دلیل این نگرانی استرجس چه بود ؟
آیا طعنه های اعضای گروه اسلاترین دلیل این نگرانی ها بود ؟ یا تهدید هایی که به وسیله مرگخواران شده بود ... مرگخواران اطلاع داده بودند که اعضای هاگوارتز را خواهد کشت و اگر بتوانند حتی آنها را اسیر و شکنجه خواهند کرد ... مطمئنا تهدید آنها به اعضای اسلاترین کاری نداشت و این تهدیدات برای سه گروه دیگر هاگوارتز بود .
البته با وجود دامبلدور حضور مرگخواران به طور مستقیم تقریبا غیر ممکن بود و از این لحاظ نباید نگرانی وجود میداشت ولی ....
تنها دو روز به مسابقه مانده بود و باران همچنان بر سر و صورت بازیکنان سخت کوش گریفیندور که در زمین کوییدیچ حضور داشتند میبارید . رون ویزلی با صدای بلند فریاد زد :
دارم توپ رو میندازم ...
استرجس نگاهی به مهاجمان تیمش انداخت و در آن هوا فریاد زد :
ننداز ...
سپس با سرعت سوار بر جاروی آذرخش خود به میان مهاجمان خیس خود رفت و گفت :
من میخوام از رون که توپ رو با جادو به ارتفاع خیلی بالا بفرسته .با سرعت برین بالا و در همون حالت که توپ در حال اومدن به سمت پایین هستش توپ رو بگیرید و به سمت دروازه ها حمله کنین
گودریک , چارلی و آلبوس با حیرت به همدیگه نگاه میکردن !
استرجس متوجه نگرانی آنها شد و ادامه داد:
بچه ها این شیوه ی حمله ریونکلاس . حتما میدونید وقتی که شما به سمت جاذبه ی زمین حرکت کنین سرعتتون بیشتر میشه ! تو این هوا هم دید بازیکنای هافلپاف بدتره و شما هم سرعتتون بیشتره و راحتتر میتونین گل بزنین ! فقط تو بازی ما نمیتونیم از جادو کمک بگیریم که انقدر توپ رو بندازیم به سمت آسمون ... اینو در نظر داشته باشید !
بچه ها با سرهای خیسشان اشاره کردند که متوجه شدند و از همدیگه جدا شدند ...
استرجس فریاد زد :
رون توپ رو بفرست به سمت آسمون ! با کمک چوب دستیت !
دروزبان گریفیندور که قبلا گویا در این مورد با استرجس صحبت کرده بود چوب دستیش را بیرون آورد و به سمت کوافل نشانه رفت ...
_ بچه ها بگیرین !
کوافل در آن هوای طوفانی با چنان شدتی به سمت آسمان رفت که گویا از فنر در رفته بود !
مهاجمان گریفیندور نیز با تمام سرعت به سمت کوافل به آسمان پرواز کردند ...
زمان از دست بازیکنان گریفیندور خارج شده بود ... حدودا سه ساعتی شده بود که در زمین کوییدیچ در آن هوا مشغول تمرین بودند ... لوییس با سرعت به دنبال بلاجر در حرکت بود ... البته در آن هوا کنترل و فرستادن بلاجر کمی مشکل بود ولی با این وجود مدافعان کم کاری نمیکردند .... لوییس با قدرت بلاجر را از گودریک دور کرد ولی ...
بلاجر با تمام قدرت گویا کسی او را کنترل میکرد به سمت لوییس برگشت و ...
بلاجر در میان هوا ناپدید شد ...!
هفت بازیکن گریفیندور در جای خود میخکوب شده بودند ! باران چنان با شدت میبارید که انگار بلاجر را در میان خود مخفی کرده است ولی بلاجری در کار نبود ... بلاجر در عرض ثانیه ای ناپدید شده بود !
_ بچه ها برای امروز بسه !
صدای استرجس همه را به خود آورد ... بازیکنان یکی پس از دیگری بر روی زمین فرود می آمدند و به سمت رختکن حرکت کردند .... در این بین استرجس همچنان در هوا معلق بود و درگیر افکارش بود ....
دقایقی بعد استرجس نیز وارد رختکن شد و جاروی خود را کنار گذاشت ... رون بدون معطلی پرسید :
چرا بلاجر ناپدید شد ؟ نکنه ...
جیمز که چماق خود را خشک میکرد به میان حرف های او پرید و گفت :
لوییس با تمام قدرت خودش اونو شلیک کرد ... اصلا برای چی برگشت به سمت لوییس اونم تازه بدون اینکه فاصله ای از لوییس بگیره !
استرجس حوله ای تمیز از میان حوله ها برداشت و به لوییس اشاره کرد :
_لوییس تو اونو به سمت چپ خودت شلیک کردی درسته ؟
مدافع گریفیندور سر خود را به نشانه تایید تکان داد و استرجس ادامه داد :
_ من خیلی نگرانم ... دلیل این ناپدید شدن رو هم نمیدونم ولی به مسئولین مدرسه اطلاع میدم !
بچه ها صحبت دیگری انجام ندادند و یکی یکی از رختکن خارج شدند ...
استرجس سخت درگیر بود ... آیا این اتفاق مربوط به نگرانی های او بود ؟
بالاخره روز مسابقه رسیده بود ... باران همچنان و حتی قوی تر از روزهای قبل میبارید ... شدت باران انقدر زیاد بود که شاید فاصله 3 قدمی خود را هم حتی نمیشد دید!
وندلین به سر میز گریفیندور آمد و گفت :
استرجس میشه باهات تنها صحبت کنم ؟
_آره چرا نمیشه !
استرجس به همراه وندلین به گوشه ی سرسرای عمومی رفتند و مشغول صحبت شدند ...
_نمیشه بازی رو لغو کنیم ؟
_بعید میدونم چطور شده مگه ؟
_اتفاقی نیفتاده ... فقط خیلی هوا بده ... میترسم برای بچه ها اتفاقی بیفته ...
_بعید میدونم بشه کاری کرد باید بازی کنیم چون الان بیشتر از یک ماهه که باران میاد !
وندلین سرش را تکان داد و به پنجره های سرسرا که باران بر آن همچون سنگ میبارید نگاه کرد ...
ورزشگاه کوییدیچ
تمام تماشاگران با چتر مشغول تماشای بازی بودند البته با آن شدت باران چیزی واضح نبود ولی مگر میشد تب کوییدیچ را خواباند !
فنگ با سرعت از کنار استرجس رد شد و او را به خود آورد ... نگاهی به دور و بر خود انداخت بلکه بتواند اسنیچ را ببیند ولی در آن هوا حتی نمیشد یک پاتیل معجون را در روی زمین پیدا کرد چه برسد به اسنیچ به آن کوچکی !
صدای گزارشگر در ورزشگاه به زور به گوش مرسید ...
_حالا فنگ کوافل رو پاس میده به لاکرتیا .... اون شوت میزنه و گل گل ... گل برای هافلپاف ... 20 - 0 به نفع هافلپاف ...
استرجس به سرعت فکرش در حال گذر بود ... که لیلی در سمت راستش حضور پیدا کرد و گفت :
_چیزی میبینی ؟
یک بلاجر از کنار استرجس گذشت و در همین حین در حالی که به سمت چپش نگاه میکرد سرش را به نشانه ی منفی تکان داد و به سمت لیلی نگاهی انداخت ...
خون در سر استرجس به سرعت حرکت میکرد ... وحشت تمام وجودش را فرا گرفته بود ... لیلی تمام وجودش را خون فرا گرفته بود ... ثانیه ها پشت سر هم میگذشت و لیلی هر لحظه خونی تر میشد و بالاخره ... از روی جارو سقوط کرد ...
استرجس همچنان مثل مجسمه بر جای خودش خشک شده بود ... کسی گویا متوجه نشده بود که لیلی سقوط کرده ... البته حق هم داشتند در آن هوا خود شخص هم نمیتوانست خودش را ببیند چه برسد به دیدن بازیکن ها ! صدای گزارشگر هم حالت عادی داشت و بازی را گزارش میکرد ...
دلیل سقوط لیلی چی بود ؟ چرا تمام بدنش خونی شده بود ؟ سوالات یکی پس از دیگری از ذهن استرجس میگذشت!
_ حالا گودریک صاحب توپه ... پاس میده ... اوه یک بلاجر از طرف وندلین به سمتش اومد و کوافل رو رها کرد ... حالا چارلی توپ رو میگیره .... گل !!! چه گلی هم میزنه !!! 20 - 10 به نفع هافلپاف ...
هافلپاف جستجوگر نداشت و خودش هم از این موضوع بی خبر بود ... گویا هیچ کس دیگری از این موضوع خبر نداشت...
_حمله ی دیگری از طرف هافلپاف در حال شکل گیری هستش ! حالا یک بلاجر به سمت مکسین از طرف لوییس ارسال میشه ... وای خدای من !
صدای جیغ از همه سمت شنیده میشد ! مکسین در حالی خون از چهره اش فوران میکرد محکم به زمین بارانی برخورد کرد
همه بازیکنان دو تیم در جای خودشان خشکشان زده بود ... آیا باید با برخورد یک بلاجر همچین بلایی سر بازیکن بیاید ؟
داور مسابقه سوت خود را به صدا در آورد . استرجس داور را میدید که به سمت جایگاه مسئولین مدرسه رفت و مشغول صحبت شد !
بعد از ثانیه هایی طولانی صدای گزارشگر باز هم به گوش رسید ...
_بازی ادامه پیدا میکنه و به لوییس ویزلی یک کارت زرد نیز داده میشه به خاطر شلیک مستقیم بلاجر به سمت بازیکن حریف ... البته هافلپاف باید با یک بازیکن کمتر بازی رو ادامه بده ...
استرجس میدانست که یک بازیکن کمتر نیست بلکه دو بازیکن از هافلپاف کم شده است و لیلی در گوشه ای از همین زمین گل آلود بیهوش افتاده است ...
کم کم ذهن استرجس جان میگرفت ... در آخرین لحاظات که لیلی در کنارش در هوا بود یک بلاجر از کنار او گذشت .... بله ... بله ... بلاجر به لیلی خورده بود . لیلی هم دقیقا همان حالتی رو پیدا کرده بود که مکسین پیدا کرد ! خونریزی شدید از همه جای بدن و سپس ..... سقوط
فکر ها یکی پس از دیگری از ذهن استرجس میگذشت ... تمرین گریفیندور ... بازگشت ناخود آگاه بلاجر ... ناپدید شدن آن ... تهدید مرگخواران به کشتن اعضای هاگوارتز !
تنها یک دلیل برای این قضیه وجود داشت ! مرگخواران بلاجر را آغشته به سم کرده بودند تا با برخورد به بازیکنان تیم ها اونها رو دچار خون ریزی بکنه و بعد هم سقوط ......
انگار نه انگار که باران شدیدتر شده بود ... قطرات باران چنان بر سر و صورت استرجس میخوردند که گویا او در دریا شنا میکند و آب همواره در کنار اوست !
کسی از موضوعاتی که استر به آنها فکر میکرد خبر نداشت حتی به ذهنشان هم نمیرسید ولی اگر این فکر ها صحیح بود چه ! اگر بلاجر ها به شخص دیگری برخورد میکردند آن شخص هم به سرنوشت لیلی و مکسین دچار میشد ! چاره ای نبود نمیتوانست حرفهایش را برای داور و مسئولان برگزاری مسابقه اثبات کند باید هر چه سریعتر اسنیچ را پیدا میکرد و به این مسابقه ی نفرین شده پایان میداد !
_سوزان بونز کوافل رو پرتاب میکنه ... چه حرکتی ... در بین راه آلبوس اونو میگیره و گل گل .... 20 -20 مساوی
استرجس به زحمت از میان باران شدید آلبوس را دید که مشت هایش را در هوا به نشانه خوشحالی بلند کرده بود ...
_ باز هم سوزان پرتاب میکنه توپ رو و لاکرتیا صاحب توپ میشه ...
استرجس که نمیتوانست اسنیچ را پیدا کند باز هم مشغول تماشای بازی از میان باران شد ... جیمز از کنار لاکرتیا با سرعت گذشت و ... بلاجر ... اون دنبال بلاجر بود ... البته جای تعجب نداشت وظیفه او همین بود ولی نگرانی تمام وجود استر را در برگرفته بود ... جیمز بالاخره به بلاجر رسید و اونو به سمت فنگ شلیک کرد ... استر منتظر برخورد بلاجر با فنگ بود که آریانا با سرعت به فنگ رسید و اونو دفع کرد ... استرجس درست میدید آریانا بلاجر رو به سمت جیمز برگردوند ولی ... ولی ... بلاجر مستقیم به سمت وندلین هم تیمی خودش برگشت و ...
وندلین خونی مستقیم سقوط کرد ...
صدای جیغ ها این بار از دفعه قبل بلند تر به گوش میرسید ! هم همه ای در میان تماشاگران به وجود آمده بود گویا میخواستند هر چه سریعتر از ورزشگاه خارج شوند ... استرجس متوجه نبود چه اتفاقی در حال رخ دادن است ولی فقط این را میدانست که تمام فکرهایش درست بود ...
مرگخواران ... بلاجر سمی ... دلشوره ها و نگرانی هایش ! ... ناپدید شدن بلاجر در تمرین ...
صدای جیغ و فریاد بلندتری به گوشش رسید ... صدای آشنای لوییس را شنید که گفت :
مواظب باش ...
تنها چیزی که در آخرین لحظه دید بلاجر تیره رنگی بود که به سینه اش برخورد کرد ...
سیاهی در دنیا حاکم شد !
همهمه های نافهومی به گوش استرجس میرسید ! نمیدانست کجاست ؟ چه وضعیتی داشت ؟ شاید همچنان در زمین کوییدیچ بود و شاید هم ...!
تنها صحبتی که به گوشش رسید و دقیق متوجه شد این جمله بود...
_مسابقه رو که دوباره برگزار میکنن باید خدا رو شکر مادام پامفری فهمید چه سمی وارد بدنشون شده و گرنه از خونریزی همشون مرده بودند ! البته لیلی خیلی خون ازش رفته ممکنه حالا حالاها نتونه بازی بکنه !
صدای آشنای لوییس در ذهن استرجس شناخته شد که گفت :
_ کار کی بود این ماجرا !
_مرگخوارا
استرجس با شنیدن این کلمه به زحمت چشمانش را باز کرد ... نور خورشید از پنجره های درمانگاه به داخل میتابید ... تمام اعضای تیمش بالای سرش بودند !