هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل

حق موروثی یا حق الهی؟ مسئله این است!



بعد از این که لرد ولدمورت تصمیم به ترک سرزمین جادوگران به مدتی نامعلوم گرفت، ارتش تاریکی بر سر رهبری که هدایت مرگخواران را برعهده بگیرد، به تکاپو افتاده است!




سرخط خبرها




Re: شهر لندن
پیام زده شده در: ۲۱:۵۹ سه شنبه ۱۸ بهمن ۱۳۹۰
دو سه جرقه ای که از سر چوب لرد سیاه خارج شد کافی بود تا کودن ترین ذهن ها - سبیل - پی به حرف نابجایی که زده بود ببرد.

- چیزه ارباب من ...
- کروشیــــــــــو!

لرد سیاه بعد از زدن 100 کروشیو (مثبت و منفی یک) به سیبیل و یک کروشیو نصفه و نیم کاره ( به دلیل جا خالی دادن های آگوستوس و لودو) به بقیه، بر مسند ریاست خویش جلوس کرد تا در افکارش بدنبال پلیدترین کارهای خودش بگردد.

دقایقی بعد


چشمان مرگخوارن با کنجکاوی به دهان لرد سیاه دوخته شد بود تا شاید شانس شنیدن بدترین کارهای لردسیاه را پیدا کنند. سرانجام لبخند مار مانندی بر چهره لرد سیاه نقش بست. بلاتریکس که دیگر تحمل نداشت به آرامی برد سیاه نزدیک و شد و گفت:
- سرورم...
- خفه... نمی بینی دارم از بیاد اوردن خاطرات گذشتم لذت می برم. چرا تو همیشه تسرالانه وسط افکار اربابت می پری!

لرد سیاه این جملات را بدون بالا بردن چوب جادویش بیان کرده بود! در چشمان لرد سیاه لذت وصف ناشدنی دیده می شد که بر حرص و ولع مرگخوارن می افزود.

اکنون همه مرگخواران منهای دون نفر یک صدا شده بودند تا شاید لرد سیاه را قانع کنند که بدترین کارش را برای آنها بگوید. سیبیل که خودش عامل اصلی این الم شنگه بود و آگوستوس که در فکر پیشگویی نوتراداموس و نابودی خود و اربابش بود. پس بدون انکه از فکر دیگری با خبر باشند آرام و بی صدا از سالن اجتماع خارج شدند و هر کدام بدنبال کار خودش براه افتاد.

اتاق خواب سیبیل


- اهه... پس اون شال گردن بیست متریمو کجا گذاشتم لیست پیشگوییهای تقلبیم اون تو بود!؟ اون گوی غلط اندازم همین جاها بودا! اگه اونو پیدا نکنم لرد سیاه حتما میتونه جای منو پیدا کنه!

چمدان بازی رو تخت سیبیل قرار داشت و گرداگردش لوازم ضروری فرار ریخته شده بود.


ویرایش شده توسط آگوستوس پای در تاریخ ۱۳۹۰/۱۱/۱۸ ۲۲:۵۰:۲۳

When the egg breaks by an external power, a life ends. When an egg breaks by an internal power, a life begins. Great changes always begin with that internal power


Re: شهر لندن
پیام زده شده در: ۱۹:۵۴ سه شنبه ۱۸ بهمن ۱۳۹۰
اما لرد لحظه ای بعد روزنامه رو مچاله کرد و بعد از اینکه آن را به سمت کله روفوس پرتاب کرد گفت: منصرف شدم، وقتی برای تلف کردن نداریم. وای به حال تک تکتون اگه دنیا به خاطر بی دست و پایی شما تموم بشه. اون وقت کاری میکنم که هر کدومتون به طور تضمینی دوبار تموم بشین!

بعد صورت خشمگینش را جلوی صورت بلا گرفت و گفت:خیلی خب بلا، گمونم قرار بود یه کاری بکنی.
بلا به زور لبخندی زد و بعد روی صندلی نشست و همان طور که آب دهانش را قورت میداد گفت: خب...چیزه ارباب، از کجا شروع کنم سرورم؟

سیبل تریلانی سرفه کنان و با خجالت گفت: اهم اهم. از سیاه ترین کارت شروع کن.

بلا چشم غره ای به سیبل رفت و بعد در حالی که در افکارش غرق شده بود مشغول یافتن خبیثانه ترین کارش شد. بعد بشکنی زد و گفت: هوم یافتم، راستش ارباب اون روزی که گفته بودین از خانواده جانسون اطلاعات بگیرم یادتونه؟ اون جانسون ابله سر پیری ازدواج کرده بود و دوتا بچه نغ نغو و دماغو هم داشت. خب منم بعد از اینکه اطلاعات جانسون رو از حافظه اش تخلیه کردم خودش و خانواده اش رو ریز ریز کردم.

لرد و مرگخوارها:
لرد دستی به سرش کشید و گفت:هوم؟ این الان خبیثانه بود؟! این که خیلی معمولی بود. هر سیاهی اگه بعد از اطلاعات گرفتن از یه نفر خودش و هفت جد و آبادش رو نکشه که تا شب سر درد میگیره!

باقی مرگخوارها با سر تکان دادن این حرف لرد را تایید کردند. بلاتریکس شانه هایش را بالا انداخت و گفت:منم همین رو میگم سرورم. ولی این کارها به نظر بقیه مردم خیلی خبیثانیه میاد. ولی واقعا که نمیشه به این کارها گفت کار خبیث، میشه گفت؟
مرگخوارها: فکر نکنم!

لرد روی پاشنه پا به سمت سیبل چرخید و گفت:ببینم، مطمئنی راهی که گفتی درسته؟ هیچ کدوم از کارهایی که اینها انجام دادن به نظر من اونقدر سیاهانه نیست که دنیا به خاطرش بخواد تموم بشه!

سیبل من من کنان گفت:نه ارباب، نباید به نظر شما خبیثانیه بیاد که. ما ها به این کارا عادت کردیم، از این کارا نکنیم شبمون روز نمیشه. ولی معنیش این نیست که سیاه نیستن. اصلا میخواین برای اینکه محکم کاری کنیم خودتون در مورد سیاه ترین کارهاتون صحبت کنین؟
سیبل:
لرد:


ویرایش شده توسط ایوان روزیه در تاریخ ۱۳۹۰/۱۱/۱۸ ۲۰:۰۹:۰۳

ایوان روزیه...اسکلتی که وجود ندارد!


Re: شهر لندن
پیام زده شده در: ۱۶:۴۰ سه شنبه ۱۸ بهمن ۱۳۹۰
- سرورم کجای اینکارا پلیدانست؟؟؟ من اینا رو از روی عشق اینجام می دم. عشق به سیاهی...عشق به نگاه های خشنودانه شما. تو قلبی که عشق باشه جایی برای سیاهی نیست سرورم!

لرد سیاه چوبدستی اش را به سمت بلاتریکس گرفت.

بلاتریکس با وحشت گفت:

- می دونید اصلا اگه ما ها اینکا را رو بکنیم اصلا سیاهی ای باقی نمی مونه؟؟ اونوقت هممون میریم قاطی سفیدا می شیم و میشم مثل اون... اون پیر خرفت!

لرد سیاه به مرگخوار وفادارش نگاهی انداخت و گفت: بلاتریکس جون نجینی من در خطره.شما باید پاک بشین تا زنده بمونین. اگه شما ها بمیرین دیگه کی پوستشو برق بندازه؟

- ارباب اگه ما سفید بشیم شما مجبور میشین تنهایی همه کاراتونو انجام بدین...ارباب...من نمی خوام پشیمون بشم ارباب... ارباب من نمی خوام بستنی قیفی سیسی رو از دستش بگیرم...ارباب...

مرگخواران با تعجب نگاهی به بلاتریکس انداختند.

آگوستوس ابرویش را بالا انداخت و گفت: ارباب قاط زده...مثل اینکه پلیدیش درست بشو نیست...

لرد سیاه روز نامه مشنگی را برداشت. گفت: مثل اینکه از بین بردن پلیدی مرگخوارا غیر ممکنه. قلبشون خیلی سیاهه!

زیر عنوان "فقر در جنوب لندن" تصویری توجه لرد سیاه را به خود جلب کرد. پیرمرد گدایی، با ریشی سفید و بلند، بر روی زمین نشسته بود و با ولع نان خشکی را در دهانش می چپاند.

لرد سیاه در حالی که در ذهنش آن پیرمرد را به رییس سفیدها تشبیه می کرد با صدای بلند و خطاب به رز گفت: محفلیا از این روزنامه ها زیاد می خونن رز؟

- بله ارباب اونا می خونن تا هر اتفاقی که واسه مشنگا افتاد-

-خیلی دوست دارم بدونم دامبلدور واسه این قضیه می خواد چی کار کنه!!


ویرایش شده توسط آماندا بروکل هرست در تاریخ ۱۳۹۰/۱۱/۱۸ ۱۶:۴۳:۴۲


Re: شهر لندن
پیام زده شده در: ۱۹:۱۹ دوشنبه ۱۷ بهمن ۱۳۹۰
لرد با یک دست آگوستوس رو از روی زمین بلند میکنه و نگاه ترسناکی بش میندازه و با صدای زمزمه واری میگه :

" سعی کن تک تک سلولای قلبتو پاک کنی ! وگرنه با نجینی عزیز ارباب طرفی ! "

و پنجه های استخوانی و محکمشو از دور گلوی آگستوس باز میکنه و آگوستوس با مخ روی نجینی رها میشه " .




" دیگه چیکار نجینی من داری ؟! نمیتونی بی سر و صدا روی زمین پخش بشی ؟! فک میکنی اگه خراشی به نجینی وارد بشه واسم مهمه اعتراف کنی ؟! بی شک دراونصورت کاری میکنم که آرزو کنی زودتر پایان جهان سر برسه ! "

نجینی که از ناراحت بودن اربابش نسبت به مرگخوارش خوشال بود خزید و از دور بازوی لرد جای گرفت .

همونجور که آگوستوس خودشو جمع و جور کرد و درحالیکه با اندوه اجازه میداد لودو و مونتگومری دستاشو جادو کنن تا با طنابی بسته بشن و چوب جادوشو به سیبل تحویل میداد در اتاق باز شد و بلاتریکس با موهایی وزتر از همیشه وارد شد :

" سرورم ! اون دیوونه رو تحویل شفادهنده های سنت مانگو دادم تا توی اتاقی که همسرش بهمراه بقیه دوستاش تحت درمان واسه از بین رفتن توهمات خوبی و سفیدیشونن بستری بشه . گرچه کاری سختی بود و با لگدپراکنی و زور چندتا از مغازه های آیپدفروشی توی مسیرو آتیش زد اما نهایتا با طلسم فرمان از پسش براومدم و الان اینجام . میبینم که ( درحالیکه با دستش به سیبل اشاره میکرد ) این احمق هم اینجاس . سرورم میخواین اصاب خوردیاتونو با اجرای چندتا شکنجه روی این پیرزن ابله تسکین بدم ؟ "

( سیبل : )


" نه بلاتریکس . فعلا کارهای مهمتری داریم . بنطرم میتونی اعتراف کل اعضای گروهو بگیری تا عمیقا قلباشون پاک بشه و دنیا از وجود اینهمه پلیدی پاک بشه . چون همونجور که میدونی این مرگخواران من جزو پــ ــلـ ـــ ـ ... ـیــ ... "

- چی شده سرورم ؟ چــ ...

" آگوستوس ؟ زود دستای خودتو باز کن و بجاش به کمک لودو دستای بلاتریکسو ببندین . اگه من ارباب شمام میدونم کی رو پلیدتر از همتون تربیت کردم . بنظرم اگه قلب بلاتریکس پاک بشه نابودی جهان به تنهای یه چند قرنی عقب میفته و تا اونموقع وقت داریم راه حلای بهتریو بررسی کنیم . "

- سرورم !


?You dare speak his name
!Shut your mouth
!You dare speak his name with your unworthy lips


Re: شهر لندن
پیام زده شده در: ۱۰:۰۵ دوشنبه ۱۷ بهمن ۱۳۹۰
سیبل وحشتزده سرش را در میان دستانش پنهان کرد.
-نه ارباب!باور کنین.کشتی های ماگلا هم از فلز ساخته شده.شما مطمئن باشین روی آب شناور میمونه.تازه من کی گفتم کشتی؟من گفتم یه وسیله!

لرد سیاه با عصبانیت به سیبل نزدیک شد.حالت تهدید آمیز نگاهش سیبل را به وحشت می انداخت.مشخص بود که حرفهای او را باور نکرده است.وقتی لرد چوب دستیش را بلند کرد سیبل برای چند ثانیه مرگ را در مقابل خودش دید.ولی بلافاصله فکری به ذهنش رسید.
-صبر کنین ارباب!دست نگه دارین!یه پیشگویی داره میاد.حس میکنم...صدام داره دو رگه میشه...اینم از گردنم که یه وری شد...از اونجایی که همگی متوجه شدیم که شما استعدادی در کشتی سازی یا وسیله سازی ندارین بهتره بیخیالش بشیم! باید بهتون بگم که دلیل نابودی دنیا پلیدی ما سیاههاست!بله...بدی همه دنیا رو فرا گرفته و ما باید پاکش کنیم!برای جلوگیری از نابود شدن دنیا باید از خودمون شروع کنیم.

لرد سیاه با تردید به سیبل خیره شده بود.
-تو الان به ارباب گفتی پلید؟

سیبل با ترس و لرز به مرگخواران اشاره کرد.
-نه ارباب.اینا پلیدن!نگاهشون کنین.کل وجودشونو سیاهی و بدی و حسادت و شرارت فرا گرفته.درون اینا باید تمیز بشه!

لرد سیاه چوب دستیش را بطرف یکی از مرگخواران تازه وارد تکان داد.چشمان مرگخوار برای لحظه ای گرد شد و بدون هیچ تقلایی روی زمین افتاد.بدنش به آرامی از وسط به دونیم شد.بقیه مرگخواران مات و مبهوت به این صحنه نگاه میکردند.لرد با خونسردی بالای سر مرگخوار رفت و پوستش را کنار زد.
-هوم...راس میگی.این توش خیلی کثیف بود!همه جاش خونیه.مطمئنم توی بقیه بدتر از اینه.مثلا آگوستوس!پلیدی از چشماش میباره.چطوره درون آگوستوس رو هم کنترل کنیم؟پلیدیش سرمونو به باد نده!

آگوستوس نگاه ملتمسانه ای به سیبل انداخت.سیبل جلو رفت.
-نه ارباب...درونشون یعنی قلبشون....صبر کنین.دارین چیکار میکنین.قلبشو چرا له کردین؟...منظورم توی قلبش نبود!روحشو میگم.روح اینا باید تمیز بشه.مثلا همین آگوستوس!به بدترین کاری که تا حالا انجام داده اعتراف کنه.از ته دل پشیمون بشه و بعد سعی کنین اگه ممکن باشه جبرانش کنین که وجود منحوسش پاک بشه!در مورد بقیه هم همین کارو بکنین.فکر میکنم این کار یه مدتی طول بکشه حداقل و جون من در امان باشه فعلا!




Re: شهر لندن
پیام زده شده در: ۸:۴۱ دوشنبه ۱۷ بهمن ۱۳۹۰
تجزیه تحلیل کردن لرد کمی طول کشید مرگخواران شروع به خمیازه کشیدن کردند.
بالاخره لامپ بالای سر لرد روشن شد.
لرد:موافقم.این ایده فوق العاده ایه.کشتی رو بسازین.من و نجینی میریم توش.
لودو بگمن با تعجب پرسید:ارباب؟پس ما چی؟
لرد با بی تفاوتی شانه هایش را بالا انداخت و گفت:مگه نشنیدین سیبل چی گفت؟هرموجود بدرد بخوری رو باید ببرم تو کشتی.من اینجا بجز خودم و نجینی موجود بدرد بخوری نمیبینم.

ایوان دستش را روی قفسه سینه خالیش که توی آن هم دیده میشد گذاشت و با لحن سوزناکی گفت:آه ارباب شما قلب منو به درد آوردین.
لرد بدون توجه به قلب ایوان شروع به زدن قهقهه های شیطانی کرد تا این که صدای گوشخراش سیبل را از لابلای خنده هایش شنید.
سیبل:ارباب گفتم یک جفت.شما و نجینی به تنهایی که نمیتونین به زندگی ادامه بدین.
لرد ساکت شد.کمی فکر کرد و گفت:
ارباب هیج همتا و جفتی روی زمین نداره.نجینی؟تو داری؟
نجینی با خوشحالی سرش را به نشانه مثبت تکان داد.درحالیکه ایوان دنبال دارویی برای قلب دردش میگشت لرددر حالیکه چانه اش را میخاراند شروع به قدم زدن در اتاق کرد.
لرد:صبر کنین ببینم.این سیبل گفت کشتی رو باید از فلز بسازم؟اینا فکر کردن ارباب ابلهه؟فلز که روی آب نمیمونه.هی سیبل؟تو میخوای ارباب غرق بشه؟


ارباب فقط یکی...همین یکی!تصویر کوچک شده


Re: شهر لندن
پیام زده شده در: ۱۶:۱۱ شنبه ۱۵ بهمن ۱۳۹۰
... این کله ی صاف و سفید چقدر آشنا بود، اونو کجا دیده بود؟ احساس میکرد در گذشته ای نه چندان دور به مقدار زیادی این سر را میدید...

- کروشیو! آی کیوت شبیه ماگلا شده!

کروشیو مانند شربت تقویتی که ماگل ها میخورن روی سیبل اثر به سزایی داشت، چشماش از حالت تاری در آود، جانی دوباره به بدنش برگشت و حالا که دقیق تر به فرشته ی نجات خود نگاه کرد بیشتر به بی شباهتی اش به فرشته ی نجات پی میبرد.

- ارباب؟ ... من اینجا چی کار میکنم؟ من داشتم یه ماگل احمقو احمقش میکردم که یه کار احمقانه ای بکنه ...

لرد که حوصله ی مزخرفات پیشگوی خرفتش رو نداشت اشاره ای به لودو کرد و لودو منظور لرد رو فهمید.

- آپارات کردنو یادت میاد؟ غیب شدن؟ جادو؟ جادوگری؟ دنیای جادویی؟ من؟ مونتی؟ ارباب؟ خب حالا خفه شو ببین ارباب چی میگه!

سیبل فهمیده یا نفهمیده سرش رو تکون داد و به سختی آب دهنش رو قورت داد و به زحمت سرش رو بالا برد و به لرد خشمگین نگاه کرد.

- میگم ارباب؟ حالا که دقت میکنم میبینم شما ابرو دارین!

لرد چوبدستیش رو در آورد و به سمت سیبل گرفت: مثل اینکه یه کروشیو دیگه نیاز داری! بلند شو و برو تو اتاق پیشگویی، باید یه کم با اون گوی های کوچولوت ور بری!

اتاق پیشگویی - همین بغل

سیبل به زحمت بدن نحیفش رو پشت میزی که زمانی پشت اون کار میکرد و برای اربابش پیشگویی میکرد نشست.

لرد روزنامه رو از داخل جیب رداشت در اورد و اونو جلو سیبل پرت کرد.

- این موضوع رو بخون و یادداشت هایی که ارباب با خط قشنگش زیرش نوشته! بعد جواب بده.

چند دقیقه بعد سیبل روزنامه رو کنار گذاشت.

لرد مشتاقانه پرسید: خب؟

- ارباب جسارتا شما بهتره از اتاق برید بیرون تا من بتونم تمرکز کنم!

لرد بعد از چند تا طلسم به سمت سیبل از اتاق بیرون رفت و لودو و مونگمری رو هم کشان کشان از اونجا بیرون برد.

سیبل بعد از رفتن اونا با نگرانی از جاش بلند شد و با خودش فکر کرد: حالا من چی به این ارباب بگم آخه؟ لعنتی! من چمیدونم چی کار کنم دنیا نابود نشه ... فکر کن سیبل! به مغزت فشار بیار ...

یهو یه فکری از نا کجا آباد به مغز سیبل برخورد کرد و باعث بشکن زدن اون شد. یاد فیلمی که همین ماه پیش تو سینمای ماگلا دیده بود افتاد، قطعا لرد و بقیه این فیلمو ندیده بودن.

پس سریع از اتاق بیرون اومد و مقابل لرد زانو زد.

- ارباب! یافتم! شما باید یه وسیله ای از جنس فلز و ضد گرما و سرما و با مقاومت زیاد بسازی، از هر حیوون جادویی یه جفت جمع کنی، مرگخواران رو جمع کنی و هر کسی که فکر میکنی به درد میخورن رو صدا بزنی و بعد همگی بریم تو اون وسیله! وقتی دنیا نابود بشه شما یه دنیای کوچیک دارید با یه عالمه برده!

لرد هنوز در حال تجزیه تحلیل این ایده بود ...


ویرایش شده توسط لینی وارنر در تاریخ ۱۳۹۰/۱۱/۱۵ ۱۶:۲۷:۴۹



Re: شهر لندن
پیام زده شده در: ۱۵:۳۷ شنبه ۱۵ بهمن ۱۳۹۰
ریگولوس همچنان به تیکه های باقی مونده و اندک جرقه هایی که از سیم های له شده بیرون میزد نگاه میکرد و لبهایش آویزان بود و یادی از مادر مرحومش و آغوش گرم خانواده و حتی پدرش افتاد و دوران زورگویی های بچه قلدر های هاگوارتز چهل سال پیش در ذهنش تداعی شد ...

- ارباب؟ ارباب شما میدونین من با چه زحمتی اون صاحب مشنگی ِ مغازه ی کوچیک و مربعی شکل که یه در سفید داره و دور و برش رو پر از آویز های انگری بردز کرده برای جلب توجه احمقانه ... رشته ی حرفم پاره شد ارباب! خلاصه اینکه ارباب من خیلی برای خفت کردن صاحب مغازه تلاش کردم ارباب! ...

لرد به دودی که از سر چوبدستی اش می آمد فوتی کرد و آن را دوباره در ردایش گذاشت.

- من فقط سر جمع هشت بار کروشیو زدم! اینا رو به اون دو تا ابله بگو که آداب رفتار کردن با آی نمیدونم چی چی ندارن!

اما ریگولوس چند دقیقه ای میشد که از غصه نقش بر زمین شده بود!

مونتگمری بقایای آی پد را با پایش به گوشه ای هل داد و رو به اربابش گفت: دستور چیه ارباب؟

لرد از جای خود برخاست و بی توجه به بدن بی جان ریگولوس به سمت مونتگمری و لودو رفت.

- نقشه اینه! شما دو تا به اون دستشویی عمومی میرید، با آپارات کردن سریع خودتو برسونید به سیبل، باید همون حوالی باشه!

مونتگمری و لودو تا کمر خم شدند و پس از ادای احترام از اتاق خارج شدند. لرد به سمت دستگاهی روی میزش رفت و بعد از فشار دادن دکمه ای دستور داد: بلا! بیا این ریگولوس رو ازینجا جمع کن برسونش به دست همسرش!

مرکز شهر لندن

لودو و مونگمری با صدای پاقی وسط جمعیتی از مشنگها ظاهر شدند و بدون توجه به چشم های گرد آن ها و احتمالا خبر دست اول روزنامه ی فردا با تیتر بزرگ " دو آدم فضایی با ظاهری عجیب در وسط شهر لندن بدون بشقاب پرنده فرود آمدند" راه خود را میان جمعیت باز کردند و چشمانشان وحشیانه در جستجوی سیل بود.

و درست کنار یک دکه ی خرت و پرت فروشی سیبل را مشاهده میکردند که به دکه تکیه داده بود و مشغول صحبت با صاحب دکه بود.

- نظرت چیه؟ من یه سری نوشیدنی که شما مشنگا تا حالا نخوردین برات میارم و در عوض تو به من پول میدی! هوم؟!

فردای آن روز خود صاحب دکه با خبرنگاران مصاحبه کرده بود و به صراحت گفته بود " خودم دیدم که آدم فضایی ها مشتریه منو با یه دست بلند کردن و بعد با صدای پــاق مانندی از جلوی چشمم محو شدند!!"

در پیشگاه ارباب

- اربابا! اینم از سیبل، مرگخوار حقیر شما!

لرد با خوشحالی دستانش را به هم مالید و از جای خود بلند شد و به سمت سبیل آمد. سبیل که هنوز از وقایع به وقوع پیوسته به درستی آگاه نبود هیکل نامیزانی را میدید که همچون کرمی حلقوی مار پیچی شکل به سوی او می آمد، این توده ی سیاه رنگ چقدر کله ی صاف و صیقلی مانندی داشت ...


ویرایش شده توسط لونا لاوگود در تاریخ ۱۳۹۰/۱۱/۱۵ ۱۵:۵۸:۲۳

Only Raven !


تصویر کوچک شده


شهر لندن
پیام زده شده در: ۸:۵۷ شنبه ۱۵ بهمن ۱۳۹۰
هر آگهی کار را که می خواند با ناامیدی از آن می گذشت...توزیع و فروش در مترو...حمل و نقل...مراقبت از سالمند....! آه کشان به سمت پارکی میان دو ساختمان بلند رفت و با همان چهره ی پریشان و درمانده اش روی نیمکتی نشست و روزنامه را ورقی دیگر زد...

شانس خود را امتحان کنید ! پیش بینی مسابقات لیگ برتر فوتبال انگستان...

شعله ای دوازده رنگ در ذهن سیبل جرقه زد. به آرمان هایی والا (در حد آرمان با امام راحل) اندیشید، سریعا از روی نیمکت بلند شد و بدون توجه به تمسخر و نگاه های کج ماگل ها در پیاده روی مقابلش، به آدرس آگهی نگاهی انداخت و به راه افتاد...


خانه ریدل

لودو، لونا، ایوان و مونتگومری در حالی که ترس در قیافه هایشان پیدا بود، پشت درب بسته اتاق لرد سیاه منتظر ایستاده بودند. صدای جابجایی وسایل و چمدان هایی از درون اتاق به گوش می رسید. چهار مرگخوار هر کدام در ذهن خود بهانه هایی شکل می دادند و انتظار لرد را می کشیدند که درب اتاقش را باز کند...

«بی تابی نکن نجینی ! من و تو تا ابد زنده می مونیم ! تا ابد ! آه...پس بگو...مهمون داریم ! »

درب اتاق با صدای قیژ مانندی گشوده شد و قیافه ی معصومانه چهار مرگخوار جوان در مقابل لرد سیاه که مسواکی در دهانش بود و کف های فراوان لبش را سفید کرده بود، نمایان شد. لرد سیاه با قیافه ای خشنش بر خلاف انتظار آنها چیزی نگفت و اشاره ای به مفهوم ورود کرد. لونا جلوتر آمد و گفت:

«ارررباااب ! امیدوارم جسارت منو ببخشید ارباب ! من میخواستم که از ماموریتی که بهم دادین...منو...ده...منو معاف کنید... میخوام زندگی کنم این دم آخری...از پسش بر نمیام... میخوام برم از فروشگاه خرس مستربین رو بخرم و باهاش بازی کنم ! »

ارباب سری به نشانه تاسف برای این مرگخوار خردسالش تکان داد و گفت: «مرخصی ! از جلوی چشام دور شو ! »

نجینی: «»

لونا با شادی تمام که زور میزد در قیافه اش تابلو نشه، سریعا چرخید و از اتاق لرد بیرون رفت. لرد با همان قیافه ی خشن به سه مرگخوار دیگه نگاه کرد و گفت:

«خب ! شما چتونه ؟ نمی تونید مثه مرد در راه من تلاش کنید ؟! بعدشم بمیرید با افتخار ؟! »

مونتگومری: «ارباب ! جسارتا بین حرفتون فقط خواستم یادآوری کنم که زمین های حیاط و این حوالی پر از جنازه ست. خودم گورشونو کندم. ظرفیت نداریم دیگه ! »

لرد: «اهمیت نداره مونتی ! وقتی مُردین می سوزونمتون ! حالا زود باشید ! بگین چی میخواین ؟! »

ایوان: «سرورم ! من پوکی استخوان دارم...»

در این حین دست در شنلش کرد و عکس های سی تی اسکن و ام آر آی را مقابل لرد گرفت و با صدایی نحیف و مظلوم گفت:

«اینه که به لندن نرسیده من میشکنم و در راه یافتن سیبل نمیتونم کمک کنم و ماموریت فلج میشه و از این حرفا دیگه !»

لرد: «وای وای وای ! دلم سوخت ! ایوان، تو رو باید ماندگار کنم، بذارمت توی الکل که دیگه بیشتر از این خرد نشی ! تو هم معافی ! دور شو !»

ایوان نیز سریعا از اتاق لرد خارج شد اما در حین خروج تنه ای از جانب ریگولوس دریافت کرد که با جارو و خاک انداز به سمت اتاق لرد می آمد، لذا ایوان نقش بر زمین شد و صدای ترق تروق استخوان هایش در کل لیتل هنگتون طنین انداخت، اما ملت فکر کردن قولنج کسی شاید شکسته، واسه همین توجه نکردن !

لرد: «ریگولوس ! اینجا چکار می کنی پسر ؟! برو بیرون از دفترم ! من سالی دوبار فقط می بینمت ! یه بار وقت عید که واسه عیدیت میای که چیزی البته جز کروشیوی پاپیون دار نصیبت نمیشه ، یه بار هم همین موقع ها که مثلا با نظافت میخوای وفاداری نشون بدی ! برو بیرون خائن ! »

ریگولوس که هندزفری را از گوشش در می آورد، گفت:

«عیال واریم دیگه ارباب ! سخت نگیر ! »

و در حین گردگیری میز خاک گرفته لرد، مشغول چت کردن با آی پدش شد.

لرد: «وجود تو منو خیلی نا امید میکنه ریگولوس ! خیلی تاسف میخورم که تو در میان یاران وفادار من هستی ! اصلا این دم و دستگاه های مشنگی تو حالمو بهم میزنه ! اصلا مفهوم جادوگر و اصالت رو نمیدونی ! حیف خانواده اصیلت ! حتی بلد نیستی از چوبدستیت استفاده کنی ! تاسف باره ! »

ریگولوس بدون توجه به حرف لرد صفحه آن دستگاه ملعون مشنگی رو سمت لرد گرفت و گفت:

«ارباب ! سیبل تریلانی روی استاتوس فیس بوکش در موقعیت یک توالت عمومی در مرکز لندن سلام ویژه ای رو خدمت شما و سایر مرگخواران رسونده و میگه داره میره شانسشو برای پولدار شدن امتحان کنه ! بذار یه لایک بزنم برای این بنده خدا ! کسی رو نداره ! »

لرد، لودو و مونتگومری هم زمان به سمت ریگولوس و دستگاه مشنگی اش حمله ور شدن و آن را از دست ریگول قاپیدن و هی روی صفحه آن فشار دادن و مشت و لگد زدند تا پیام سیبل را بتوانند ببینند. حتی لرد چند باری با چوبدستی اش دستگاه را کروشیو کرد تا پیام سیبل تریلانی را نشان دهد... اما ریگول مات و مبهوت بدون اینکه از ماجرا باخبر باشد، به تکه تکه شدن آی پدش در میان دستان آن سه نگاه می کرد...


ویرایش شده توسط ریگولوس بلک در تاریخ ۱۳۹۰/۱۱/۱۵ ۹:۵۴:۵۹
ویرایش شده توسط ریگولوس بلک در تاریخ ۱۳۹۰/۱۱/۱۵ ۹:۵۷:۵۱


Re: شهر لندن
پیام زده شده در: ۲۰:۳۵ پنجشنبه ۱۳ بهمن ۱۳۹۰
رزرو
- من آینده سیوووووهیی برات میبینوم! تو بزودی خ...
-خانم محترم ما اینجا به منشی نیاز داریم. منشی باید خوشرو و مثبت برخورد کنه با مشتری.اینا چیه شما میگن؟ بفرمایید مرلینا جای دیگه کار بگیرین.
- ولی من بجوون حضرت لرد میتونم این کارو انجام بدم.یک فرصت دیگه به من بدینن. من...
-خانم محترم من نه حضرت لرد رو میشناسم نه علاقه ای به شناختن این آقا دارم.بفرمایید بیرون وگرنه سکیوریتی(!!) رو خبر میکنم.

سیبل دستمال کثیف خود را از جیبش دراورد و داخل آن فین کرد. وی همان طور که فس فس به سوی درب خروجی میرفت، زیر لب گفت: پس من هم بهت نمیگم که تا چند دقیقه دیگه آب جوش چاییت میریزه رو پات و میسوزی.


خانه ریدل
عرق سردی بر پیشانی لرد نشسته بود. لرد همان طور که بر صندلی اربابی خویش نسسته بود، نگاهی به مرگخواران نمود و با صدای سرد و همیشگی اش گفت: اگر پیداش نکنین چی؟ اگر سبیل رفته باشه لندن و برای کار گرفتن قیافش رو عوض کرده باشه چی؟ اگر اون یارو درست گفته باشه چی؟

لرد آشفته بلند شد و شروع به راه رفتن در طول اتاق نمود.
-ایوان، لونا، لودو! پاشین... همن الان میرین لندن سبیل رو پیدا کنین.مونتگورمی! برو وسایلت رو جمع کن، تو هم باهاشون میری.
آگوستوس! تو هم بهترین سیاره جهان رو پیدا کن. من هم میرم وسایلم رو جمع کنم.اگر اینا نتونستن پیداش کنن و جهان نابود شد، من باید بتونم زنده بمونم.

لندن

صدای جیغ بلندی از اتاق رئیس شرکت شنیده شد. سبیل که تازه از شرکت خارج شده بود، لبخند کوتاهی زد و گفت:امیدوارم زخم سوختگیت خوب نشه.
وی روزنامه ای را از کیف خود دراورد و به یک آگهی کار دیگر خیره شد.


ویرایش شده توسط مونتگومری در تاریخ ۱۳۹۰/۱۱/۱۳ ۲۰:۵۹:۳۸

تا زمانی که عشق دوستان هست، مونتی هرگز فراموش نخواهد شد!!


[i][b][color=669933]"از این به بعد قبل از






هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.