هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل




پاسخ به: جانورنماها
پیام زده شده در: ۱۸:۵۴ یکشنبه ۶ مهر ۱۳۹۳
البته اگر میشد مرگخواران را فرشته نجات نامید! که ظاهرا در این یک مورد میشد! وقتی دامبلدورتبدیل به شکل جانورنمایش شد، چیزی شبیه صدای انفجار در میدان گریمولد پیچید! میگویم شبیه! چون هیچ انفجاری را تا این حد مهیب ندیده ام ! شاید به جز طلسم های انفجاری لرد ولدمورت کبیر! آنهم وقتی متوجه شده باشد یکی از هوروکراس هایش به فنا رفته ( مرلین نکرده)
شاید همین هول و هراس بود که سبب شد دامبلدور، با همان شکل و ظاهرش از لای پنجره ترک خورده و نیمه شکسته اتاق ، همراه سیبل به بیرون بگریزد.

وقتی وارد میدان شدند، چیزی دیده نمیشد. حتی کوچکترین اثری از انفجار نبود. به همین دلیل، دامبلدور مشکوک شد! تبدیل شد و به بررسی میدان پرداخت.
صداهای دیگری از گوشه و کنار به گوش میرسید. انفجارهای کوچک و یک حمله چند نفره!سوروس اسنیپ! مورگانا لی فای و هکتور گرنجر و کسان دیگری که مخفیانه در انتظار بودند! دامبلدور از جا پریده و جیغی کشید.
- پناه به ریش خودم! شماها از کجا سبز شدید؟

مورگانا پوزخندی زد .
- ما سبز نمیشیم پشمک! سبز میکنیم!

و دستش را چرخاند تا ساقه های گل رز دور دامبلدور را فرا بگیرد. موضوع عجیبی که هم مرگخواران و هم دامبلدور را گیج کرده بود، دفاع کردن سیبل از دامبلدور بود. چون دامبلدور که تغییر شکل داده بود چوبدستی همراه خودش نداشت. در نتیجه، دامبل برای اینکه بتواند کمی فرصت بسازد گفت :
- اون صدا رو چطور ایجاد کردید؟

اسنیپ خنده ای کرد و با فرمت:zogh: خودش را پرت کرد وسط
- ایده من بود!

آلبوس با خونسردی اعصاب خورد کنش گفت:
- جالب بود ولی چطوری درستش کردید؟ ذ آشنا بود برام؟

هکتور سعی کرد سیبل را بگیرد که در کمال حیرت نتوانست. بنابراین گفت :
- صدای ضبط شده! اسمش همین بود سوروس. نه؟

ثانیه ای که اسنیپ صرف کرد تا جواب هکتور را بدهد، سبب شد طلسمش منحرف شود. و در کمال حیرت، این سیبل بود که جلو پرید تا طلسم را ببلعد !مرگخواران که از طرف لرد دستور داشتند مراقب باشند تا دامبل بلایی سر سیبل نیاورد، حالا بهت زده به ققنوسچه!!!! نگاه میکردند.
در نهایت صدای بلا مجبورشان کرد که بی صدا گریخته و دامبلدور و ققنوس جانش را ، به حال خود بگذارند. به همین دلیل وقتی دامبلدور، جوجه ققنوس را بلند کرد تا مجددا با مرگخواران روبرو شود اثری از آنان ندید. و تنها چیزی که سبب میشد دامبلدور مطمئن باشد خواب ندیده،یک رز سیاه روی زمین، و جوجه ققنوس سفید و عینکی روی شانه اش بود!بنابراین فعلا مجبور بود صبر کند. پس باید مطمئن میشد که جوجه ققنوسش از او دور نمیشود اما چه کسی میتوانست مطمئن باشد ....




ویرایش شده توسط مورگانا لی فای در تاریخ ۱۳۹۳/۷/۶ ۱۹:۰۲:۳۲

تصویر کوچک شده



?How long will you have me in your memory
Always



Перерыв сердца людей. Осколки может сделать вас ударить ...
Кинжал в сердце иногда ... иногда ... иногда горло вашим отношениям веревки!
Святые люди ... черные или белые ... не сломать чью-то сердце.


پاسخ به: بیمارستان سوانح جادویی سنت مانگو
پیام زده شده در: ۱۶:۳۲ شنبه ۵ مهر ۱۳۹۳
ایلین، چند لحظه و تنها فقط چند لحظه، دیر عمل کرد...تا او موفق شود خودش به مورفین برساند، مورفین همچون کویر تشنه ای که ناگهان مورد لطف آسمان قرار گرفته باشد، تمام معجون را بلعیده بود.ایلین زیر لب لعنتی فرستاد!

اما فرصت کاری جز این را نیافت چون مورفین ناگهان مثل آدمهایی که تشنج کرده باشند،لرزید و با فریادش ،زاغی را که برای بررسی حالش، کمی به مورفین مرلین زده بیچاره نزدیک شده بود، ترساند. و البته باعث شد ایلین چند متری از جا بپرد.

اما ظاهرا شگفتی های بیشتری در راه بود!

مورفین ناگهان ارام شد، بلند شد ایستاد و نگاهی به ایلین انداخت!
- اتفاقی افتاده خانم؟

ایلین متحیرانه پلک زد.
- مورف؟ حالت خوبه؟

- مورفین هستم بانو! بله ظاهرا که خوبم. نباید باشم؟؟

ایلین رویش چند جفت شاخ را روی سرش حس میکرد. شاخ هایی که هیچ ایده ای در مورد ارتفاعشان نداشت. به زحمت خودش را تکان داد.
- ام.... مورفین.... الان یادم افتاد که.... که....

مورفین کمی از من من های ایلین کلافه شد.
- که چی خانم؟

ظاهر شدن پر سر و صدای مورگانا، ایلین را از پاسخگویی نجات داد.
- مورفین هیچ معلوم هست کدوم گوری هستی؟ ارباب فرستاده دنبالت!!! ساااااااااااااااتین دست از سر زاغی بردار! د بجنب دیگه مورف! !!!

مورفین عینکی را که وجود نداشت روی بینی اش صاف کرد.
- مورفین هستم خانم و ارباب کیه که با من کار داره؟ اگر با من کار داره چرا خودش نمیاد منو ببینه؟

موهای سر مورگانا سیخ شد. دقیقا همان حالتی که ساتین پیدا کرده بود!
- پناه بر لرد سیاه !! ایلین این حالش خوبه؟

مورفین ظاهرا فقط جمله اول را شنیده بود!
- لرد سیاه؟ خانم شما به اسمشونبر سوگند خوردید؟

چشم های ایلین و مورگانا گرد شد.... اصلاح میکنم گردتر شد!! و هر دو فریاد زدند:
- اسمشو نبر!!!!

مورگانا جلو آمد و به چشم های مورفین خیره شد !
- مورفین گانت! یه بار دیگه تو چشمای من نگاه کن و بگو ارباب رو چی صدا زدی؟

هراس در صورت مورفین دوید
- تو.... تو...مرگخواری؟ شما منو گروگان گرفتید؟ شما میخواید بدید اسمشونبر منو بکشه؟؟؟ پروفسور دامبلدور! کمـــــــــــــــــــــــــــــــک !!!

ایلین و مورگانا :

مورگانا: چی به خورد این دادی الی؟ :


تصویر کوچک شده



?How long will you have me in your memory
Always



Перерыв сердца людей. Осколки может сделать вас ударить ...
Кинжал в сердце иногда ... иногда ... иногда горло вашим отношениям веревки!
Святые люди ... черные или белые ... не сломать чью-то сердце.


پاسخ به: افسانه لرد ولدمورت
پیام زده شده در: ۱:۱۳ جمعه ۴ مهر ۱۳۹۳
نجینی علی رغم اینکه تغییر شکل داده بود، با صدایی که بیش از صدای انسان ها به هیس هیس شبیه بود پاسخ داد:
- یک چیز خاصــــ پدر ! چیزی که به یادشــــون بیاره شما کی هســــتید!یک چیز مخوف !

لرد که از توصیفات نجینی لذت میبرد کمی به طرف دخترخوانده اش متمایل شد.
- مثلا چی پرنسس من؟

صدایی ملایم که طنینی شوم داشت، پاسخ ولدمورت را داد.
- چیزی مثل آتش سرورم!

لرد که نخست از به هم خوردن خلوتش با نجینی عصبی شده بود، به سمت گوینده برگشت که روی هره باریک پنجره نشسته بود! بخاطر پیچک های تیره تا لحظاتی هویت گوینده معلوم نبود، اما چندی بعد، وقتی گربه وحشی سیاهی که چشم های زردش، بوی مرگ میدادند، از پنجره وارد اتاق شد، لرد آگاهانه سری تکان داد.
- مورگانا؟

پیکره سیاه پوش از بین پنجره پایین پرید و به حالتی اشرافی و باشکوه در مقابل سرورش تعظیم کرد.
- گوش به فرمانم ارباب !

صدای لرد جدی به نظر میرسید اما لحنش آزرده بود.
- اینجا چه غلطی میکنی عجوزه؟

مورگانا خم به ابرو نیاورد و پاسخ داد:
- خدمت میکنم!

- فعلا که خلوت ما رو به هم زدی !

مورگانا سرخ شد.
- متاسقم اما از اونجایی که حدودا نیمه شبه و شما باید برای حضور در سازمان حاضر باشید و ضمنا سوژه لباس هم خیلی کش پیدا کرده، لازم دیدم خودمو تلپ کنم این وسط!

لرد با چوبدستی اش بازی میکرد.
- خوب حالا که تمرکز همایونی ما رو به هم زدی مجددا بگو ببینم چی گفتی؟

مورگانا تعظیمی کرد که کمی کمتر از قبل باشکوه بود!
- گفتم آتش سرورم !

- منو مسخره کردی مورگانا؟ مگه صاحب معدن زغال سنگم که خودمو سیاه کنم برم وسط سازمان؟ مگه من عموی بابانوئلم؟

مورگانا چشم هایش را چرخاند!
- ارباب اونی که شما میگید زغال سنگه. اون بخت برگشته هم عموی بابا نوئل نیست! اسمش حاجی فیروزه! هرچند نمیفهمم شما اونو از کجا میشناسید. در هر حال منظور من این نیست! منظور من یه لباس از آتشه! آتش واقعی مثل این!

و چوبش را بالا گرفت تا نشان دهد. ولی طاقت لرد تمام شده بود.
- روی من چوبدستی میکشی؟ گستاخ؟ کروسیو!

مورگانا پیچ و تاب خورد.
لرد که حوصله اش سر رفته بود و جو را خیلی جدی حس کرده بود غرید زود باش!
- بابا چوبدستی کجا بود چرا توهم زدی سرورم؟ میخوام لباسو نشون بدم !

و بعد در حالی که میلقوید( یعنی تکان میخورد) ایستاد و چوبش را به طرف خودش گرفت و چند جور ورد پشت سر هم زمزمه کرد.پیراهنی که به نظر می رسید از آتش باشد و شعله میکشید روی تن مورگانا ظاهر شد!
نجینی که از خود شیرینی مورگانا بدش آمده بود گفت:
- ولی این که زنونه اس!

و مورگانا با لحن ناظم مدرسه جواب داد:
- چون من یک زن هستم!

لرد به لباس خیره شده بود گفت:
- میتونی این زلم زیبوهای دور و برش رو حذف کنی و یک چیز مخوف ازش دربیاری؟

جوری گفت زلم زیمبو که مورگانا غر زد:
- الان به نظرتون من لونا لاوگودم؟

احساس میکرد بهش توهین شده! لرد او را زیر نظر گرفت:
- میخوای به یه شیوه باشکوه بکشمت؟ جوری که بهت توهین نشه؟

مورگانا به طرز غریبی احساس ترس کرد.
- ام...راستش حالا که فکر میکنم، ترجیح میدم بهم توهین بشه!

لرد چشمهایش را چرخاند.
- خوبه!

وقتی طلسم های مورگانا به پایان رسید ، ردایی روی تن لرد ظاهر شد که پس از چند دقیقه لبخند را روی لبهای لرد ظاهر کرد. مورگانا گفت:
- لازمه بگم که این لباس، هر وقت عصبانی شید آتیش هم پرت میکنه سر خود!

چشمان لرد برقی زد و چند لحظه بعد شراره های آتش دست مورگانا را سوزاند و فش فش ساتین را هم در آورد.
- خوب من الان چه گناهی کردم آخه؟؟ ما اینجا تضمین جانی نداریم آیا؟

هنوز لرد جواب نداده بود که صدای تلق تلوقی از پشت در شنیده شد! و بعد صدای تق تق در که عملا بی فایده به نظر میرسید! لرد غرید:
- کیه؟

- ایوانم سرورم! اسکلت!

- بیا تو!

هنوز ایوان کامل وارد نشده بود که هدف طلسم لرد قرار گرفت.
- به کدام جهنم دره ای گریخته بودی؟ نمیگی ما دلمان تن... اهم ما که دل نداریم..... نمیگی نگر.... ای بابا ما که نگران نمیشویم!!!! اصلا هرچی ؟ کدام گوری بودی؟

ایوان تلق تلوق کنان گفت:
- عرض میکنم ارباب ! اما چیزی که اومدم الان بگم مهمتره ها!

لرد آتشی به طرفش پرت کرد.
- بگو!

- اهم... از سازمان ملل جادوگران... درست گفتم اسمشو اصن؟؟؟ حالا هر چی! از اونجا براتون احضاریه فرستادن!
لرد:
- احضاریه؟

- اهم نه چیزه... ابلاغیه!

مجددا لرد:
- ابلاغیه؟

ایوان:
- ممم اینم نبود؟ خوب اطلاعیه اصن من چه میدونم ! فقط گفتن موقع اومدن باید با خودتون یه هئیت همراه بیارین!!

لرد.. نجینی ... مورگانا:
- هئیت همراه؟


ویرایش شده توسط مورگانا لی فای در تاریخ ۱۳۹۳/۷/۴ ۱:۵۱:۱۰

تصویر کوچک شده



?How long will you have me in your memory
Always



Перерыв сердца людей. Осколки может сделать вас ударить ...
Кинжал в сердце иногда ... иногда ... иногда горло вашим отношениям веревки!
Святые люди ... черные или белые ... не сломать чью-то сердце.


پاسخ به: جادوگر تی وی
پیام زده شده در: ۱۷:۳۹ چهارشنبه ۲ مهر ۱۳۹۳
مورگانا گیج و بهت زده به صفحه نقره ای رنگی که روی دیوار خانه اش نصب میشد، نگاه کرد و زیر گوش ساتین را خاراند.
- ساتی؟ فکر میکنی این تیویژن... اونجوری که این مرتیکه بوقی میگه کار میکنه؟

مردک نصاب نگاهی به مورگانا، با آن پیراهن بلند سبز و نقره ای که منقش به علامت شوم بود، انداخت و گفت:
- تلوزیون خانم! بله کار میکنه!

مورگانا چوبدستی اش را بالا گرفت.
- حالا هر چی! به چه حقی به مکالمات خصوصی من گوش میدی؟

مرد نجوا کرد:
- با جک و جانور حرف میزنه طلبکار هم هست!

- کروشیو. به ساتین من توهین میکنی؟

مرد نصاب کاملا شانس آورد که در لحظه پرتاب طلسم خم شده بود تا کیفش را بردارد. و وقتی وضع مورگانا را دید گفت:
- کروشیو تو شما مرگخوارا مسریه؟

مورگانا فریاد زد:
- آواداکداورا!

اما مردک پیش از نزدیک شدن طلسم گریخته بود! مورگانا خشمگین و عصبانی روی مبل اشرافی خانه اش نشست و با حرکت چوبدستی دستگاه را روشن کرد. اما از دیدن رز، روی صفحه تلوزیون جا خورد. رز گفت:
- خدمت ارباب و باقی مرگخواران سلام میکنم! اینجا جادوگر تی وی، شبکه سیاه! با برنامه های سیاه در خدمت شما هستیم!

مورگانا به گلبرگ های زر که ویبره میرفتند نگاه کرد.
- شبکه سیاه؟

رز ادامه داد:
- و حالا با برنامه معجون سیاه من، که دو تا بهترین معجون سازهای دنیا در اون شرکت دارن در خدمت شما هستیم ! البته قبلش باید به اطلاعتون برسونم که متاسفانه ما یک نابغه معجون سازی رو از دست دادیم. مدتیه که خانم پرنس دیگه در جمع ما نیستن! اما جای خوشبختی داره بگم که ما حالا خدای معجون سازی رو در اختیار داریم! شاهزاده دورگه.... اهم یه نفر از پشت دوربین میگه اگه ادامه بدم یکی از معجون هاشو میکنه تو حلقم!!

مورگانا پوزخندی زد.
- هکتور جنبه داشته باش!

صحنه عوض شد.و حالا دو نفر در دکوری عجیب دیده میشدند. دکور به نحوی بود که انگار مجریان، که هکتور دگورث گرنجر و سوروس اسنیپ بودند، در درون یک پاتیل قرار داشتند. مورگانا زد زیر خنده.
- قراره معجون معجون ساز بپزن؟

هکتور، طوری که انگار صدای مورگانا را شنیده است به دوربین اخم کرد.
- نه قراره معجون زندگی فلاکت بار بسازیم!

اسنیپ گفت:
- به این مواد نگاه کن هکتور؟ اینا مواد معجون تغییر شکل اند !

- نخیر زندگی رو میپزیم!

اسنیپ لحظه ای به هکتور خیره شد.
- زندگی رو میپزیم؟

هکتور
ملت پشت صحنه
مورگانا

اسنیپ خودش را جمع کرد.
- خوب همونطور که گفتم ما قراره معجون تغییر شکل بپزیم!

- نخیر قراره زندگی فلاکت بار بپزیم!

اسنیپ اخمی کرد.
- اوهوی ایوان یه دقیقه اون دوربین رو خاموش کن!

البته ایوان چند ثانیه ای دیر اینکار را کرد.چند لحظه بعد مجددا رز ظاهر شد.
- خوب چون یه اختلاف فنی برای ما پیش اومده دعوت میکنم شما به یک آهنگ سیاه گوش کنید ما مجددا خدمت میرسیم!

صداهایی که از آن پشت به گوش میرسید و چیزی که به طرف رز پرت شد سبب شد که او، از صحنه بگریزد.
چند لحظه بعد از صفحه تلوزیون آهنگی پخش میشد که موسیقی متن چنین صحنه ای بود

از سویی دیگر، در پشت صحنه، بلا به صورت و مورگانا در خانه اش به این صورت بودند.
تا برنامه هایی بعدی شبکه سیاه فعلا مرخصید. دیــــ :


تصویر کوچک شده



?How long will you have me in your memory
Always



Перерыв сердца людей. Осколки может сделать вас ударить ...
Кинжал в сердце иногда ... иногда ... иногда горло вашим отношениям веревки!
Святые люди ... черные или белые ... не сломать чью-то сердце.


پاسخ به: بررسی پست های خانه ی ریدل ها
پیام زده شده در: ۱۳:۵۸ چهارشنبه ۲ مهر ۱۳۹۳
با هزاران درود
اگه امکانش هست و مصدع اوقات نمیشم...
درخواست نقد اینو داشتم لطفا
با تشکر


تصویر کوچک شده



?How long will you have me in your memory
Always



Перерыв сердца людей. Осколки может сделать вас ударить ...
Кинжал в сердце иногда ... иногда ... иногда горло вашим отношениям веревки!
Святые люди ... черные или белые ... не сломать чью-то сердце.


پاسخ به: در بحبوحه سیاهی
پیام زده شده در: ۲۲:۰۶ سه شنبه ۱ مهر ۱۳۹۳
مورگانا که در تمام طول مباحثه مرگخواران با کتاب، و با یکدیگر، سکوت کرده و ساتین، گربه وحشی کوچکش را با ناخن های بلندش، و بر خلاف جهت خواب موهای گربه بیچاره، خرت خرت نوازش میکرد،از روی تابی که از رز سیاه بافته شده بود، بلند شد:
- جناب اقای ملکوت اعلی، اگر این کارامون فایده داشت که ارباب الان دنبال مرگخوارهای جدید نبود!! مهم این نیست که چقدر تلاش میکنی! مهم اینه که چطوری تلاش میکنی!

ملت مرگخوار بعد از شنیدن حرف های مورگانا
مورگانا آهی کشید.
- بابا منظورم اینه که یه خورده خلاقیت به خرج بدید. وقتی لرد مرگخوار جدید میخواد ینی کارای ما رو دوس نداره!

باز هم ملت مرگخوار

- ای بابا الان که دیگه واضح گفتم چرا هنوز قیافه هاتون تابه تاس؟

و در کمال تعجب کسی حرف زد که بقیه فکر میکردند در توهم مزمن به سر میبرد! مورفین گفت:
- اینکه دارن حرفاتو لود میکنن یه طرف، یه گروهیشونم دارن فکر میکنن که مثلا چکار باید میکردن که نکردن؟

مورگانا خنده ای کرد.
- راه حلش اینقدر ساده اس که حتی شیطون کوچولوی منم اینو میدونه !

و سر ساتین را نوازش کرد. ساتین دندان هایش را نشان داد.انگار دارد به مورگانا لبخند میزد. لینی که تحملش تمام شده بود غرغر کنان از بالای ساتین که سعی میکرد با چنگ زدن او را بگیرد پر زد و بعد از اینکه یکجا نشست گفت:
- خوب تو مثلا ایده ای داری که اینجوری به ملت نگاه میکنی؟

چشمهای مورگانا برق شومی زد.
- یکی رو که مرگخوار نیست بیاریم اینجا تا از کتاب بپرسه لرد از مرگخوارای جدیدش چی میخواد

همچنان ملت مرگخوار


ویرایش شده توسط مورگانا لی فای در تاریخ ۱۳۹۳/۷/۱ ۲۳:۰۰:۲۹
ویرایش شده توسط مورگانا لی فای در تاریخ ۱۳۹۳/۷/۲ ۱۳:۴۹:۲۱

تصویر کوچک شده



?How long will you have me in your memory
Always



Перерыв сердца людей. Осколки может сделать вас ударить ...
Кинжал в сердце иногда ... иногда ... иногда горло вашим отношениям веревки!
Святые люди ... черные или белые ... не сломать чью-то сердце.


پاسخ به: خادمان لرد سياه به او مي پيوندند(در خواست مرگخوار شدن)
پیام زده شده در: ۱۸:۱۶ سه شنبه ۱ مهر ۱۳۹۳
بنامـــ نامیـــ اربابــــ ...

1- هرگونه سابقه عضویت قبلی در هر یک از گروه های مرگخواران/محفل را با زبان خوش شرح دهید!

اربابـــ شما اراده کنید میگیم! دیگه زبان خوش و ناخوش نمیخواد که !!!
والا در ازمنه های قدیم قدیم ما یک شناسه داشتیم ( اسم نمیارم آبروم نره) که اونم مرگخوار بود البته! کلا ما زندگیمونو زیر سایه اربابـــ شروع کردیم و اگه اجازه بدین همونجا هم می مونیم! اگرم نخواستین، میریم کارتون خواب میشیم! به هر حال گوش به فرمانیم!

2- به نظر شما مهم ترین تفاوت میان دو شخصیت لرد ولدمورت و دامبلدور در کتاب ها چیست؟

خوب بستگی داره!
ظاهر یا باطن؟
هرچند در هر دوش تفاوت بسیار است.
جناب ریش دراز، همونطور که از اسمشون پیداست به مثال زنبوری، از نوع ریش سفیدش، در پی زنده کردن عقایدی بسی الکی است! کلا همشون یه هری پاتر داشتن هر جا کم می آوردن اون بیچاره رو با سیستم شوتیگ پرتاب میکردن وسط قضایا!!!
ولی شما اربابـــ قصد دارید دنیا رو بهتر کنید. خوب دنیای بدون مزاحم دنیای بهتریه! اصلا من یادمه!! زمان اون مردک آرتور ما مجبور نبودیم قایم شیم! چرا ما باید محدود شیم که ماگل های بی جنبهـــ تحریک نشن؟ اصن دنیا مال شماست اربابـــ

3-مهم ترین هدف جاه طلبانه تان برای عضویت در گروه مرگخواران چیست؟

چه غایت و هدفی بالاتر از خدمتــ زیر سایهــ اربابـــ

4-به دلخواه خود یکی از محفلی ها(یا شخصیتی غیر از لرد سیاه و مرگخواران) را انتخاب کرده و لقبی مناسب برایش انتخاب کنید.
تذکر:
جواب ندادن به این سوال(با کمی اغماض) و یا انتخاب شخصیت تکراری مورد قبول است.
هدف، پی بردن به سطح خلاقیت و قدرت طنز نویسی شماست.از توهین به شخصیت اعضای سایت (نه کتاب) خودداری کنید.

خوب من اساسا از لقب گذاشتن روی آدمها خوشم نمیاد به طور کلیــــ ولی حالا که دستور اربابـــ اینه....
مثلا مالی : آشپزخانه سیار .... ( خوب نشد فک کنم)
یا مثلا ارول= جنازهـــ

5-به نظر شما محفل ققنوس از چه راهی قادر به سیر کردن شکم ویزلی هاست؟

هر ماه موهای دامبل رو یک رنگی بکنن ریش و مو رو از ته بتراشن و تبدیل کنن به کلاه گیسی چیزی و بفروشن !!! البته تضمین نمیکنم واقعا کافی باشه ها...

6-بهترین راه نابود کردن یک محفلی چیست؟

راه های زیادی هست... مثلا اینکهـــ عزیزترین آدم زندگیشونو جلوی چشمشون زجر کش کنید( البته این به نظر تکراری میاد.... امممم میشه تو جرات حقیقت مجبورش کرد همو بکشن)

7-در صورت عضویت چه رفتاری با نجینی(مار محبوب ارباب)خواهید داشت؟

ایشون هم مث اربابـــ تاج سر ما هستن. باهاشون بهترین رفتار ممکن رو خواهم داشت. براشون از هر ماموریت ارمغان میارم و کارهایی که ایشون و اربابـــ رو خوش بیاد

8-به نظر شما چه اتفاقی برای موها و بینی لرد سیاه افتاده است؟

خوب شخصا فکر میکنم اربابـــ برای اینکه چیزی راه اهداف والاشون رو سد نکنه و مشغله اضافه نداشته باشن، با جادو خودشون رو از دست چیزای مزاحم خلاص کردن که خوب هم هست.

9-یک یا چند مورد از موارد استفاده بهینه از ریش دامبلدور را نام برده، در صورت تمایل شرح دهید.

والا اربابـــ فک کنم هرکی دیگه، میدید اینقدر بهش گیر میدن، کلا از هر نوع ریش و مو و مشتقات اون دوری میجست. ولی این مرلین پس کله زده لابد یه استفاده ای از این ریشا میکنه که حاضر نیس ازشون دل بکنه دیگه !!
این ریش هایی که من میبینم قابلیت پنهان کردن آدمیزاد رو هم داره چه برسد به اشیاء!
فک کنم پتوی خوبی هم باشه علی الخصوص الان که محفل به خنسی خورده! و دیگه هر چی دستشون بیاد یا میخورن یا میفروشن

اربابـــ جاودانه باد


تایید شد.
خوش اومدین.


ویرایش شده توسط لرد ولدمورت در تاریخ ۱۳۹۳/۷/۱ ۲۱:۴۷:۰۱

تصویر کوچک شده



?How long will you have me in your memory
Always



Перерыв сердца людей. Осколки может сделать вас ударить ...
Кинжал в сердце иногда ... иногда ... иногда горло вашим отношениям веревки!
Святые люди ... черные или белые ... не сломать чью-то сердце.


پاسخ به: بررسی پست های خانه ی ریدل ها
پیام زده شده در: ۱۵:۰۷ سه شنبه ۱ مهر ۱۳۹۳
درود ارباب
منم کم کم دارم به هکتور ملحق میشم در مورد اینجا اومدن
سرورم :
میشه این و این رو هم نقد بفرمایید لطفا !!!


تصویر کوچک شده



?How long will you have me in your memory
Always



Перерыв сердца людей. Осколки может сделать вас ударить ...
Кинжал в сердце иногда ... иногда ... иногда горло вашим отношениям веревки!
Святые люди ... черные или белые ... не сломать чью-то сердце.


پاسخ به: طرح نقد پست های دیاگون!
پیام زده شده در: ۱۵:۰۰ سه شنبه ۱ مهر ۱۳۹۳
ببخشید
با عرض سلام و خسته نباشید و اینا.... درخوست نقد اینو داشتم اگه میشه!

با تشکر!


تصویر کوچک شده



?How long will you have me in your memory
Always



Перерыв сердца людей. Осколки может сделать вас ударить ...
Кинжал в сердце иногда ... иногда ... иногда горло вашим отношениям веревки!
Святые люди ... черные или белые ... не сломать чью-то сердце.


پاسخ به: مهد کودک دیاگون
پیام زده شده در: ۱۱:۵۵ سه شنبه ۱ مهر ۱۳۹۳
صداهایی که از دور به گوش میرسید، تا حدی کنجکاوش کرد. شبیه صدای بچه بود اما...داشت فکر میکرد که چرا باید در اطراف بن بست هایی که به کوچه ناترکن ختم میشوند،چند تا بچه بپلکند و شیطنت کنند؟ پس این پدر و مادرها چه غلطی میکنند؟
در هرحال مورگانا میخواست بیشتربفهمد، پس جلو رفت. اما از چیزی که دید شدیداجا خورد! از روی تخته جادویی اش پایین پرید و گفت:
- ارباب! شما؟ اینجا؟ این ریختی؟ بازی جدیده؟

لرد نگاهی به تخته چوبی که مورگانا سوارش بود انداخت. چشم های زیبایش را چرخاند و گفت :
- این عتیقه حرکتم میکنه؟

مورگانا با عشوه پلک زد.
- بله البته ارباب کوچک! ولی نگفتید اینجا چکار میکنید؟

و بعد با حالتی مادرانه دست جلو برد وخاک را از روی شانه لرد پاک کرد . شانه ای اشرافی و جواهر نشانی از جیب ردایش بیرون آورد و چتری های لرد ولدمورت( هجب) را شانه زد و با لحنی مهربان گفت:
- لرد کوچک تا حالا کسی بهتون گفته بود وقتی بچه بودید چــــــــقدر چذاب بودید؟

چشم های لرد برق شومی زد.
- مورگانا تو به ارباب وفاداری درسته؟

مورگانا تعظیم کاملی کرد. جوری که اگر یک نفر او را میدید نمیفهمید چرا جلوی یک بچه زیر یک متر، تا این حد خم شده است. لرد گفت:
- تو حتما میتونی کاری بکنی که ما از این قد و قواره دربیایم درسته؟

مورگانا با محبت به لرد نگاه کرد:
- ارباب به این جذابی....
وقتی نگاه خشمگین لرد را دید، تکانی به خودش داد.
- خوب البته! هر چی ارباب بخوان! اما برای اینکه من بتونم همچین کاری بکنم اول ارباب باید برگردن به مهدکودکشون!

لرد فریاد زد:
- ما برنمیگردیم!

مورگانا لبخند ملایمی زد.
- حتی اگر برای ارباب شیرینی شاتوتی بگیرم یا بتونین یه چیز خیلی مهم رو پس بگیرین؟

تنها چیزی که میتوانست برای لرد مهم باشد،چوبدستی اش بود اما مسلما نمیدانست چوبدستی پیش مورگانا هست یا خیر! مورگانا بشکنی زد و پاسخ سوال نپرسیده اربابش را داد.
- بله البته که هست! حالا بیاین بریم. اهای شماها راه بیافتین دیگه !!!

بچه های دیگر حاضر نبودند برگردند، اما با وعده های مورگانا و یکی دو باری، مشت و لگد های لرد، همه به برگشتن رضایت دادند. لرد با لحن تخسی گفت:
- باید بذاری من سوار این عتیقه بشم!

مورگانا از این تمایل به بازی خنده اش گرفت. لرد را روی تخته گذاشت و از پشت نگه اش داشت. لرد غر زد.
- ولمان کنید میخواهیم خودمان برویم!

- میافتید ارباب!

- نمیافتیم!

- می افتید !

- میگوییم نمی افتیم! اصلا وقتی بزرگ شدیم یک کروشیو طلبت!

گرچه فقط یک لفظ و یک تهدید بود اما مورگانا تسلیم شد و اجازه داد لرد ولدمورت ( هجب) خودش اسکیت سواری کند.بعد از خریدن شیرینی و درست وقتی به در مهد کودک رسیدند مورگانا تخته اش را برداشت و گفت:
- من بعد از اینکه طلسم رو ساختم و مطمئن شدم درست کار میکنه.... البته اگه دراکو از کشیدن موهای من دست برنداره، ممکنه روی اون امتحانش کنم....بله بعد از تست کردنش میام پیشتون تا به حالت عادی برگردونمتون!

ولی پیش از آنکه فرصت کند چوب لرد را به او پس بدهد یک نفر گفت:
- تو نه ! اما من لرد رو به حالت عادی برمیگردونم!

مورگانا و لرد به سمت صدا برگشتند.


ویرایش شده توسط مورگانا لی فای در تاریخ ۱۳۹۳/۷/۱ ۱۴:۵۵:۵۹
ویرایش شده توسط مورگانا لی فای در تاریخ ۱۳۹۳/۷/۱ ۲۳:۵۵:۱۱

تصویر کوچک شده



?How long will you have me in your memory
Always



Перерыв сердца людей. Осколки может сделать вас ударить ...
Кинжал в сердце иногда ... иногда ... иногда горло вашим отношениям веревки!
Святые люди ... черные или белые ... не сломать чью-то сердце.






هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.