خلاصه: مرگخوارها مشغول تربیت بچههای مهد کودک دیاگون هستن تا اونها رو از کودکی برای ارتش لرد آماده کنن. این وسط یه بچه عجیب و غریب و منحصر به فرد پیدا شده و سعی داره قابلیتهاشو به لرد اثبات کنه.
- خوب همه اینها به ما چه؟ برو و مزاحم وقت ما نشو.

- باشه.

اما قضیه به همین سادگی تمام نشد. همین که لرد خواست نفس راحتی بکشد که بچه را از سر خود باز کرده، ملک عذابی از غیب بر سرش ناظر شد.
- ای جیغ!

ای داد! ای بیداد!

ای هوار! ای فغان! ای زجه! ای ...

- کافیست!

دردتان چیست مادر که آسمان و زمین را به یکدیگر میدوزید؟
- مادر؟

مگه من چند سالمه؟

این برخورد در 17 کشور دنیا تبعیض سنی محسوب میشه و حبس داره!

- خوب دردتان چیست بانو؟

- هیچی ... فقط الان که ازتون به انجمن حمایت از حقوق کودکان شکایت کردم میفهمین حق ندارین به یه کودک بی دفاع بگین به تو چه! میدونید این برخورد کودکآزارانه چند ماه حبس داره؟

- شما چی کاره باشید که از ما شکایت کنید؟

- چی کاره باشم؟

این حرف مصداق بارز تبعیض شغلی بود! یعنی اگه بی کار باشم از حقوق اولیهی شهروندی هم برخوردار نیستم؟ الان که ازتون به خاطر پایمال کردن حقوق بیکارها شکایت کردم میفهمید.

- مثل این که پرونده ما هر لحظه سنگین و سنگینتر میشود.

نقدا چقدر بدهیم که دست از سرمان بردارید؟
- چرا نقدا؟ یعنی کسانی که چک میکشن آدم نیستن؟ الان که انجمن دفاع از حقوق کارتکشا رو تاسیس کردم و بهش شکایت کردم ...
- کروشیو!

-

چه قدرتی! چه شوکتی! چه ابهتی!

به خاطر این طلسم از جرایمتون صرف نظر میکنم.

اما به شرطی که نسبت به این طفل معصوم بی تفاوت نباشید و مسئولیت اجتماعی خودتون رو بپذیرید. ضمنا این شماره منه. سالهاست جای چنین مرد قدرتمندی توی زندگیم خالیه.

خانم فیگ کارت ویزیتش را که بیشتر به کاغذ A3 شبیه بود تحویل لرد داد و از همان دری که وارد سوژه شده بود، آن را ترک کرد.