هر آگهی کار را که می خواند با ناامیدی از آن می گذشت...توزیع و فروش در مترو...حمل و نقل...مراقبت از سالمند....! آه کشان به سمت پارکی میان دو ساختمان بلند رفت و با همان چهره ی پریشان و درمانده اش روی نیمکتی نشست و روزنامه را ورقی دیگر زد...
شانس خود را امتحان کنید ! پیش بینی مسابقات لیگ برتر فوتبال انگستان...شعله ای دوازده رنگ در ذهن سیبل جرقه زد. به آرمان هایی والا (در حد آرمان با امام راحل)
اندیشید، سریعا از روی نیمکت بلند شد و بدون توجه به تمسخر و نگاه های کج ماگل ها در پیاده روی مقابلش، به آدرس آگهی نگاهی انداخت و به راه افتاد...
خانه ریدل لودو، لونا، ایوان و مونتگومری در حالی که ترس در قیافه هایشان پیدا بود، پشت درب بسته اتاق لرد سیاه منتظر ایستاده بودند. صدای جابجایی وسایل و چمدان هایی از درون اتاق به گوش می رسید. چهار مرگخوار هر کدام در ذهن خود بهانه هایی شکل می دادند و انتظار لرد را می کشیدند که درب اتاقش را باز کند...
«بی تابی نکن نجینی ! من و تو تا ابد زنده می مونیم ! تا ابد ! آه...پس بگو...مهمون داریم !
»
درب اتاق با صدای قیژ مانندی گشوده شد و قیافه ی معصومانه چهار مرگخوار جوان در مقابل لرد سیاه که مسواکی در دهانش بود و کف های فراوان لبش را سفید کرده بود، نمایان شد. لرد سیاه با قیافه ای خشنش بر خلاف انتظار آنها چیزی نگفت و اشاره ای به مفهوم ورود کرد. لونا جلوتر آمد و گفت:
«ارررباااب ! امیدوارم جسارت منو ببخشید ارباب ! من میخواستم که از ماموریتی که بهم دادین...منو...ده...منو معاف کنید... میخوام زندگی کنم این دم آخری...از پسش بر نمیام... میخوام برم از فروشگاه خرس مستربین رو بخرم و باهاش بازی کنم !
»
ارباب سری به نشانه تاسف برای این مرگخوار خردسالش تکان داد و گفت: «مرخصی ! از جلوی چشام دور شو !
»
نجینی: «
»
لونا با شادی تمام که زور میزد در قیافه اش تابلو نشه، سریعا چرخید و از اتاق لرد بیرون رفت. لرد با همان قیافه ی خشن به سه مرگخوار دیگه نگاه کرد و گفت:
«خب ! شما چتونه ؟ نمی تونید مثه مرد در راه من تلاش کنید ؟! بعدشم بمیرید با افتخار ؟!
»
مونتگومری: «ارباب ! جسارتا بین حرفتون فقط خواستم یادآوری کنم که زمین های حیاط و این حوالی پر از جنازه ست. خودم گورشونو کندم. ظرفیت نداریم دیگه ! »
لرد: «اهمیت نداره مونتی ! وقتی مُردین می سوزونمتون ! حالا زود باشید ! بگین چی میخواین ؟! »
ایوان: «سرورم ! من پوکی استخوان دارم...»
در این حین دست در شنلش کرد و عکس های سی تی اسکن و ام آر آی را مقابل لرد گرفت و با صدایی نحیف و مظلوم گفت:
«اینه که به لندن نرسیده من میشکنم و در راه یافتن سیبل نمیتونم کمک کنم و ماموریت فلج میشه و از این حرفا دیگه !»
لرد: «وای وای وای ! دلم سوخت ! ایوان، تو رو باید ماندگار کنم، بذارمت توی الکل که دیگه بیشتر از این خرد نشی ! تو هم معافی ! دور شو !»
ایوان نیز سریعا از اتاق لرد خارج شد اما در حین خروج تنه ای از جانب ریگولوس دریافت کرد که با جارو و خاک انداز به سمت اتاق لرد می آمد، لذا ایوان نقش بر زمین شد و صدای ترق تروق استخوان هایش در کل لیتل هنگتون طنین انداخت، اما ملت فکر کردن قولنج کسی شاید شکسته، واسه همین توجه نکردن !
لرد: «ریگولوس ! اینجا چکار می کنی پسر ؟! برو بیرون از دفترم ! من سالی دوبار فقط می بینمت ! یه بار وقت عید که واسه عیدیت میای که چیزی البته جز کروشیوی پاپیون دار نصیبت نمیشه ، یه بار هم همین موقع ها که مثلا با نظافت میخوای وفاداری نشون بدی ! برو بیرون خائن !
»
ریگولوس که هندزفری را از گوشش در می آورد، گفت:
«عیال واریم دیگه ارباب ! سخت نگیر ! »
و در حین گردگیری میز خاک گرفته لرد، مشغول چت کردن با آی پدش شد.
لرد: «وجود تو منو خیلی نا امید میکنه ریگولوس ! خیلی تاسف میخورم که تو در میان یاران وفادار من هستی ! اصلا این دم و دستگاه های مشنگی تو حالمو بهم میزنه ! اصلا مفهوم جادوگر و اصالت رو نمیدونی ! حیف خانواده اصیلت ! حتی بلد نیستی از چوبدستیت استفاده کنی ! تاسف باره !
»
ریگولوس بدون توجه به حرف لرد صفحه آن دستگاه ملعون مشنگی رو سمت لرد گرفت و گفت:
«ارباب ! سیبل تریلانی روی استاتوس فیس بوکش در موقعیت یک توالت عمومی در مرکز لندن سلام ویژه ای رو خدمت شما و سایر مرگخواران رسونده و میگه داره میره شانسشو برای پولدار شدن امتحان کنه ! بذار یه لایک بزنم برای این بنده خدا ! کسی رو نداره !
»
لرد، لودو و مونتگومری هم زمان به سمت ریگولوس و دستگاه مشنگی اش حمله ور شدن و آن را از دست ریگول قاپیدن و هی روی صفحه آن فشار دادن و مشت و لگد زدند تا پیام سیبل را بتوانند ببینند. حتی لرد چند باری با چوبدستی اش دستگاه را کروشیو کرد تا پیام سیبل تریلانی را نشان دهد... اما ریگول مات و مبهوت بدون اینکه از ماجرا باخبر باشد، به تکه تکه شدن آی پدش در میان دستان آن سه نگاه می کرد...