هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل

حق موروثی یا حق الهی؟ مسئله این است!



بعد از این که لرد ولدمورت تصمیم به ترک سرزمین جادوگران به مدتی نامعلوم گرفت، ارتش تاریکی بر سر رهبری که هدایت مرگخواران را برعهده بگیرد، به تکاپو افتاده است!




سرخط خبرها




پاسخ به: كلاس مراقبت از موجودات جادويي
پیام زده شده در: ۱۰:۲۵ جمعه ۱۱ بهمن ۱۳۹۲
#31
1. اگه می خواستید یه اسمی برای این جانور بزارید، اون اسم چیه و چرا؟ ( 5 نمره )

والا اسمشو میذاشتم ادسون شخلک وارو دهان عربده!
آخر هر کلمه با سکون خونده بشه پلیز.

دلیل خاصی نداره استاد جان، اصن چرا اسم من پروفسور تافتیه استاد جان؟ اصن تافتی اسمه استاد جان؟ اصن دلیلی داره استاد جان؟

قیــچ ویـــج میـــج... استاد ِ عزیز بزرگ و خوگشل، ملت بی دلیل به من میگن تافتی، من بی دلیل وارد کلاس ِ شما میشم، شما بی دلیل هوا رو جوانمردانه گرم میکنی، جیمز بی دلیل جیغ میکشه، آقـــــا! اصــــن یکی بیــــاد منو توجیــــه کنه دلـــیـل یعنی چــــی؟ استـــاد جان، شوخـــی ندارم بنده! دلیل اصلن وجــود دارد آیــــا؟ فیـــلم نیا واســـه ما اســـتاد، ما مستـــندیم خودمـــون...

والا D: !

2.به نظر شما سگ پر چه نوع غذایی دوست داره؟ ( 5 نمره )

نهنگ! ما خعلی فکر کردیم استاد، خعلی به مغزمون فشار آوردیم، خعلی در مرلینگاه نشستیم... ناسلامتی پروفسوریم خو !

هیچی دیگه استاد، به این نتیجه رسیدیم یک حیوان با همچین ظرفیت دهانی و لبان کمانی و شیطنت نهانی فقط میتونه نهنگ رو به عنوان غذا دوست داشته باشه.

3. سگ پر رو در کجا ها میشه یافت؟ ( 5 نمره )

کنار دریا، ساحل، زیر آب، روی آب، بالای آب، توی آب، کنار آب، اصولن هر جا نهنگ باشد!

4. فرض کنید جای من هستید، وقتی به دنبال سگ پر رفتم او چجوری به من حمله کرد و من چجوری رامش کردم؟ به صورت رول ( 15 نمره )

ویلبرت کنار ساحل قدم میزد، هوا هم مثل ِ پست تدریس همچنان جوانمرد باقی مونده بود و گرم هم بود و ملتی هم عریان و لخت گرمای فضا رو تشدید میکردن. این ملت عریان و لخت کنار هم بودند و اجناس ِ مخالف لب هاشون روی لب های هم بود و با نگاهشون با هم دیالوگ برقرار میکردن و فضا طوری که اصلن تصورش ناممکن است عجقی بود و بیناموسی!

ویلبرت اطراف رو دقیق میپایید و منتظر بود یه سگ پر سر پرسه، اما سوال اینه که وظیفه یه منتظر ِ واقعی چیست؟ آیا یه منتظر نباید برای تعجیل در فرج و ظهور اقدامی بکند؟ جایگاه منتظر در جهان امروز و در تقابل با غرب و آستاکبار چیست؟ هر سوال سه نمره !

ویلبرت قلم و کاغذشو درمیاره و شروع میکنه که به سوالا پاسخ بده، اما حین نوشتن پاسخ ِ سوال ِ دو یک عدد سگ پر که مشغول پریدن بوده یک فقره کثافت کاری ِ تیره رنگ رو روی سر ویلبرت آزاد میکنه؛ و همانا خداوند پاداش ِ منتظران را خواهد داد !

ویلبرت سرشو تکون میده تا شاید از شر کثافت کاری راحت بشه، اما به طور اصولی کثافت کاری ها خعلی چسبنده و لزج هستن، و از قضا این سگ پر گویا مبتلا به آسهال بوده... بگذریــم، تصویر سازی از کثافت کاری اشاره شده رو به ذهن پویای مخاطب وامیگذاریم...

- هـــی! سگ پــر! بیا ایــنجا بینم، باس ببرمت سر ِ کلاس.

خوب شما چی فکر میکنین؟ فکر میکنین سگ پر به همین راحتی گرفتار میشه؟ فکر میکنین اگه بهش بگیم بیا میخوام بگرمت میاد که بگیرینش؟ الکی جو نده خواننده عزیز، پاسخ مثبته!

بعد از فرمان ویلبرت، امداد غیبی ِ حق تعالی دهان آستاکبار رو خورد میکنه و منتظران ِ واقعی رو حمایت میکنه! دهان دشمنان آسلام رو هم عنایت میکنه! بوف های کور رو هم هدایت میکنه! حق تعالی درجا دست به معجزه میبره و تا ویلبرت فرمود بیا، کاری کرد که بیاد، چی بیاد؟ آب که پا نداره بیاد دوست من، سگ پر میاد دیگه! عهه!

به همین راحتی! به همین خوشمزگی! یه جو ایمانـم بد چیزی نیس به ریش ِ مرلین. اون پیراهن پاره هم ظاهر سازی بوده... ربـــنا لا تزغ قلوبنا!



پاسخ به: كلاس پرواز و كوييديچ
پیام زده شده در: ۱۰:۳۱ پنجشنبه ۱۰ بهمن ۱۳۹۲
#32
1. چیزی که تو تدریس گفتم ، انجام بدین و بصورت رول توصیف کنید! (25 نمره)

هوا بسیار بسیار داغ و هات بود و چشمها جز سراب چیزی نمیدید و در بیابان گر به شوق کعبه خواهی زد قدم غم مخور و این حرفا... در کنار هوای داغ، ملت هم مغزشون داغ کرده بود و در کنار مغزای داغ کرده، ساحره ها از همیشه داغ تر بودن ... اصولن بعضیا داغـِشو دوس دارن!

در این وسط تافتی خعلی خعلی ناگهانی از آسمون پرت شد روی زمین و با این حرکت فانتزی وارد سوژه شد. یه کوافل زده بود زیر بغلش و جاروشو محکم گرفته بود تو دست راستش. ملت همه از ظهور ناگهانی تافتی از آسمون کپ کردن و به رکوع و سجده رفتن و دو رکعت نماز قضا به جا آوردن و جمیعن فریاد کشیدن:
- تو پیغمبر مایی! تو اولوالعظمی! تو صاحب کتاب ِ آسمانی هستی!

- نخیر جماعت ِ مرتد! آخرین پیغمبر خعلی سال پیش توی غار ِ حرا مبعوث شد. بنده صرفن از آسمون نازل شدم که تکلیف ِ کلاس کوییدیچو انجام بدم.

در این زمان، پروفسور گودریک که تحت تاثیر جلف بازیای تافتی قرار نگرفته بود و وسط آسمون با جاروش کله ملق میزد نعره کشید:
- تافتی! زود بپر بیا بالا جربزتو نشون بده!

تافتی سوار جاروش شد و با کوافلی که تو دستش بود به سمت گودریک اوج گرفت. در حین ِ اوج گرفتن مشغول تفکر و تامل بود که جربزه دقیقن چی میتونه باشه، آیا یک نوع شرته، یا یک نوع پوشکه، یا یک نوع دماغ ِ مصنوعیه؟

راوی: ای خاک بر سرت تافتی! جربزه نمیدونی یعنی چی؟

- نع! مگه تو میدونی شاسکول؟

- معلومه یعنی چی دیگه آی کیو! آمم... یعنی برو بزو جر بده!

در همین لحظه پروفسور گودریک در حالی که با جاروش حرکات پشتک بارو رو انجام میداد یک دور دیگه نعره کشید:
- راوی جان! مثلن تو باسفاد ِ این جمعی! جربره بر وزن خربزه یعنی هندوانه! دیگه اینو هرکسی میدونه... تافتی سریـــع تر!

تافتی در حالی که مونده بود هندوانه رو کجای دلش بذاره با دستور پروفسور و اجرای چن حرکت آکروباتیک خودشو به گودریک رسوند. تمرکز کرد و سعی کرد یه راه مناسب واسه دریبل زدن ِ گودی پیدا کنه. بعد از اجرای چند حرکت مارپیچی کوافلو از دست چپش انداخت تو دست راستش، بعد از دست راستش انداخت تو دست چپش، بعد از دست چپش انداخت روی سرش و چاهارتا هد زد، بعد کوافلو آورد روی پای راستش...

ملت ِ ساحره:

... بعد کوافلو از پای راستش انداخت روی پای چپش، بعد اونو از شست پای چپ به سمت ناف قل داد، بعد در یک حرکت ناگهانی و خیره کننده کوافلو روی نوک دماغش نیگه داشت...

ملت ِ ساحره:

و وقتی تافتی اوج ِ لذت و شور و شوق و اشتیاق و عشق و صفتای مشابه رو در چشای ساحره ها دید، خعلی یواشکی و آروم به گودریک گفت:
- پروف! سمت راستتو بپا!

بعد گودی رفت که سمت راستشو بپائه، اما تافتی از سمت چپش رد شد. ساحره ها هم طبق معمول دچار احساسات شدید و سرگیجه شدن.

- پروف! سمت چپتو بپا!

گودی رفت که سمت چپشو بپائه، اما تافتی از سمت راستش رد شد. فک کنم لازم نباشه اشاره کنم که ساحره ها وارد مرحله ی اغما شدن...

- پروف! پایینتو بپا!

گودی سرشو میندازه پایین و تافتی از بالای هیکلش پرواز میکنه. ساحره ها با دیدن این صحنه دیگه نمیتونن دووم بیارن و راهی ِ ملکوت و بارگاه الهی میشن.

گودی خیلی سریع سعی میکنه تمرکز از دست رفته رو بازیابی کنه. با شتاب به سمت سه حلقه ی ضلع جنوبی زمین ِ بازی میره تا نقش دروازه بانو ایفا کنه.

- هی پروف! میخوام توپو شوت کنم تو مسکو. مواظب باش!

گودی ناگهان به خودش میاد و حلقه ها رو با سرعت ِ حداکثر به مقصد مسکو ترک میکنه تا بتونه اونجا توپو بگیره. تافتی هم خعلی ریلکس و راحت به سمت حلقه های بی دروازه بان میره و کوافلو گل میکنه.

پس نوشت:
استاد! مسکو خوش بگذره.

2. چه پیشنهادی برای لباس مخصوص کوییدیچ دارین؟ فقط پیشنهاد های جالب و خلاقانه! (5 نمره)

والا یه نویسنده ماگلی بود به اسم هانس کریستین آندرسن که یه داستانی داشت که توش یه پادشاهی بود که فک میکرد لباس پوشیده، ولی لباس نپوشیده بوده، درواقع جامه عریانی به تن کرده بود...

آقا! خلاصه براتون بگم! جوانان ما، نوجوانان ما، کودکان ما، میانسالان ما، جامعه ما، ملت ما، همه دل دارن! چه لباسی بهتر از عریانی؟ بهتر از همین پوست زیبا و سیفید ِ بدن؟

بنده معتقدم اگه ملتو لخت تو آسمون رها کنیم خیلی خیلی مهیج تر میشه این ورزش! شوخی هم ندارما استاد جان، خیلی جدی هستم الآن D: .

والا!



پاسخ به: كلاس ماگل شناسي
پیام زده شده در: ۱۳:۰۴ دوشنبه ۷ بهمن ۱۳۹۲
#33
A) به انتخاب خودتون یک فیلم انتخاب کنید و تشریحش کنید. هدف فیلمساز از ساختن آن، پیامی که میخواسته بده، سبک فیلم، نظر منتقدان، نظر خودتون و هر چیزی که به ذهنتون می رسه. (15)

اســتاد ِ معظم، این جـانب با اجازه یکی از فیلم های محبوب ِ خودم رو انتخاب میکنم، اما در حد زور و توان مقادیری بار ِ طنز هم اضافه میکنم به کار که از نمره و امتیاز و این مسائل بی بهره نمانم!


و اما فیلم ِ آنی هال! ساخته ی جناب ِ وودی آلن... فیلم از آن کمدی هاییست که به شما حالی میکند بدبختید، یعنی میزند توی دهان ِ آنهایی که میگویند ما خوشبختیم و زندگی سراسر عسل و شکر است و این حرفها... اما در عین حال یادآوری میکند این فیلم که میتوانید در عین بدبختی خوشبخت باشید. یعنی چه طور؟ یعنی در سیلان ِ بیمار و پریش ِ ذهن خود زندگی را معنا کنید، آن طور که باورهای شاعرانه و خودآگاهانه به شما الهام میدهند.

وودی آلن به ظرافت این مفاهیم را مخلوط میکند و میفرستد سمت ِ مخاطب. یعنی میگوید ای بدخت، تو در عین بدبختی خوشبختی. و میگوید ای خوشبخت، تو در عین ِ خوشبختی بدبختی! میفهمید آیا؟ کمی ادراکش سخت است، اما زور ِ خود را بزنید.

وودی آلن در شخصیت پردازی کارگردان ِ ظریفی است. در این باب از منظر فیلمنامه نویسی گاهی ظریف است گاهی زمخت، در حد سواد ما در این فیلم کلن ظریف بوده ایشان. یعنی چه؟ یعنی در کارگردانی پلانها را نسبتن طولانی و کشدار گرفته، که خصلت عموم ِکارهای اوست، تا بتواند نهایت ِ توان ِ خود را بگذارد برای پرداخت شخصیت، بر اساس ِ حرکات بازیگر و دیالوگ ها و میزانسن.

یک ویژگی مهم ِ دیگر در این فیلم ِ آنی هال ترسیم فضای دو شهر نیویورک و لس آنجلس و استفاده از این فضاسازی برای پرداخت ِ دقیق روند ِ داستان است. حضرت ِ وودی آلن در این فیلم روی هوا سوژه نمیپراند و الکی تیریپ فیلمسازی و کارگردانی برنمیدارد، بل خعلی دقیق فضای نیویورک و لس آنجلس را برای ترسیم ِ موقعیت داستانی تصویر میکند. درواقع ایشان کاری میکنند که در کنار ِ فهم ِکاراکترهای اصلی به عنوان ِ هویت های منفرد، مخاطب نیویورک و لس آنجلس را نیز به عنوان دو هویت با ویژگی های مشخص ارزیابی کند. اصولن وودی آلن مخاطب را میپوکاند با این جلوه از ظرفیت ِ هنری ِ خود که در اکثر فیلمهایش به وجه ِ ممتازی دهان منتقدین را صاف کرده است.

اما کمی از داستان و همان بدبختی و خوشبختی و این حرفها. آلوی سینگر یک کمدین نیویورکی است که عاشق یک بانویی میشود به نام آنی هال، که در اوایل آشنایی این آنی هال خعلی شبیه الآن ِ من بوده، خعلی قاطی و گیج و اینها بود . بعد دل تنگم برای ذهن گشاد شما بگوید که این آلوی سینگر عینکی و بامزه و پر از انواع و اقسام دردها و وحشی، در فیلم هی از لحاظ ِ ذهنی و روانی بالا و پایین میشود. فیلم آینده و گذشته و حال را، آلوی سینگر ِ دیروز و آلوی سینگر امروز و آلوی سینگر ِ فردا را، و همین طور آنی هال ِ دیروز و امروز و فردا را خعلی جو دهنده توصیف میکند و بعد این کثرت را میچپاند توی یک بقچه و تحویل مخاطب میدهد.

آقا نمیتوانم داستان را مثل آدم تعریف کنم، ول کنید ما را... دو تا نقل ِ قول از این فیلم یادم مانده که قشنگ است...

آلوی سینگر در این فیلم فرمودند:«من هیچ وقت عضو باشگاهی نمیشوم که یکی مثل ِ من را توی خودش قبول کند.»

و همین طور:«آن عمل مستهجنی که زن و مرد با هم انجام میدهند و سه حرف است و اولش S دارد، بزرگترین فانی بوده که داشته ام، بدون خنده منتها!»

و همینها...
این را بهش میگویم کمدی استاد. آدم یک ساعت و نیم میبیند این کمدی را و وقتی که تمام شد درد کشیدنش شروع میشود. والــا به جان ِ استاد .

B) هر کروم از موارد زیر رو در یکی دو جمله و به صورت طنز توصیف یا تعریف کنید. (15)

- طنز سخیف: مثلن وقتی پدر ِ کسی به پسرش میگوید گوساله و ملت میخندند، این میشود طنز ِ سخیف. چون درواقع شعور مخاطب را گل گرفته این پدر، دارد میگوید که من خودم گاو هستم.
مــاع! داریم همچین چیزی اصن؟

- مسعود فراستی: والا ایشان معتقدند فیلم ها مقوا هستند، یعنی به فریم و قاب بندی و دکوپاژ اعتقاد ندارند، یعنی یک فیلم یا مقوا هست، یا اصلن فیلم نبوده. همان طور که مقوایی که مقوا نباشد مقوا نیست، فیلمی هم که مقوا نباشد، فیلم نیست!

- مسعود دهنمکی: «رسوایی» ِ سینمای ِ ایران . ایشان خودشان میدانند ارزش آثارشان را، سطح ِ همان ارزش را کردند عنوان فیلم ِ آخرشان.

- فیلم ها و سریال های کره ای، ژاپنی: یک جوکی شنیده بودم مدتی قبل که وسطهای آن جوک توصیف ِ دقیق ِ این سریالهاست، فقط به خود ِ زبان ژاپنی مینویسم امیدوارم که متوجه شوید:
این چون اون، اون چون این.

- فیلم ها و سریال های ترکی: استاد، به خداا ما فقط کلید اسرار را دیده ایم. همسایه ی ما هم اصلن خانه ندارد که برویم از این چیزها ببینیم...
کلید اسرار هم خعلی فیلم خوبی بود و ملت را میفرستاد به سمت راه راست و فردوس ِ برین. والا استاد!

C) سه تا از بهترین فیلم هایی که دیده اید را بنویسید تا استاد بره ببینه لذت ببره. (2 تشویقی)

آممم...

اولیش A Requiem for a dream از دارن آرنوفسکی و این حرفها. موزیک ِ این فیلم دیوانه کرد من را!
دومیش Match point از وودی آلن ِ گران مایه.
سومیش Detachment از تونی کای. آن آدرین برودی ِ معروف هم بازی میکند این تو. D:



پاسخ به: قلم پر تندنویس
پیام زده شده در: ۱۰:۵۷ پنجشنبه ۳ بهمن ۱۳۹۲
#34
مهــراان، خعلی خوشحال شدم با زوایایی از شخصیتت آشناا شدم و اینا ...

با اجازه مقادیری به مصاحِبـَـت واکنش نشون میدیم D: .

نقل قول:
خب متاسفانه تو همه سایت هایی هم که می ریم و میام به دلیل ادبی بودن و خب کم طرفدار تر بودن بینِ هم سن و سالام، همیشه کوچیک ترین بودم...


آواتارت که نشون نمیـده... والا!
اوناام زیادی پیـرن، تو تازه تو دوران شکوفایی هستی به اصطلاح د: .

نقل قول:
از افراد جل بدم میاد


حیف شد... من تازه داشت ازت خوشم میومد. همــر!

نقل قول:
صمیمیتی که تو هیچ تالاری نیست رو من در ریون تجربه کردم.


خعلی خوبه که آدمیزاد تو این سایت ِ عظیم الشان خونه ای رو داشته باشه که توش آزادانه تنفس کنه و اینا... تفریک میگم بهت.

نقل قول:
شاهین ها رو دوس دارم. ولی احتمالا به دلیل علاقم به اینترنت، شاید وقتی ورد اکسپکتوپاترونوم رو اجرا کنم یه ایمیل به طرفی که قراره بهش پاترونوس بفرستم ارسال میشه.




نقل قول:
آلن ریکمن هم شاهکار هری پاتره.


آلن ریکمن دیوانه است! عجب چیزی در آورده بود از اسنیپ... بی نظیر بود لامصب!

نقل قول:
منم به تاریخ علاقه دارم! علاقه ای که عجیب در سن من ه. همه هم میگن در آینده نظرم عوض میشه و
رشته تاریخ رو ولش می کنم ولی نچ...
...یعنی تدریس در دانشگاه رو دوس دارم. از همین الان هم بعد از تدریس معلم، تدریس من (کنفرانس)
تو اولویته. مخصوصا برای درس تاریخ و یا علوم و یا دینی (من فقط خوب درس میدم اما خیلی از دینی
خوشم نمیاد.)


تاریــخ خعلی جالبه... من هم یک نیمچه علاقه ای دارم بهش، و از اساس فکر میکنم این سنخ جملات که تاریخ تکرار میشه و باید از تاریخ برای اون چه که میخوایم امروز انجام بدیم درس بگیریم و این حرفا مضحکه... نمیدونم تو چه طور فکر میکنی.

البته اینم بگم همیشه کلاسای تاریخـو یه جوری جیــم میشدم، شرمنده ی اخلاق ِ ورزشیت به هر حال .

دیـنـی؟ د: اون چه من از دینی تا به امروز فهمیدم تصویر بسیار ناجالبیه، مشکل بنیادینش اینه که خودارجاعه، یعنی خودشو معیار درستی ادعاهای خودش میدونه. با پیشفرض های خودش نتایجی که «خودش میخواد» رو میگیره و تمام ِ ملت رو هم به سمت اون نتایج هل میده... درنتیجه از وقتی که یادم میاد کافر بودم .

نقل قول:
بازنده ها نمی مونن که تاریخ رو بنویسن اما کسایی هستن تا بازنده هایی که در اصل برنده بودن رو مثل
ژاندارک معرفی کنن و در اصل برندگان به جای شرحِ پیروزیشون بیشتر تاریخ رو برای ایندگان تحریف می
کنن!


آقا تمام زندگی ما توطئه ی انگلیسـه! من تا خون ِ تونی بلرو جاری نکنم آروم نمیــگیرم... والـــا! D:

نقل قول:
تاریخ بخونید...


نصیحت به جایی بود، سعی میکنم مطالعتمو بیشتر کنم... اما میشناسم خودمو به هر حال، تنبلی یکی از بن مایه های ذات ِ منه! D:



مهراااان... خعلی خعلی خوشحال شدم که فهمیدم وجود داری ، یعنی از وجود فردی مث ِ تو بر این کره ی فسقلی ِ گه گاه کسل کننده خوشحال شدم... از دوور دستم رو به سمتت دراز میکنم و در صورت تمایل به یک آغوش هم دعوتت میکنم... خواستی میتونیم از هم آغوشی فراترم بریم .


شاد باش!
منافقینو بترکون!
چیپس سرکه نمکی بخور!


مخلص .



پاسخ به: كلاس دفاع در برابر جادوي سياه
پیام زده شده در: ۸:۵۷ یکشنبه ۲۹ دی ۱۳۹۲
#35
-یک مقاله کامل و معتبر در مورد اینفری ها

اینفری ها، این موجودات ِ هولناک... اینفری تجلی ِ غروری تیره و ظلم برآمده از قدرت طلبی ِ آدمی در رسیدن به اهداف ِ شوم خود است. اینفری ها مردگانی هستند که نه مبتنی بر خودآگاهی، و نه مبتنی بر عقل و خرد ِ زمان زندگی خود، عرصه ی جولان و خودنمایی جادوی سیاه را فراهم میکنند.

اینفری موجود، و یا به تعبیری ناموجودی استخوانی، زامبی مانند، مشمئز کننده و سراسر خشونت است. اینفری ها زاده ی سیاهی و پلشتی درون ِ آدمی هستند، جادوگر ِ سیاه برای پدید آوردن اینفری نخست باید قتلی را تجربه کرده باشد، سپس نوبت به پدید آوردن اینفری میرسد. استفاده از جسد یک مرده برای تحقق اهداف شوم جادوی سیاه، منجر به عذاب و فشار شدید بر روح ِ جسد میگردد، بنابراین جادوگر سیاهی که ایجاد کننده ی اینفری است باید از توان روانی بالا برخوردار بوده و سر ِ خویش را در حین تحمل ِ عذاب ناشی از زجر روح مرده در به وجود آوردن اینفری افراشته نگاه دارد. جادوگر سازنده ی اینفری، خود را به عمق تیرگی و سیاهی رهسپار کرده است.

برای مقابله با اینفری، آنچه ضرورت دارد آگاهی از ترس ِ او از گرما و نور میباشد. بنابراین جادوگری که قصد مبارزه و مقابله با اینفری را دارد، با اتکا به آتش و نور، که ناشی از طلسم یا هر عامل دیگری باشد، موفق خواهد بود.

پانویس: خدایی خعلی بهم فشار اومد استاد D: ، یه ارفاقی در نظر بگیر.

5 راه یا طلسم مقابله با اینفری ها با شرح کامل

1. دیوار آتش: این طلسم منجر به پدیداری شعله های آتیش میشه و اونها رو پیرامون جادوگر مث ِ یه دیوار برقرار میکنه.

2. طلسم ویروادیوس: با اجرای این طلسم که اسمش برگرفته از نام خانوادگی سازنده ی اونه، نوری سپید و خیره کننده با شعاع ِ قابل توجه از چوبدستی منتشر میشه و فضا رو در برمیگیره و بینایی و تمرکز اینفری ها رو با اختلالی جدی مواجه میکنه. جادوگر باید هنگام اجرای این طلسم ِ قوی، چشماشو بسته نگه داره و تا ده ثانیه باز نکنه، وگرنه قطعن کور میشه.

3. طلسم جاستین بیبریوس: با اجرای این طلسم نوری بنفش فضا رو در بر میگیره و اینفری ها فک میکنن که موجوداتی هستن در حد ِ جاستین بیبر، در نتیجه اعتماد به نفسشون تضییع و تخریب و از اساس هموار میشه و از همون راهی که اومدن برمیگردن.

4. طلسم ِ «جِرِت میدم»: جادوگر باس شیش بار چوبدستیشو در جهت عقربه های ساعت بچرخونه و بعد فریاد بکشه:«جرت میدم»، بعد یه دفعه یه نور صورتی میره به طرف اینفری ها... اینفری ها تحت تاثیر این ورد برای بیست ثانیه دست از حمله برمیدارن و جادوگرو نیگا میکنن، در این لحظه جادوگر باید در سریع ترین وقتی که میتونه ردا و شلوار و بلوزو و در نهایت شرتشو جر بده و اینا... اگه اینفری ها تا قبل از بیست ثانیه جادوگرو کاملن عریان و به عبارتی لخت ببینن، باورشون میشه اگه جلو بیان جر خواهن خورد، بنابراین به سرعت فرار میکنن...

5. باد شکم: والا خعلی فشار آوردم به مغزم و تلاش کردم یکم فضای تربیتی ِ کلاسو حفظ کنم، ولی خوب جادوی سیاه ادب و تربیت نمیشناسه که... خعلی ساده است، خم میشین، پشت میکنین به اینفری ها، به باد مذکور اجازه میدین شروع به وزش کنه... هر چی شدید تر تاثیرش بهتر...بو که فضا رو پر کنه اینفری ها کلن قاطی میکنن و میرن تو شیکم و روده ی همدیگه.

-آیا خاطره و تصویر پروفسور مالفوی که در کلاس شرح داده شد فتوشاپ است؟ توضیح دهید

نع دیگه آقا، نیست!

چرا نیست؟ چون من خودم اونجا بودم اصن، با چشمای خودم دیدم، یه هاله ی نورم اتفاقن دور صورت حضرت ِ استاد مالفوی بود، سران کشورا هم پلک نمیزدن لامصـــبــ !

- چند خطی درباره داستان اینفری ها و گریندلوالد و سرنوشت آنها بنویسید

هیچی دیگه... گلرت یه ارتش قابل توجه درست کرده بود واقعن، اما وقتی میخواست شرارتو شروع کنه آلبوس سر راهش قرار گرفت و خرش کرد و این حرفا... گفت بیا بریم تو تخت یه کم خوش باشیم و با هم بگذرونیم و بیناموسی و... درست نیست وسط کلاس باز کنم قضیه رو بالاخره.

بعد تو تخت که بودن و زیر پتو و وسط اون اعمال نجس و مستهجن، آلبوس گلرتو راضی کرد که اون ارتش وحشتناک و وسیعو تو زیرزمین ِ خونه ی آمبریج زندانی کنن !

والا دروغ نمیگم D: .

امتیاز کمکی
خنده دار ترین جمله درباره عکس این هفته مربوط به اینفری ها:


اینفری رفت پاترو بخوره، آلبوس فک کرد به ناموسش حمله کردن!




پاسخ به: كلاس نجوم و ستاره شناسي
پیام زده شده در: ۹:۵۷ شنبه ۲۸ دی ۱۳۹۲
#36
1. یک دانشمند و کَشفـَــش را نام ببرید!(6)

حضرت ژان پل سارتر...
والا ایشون از تقدم وجود بر ماهیت پرده برداری کردن!

2. زنــدگی نــامه یا نحوه رسیدن آن دانشمند به موضوع کشف شده را بنویسید. (14) {نشینین واسه من فوق علمی کار کنین، تخیلتونو آزاد بذارین!}

روزی از روزها ژان پل سارتر مشغول قدم زدن توی اتاقش بود. اون موقع مردی بود جوون، یک و نیم متر، با عینک مربعی بزرگ، کت و شلوار ِ شیک و یه کراوات دراز و قرمز. صورتش گرد بود و موهاش پخش و پلا بودن و اینا...

ژان نگاهش افتاد به یه خودکار ِ قرمز، به خودش گفت چرا خودکار قرمز آبی نمینویسه؟ در این لحظه یک ندا به گوشش رسید:
- چون سازندش اونو طوری طراحی کرده که قرمز بنویسه!

در این لحظه ژان دچار دلهره شد، به خودش گفت خودکار قبل از اینکه به وجود بیاد در ذهن ِ طراح پردازش شده، به عبارتی کیفیت ها و کاربردهایی که قرار بوده از خودکار سر بزنه قبل از وجودش در ذهن طراح شکل گرفته، و هر اونچه بعد از وجود خودکار ازش سر میزنه، مثل قرمز یا آبی بودنش، ناشی از همون کیفیت ها و کابردهای از پیش تعیین شدست...

ندا:
- حالا چی کار کنیم ژان؟ یعنی ما هم مخلوق یک طراح هستیم؟ یعنی ما هم هر کاری انجام میدیـم بر اساس ماهیت شکل گرفتمونه؟

ژان دستشو گذاشت زیر چونش، راه رفت و راه رفت و راه رفت، سرشو انداخت رو شونه ی چپش، قرمز شد، بنفش شد، رفت مستراح، فکر کرد، اندیشه کرد، تلاش کرد... یک ساعت، دو ساعت، سه ساعت... ناگهان روح پر فتوح ِ مرحوم اسپینوزا توی اتاقش ظاهر شد:
- پخ!

ژان یکه خورد و افتاد رو زمین و یه جاییش خیس شد. حالا اینکه کجا بود بماند، چون درست نیست وسط کلاس ِ سنگین نجوم از این جا پریدن به اون جا... یعنی اون جایی که خیس شده... اسپینوزا دهان ِ مبارکشو گشود و شروع کرد به حرف زدن:
- اگه یه سنگو به بالا پرتاب کنین، و در وسط ِ حرکت سنگ بهش قدرت اندیشیدن بدین، سنگ گمان خواهد کرد هر سویی که بره و هر حرکتی که انجام بده ناشی از اختیار خودشه، در حالی که نحوه ی حرکت سنگ ناشی از چگونگی پرتاب توسط شماست !

اسپینوزا اینو گفت و غیب شد. سارتر که افتاده بود بلند شد، یه صندلی پیدا کرد و خودشو پرتاب کرد روش، اما با این که سبک بود صندلی شکست و سارتر از وسط جر خورد، در لحظه جرخوردگی احساس کرد که فهمیده چی به چیه... دست راستشو مشت کرد و آورد بالا و فریاد کشید:
- نـــع! نــــع! نــــع!...

ندا:
- خوب تا اینجاشو فهمیدیم، بقیشو بگو!

ژان:
- ... وقتی یک شیء ساخته میشه، مثلن همون خودکار ِ قرمز، به دست صانعی ساخته میشه که تصوری از اون شیء داشته، این تصور هم کاربردها و کیفیات مورد نظر از اون شیء و هم اسلوب ایجاد اونه، درواقع سازنده ی هر شیء، مثل همون خودکار قرمز، میدونه اونچه میسازه به چه کاری میاد... با این مقدمه میفهمیم ماهیت در خودکار ِ قرمز مقدم بر وجودشه... وقتی از نسبت خدای آفریننده و انسان حرف میزنیم، از اونجا که اراده و فهم رو همزمان، یا اراده رو متاثر از فهم در نظر میگیریم، نتیجه میگیریم که صانع اون چیزی رو به وجود میاره و خلق میکنه دقیقن میشناسه؛ بنابراین انسان دقیقن مثل خودکار قرمز خواهد بود، از این منظر بشر تحقق مفهومیه که در اندیشه خداست، اول ماهیت داره و بعد وجود پیدا میکنه...

ندا:
-

ژان:
- ... اما من اینو نمیگم... نــــع! اون چه من میگم دقیق تره، اگه واجب الوجود نباشد، لااقل یک موجود هست که در اون وجود مقدم بر ماهیته، موجودی که قبل از تعریف پذیری توسط یک مفهوم وجود داره، و اون انسانه! درواقع تقدم وجود بر ماهیت یعنی انسان اول به وجود میاد، وجود خودش رو درمیابه، در جهان خودش رو پیدا میکنه و بعد خودش رو میشناسونه، یا به عبارتی تعریفی از خودش ارائه میده.

در این لحظه ندا میره رو وضعیت سکوت و ژان پل سارتر یه لبخند ملیح میزنه و به خودش افتخار میکنه و تصمیم میگیره بره نمایشنامه شیطان و خدا رو بنویسه و وسط این هیری ویری، روح پرفتوح مرحوم خیام در راستای کم نیاوردن از اسپینوزا ظاهر میشه:
- پخ!

ژان دوباره میفته و این دفعه سنگوب میکنه و حالش بد میشه و اصن یه وعضی پیش میاد که میره به کما. خیام هم اصن محل نمیذاره به ژان و صداش رو صاف میکنه تا رول رو خیلی لطیف و با یه رباعی تموم کنه و این حرفا:
- یزدان چو گل وجود ما می آراست
دانست ز فعل ما چه برخواهد خاست
بی حکمش نیست هر گناهی که مراست
پس سوختن قیامت از بهر چه خواست؟


3. طلسم، روش یا اختراعی بسازید یا پیدا کنید تا بتوانید سر کلاس بدون آن که کسی بفهمد بخوابید!(10) (توضیح دهید چطور ساختید، یا اختراع کردید!)

در حقیقت نه ساختیم، نه اختراع کردیم، یافتیــم!

ورد گو تو هل: چوبدستیتونو میارین بالا، میگیرین به سمت هدف مورد نظر، خعلی ریلکس و آروم میگین گو تو هل. بعد یه نور آبی رنگ از چوبدستیتون میاد بیرون، میره به سمت هدف مورد نظر و بعد از برخورد به هدف مورد نظر اونو دگرگون میکنه. هدف ِ مورد نظر خعلی سر به زیر و سر به راه به شما میگه چشم و از همون راهی که اومده میره به طرف ِ هل. بعد شما خعلی راحت میخوابین، مزاحمینو این شکلی از خودتون دور میکنین، مزاحمینم واسه یه مدتی میرن تو هِل با عمر و یزید و ابوسفیان یه دو سه دست نردتخت بازی میکنن برمیگردن... به همین راحتی!

این ورد رو هم توی یکی از کتب عهد بوق، استاد بوقیان بهش اشاره کرده بودن و من چون میخواستم بوق دوچرخمو تعمیر کنم به اون کتاب مراجعه کردم و خعلی خعلی بوقیالیستی و شانسی با این ورد مواجه شدم. استاد نوشته بودن که یه روز با همسرشون دعواشون شده بود، در حالی که چوبدستیشونو به طرف همسرشون گرفته بودن فریاد زدن گو تو هل، بعد همسرشون از در خونه رفت بیرون و وقتی برگشت معلوم شد واقعن یه دو ساعتی تو هل بوده و اینا... بعد استاد بوقیان متوجه شدن که هر وقت بخوان مزاحمت کسی رو از سر وا کنن میتونن ازین ورد استفاده کنن.

سوال امتیازی:
4. هـدف جادوگر خائن چه بود؟ تحریک کننده او برای قرار دادن این اطلاعات در دسترس مشنگ ها چه بود؟


جادوگر خائن بیکار بود در اصل، چون بیکار بود گفت برای تنوع یه حرکتی بزنه و اینا... ببینین اصولن تمام مشکلات از نبودن شغل و ایناس...

ویز سحـــر و جـــادو کی میخواد رسیدگی کنه؟ نع، آخه تا کی بیکاری؟ من بیکار، تو بیکار، من خودم میشناسم، طرف لیسانس ِ مهندسی معجون سازی داره و بیکاره... والـــا !



پاسخ به: كلاس طلسمات و وردهاي جادويي
پیام زده شده در: ۱۲:۲۳ چهارشنبه ۲۵ دی ۱۳۹۲
#37
1. چه طلسم ها و ورد هایی برای مقابله با خون آشام وجود دارد؟ (2 مورد) (4 امتیاز)

ما خعلی دقیق نت برداری کردیم استاد...
1. ورد بلادیوس
2. ورد اتنداندی

2. چرا ورد "اتنداندی" مرسوم نیست؟ (4 امتیاز)

1. چون نحوه ی حرکت چوبدستی و همین طور بیان ِ آن و تکیه بر روی هجای سوم هنگام ادای واژه، و رعایت هارمونی بین ِ حرکت چوبدستی و بیان ِ طلسم، مهارتی خاص میطلبد که تنها با تمرین زیاد حاصل میشود. به همین خاطر بسیاری از جادوگران قادر به اجرای مناسب این ورد نیستند.

2. چون توهم خون آشام هرچند تمرکز وی را برهم میزند و کار جادوگر را راحت میکند، اما اگر جادوگر نتواند کار خود را آن طور که باید تمام کند و خون آشام ِ متوهم از او بگریزد، محتمل است توهم خون آشام بسته به شدت و حالت آن منجر به خساراتی شود.

3-3. هر موضوع دیگری مرتبط با مبارزه با خون آشام ها و همچنین اجرای ورد بر روی آن ها ...

تافتی حوالی ِ نیمه شب روی یه نیمکت سرد، توی یه پارک سرد، زیر یه آسمون ِ سرد نشسته بود و کلن همه چی سرد بود و هوا هم بس ناجوانمردانه سرد است و اینا...

ملت پشت صحنه: خخخخخخخ...

تافتی پای چپشو میذاره روی پای راستش و یه نفس عمیق میکشه، اما چون هوا آلوده است و وضعیت قرمزه و اینا مقادیری گازوئیل وارد سوراخ دماغش میشه. تافتی سه بار محکم سرفه میکنه و بعد در سکوت به درختای بلند پارک خیره میشه. در این لحظه یه نفر از پشت دستشو میذاره رو شونه ی تافتی. تافتی جا میخوره و با دلهره برمیگرده و یه پیکر دارک و تاریک میبینه که هیچیش معلوم نیس. یه صدای کلفت شروع میکنه به حرف زدن:
- من خون آشامم! اومدم یه مقدار از خونتو بخورم و ازین حرفا... من و شما هم که نداره...

ملت پشت صحنه: خخخخخخخ...

تافتی به شدت جو زده میشه و طوری که انگار به پسرش تجاوز شده واکنش نشون میده و میپره بالا و میفته پایین و گارد میگیره و چوبدستیشو از رداش در میاره و تو سه سوت میگیره به طرف خون آشام و اخماشو درهم میکنه و فریاد میکشه:
- لــــومــــوس!

نوک چوبدستی تافتی روشن میشه و تافتی تازه میفهمه از شدت جو زدگی و غیرتی شدن و قرتی بازی از ورد اشتباهی استفاده کرده. خون آشام از شدت خنده میفته رو زمین و شکمشو میگیره و این شکلی میشه و میزنه تو سرشو و شلوارشو پایین میکشه و خودآزاری میکنه و دچار تحول روحی روانی و بیماری سادیسم میشه و اینا... بعد در یک لحظه فریاد میکشه:
- همین بود تمام زورت؟ حالا نیــگا کن من چی کار میکنمت... یوهاهاهاهاهاااا !

خون آشام در حالی که پیکرش دارکه و تیره است و به طور خلاصه در هاله ای از ابهام قرار داره شروع میکنه به بالا و پایین کردن دستاش، اونقدر اینکارو سریع انجام میده که ملت پشت صحنه کف میکنن... خون آشام پای راستش رو میاره بالا و تو هوا در شیش جهت آپچوگی میزنه و سه تا از فن های مرحوم بروس لی رو روی دشمن فرضی پیاده میکنه و پیرهن خودشو جر میده تا قلمبگی عضلاتش تافتی رو بترسونه، بعد دندونای تیزشو نمایان میکنه و میپره به سمت تافتی... وسط زمین و هواس که متوجه میشه تافتی از اساس یه طرف دیگه بوده و به سمت اشتباهی پریده، در نتیجه از ناحیه فک روی زمین پخش میشه...

تافتی شروع میکنه به قهقهه و خنده و تبدیل شدن به این شکلک و چپ و راست شدن و روی زمین قل خوردن و اینا... اما سریع تصمیم میگیره به خودش مسلط بشه و از جوزدگی که دشمن عقل و سلامتی و شعوره پرهیز کنه. سریع چوبدستیشو میگیره به طرف ِ خون آشام و فریاد میکشه:
- اتنداندی!

نور بنفشی از چوبدستی تافتی بیرون میاد و میخوره به سر خون آشام و اونو کله پا میکنه. خون آشام سرشو بالا میاره و یه تکون میده. ناگهان احساس میکنه که باراک اوباماست و الآن باید بره سنا و رای نمایندگان جمهوری خواه رو وتو کنه.

در این لحظه چون موضوع آمریکا و حق و حقوق ملت همیشه مقاوم پیش اومد، ملت پشت صحنه وارد صحنه میشن و انقلاب میکنن و از دیوار سفارت میرن بالا و حماسه سازی میکنن و انفجار نور میشن و تافتی و خون آشام هم کلن هیچ غلطی نمیتونن بکنن و ما آنها را زیر پا میگذاریم و اینا...



پاسخ به: كلاس مراقبت از موجودات جادويي
پیام زده شده در: ۱۱:۲۳ چهارشنبه ۲۵ دی ۱۳۹۲
#38
1.دلیل تنبل بودن جانور تنبل چیست؟ ( 5 نمره )

خوب، سوال خعلی خعلی فلسفیه... من مجبور شدم کتاب استاد ویرویدیان و استاد تنباکو، فلاسفه ی بزرگ قرون ماقبل ِ بشری رو باز کنم و بخونم و اینا... درواقع وقتی از چیستی ِ یک پدیدار و آنچه حاصل ِ چیستی ِ پدیداره سوال میشه، اسلوب ِ طرح ِ مسئله فلسفیه...

خوب، اینا رو گفتم ک ملت مقادیری کف کنن ، اما جواب ِ سوال: یک درخت قطعن یک درخت است، اما چرا؟ چون یک درخت است. یک تخم مرغ قطعن یک تخم مرغ است، اما چرا؟ چون یک تخم مرغ است. یک گاو قطعن یک گاو است، چرا؟ چون یک گاو است.

از براهین اول و دوم نتیجه میگیریم که جانوری که تنبل است تنبل است، اما باید بدونیم که هنوز به جواب سوال نرسیدیم. بنابراین باتوجه به برهان سوم پاراگراف قبلی میتونیم استدلال کنیم که یک جانور تنبل حتمن تنبل است، چرا؟ چون از آن جایی که یک گاو قطعن گاو است، یک جانور تنبل حتمن تنبل است.

یک مقدار سوال پیچیده بود البته D: !

2.تنبلی چه فایده ای به حال جانوران تنبل دارد؟ ( 5 نمره )

باز هم سوال چون از ماهیت به صفت ماهوی و تحلیل ِ صفت ماهوی میپره، با یک پرسش فلسفی طرفیم. خعلی جالبه که در این زمینه استاد تنباکو، در کتاب ِ «چرا و چگونه الاغ اسب نیست؟»، در صفحه ی بیست و پنجم با طرح این مسئله برای طرح ِدغدغه ی اصلیشون در کتاب دقیقن به همین سوال پاسخ دادن. با اجازه از استاد عزیز عین عبارت رو نقل قول میکنم:

نقل قول:
« از من پرسید یکی از اهالی معرفت که چیست مزیت تنبلی مر تنبل را؟ گفتم همانست که الاغی الاغ را، چلاغی چلاغ را، آدمی انسان را، حیوانی حیوان را، سفلگی سفله را، خفتگی خفته را. گر تنبلی است ماهیت، تنبل است پدیدار، و پدیدار تجلی و برآمدنش مر ماهیت را بزرگترین سود و مزیت است.

کف کرد و عجیب به کما رفت و شد ابوطیاره و فرش را به دمی به عرش نوردید، از جواب ِ حکیمانه و پوزه بند و دهان لوله کن ِ من. »


فرض کنید که جانور تنبلی دارید. عکسی از جانور تنبل در ذهن خود رسم کنید و اطلاعات ظاهری آن را بنویسید؟

خوب، این جانور مقادیری قلمبه، صاحب ِ شیکم، چشم باریک، خواب آلود، سیگاری، تریاکی، کچل و سبز لجنی میباشد. موهای زیر ِ بلندش مثل اسفناج میماند و گیاه های لا به لای آن شبیه تره در قرمه سبزی است. (تو قرمه سبزی تره داریم آیا؟ )

دماغش نازک، گوشهایش کلفت، هیبتش شکیل، وزنش فاعلاتن، گردنش شیک، پوستش حال به هم زن، ظاهرش بامزه.

همین و همین D: .

4. خودتون رو جای تنبل ها بزارید. دنیا رو برای یک روز (24 ساعت ) از چشم های یک جانور تنبل ببینید و رولی درباره ی فعالیت هاتون بنویسید؟ ( 15 نمره )

روی درخت آویزون بودم و جنگلو نیگا میکردم و باد صورتمو ماساژ میداد و نسیم صورتمو میخاروند و آفتاب حمومم میکرد و بارون شرتمو میشست. کلن راحت بودم و تکون نمیخوردم و تکون منو میخورد و اینا...

یه ساعت گذشته. یه پشه اومد رفت تو چشمم و از دماغم گذشت و وارد دهنم شد و از اون جای بدنم اومد بیرون. حس ِ حرکت و مانور بدنی نداشتم، آخه یه پشه ارزششو داره؟

دو ساعت گذشته. دهنمو واسه خمیازه کشیدن باز کردم که یه عقاب اومد تو دهنم، خوردمش، بدمزه نبود، خوشم اومد. دوباره دهنمو واسه خمیازه کشیدن باز کردم که این دفعه یه نهنگ اومد تو دهنم، خوشمزه بود، خوشم اومد. این دفه آروغم اومد، بنابراین دهنمو باز کردم، اما این دفعه یه گودزیلا اومد تو دهنم، مجبور شدم بالا بیارم این دفعه!

سه ساعت گذشته، باد وزید و از شرق ِ دوور برام یکم مواد آورد گذاشت زیر دماغم. مواد کشیدم و بدنم حال اومد و یه سر رفتم فضا... از مشتری و اورانوس و نپتون گذشتم و تو پلوتو با چاهارتا آدم فضایی ریزه میزه آشنا شدم... خعلی مهربون بودن!

چاهار ساعت گذشته، یه خونواده اومدن زیر درخت چادر گذاشتن و از لپ تاپشون یه فیلم عقشی نگاه میکنن! یه دختر خوشگل مشغول بوسیدن یه پسر آواره و کثیف بود. یادم باشه به ازدواج فکر کنم، باید سر و سامون بگیرم زودتر...

پنج ساعت گذشته، دماغم بدجور میخاره، اما بی خیال! یه کبوتر یه چیزی ریخت رو سرم، خیلی چیزش چیز بود... احساس کردم واقعن به چیز رفتم!

شیش ساعت گذشته، از شانس خوبم برف بارید و سرم قشنگ تمیز شد، شدم عین ولدمورت... چیز... همون اسمشونبر... براق شد سرم. موهام اونقدر زیادن که سردم نمیشه.

هفت ساعت گذشته، نیازی نیست تو این یه ساعت کار خاصی بکنم. همین منظره رو نگاه کنم کافیه. برفم که قطع شده.

هشت ساعت گذشته، جنگل آتیش گرفته، شعله هاشو میبینم، از شمال داره میسوزه و میاد جلو، نکنه یه دفعه آتیش بگیرم، نکنه بوی سوختگیم بلند شه ییهو... ولش کن! فعلن میتونم آتیشو نگاه کنم...

نه ساعت گذشته، آتیش نزدیکتر شده، ولی هنوز مونده تا به من برسه. فعلن جام راحته. آخیــش! نه ساعت که بیدارم، چقدر بیداری آخه؟ دیگه وقت خوابم رسیده، یه پونزده ساعتی خواب لازمه، حتمن و قطعن!



پاسخ به: كلاس پرواز و كوييديچ
پیام زده شده در: ۸:۵۱ سه شنبه ۲۴ دی ۱۳۹۲
#39
1. چیزی که تو تکلیف گفتم انجام بدین به صورت رول! (25 نمره!)

- خوب تافتی نوبت توئه... بیا ببینم چی کار میکنی...

تافتی چماق کلفت و سنگین رو دو دستی میگیره و با دو تا پاش میپره روی جارو و سعی میکنه خودشو کنترل کنه. خعلی آروم و ریلکس پرواز میکنه و تو نقطه ای که پروفسور گودریک مشخص کرده بود مقرر میشه.

- خوب بلوجر داره میاد تافتی، شروع کن!

تافتی به توپ سیاه و بدرنگ و کثیف و لجنی نگاه میکنه که مستقیم به طرفش میاد. چوبو میگیره بالا تا توپو دور کنه، اما در این لحظه میگرنش عود میکنه و بلوجور دماغشو خورد میکنه...

- بــوم!

ملت دچار وحشت و نگرانی میشن، اما پروفسور گودریک به ملت محل ِ عن هم نمیذازه و بلوجر بعدی رو میفرسته طرف تافتی. تافتی که دماغشو در راه کوییدیچ از دست داده چماقشو بالا میاره، اما این دفعه اسهالش عود میکنه و بلوجر فرو میره تو کاسه ی چشمش.

- بــوم!

ملت همه غش میکنن و میترسن و فرار میکنن و اصن یه وعضی! پروفسور گودریک هم که اصن ملت براش فاقد اهمیتن بلوجر بعدی رو میفرسته طرف تافتی. این بلوجر مستقیم به طرف مردانگی ِ تافتی حرکت میکنه، در نتیجه این دفعه هیچ چیزی در تافتی عود نمیکنه و این غیرت و جسارت تافتیه که عود میکنه و چماقو میاره بالا و میبره پایین و دوباره میاره بالا و میکوبونه به بلوجر...

- بـــوم!

بلوجر مستقیم میره به طرف پروفسور گودریک. تافتی میره یه نفس عمیق بکشه، اما چون دماغشو از دست داده پشیمون میشه و با سرعت به طرف پروفسور پرواز میکنه. هر طور توی ذهنش محاسبه میکنه میبینه نمیتونه چماقو تو اون وضعیت طوری حرکت بده که بلوجرو دفع کنه، بنابراین چماقو پرتاب میکنه و فکرشو متمرکز میکنه و تصمیم آخرو میگیره... مستقیم میره به سمت پروفسور و جلوش قرار میگیره، بلوجر با سرعت به سمت شکم تافتی حرکت میکنه...

ملت همه چشماشونو میگیرن و از ترس به آغوش هم پناه میبرن و اونجا همدیگرو میبوسن و یه سری عملیات بیناموسی روی هم انجام میدن و اینا. در این لحظه بلوجر وارد شکم تافتی میشه و تافتی رو از وسط جر میده و بعد از شکم گودریک هم میگذره و با عرض شرمندگی و ارادت و اینا ایشون رو هم نصف میکنه و رول با شهادت ِ این دو عزیز به پایان میرسه.

- بـــوم!

هرچند افکت ِ آخری یکم دیر اضافه شد، ولی باز هم ملتو به خودش میاره و ملت تصمیم میگیرن بریزن تو خیابون و با چاهار تا شعار مرگ بر آمریکا تکلیف خودشونو با آستاکبار جهانی مشخص کنن و اینا... آخه تا کی توطئه؟ آخی تا کی جوانان ما باید جون خودشونو به خاطر این آمریکاییا از دست بدن؟ نــع، آخه تا کی؟ جان ِ من تا کی؟ ما اهل کوفـــــــه... خش خیش... شیخخخخ... خط تو خطه برادر !


2. پست مدافع همیشه پست نا محبوبی بوده! عشقتون به این پست رو اعلام کنین تا من بتونم از فدراسیون کوییدیچ بخاطر علاقه مند کردن بچه ها به این پست ، جایزه بگیرم!(5 نمره)

من عاجـــق این پستم ، چون تنها پستیه که میتونم توش حرکت انتحاری بزنم و جونمو فدا کنم و از آرمان های مقدس ملت فلسطین مقابل زور و ظلم ِ آستاکبار دفاع کنم!

این پست خعلی آرمان گرایانه، خعلی عالی، خعلی سورئال، خعلی تکنیکی، خعلی استراتژیک، و خعلی آسلامی است. من به عنوان یک آسلام دوست معتقد و مبارز راه ِ حق، با تمام وجدان و عقیده و شرفم چماق به دست میگیرم تا پوزه ی سکولاریــــســم را بشکنم.

و من الله توفیق!



پاسخ به: كلاس گياهشناسي
پیام زده شده در: ۸:۲۶ سه شنبه ۲۴ دی ۱۳۹۲
#40
- سه "نوع" گیاه نام ببرید که نحوه تغذیه متفاوت داشته باشند. (15 نمره)

1. شــافتــاک مالاخ: این گیاه که نخستین بار توسط آنتونیوس کبیر، جادوگر بزرگ ِ آفریقایی در شهرستان نطنز کشت شد و پرورش یافت، جامعه ی جادوگری افغانستان را به تحیر در تکثر ِ این گیاه واداشت.

شافتاک مالاخ قابلیت بلعیدن گودزیلا در سه سوت و قورت دادن آن را در سه دقیقه داراست، بنابراین جامعه ی جادوگری در مناطق مختلف ِ گودزیلاخیز از آن بهره ها میبرد. از نقاط قابل توجه ِ پرورش این گیاه، باید به شهر گودزیلا ِ خیز رشت، جنوب براگ، و دهات های اطراف ملبورن اشاره کرد.

2. لاخسیموس: این گیاه فقط آب هویج میخورد. کوچک است، زینتی است، و اصلا کاربردی ندارد. باید دم به دقیقه مواظبش بود، نازش داد، بوسش کرد، برایش تبعیض قائل نشد، و از این حرفها... روزی باید سه وعده و هر بار شش لیتر آب هویج بنوشد.

3. زیسمیچ: این گیاه که نخستین بار توسط یک گیاه شناس صِرب کشف و بعد در محافل علمی جادوگری به نام او شناخته شد، از لجن آدمیزاد تغذیه میکند.

چون احتمال ِ عبور ِ خانواده و بچه و عوامل آرشـاد وجود دارد، به همین مقدار توضیح قناعت میکنیم.

- نحوه خوردن پشه توسط گیاه پشه خوار (گوشت خوار) ِ جادویی را در چند مرحله توضیح دهید. (رنگ پشه در آن مرحله - تعداد قطعاتی که پشه به آن تبدیل می شود - قمستی که پشه در آن قرار دارد - استاتوس پشه و تعداد پیش بینی لایک هایش - ... ) (موارد گفته شده انتخابی می باشند و می توانید بعضی ها را ننویسید. ) (15 نمره)

وقتی پشه در حال پرواز است یکی از انشعابات ِ سبز این گیاه سرش را بالا می آورد و رو به پشه با صدای لطیفی میگوید:
- بیا توی آغوشم عزیزم، بیا.

پشه ها چون عمومند موجودات تنها و افسرده ای هستند، با شنیدن این صدا خر میشوند و به سمت انشعاب مذکور حرکت میکنند. بعد به شکلی ناگهانی یکی از انشعابات ِ گیاه که معمولن به خاطر برگ های فراوانش دیده نمیشود، و سر ِ آن شبیه انبردست است، به سرعت بالا می آید و پشه را به دو نیم تقسیم میکند. به خاطر وجود زهر «پالامیوس» در این شاخه از گیاه، رنگ پشه با سرعت به سرخ تغییر میکند. بعد پشه توی توری ِ ساخته شده از برگ های پایینی ساقه ی گیاه می افتد و توسط گیاه خورده میشود.

ب همین سادگی، ب همین خوشمزگیD:!







هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.