هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل

صفحه‌ی اصلی انجمن‌ها


صفحه اصلی انجمن ها » همه پیام ها (استرجس-پادمور)



پاسخ به: كلاس پرواز و كوييديچ
پیام زده شده در: ۲۰:۰۹ جمعه ۲۵ تیر ۱۳۹۵
#21
امتیازات جلسه اول :

گریفیندور : 34

لوئیس ویزلی : 31

آرسینوس جیگر : 35

هرماینی گرنجر: 34
خیلی روت طولانی بودا :hyp:

گویندالین مورگن: 35

گودریک گریفیندور: 30
سوال دو صحیح نبود !

اسلاترین: 30

هکتور دگورث گرنجر: 34
یک امتیاز کم کردم ازت تا منو دیگه مسموم نکنی

کنت الاف : 20
رول نویسیت جارو سازی نبود!

نجینی: 35
تنه ی درخت 500 ساله رو چی کار داشتی


هافلپاف : 10

سوزان بونز : 30
"مجیک برم میکر" عالی بود واقعا !


ریونکلاو : 26

دای لوولین: 15
رول نویسیت جارو سازی نبود !

اورلا کوییرک : 32
پودر جارو جالب بود خیلی

لینی وارنر : 30
سوال دو صحیح نبود



عشق یعنی وقتی که دستتو میگیرم مطمئنم باشم که از خوشی میمیرم !!!!!

تصویر کوچک شده


پاسخ به: كلاس پرواز و كوييديچ
پیام زده شده در: ۱۹:۳۲ جمعه ۲۵ تیر ۱۳۹۵
#22
تدریس جلسه دوم

استرجس با قدم هایی آرام وارد کلاس شد و نگاهی به جمعیت داخل کلاس انداخت !
دانش آموزان به استاد خود نگاه میکردند و هیچ عکس العمل خاصی نشان نمیدادند
استر گفت:
امروز به زمین کوییدیچ میریم برای تدریس !
بدین ترتیب بچه ها کیف ها و ورق های خودشون رو برداشتن به سمت زمین کوییدیچ به راه افتادن !

دقایقی بعد در زمین کوییدیچ :

باد با شدت میوزید ولی هوا صاف بود و آفتاب گرمی بر چهره ی بچه میتابید ! استرجس از داخل رختکن زمین بیرون آمد و همراهش چند جارو کوییدیچ بود . جاروها را بر روی زمین انداخت و گفت:

_ خب بچه ها امروز تمرین پرواز داریم . البته من قبلش باید یک سری مسائل رو توضیح بدم ! بیشترین تاثیر بر روی پرواز شما میزان باد هستش همون طور که شاهد هستین وزش باد الان خیلی خوبه ولی من به کمک جادو وزش باد رو بیشتر میکنم و شما باید تعادل خودتون رو حفظ کنین ! بعد از اینکه تونستین پرواز بکنین باید کوافل جادویی رو بگیرین و گل کنین !
آرسینوس از میان جمعیت گفت :

استاد ببخشید کوافل جادویی چیه دیگه ؟

_سوال خوبی بود ! من کوافل رو جادو کردم که قابل کنترل نباشه ! وقتی کوافل به سمتتون میاد ممکنه تغییر مسیر ناگهانی بده و یا سرعتش کم یا زیاد بشه !

همه ی بچه ها به همدیگه نگاه میکردن و برق خاصی در چشمهایشان دیده میشد ! استرجس ادامه داد و گفت:

خب این از تمرین امروز ولی یک توضیحی هم در مورد کوییدیچ در زمان قدیم بدم ! طبق دفتر خاطرات گرتی کدل اولین نمونه های کوافل توپ های چرمی ای بود که یک بند در دور آن قرار داشت ! اولین نمونه های بلاجر هم از سنگ ساخته شده بود ! البته در آن زمان کوییدیچ واقعا پیشرفت خاصی نداشت و خیلی بازیه سختی به حساب می آمد ! خب بریم سراغ تمرین ...

بچه ها یکی یکی به صف شدند و آماده پرواز !

تکالیف :

1-یک رول با فضا سازی نسبتا زیاد از پرواز در باد شدید و گرفتن کوافل جادویی و گل کردنش بنویسید (تدریس را مطالعه کنید لطفا )(20 امتیاز)

2-تکامل کوافل ها را شرح دهید ! (10 امتیاز)

3-مشکل بلاجرهای سنگی چه بود ؟ (5 امتیاز ) (رسمی)


عشق یعنی وقتی که دستتو میگیرم مطمئنم باشم که از خوشی میمیرم !!!!!

تصویر کوچک شده


پاسخ به: دفتر مدیریت مدرسه
پیام زده شده در: ۱۴:۲۵ جمعه ۲۵ تیر ۱۳۹۵
#23
نقل قول:

سولان
آقا داستان از چه قراره هي زرتي اعلاميه و قانون و فيلان و بيسار ميدين ، يدونه بدليل اعتراض هم ميندازين تنگش؟
تنها مكان اعتراض مگه اين تاپيك نيست؟
كو پس؟ من كه اعتراضي نمي بينم.
اگه قرار باشه همينطور پشت پرده عشق و حال كنيد ما اينجا زير آفتاب بسوزيم، ما هم شب كه پشت پرده داغ شد نميذاريم شما بياين بيرون باد بخورينا...

ما يه خانواده ايم! اگه ارزني عقل تو سرمون مونده باشه و هنوز آفتاب جلوي پرده مغزمونو تجزيه نكرده باشه، فكرمونو كار ميندازيم كه با يه سري اعمال اشتباه، بين اعضاي خانواده خودمون اختلاف و ناراحتي راه نندازيم.
تشكر!


سولان چیه ؟ کم کنم ازت؟
والا در محیط پشت پرده اعتراضاتی بود که استادها در این ترم تدریس نمیکنن ما هم گفتیم آخه قانونی برای تدریس کردن نوشته نشده این شد که قانون رو نوشتیم !
زیر آفتاب بسوز
مثلا مرلین عزیز این جلسه که پست خودشون رو انجام دادن در یک خط نوشته بودن نماینده ها اعتراض کردن که یعنی چی این چیه ! والا من به کدوم قانون آخه از مرلین امتیاز کم کنم ؟ ولی نماینده ها از من میخواستن که امتیاز هم کم بشه از مرلین ! وقتی قانونی نیست من چطوری از شخصی امتیاز کم کنم ؟ الان باروفیو عزیز در پایین استعفا دادن من میتونستم ازشون امتیاز کنم ؟ مسلما نه چون قانونی برای این قضیه ننوشتم و نخواهم نوشت چون هاگوارتز زوری نیست و تدریس کردن هم زوری نیست! من چندین سال هستش که میگم کسی تو سایت مسئولیتی رو قبول میکنه واقعا لطف میکنه چون هیچ مزیتی براش نداره جز اینکه باید زمانش رو در دنیا واقعی در دنیا مجازی بسوزونه!

صحبت هایی که در محیط غیر رسمی میشه هیچ گونه رسمیتی نداره اگر دیدین که مثلا چیزی اینجا زده شد باید پیگیری بکنین ! من دیدم اگر تدریس از طرف استاد انجام نشه خیلی خوب نیستش مخصوصا برای جلسه چهارم به همین دلیل تصمیم گرفتم که این قانون رو بزارم


یک توضیح کوچیک بدم:
والا من جزو گریفیندور نزدیک به 12 سال هستش که هستم ولی خب از سال 87 تا حالا مدیریت هاگ رو به عهده داشتم طرفداری از گروهم نکردم ! تو این ترم نماینده های گروه ها هر چی گفتن ما گفتیم چشم اجرا میشه و نمیخوام قسم بخورم همین امروز صبح برای ریگلوس پیام شخصی دادم که جمع امتیازات اشتباهه درستش کن تا وقتی مهلت ویرایش داری که امتیاز ازت کم نشه ! حالا این رو میتونستم انجام ندم و بگم بزار از گروهش امتیاز کسر بشه !
من حداکثر تلاشم رو میکنم که گروه های اسلیترین و ریونکلاو و هافلپاف که عضو کم دارن حقشون ضایع نشه به همین دلیل هر قانونی خواستم بنویسم با نماینده ها مشورت کردم و بعد از اون قوانین رو نوشتم !
در مورد تقسیم امتیازات و اضافه شدن 0.5 هم من اصلا درجریان نبودم و اطلاعیه ای که زدم اصلا این قانون رو نداشت و مثل 3 ترم پیش ساده بود
نماینده ریونکلاو مطرح کردن که شما زیاد هستین تقسیم بر تعداد.1 بکنین که من حتی متوجه نشدم ایشون چی میگن ! خلاصه توضیح دادن و بعد به این نتیجه رسیدن که این تقسیم زیاد میشه ! خلاصه بعد از یک روز و موافقت نماینده ها 0.5 تصویب شد ! من خودم این ترم رو خیلی قصد داشتم ساده بگیرم ولی گویا ترم های پیش و بحث هایی که ویزنگاموت به وجود اومده اجازه ساده برگزار شدن این ترم رو نمیداد !
حتی قوانین تازه واردها رو که گویا خیلی روش کار شده بوده توی دو سال پیش به خاطر سه گروه دیگه حذف کردم که حقشون ضایع نشه !
در هر صورت اگر عزیزی از دست من ناراحت هستش همین جا ازش عذرخواهی میکنم و امیدوارم که بتونم هاگ رو با شادی به اتمام برسونم !
ممنون از همه


ویرایش شده توسط استرجس پادمور در تاریخ ۱۳۹۵/۴/۲۵ ۱۴:۳۰:۳۰

عشق یعنی وقتی که دستتو میگیرم مطمئنم باشم که از خوشی میمیرم !!!!!

تصویر کوچک شده


پاسخ به: تابلوی اعلانات
پیام زده شده در: ۱۲:۱۶ جمعه ۲۵ تیر ۱۳۹۵
#24
اطلاعیه شماره 9

نحوه تدریس

با توجه به اعتراض همیشگی نمایندگان گروه ها در مورد نحوه ی تدریس از اساتید هاگوارتز خواهشمندیم که این موارد را در پست خود رعایت کنند !

1-تدریس خود را به صورت رول نویسی ارائه نمایید که شامل حداقل 5 تا 7 خط باشد! ولی محدودیتی برای زیاد بودن وجود ندارد ! (اطلاعیه شماره 10 را مطالعه کنید)

2- اگر سوال های تکالیف از داخل رول نویسی شما است کمی به صورت واضح تر مطرح نمایید تا دانش آموزان بتوانند سوال ها را راحتتر پاسخ دهند

3- به دلیل اینکه هاگوارتز محلی برای تمرین تازه وارد ها است لطفا حتما یک سوال رول نویسی در تکالیف خود قرار دهید !

4-شما میتوانید در تکالیف خود رول نویسی را به انجمن های دیگر منتقل نمایید ولی حتما با ناظر آن انجمن هماهنگی های لازم را صورت دهید که مشکلی به وجود نیاید !

5-هیچ منعی برای نحوه ی دادن تکالیف وجود ندارد چه آسان چه سخت ! اگر نیازی به خواندن منبعی جدا برای پاسخ دادن وجود دارد حتما ذکر شود !

=======================
این سختگیری ها فقط و فقط به خاطر اعتراض نمایندگان گروه ها به وجود آمده است!

* در صورت رعایت نکردن قوانین بالا 5 امتیاز از گروه استاد کسر میگردد

* این قوانین از همین لحظه اجرا میگردد لطفا رعایت نمایید !

* در اطلاعیه های قبلی چند موارد ویرایش شده است لطفا آنها را مطالعه نمایید

* این اطلاعیه ممکن است ویرایش شود لطفا به ویرایش ها توجه نمایید

اطلاعیه بعدی : اسامی دانش آموزان رسمی

موفق باشید


ویرایش شده توسط استرجس پادمور در تاریخ ۱۳۹۵/۴/۲۶ ۹:۱۷:۴۳

عشق یعنی وقتی که دستتو میگیرم مطمئنم باشم که از خوشی میمیرم !!!!!

تصویر کوچک شده


پاسخ به: خواندن ذهن و چفت شدگی
پیام زده شده در: ۲۳:۲۲ پنجشنبه ۲۴ تیر ۱۳۹۵
#25
1. تو یه رول سعی کنید به ذهن یکی نفوذ کنید. خلاقیت به خرج بدید و روی سوژه سازی، شخصیت ها و توصیف به شدت کار کنید.(20 نمره)


کریسمس بود و طبق روال هر ساله بیشتر دانش آموزان به تعطیلات و کنار خانواده های خود بازگشته بودند !
استرجس در تالار گرم و همیشه و صمیمی گریفیندور بر روی صندلی رو به روی شومینه نشسته بود و به برف هایی که آرام از آسمان میبارید خیره شده بود !
مرلین کبیر با سرعت به تالار وارد شد و سراسیمه از پله های خوابگاه بالا رفت !
استرجس با تعجب با خودش گفت :
تا حالا مرلین رو این طوری ندیده بودم حتما چیزی شده !

در این فکر بود که صدای انفجاری از داخل خوابگاه به گوش رسید !
استرجس در جای خودش ایستاد و مرلین را دید که با چهره ی سیاه شده از پله های خوابگاه پایین آمد !
_صدای چی بود مرلین ؟

مرلین چوب دستی خودش را در جیبش گذاشت و گفت :
_دو روزه نتونستم بخوابم از فکر زیاد ! همش به فکر جنگ جهانی اول هستم که چرا شاخدار روسی رو نکشتم و گذاشتم فرار کنه! دنبال این بودم که با ورد به ذهن خودم نفوذ کنم ! ولی تو وردی که تو کتابخونه خوندم باعث انفجار شد !

چهره ی استرجس از هم باز شد و گفت :
_ نگران نباش من یک دوره ذهن خوانی نزد یکی از بزرگان ذهن خوانی گذروندم ! میتونم کمکت کنم !

مرلین از خوشحالی بالا و پایین میپرید ! در همین حین گفت :
- میشه شروع کنیم ؟

_ چرا نمیشه ! چه وقتی از الان بهتر ! تالار هم خلوته و کسی نیست میتونیم در آرامش ذهنتو پاک کنیم از این خاطره !

مرلین یک صندلی از گوشه ی تالار بلند کرد و کنار شومینه گذاشت و نشست و چشم هایش بست !
استر هم رو به روی او نشست و چوب دستی خود را در آورد و گفت :
- له جی لی منس!

تصاویر در ذهن استر به سرعت میگذشت ! خنده ها گریه ها ! صداهای انفجار ! زمزمه های عجیب ! زبان هایی ناشناخته !
خب مشخص بود مرلین قدیمی ترین جادوگر بر روی کره ی زمین بود و مشخصا خاطرات خیلی زیادی در ذهنش وجود داشت !
استرجس سعی کرد بر روی جنگ جهانی اول تمرکز کند ! محیط روشن شد و دوباره به تاریکی بازگشت !
صدای شخص غریبه ای به گوش مرسید که میگفت :
_ مرلین به محض دیدن شاخدار اونو بکش ! نذار فرار کنه !

_بله فرمانده اطلاعات !

مشخصا صدای اول فرمانده مرلین در جنگ جهانی اول بود و صدای دوم هم متلعق به خود مرلین بود !
دوباره صحنه ها به سرعت گذشت ! نورهای زیادی به چشم استر میخورد و خاموش میشد تا اینکه همه چیز به یکباره منفجر شد ! مرلین را میدید که مشغول دفاع از خودش بود و سعی میکرد به دشمن حمله نیز بکند !
سمت دیگر را نگاهی انداخت و دید شاخدار روسی با همرزمانش به سمت مرلین و دوستانش می آمدند ! درگیری بالا گرفت و صحنه تاریک شد !
مرلین را دید که آرام به سمت شاخدار که روی زمین افتاده بود قدم برمیداشت ! شاخدار غرق در خون بود و فقط به مرلین نگاه میکرد ! مرلین چوب دستی اش را بلند کرد و گفت :
- آخرین حرفت رو هم بزن !

شاخدار گفت :
-تو هیچ وقت نمیتونی من را بکشی !

صدای انفجاری به گوش رسید ! نورهای زیادی دیده شد و مرلین به سمت دیگر خودش نگاه انداخت ! استرجس هم که در ذهن مرلین بود به سمت انفجار نگاه کرد !

_ چی بود ؟

مرلین این جمله را گفت و به سمت شاخدار بازگشت ! ولی شاخدار ناپدید شده بود !
استرجس به خودش آمد. همین خاطره ای بود که در ذهن مرلین باید پاک میشد ! با تمام وجود فریاد زد :
- اینکانتاتم!

صحنه ناپدید شد !
آنها در تالار گریفیندور حضور داشتند ! مرلین آرام چشم هایش را باز کرد و گفت :
- چی کار کردی ؟

استرجس چوب دستی خود را کنار گذاشت و گفت :
- امشب راحت میتونی بخوابی !

خنده بر چهره ی مرلین نقش بست !

2. کاربردای ذهن خوانی رو همراه با توضیح بگید. (5 نمره)

1-پاک کردن خاطرات بد (نمونه ای که در رول نویسی اشاره کردم بالا !
2-جلوگیری از سوء استفاده افراد (اگر شما بتوانید ذهن شخص را به طور دقیق بخوانید میتوانید به نیت آن شخص پی ببرید )
3-جستجو در تمامی لحظات زندگی (ممکن است شما در زندگی خود چیزی را گم کرده باشید یا از دست داده باشید میتوانید با ذهن خوانی به آن چیز دست پیدا کنید )


3. بدترین خاطره ای که ممکنه وقتی یکی وارد ذهنتون میشه ببینه، چیه؟ با توضیح میخوام! (5 نمره)


والا من اگر کسی وارد ذهنم بشه بدترین خاطره ای که میتونه ببینه سال 1387 هستش که هاگوارتز نیمه تمام ماند و انقدر از گروهای چهار گانه فشارهای بی مورد و بدون دلیل به من وارد کردن که اصلا و ابدا اجازه ی ادامه هاگوارتز را به من ندادن و مجبور شدم هاگ رو نیمه تمام ببندم !

شما الان و در این لحظه یکی به ذهنتون نفوذ کرده. چطوری سعی میکنید پرتش کنید بیرون؟ کامل توضیح بدید! (5 نمره، برای دانش آموزان رسمی)

مهمترین چیز در بیرون کرد شخص از ذهن تمرکز بالا هستش ! اگر شما تمرکزتون بالا باشه در ذهنتون میتونید اون شخص را حس کنید ! وقتی که حضور اون شخص برای شما در ذهنتون قطعی شد چون تمرکز بالایی دارین میتونید از چوب دستی خودتون نیز استفاده کنید ! یعنی اینکه ذهن به دست فرمان میده که چوب دستی رو در اختیار بگیره ! بعد از در اختیار گرفتن چوب دستی با به کار بردن ورد فيليپندو شخص را به بیرون پرتاب میکنید ! البته این ورد برای هل دادن افراد نیز به کار میره ولی در اینجا این کار را نیز انجام میدهد


ویرایش شده توسط استرجس پادمور در تاریخ ۱۳۹۵/۴/۲۵ ۷:۴۴:۳۳
ویرایش شده توسط استرجس پادمور در تاریخ ۱۳۹۵/۴/۲۵ ۱۲:۵۴:۴۸

عشق یعنی وقتی که دستتو میگیرم مطمئنم باشم که از خوشی میمیرم !!!!!

تصویر کوچک شده


پاسخ به: كلاس تاريخ جادوگري
پیام زده شده در: ۱۹:۲۵ چهارشنبه ۲۳ تیر ۱۳۹۵
#26
1. مرلين که بود و چه کرد؟ (هرگونه اطلاعات قابل جمع آوري. حداقل 5 سطر. از ويکي پديا فارسي کپي نشود! در صورت کپي شدن از ويکي پديا فارسي هيچ نمره اي تعلق نميگيرد.) 10 نمره

والا ما از زمانی که جادوگری رو شناختیم یک اسم خیلی دهن به دهن میچرخید اونم کسی نبود جز مرلین ! البته من خودم خیلی کنجکاو بودم در مورد این اسم و یک مقدار بیشتر تحقیق کردم ! مرلین اولین جادوگری بودش که در دنیا وجود داشت این شخص در اصل میشه این عنوان رو بهش داد :
پدر جادوگران جهان!
مرلین در طول زندگیش کارهای بسیار مفیدی انجام داد و در خیلی از جنگ های که میان خوبی و بدی بود شرکت داشت ! از جمله شرکت در جنگ اول جهانی جادوگری ! در این جنگ مرلین از طرف کشور انگلستان شرکت داشت و توانست با شکست جادوگران کشور فرانسه اولین پیروزی بزرگ کشور انگلستان رو به وجود آورد . نکته ای که وجود داشت این بود که بعد از پایان جنگ از مرلین به عنوان بزرگترین جادوگر جنگ نیز یاد شد و مدال افتخار جادوگری را از پادشاه آن زمان انگلستان دریافت کرد البته چون در آن زمان نیز جادوگران به ماگل ها اعتماد نداشتند بعد از دریافت مدال از مرلین خواستند که افسون فراموشی را اجرا کند به همین دلیل مرلین مجبور به اجرای بزرگترین افسون فراموشی در طول تاریخ بشریت شد و کل انگلستان را به فراموشی سپرد ! البته شاهدانی وجود دارند که در آن زمان از کشور انگلستان فرار کرده بودند و از طلسم مرلین نیز در امان ماندند و همین اتفاق باعث شد که ماگل ها به وجود جادوگران پی ببرند و چندین دهه این سخنان میان آنها دست به دست میچرخید ! مرلین در کشف جاروهای اولیه نیز سهیم بود و او اولین جارو آیرودینامیک جهان را به نام خود ساخت و ثبت کرد ! این جارو همینک در موزه ی جادوگری لندن نگهداری میشود و شواهد بر این است که در قرن 1 عده ای قصد داشتند که این جارو را از مرلین بدزدند که مرلین با طلسم جارو آن ها را تبدیل به جارو کرد و در بازار به فروش رساند !

2. یک فضاسازی از حضور یک جادوگر با تجربه و با قدرت جادویی بالا در میدان جنگ و تاثیر وی در آن جنگ را بنویسید. 10 نمره

جفری مرلینیوس نبیره ی مرلین کبیر بود که بعد از دوره ای طولانی در زندان برای کمک به کشور و فقط و فقط به خاطر داشتن خون مرلین در رگ های خود از زندان آزاد شد تا در جنگ شرکت کند . جفری بابت به کار بردن طلسم های نابخشودنی بر روی مردم عادی در زندان افتاده بود !

شروع فضا سازی :

جفری سوار بر جاروی خود از میان شلیک هزاران هزار طلسم با سرعت خود را به میان هم رزمان خود رساند . صداهای انفجار پشت سر هم به گوش میرسید و امان نمیداد تا بتوانند صحبت کنند
فرمانده جفری نگاهی به چهره ی او انداخت و رنگش سفید شد ! همه ی کشور میدانشتند که برای چه جفری به زندان افتاده بود !
جفری شروع به حرف زدن کرد :
_کجارو باید با خاک یکسان کنیم ؟
چشمان فرمانده از حدقه بیرون زده بود و با دستانی لرزان به سمت لشگر سیاه پوشی که از سمت غرب به سمت آنها حرکت میکردند اشاره کرد !
اگر دقایقی دیگر این گفتگو به طول می انجامید آنها به طور حتم کشته میشدند زیرا لشگر سیاه پوش با سرعت خیلی بالای به سمت آنها می آمدند.
جفری نگاهی به لشگر انداخت و چوب دستی خودش را بیرون کشید و سوار جارویش شد ! دقایقی طولانی گذشت ! صدای شلیک طلسم ها به طور واضح به گوش می رسید ولی به طور ناگهانی خاموش شد !
تمام لشگر سیاه پوش نقش زمین شدند ! هیچ صدایی جز صدای باد به گوش نمیرسید ! جفری مرلین بعد از دقایقی از میان جنازه های لشگر سیاه پوش به بیرون پرواز کرد و به آسمان شتافت !

3. یک نمونه دیگر از جادوگرانی که در کنار پادشاهان بودند را با توضیح مختصر در مورد آنها، بنویسید. ( انتخاب از کل دنیای فانتزی، از هر کتاب و فیلم و سریال و تاریخ واقعی و ...) 5 نمره

«ماری کاترین لاوو» زن سیاهپوستی بود که در سال 1801 در لوییزیانا متولد شد. در آن زمان لوییزیانا به خاطر عروسک های جادوی وودو بسیار مشهور بود. لاوو نیز به گروه جادوگران وودو پیوست و آنقدر به شهرت رسید که همه او را در نیواورلئان به عنوان ملکه وودو می شناختند.

به گفته افرادی که لاوو را دیده بودند، او زنی با فهم و شعور بود که حرف هایش روی همه تاثیر می گذاشت و حتی پلیس ها نیز مسخ وی می شدند.

4. آن دانش آموز که سومین سال حضورش در کلاس مرلین را میگذراند، که بود؟ چرا؟ 2 نمره

من فکر میکنم آرسینوس جیگر هستش ! دلیلش هم اینه که این کلاس بسکه شیرینه آدم نمیتونه از این کلاس دل بکنه ! بعد شخصیت استادش که تدریس میکنه واقعا عالیه . بزرگترین جادوگر تاریخ بشریت ! من خودمم اگر زنده بمونم حتما چندین سال در این کلاس اگر شما استادش باشی شرکت میکنم!


5. موضوعات پیشنهادی خود را برای این دوره از کلاس های تاریخ جادوگری بنویسید. 3 نمره

1-تعداد سوالات کمتر بشه
2-مقدار رول نویسی کمی سبک تر بشه (به طور مثال الان دو تا سوال رول نویسی بود بشه یک سوال)
3-خود تدریس واقعا عالیه و نیازی به تغییر نداره

6. ( برای دانش آموزان رسمی) تریس مریگولد که بود؟ 5 نمره

این تصویر که در زیر هستش تصویر این شخص یعنی تریس مریگولد هستش!
تصویر کوچک شده
وی یکی از شخصیت های بازی جادوگر بود!
تریس مریگولد اهل ماریبور (که این هم اسم خیلی زیبایی است اما نه به اندازه‌ی ینفیر اهل ونگربرگ) در کایر مورهن زندگی می‌کرد. با پیدا شدن سر و کله‌ی گرالت و فراموشی‌اش در آنجا، تریس از او پرستاری کرد و درنهایت، بله، عاشق همدیگر شدند.
تریس و ینیفر دوستان خوبی هستند. آنها هر دو در بزرگ کردن سیری و تعلیم راه و روش‌‌های مختلف جادوگری به او، نقش داشته‌اند. از طرفی، این رابطه‌ی دوستانه، مثلث عاشقانه‌ی گرالت را به چیز عجیب و غریبی در «وایلد هانت» تبدیل کرده است. تریس مثل خواهر بزرگتر سیری بوده و این‌ها همه درکنار یکدیگر، یک خانواده‌ی پیچیده‌ی درب و داغانِ غیرقابل‌فهم ایجاد کرده‌اند که در آن همه‌ یکدیگر را دوست دارند.


ویرایش شده توسط استرجس پادمور در تاریخ ۱۳۹۵/۴/۲۳ ۱۹:۲۸:۰۸
ویرایش شده توسط استرجس پادمور در تاریخ ۱۳۹۵/۴/۲۳ ۱۹:۳۴:۳۶

عشق یعنی وقتی که دستتو میگیرم مطمئنم باشم که از خوشی میمیرم !!!!!

تصویر کوچک شده


پاسخ به: دفتر مدیریت مدرسه
پیام زده شده در: ۱۸:۰۵ سه شنبه ۲۲ تیر ۱۳۹۵
#27
نقل قول:

باروفیو نوشته:
عرض سلام و خسته نباشید.



تدریس در این ترم زمانی به من پیشنهاد شد که مدیریت بر عهده شخص دیگه ای بود. با توجّه به این که نظر ایشون بر ادامه روال چند ترم اخیر یعنی تمرکز بر رول نویسی و تقویت رول نویسی تازه وارد ها بود من تدریس رو پذیرفتم. با تغییر مدیریت و با نظر ناظران گروه ها به مرور قوانین تغییر کرد و تمرکز از روی تازه واردها برداشته شد با این حال تصوّر من به غلط بر این بود که روال همچنان به شکل سابق خواهد بود امّا خوب با شروع جلسه اوّل متوجّه شدم که تصوّرم اشتباه بوده. ابتدائاً متوجّه وجود سؤالات تاریخی در تدریس پروفسور مرلین شدم که توقّع پاسخ‌های مبتنی بر تاریخ رو هم دارن. قصد اعتراض به این مورد رو داشتم که دیدم در تدریس شخص مدیر هم به پاسخ‌های مبتنی بر خلّاقیّت برای بعضی سؤالات نمره‌ای تعلّق نمی‌گیره. به هر حال سلایق متفاوته و من با دوستان اختلاف نظر دارم. قصد هم ندارم دوباره بحث‌هایی که بارها مطرح شده و در پی اون‌ها با نظر اکثریّت اعضا و تأیید اعضای باتجربه سایت در انجمن ویزنگاموت، رویّه فعلی منسوخ شده رو مطرح کنم. فقط با توجّه به این که فعّالیّت هاگوارتز رو در حال حاضر به هیچ وجه مفید نمی‌دونم تقاضا دارم با درخواست من مبنی بر این که استادی معرفی کنم که تدریس درس مراقبت از موجودات جادویی رو تا پایان ترم به جای من برعهده بگیره موافقت بشه.

با تشکّر.


بابت تاخیر عذرخواهی میکنم !
شما استاد جایگزین دارید اگر شخص جایگزین شما توانایی تدریس را دارد الویت با این شخص است !
اگر هم که نه مشکلی نیست امتیازات جلسه اول را ارسال و کلاس را ادامه ندهید نیازی به معرفی شخص دیگری نیست !
ممنون از شما
موفق باشید


عشق یعنی وقتی که دستتو میگیرم مطمئنم باشم که از خوشی میمیرم !!!!!

تصویر کوچک شده


پاسخ به: زمين كويديچ هاگوارتز
پیام زده شده در: ۲۲:۳۷ دوشنبه ۲۱ تیر ۱۳۹۵
#28
گریفیندور و هافلپاف

بلاجر سمی


هفته ها پشت سر هم میگذشت و هر روز بر نگرانی استرجس و باران شدید افزوده میشد . هر روز احساس میکرد در مسابقه ای که در پیش رو دارند اتفاقی عجیب رخ خواهد داد . حتی خنده ها و شوخی های اعضای تیم هم در سر تمرین از نگرانی های او کم نمیکرد . بچه ها در طول تمرین و در زیر بارانی که یک ماه بود قطع نشده بود سخت تلاش میکردند و از هر تمرینی که استرجس میداد موفق و قوی بیرون می آمدند .
پس دلیل این نگرانی استرجس چه بود ؟
آیا طعنه های اعضای گروه اسلاترین دلیل این نگرانی ها بود ؟ یا تهدید هایی که به وسیله مرگخواران شده بود ... مرگخواران اطلاع داده بودند که اعضای هاگوارتز را خواهد کشت و اگر بتوانند حتی آنها را اسیر و شکنجه خواهند کرد ... مطمئنا تهدید آنها به اعضای اسلاترین کاری نداشت و این تهدیدات برای سه گروه دیگر هاگوارتز بود .
البته با وجود دامبلدور حضور مرگخواران به طور مستقیم تقریبا غیر ممکن بود و از این لحاظ نباید نگرانی وجود میداشت ولی ....

تنها دو روز به مسابقه مانده بود و باران همچنان بر سر و صورت بازیکنان سخت کوش گریفیندور که در زمین کوییدیچ حضور داشتند میبارید . رون ویزلی با صدای بلند فریاد زد :
دارم توپ رو میندازم ...
استرجس نگاهی به مهاجمان تیمش انداخت و در آن هوا فریاد زد :
ننداز ...
سپس با سرعت سوار بر جاروی آذرخش خود به میان مهاجمان خیس خود رفت و گفت :
من میخوام از رون که توپ رو با جادو به ارتفاع خیلی بالا بفرسته .با سرعت برین بالا و در همون حالت که توپ در حال اومدن به سمت پایین هستش توپ رو بگیرید و به سمت دروازه ها حمله کنین
گودریک , چارلی و آلبوس با حیرت به همدیگه نگاه میکردن !
استرجس متوجه نگرانی آنها شد و ادامه داد:
بچه ها این شیوه ی حمله ریونکلاس . حتما میدونید وقتی که شما به سمت جاذبه ی زمین حرکت کنین سرعتتون بیشتر میشه ! تو این هوا هم دید بازیکنای هافلپاف بدتره و شما هم سرعتتون بیشتره و راحتتر میتونین گل بزنین ! فقط تو بازی ما نمیتونیم از جادو کمک بگیریم که انقدر توپ رو بندازیم به سمت آسمون ... اینو در نظر داشته باشید !
بچه ها با سرهای خیسشان اشاره کردند که متوجه شدند و از همدیگه جدا شدند ...
استرجس فریاد زد :
رون توپ رو بفرست به سمت آسمون ! با کمک چوب دستیت !
دروزبان گریفیندور که قبلا گویا در این مورد با استرجس صحبت کرده بود چوب دستیش را بیرون آورد و به سمت کوافل نشانه رفت ...
_ بچه ها بگیرین !
کوافل در آن هوای طوفانی با چنان شدتی به سمت آسمان رفت که گویا از فنر در رفته بود !
مهاجمان گریفیندور نیز با تمام سرعت به سمت کوافل به آسمان پرواز کردند ...

زمان از دست بازیکنان گریفیندور خارج شده بود ... حدودا سه ساعتی شده بود که در زمین کوییدیچ در آن هوا مشغول تمرین بودند ... لوییس با سرعت به دنبال بلاجر در حرکت بود ... البته در آن هوا کنترل و فرستادن بلاجر کمی مشکل بود ولی با این وجود مدافعان کم کاری نمیکردند .... لوییس با قدرت بلاجر را از گودریک دور کرد ولی ...
بلاجر با تمام قدرت گویا کسی او را کنترل میکرد به سمت لوییس برگشت و ...

بلاجر در میان هوا ناپدید شد ...!
هفت بازیکن گریفیندور در جای خود میخکوب شده بودند ! باران چنان با شدت میبارید که انگار بلاجر را در میان خود مخفی کرده است ولی بلاجری در کار نبود ... بلاجر در عرض ثانیه ای ناپدید شده بود !
_ بچه ها برای امروز بسه !

صدای استرجس همه را به خود آورد ... بازیکنان یکی پس از دیگری بر روی زمین فرود می آمدند و به سمت رختکن حرکت کردند .... در این بین استرجس همچنان در هوا معلق بود و درگیر افکارش بود ....
دقایقی بعد استرجس نیز وارد رختکن شد و جاروی خود را کنار گذاشت ... رون بدون معطلی پرسید :
چرا بلاجر ناپدید شد ؟ نکنه ...
جیمز که چماق خود را خشک میکرد به میان حرف های او پرید و گفت :
لوییس با تمام قدرت خودش اونو شلیک کرد ... اصلا برای چی برگشت به سمت لوییس اونم تازه بدون اینکه فاصله ای از لوییس بگیره !
استرجس حوله ای تمیز از میان حوله ها برداشت و به لوییس اشاره کرد :
_لوییس تو اونو به سمت چپ خودت شلیک کردی درسته ؟
مدافع گریفیندور سر خود را به نشانه تایید تکان داد و استرجس ادامه داد :
_ من خیلی نگرانم ... دلیل این ناپدید شدن رو هم نمیدونم ولی به مسئولین مدرسه اطلاع میدم !

بچه ها صحبت دیگری انجام ندادند و یکی یکی از رختکن خارج شدند ...
استرجس سخت درگیر بود ... آیا این اتفاق مربوط به نگرانی های او بود ؟

بالاخره روز مسابقه رسیده بود ... باران همچنان و حتی قوی تر از روزهای قبل میبارید ... شدت باران انقدر زیاد بود که شاید فاصله 3 قدمی خود را هم حتی نمیشد دید!
وندلین به سر میز گریفیندور آمد و گفت :
استرجس میشه باهات تنها صحبت کنم ؟
_آره چرا نمیشه !
استرجس به همراه وندلین به گوشه ی سرسرای عمومی رفتند و مشغول صحبت شدند ...
_نمیشه بازی رو لغو کنیم ؟
_بعید میدونم چطور شده مگه ؟
_اتفاقی نیفتاده ... فقط خیلی هوا بده ... میترسم برای بچه ها اتفاقی بیفته ...
_بعید میدونم بشه کاری کرد باید بازی کنیم چون الان بیشتر از یک ماهه که باران میاد !

وندلین سرش را تکان داد و به پنجره های سرسرا که باران بر آن همچون سنگ میبارید نگاه کرد ...

ورزشگاه کوییدیچ

تمام تماشاگران با چتر مشغول تماشای بازی بودند البته با آن شدت باران چیزی واضح نبود ولی مگر میشد تب کوییدیچ را خواباند !
فنگ با سرعت از کنار استرجس رد شد و او را به خود آورد ... نگاهی به دور و بر خود انداخت بلکه بتواند اسنیچ را ببیند ولی در آن هوا حتی نمیشد یک پاتیل معجون را در روی زمین پیدا کرد چه برسد به اسنیچ به آن کوچکی !
صدای گزارشگر در ورزشگاه به زور به گوش مرسید ...
_حالا فنگ کوافل رو پاس میده به لاکرتیا .... اون شوت میزنه و گل گل ... گل برای هافلپاف ... 20 - 0 به نفع هافلپاف ...
استرجس به سرعت فکرش در حال گذر بود ... که لیلی در سمت راستش حضور پیدا کرد و گفت :
_چیزی میبینی ؟

یک بلاجر از کنار استرجس گذشت و در همین حین در حالی که به سمت چپش نگاه میکرد سرش را به نشانه ی منفی تکان داد و به سمت لیلی نگاهی انداخت ...
خون در سر استرجس به سرعت حرکت میکرد ... وحشت تمام وجودش را فرا گرفته بود ... لیلی تمام وجودش را خون فرا گرفته بود ... ثانیه ها پشت سر هم میگذشت و لیلی هر لحظه خونی تر میشد و بالاخره ... از روی جارو سقوط کرد ...
استرجس همچنان مثل مجسمه بر جای خودش خشک شده بود ... کسی گویا متوجه نشده بود که لیلی سقوط کرده ... البته حق هم داشتند در آن هوا خود شخص هم نمیتوانست خودش را ببیند چه برسد به دیدن بازیکن ها ! صدای گزارشگر هم حالت عادی داشت و بازی را گزارش میکرد ...
دلیل سقوط لیلی چی بود ؟ چرا تمام بدنش خونی شده بود ؟ سوالات یکی پس از دیگری از ذهن استرجس میگذشت!

_ حالا گودریک صاحب توپه ... پاس میده ... اوه یک بلاجر از طرف وندلین به سمتش اومد و کوافل رو رها کرد ... حالا چارلی توپ رو میگیره .... گل !!! چه گلی هم میزنه !!! 20 - 10 به نفع هافلپاف ...

هافلپاف جستجوگر نداشت و خودش هم از این موضوع بی خبر بود ... گویا هیچ کس دیگری از این موضوع خبر نداشت...

_حمله ی دیگری از طرف هافلپاف در حال شکل گیری هستش ! حالا یک بلاجر به سمت مکسین از طرف لوییس ارسال میشه ... وای خدای من !

صدای جیغ از همه سمت شنیده میشد ! مکسین در حالی خون از چهره اش فوران میکرد محکم به زمین بارانی برخورد کرد
همه بازیکنان دو تیم در جای خودشان خشکشان زده بود ... آیا باید با برخورد یک بلاجر همچین بلایی سر بازیکن بیاید ؟
داور مسابقه سوت خود را به صدا در آورد . استرجس داور را میدید که به سمت جایگاه مسئولین مدرسه رفت و مشغول صحبت شد !
بعد از ثانیه هایی طولانی صدای گزارشگر باز هم به گوش رسید ...
_بازی ادامه پیدا میکنه و به لوییس ویزلی یک کارت زرد نیز داده میشه به خاطر شلیک مستقیم بلاجر به سمت بازیکن حریف ... البته هافلپاف باید با یک بازیکن کمتر بازی رو ادامه بده ...
استرجس میدانست که یک بازیکن کمتر نیست بلکه دو بازیکن از هافلپاف کم شده است و لیلی در گوشه ای از همین زمین گل آلود بیهوش افتاده است ...
کم کم ذهن استرجس جان میگرفت ... در آخرین لحاظات که لیلی در کنارش در هوا بود یک بلاجر از کنار او گذشت .... بله ... بله ... بلاجر به لیلی خورده بود . لیلی هم دقیقا همان حالتی رو پیدا کرده بود که مکسین پیدا کرد ! خونریزی شدید از همه جای بدن و سپس ..... سقوط
فکر ها یکی پس از دیگری از ذهن استرجس میگذشت ... تمرین گریفیندور ... بازگشت ناخود آگاه بلاجر ... ناپدید شدن آن ... تهدید مرگخواران به کشتن اعضای هاگوارتز !
تنها یک دلیل برای این قضیه وجود داشت ! مرگخواران بلاجر را آغشته به سم کرده بودند تا با برخورد به بازیکنان تیم ها اونها رو دچار خون ریزی بکنه و بعد هم سقوط ......
انگار نه انگار که باران شدیدتر شده بود ... قطرات باران چنان بر سر و صورت استرجس میخوردند که گویا او در دریا شنا میکند و آب همواره در کنار اوست !
کسی از موضوعاتی که استر به آنها فکر میکرد خبر نداشت حتی به ذهنشان هم نمیرسید ولی اگر این فکر ها صحیح بود چه ! اگر بلاجر ها به شخص دیگری برخورد میکردند آن شخص هم به سرنوشت لیلی و مکسین دچار میشد ! چاره ای نبود نمیتوانست حرفهایش را برای داور و مسئولان برگزاری مسابقه اثبات کند باید هر چه سریعتر اسنیچ را پیدا میکرد و به این مسابقه ی نفرین شده پایان میداد !
_سوزان بونز کوافل رو پرتاب میکنه ... چه حرکتی ... در بین راه آلبوس اونو میگیره و گل گل .... 20 -20 مساوی

استرجس به زحمت از میان باران شدید آلبوس را دید که مشت هایش را در هوا به نشانه خوشحالی بلند کرده بود ...
_ باز هم سوزان پرتاب میکنه توپ رو و لاکرتیا صاحب توپ میشه ...

استرجس که نمیتوانست اسنیچ را پیدا کند باز هم مشغول تماشای بازی از میان باران شد ... جیمز از کنار لاکرتیا با سرعت گذشت و ... بلاجر ... اون دنبال بلاجر بود ... البته جای تعجب نداشت وظیفه او همین بود ولی نگرانی تمام وجود استر را در برگرفته بود ... جیمز بالاخره به بلاجر رسید و اونو به سمت فنگ شلیک کرد ... استر منتظر برخورد بلاجر با فنگ بود که آریانا با سرعت به فنگ رسید و اونو دفع کرد ... استرجس درست میدید آریانا بلاجر رو به سمت جیمز برگردوند ولی ... ولی ... بلاجر مستقیم به سمت وندلین هم تیمی خودش برگشت و ...
وندلین خونی مستقیم سقوط کرد ...
صدای جیغ ها این بار از دفعه قبل بلند تر به گوش میرسید ! هم همه ای در میان تماشاگران به وجود آمده بود گویا میخواستند هر چه سریعتر از ورزشگاه خارج شوند ... استرجس متوجه نبود چه اتفاقی در حال رخ دادن است ولی فقط این را میدانست که تمام فکرهایش درست بود ...
مرگخواران ... بلاجر سمی ... دلشوره ها و نگرانی هایش ! ... ناپدید شدن بلاجر در تمرین ...
صدای جیغ و فریاد بلندتری به گوشش رسید ... صدای آشنای لوییس را شنید که گفت :
مواظب باش ...
تنها چیزی که در آخرین لحظه دید بلاجر تیره رنگی بود که به سینه اش برخورد کرد ...
سیاهی در دنیا حاکم شد !

همهمه های نافهومی به گوش استرجس میرسید ! نمیدانست کجاست ؟ چه وضعیتی داشت ؟ شاید همچنان در زمین کوییدیچ بود و شاید هم ...!
تنها صحبتی که به گوشش رسید و دقیق متوجه شد این جمله بود...
_مسابقه رو که دوباره برگزار میکنن باید خدا رو شکر مادام پامفری فهمید چه سمی وارد بدنشون شده و گرنه از خونریزی همشون مرده بودند ! البته لیلی خیلی خون ازش رفته ممکنه حالا حالاها نتونه بازی بکنه !
صدای آشنای لوییس در ذهن استرجس شناخته شد که گفت :
_ کار کی بود این ماجرا !

_مرگخوارا

استرجس با شنیدن این کلمه به زحمت چشمانش را باز کرد ... نور خورشید از پنجره های درمانگاه به داخل میتابید ... تمام اعضای تیمش بالای سرش بودند !


ویرایش شده توسط استرجس پادمور در تاریخ ۱۳۹۵/۴/۲۱ ۲۲:۴۵:۳۷

عشق یعنی وقتی که دستتو میگیرم مطمئنم باشم که از خوشی میمیرم !!!!!

تصویر کوچک شده


پاسخ به: زمين كويديچ هاگوارتز
پیام زده شده در: ۷:۴۱ یکشنبه ۲۰ تیر ۱۳۹۵
#29
آغاز رسمی مسابقات کوییدیچ

اسلاترین - ریونکلاو (20 تیر ماه لغایت روز 26 تیر ماه )

گریفیندور - هافلپاف (20 تیر ماه لغایت روز 26 تیر ماه)

ساعت پایانی 23.59.59 ثانیه روز 26 تیر ماه

*قوانین کوییدیچ رو مطالعه کنید

*قانون ویرایش بعد از ارسال دقیقا بررسی میشود

موفق باشید


ویرایش شده توسط استرجس پادمور در تاریخ ۱۳۹۵/۴/۲۴ ۷:۴۲:۲۵

عشق یعنی وقتی که دستتو میگیرم مطمئنم باشم که از خوشی میمیرم !!!!!

تصویر کوچک شده


پاسخ به: كلاس پرواز و كوييديچ
پیام زده شده در: ۲۰:۳۷ جمعه ۱۸ تیر ۱۳۹۵
#30
استرجس با قیافه ی داغون وارد کلاس شد !


صدای خنده ی هاگرید فضای کلاس رو پر کرد ....
استر بدون اینکه نگاهی به شخص خنده کننده بندازه گفت :
_ 100 امتیاز از گریفیندور کسر میشه !
_ هاگرید :
آرسینوس که پشت هاگرید نشسته بود زد بهش و گفت :
_بعد از کلاس دم آبخوری گریفیندور وایسا
_هاگرید : :baby-cute:
صدای استر باز هم به گوش رسید
_ خب همون طور که میدونید جلسه اول کلاس هستش و من ازتون توقع دارم که جلسه بعدی همه تکالیفتون رو تحویل داده باشین لینی 20 امتیاز ازت کم میشه چون بغل هکتور نشستی هک تو هم ازت 25 امتیاز کم میشه چون بغل لینی نشستی
_
_میریم سراغ تدریس ... همان طور که میدونید تا امروز هیچ افسونی اختراع نشده که جادوگران و ساحره ها را بتونه در شکل انسانی نگه داره و بتونن پرواز کنن . در زمان گذشته در هر خانه یک جاروی پرنده یافت میشد چون یک وسیله قانونی برای پرواز نشاخته میشد ! خب کی میدونه چرا از وسایل دیگه مثل قالی پرنده یا بشکه پرنده استفاده نشد !؟؟؟
همه به همدیگه نگاه میکردن و کسی پاسخی نمیداد ... هاگرید دهانش را باز کرد که پاسخ دهد ... ولی گفت ... آخ ...
آرسینوس همچین با مشت زد تو پهلوش که هاگرید رنگ به رنگ شد ...
استر ادامه داد :
دست به مهره حرکت حساب میشه 10 امتیاز دیگه هم از گریفیندور کسر میشه ...
جاروها در ابتدای امر توسط خود افراد در منزل تهیه میشد و هر کدام مزایا و راحتی خودشون رو داشتند البته این جارو ها معایبی نیز داشتند ...
خب فکر میکنم برای این جلستون بس باشه لطفا تکالیف زیر رو تکمیل کنید و برای جلسه بعد همراه خودتون داشته باشید

1-یک رول کوتاه در مورد ساختن جارو توسط خودتون بنویسید (20 امتیاز)

2-چرا از قالی پرنده و یا بشکه پرنده در زمان قدیم استفاده نشد برای پرواز و به جای آن از جارو استفاده شد ؟ توضیح دهید (5 امتیاز)

3- یک نقاشی با نرم افزار paint از یک جارو اولیه بکشید (5 امتیاز)

4-آنیماگوس چیست ؟ (5 امتیاز)(ویژه دانش آموزان رسمی)

------
از کتاب کوییدیچ در گذر زمان میتوانید کمک بگیرید !

جواب سوال 2 و 4 باید صحیح باشد تا شامل امتیاز شود


ویرایش شده توسط استرجس پادمور در تاریخ ۱۳۹۵/۴/۱۸ ۲۰:۴۵:۴۵
ویرایش شده توسط استرجس پادمور در تاریخ ۱۳۹۵/۴/۱۸ ۲۱:۲۸:۴۵
ویرایش شده توسط استرجس پادمور در تاریخ ۱۳۹۵/۴/۲۵ ۸:۱۵:۵۵

عشق یعنی وقتی که دستتو میگیرم مطمئنم باشم که از خوشی میمیرم !!!!!

تصویر کوچک شده






هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.