هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل

حق موروثی یا حق الهی؟ مسئله این است!



بعد از این که لرد ولدمورت تصمیم به ترک سرزمین جادوگران به مدتی نامعلوم گرفت، ارتش تاریکی بر سر رهبری که هدایت مرگخواران را برعهده بگیرد، به تکاپو افتاده است!




سرخط خبرها




پاسخ به: بیمارستان سوانح جادویی سنت مانگو
پیام زده شده در: ۲۱:۵۷ شنبه ۶ شهریور ۱۳۹۵
بلاخره و پس از گذشت ساعاتی طولانی که هر دو گروه را خسته و کلافه کرده بود، آریانا خشت آخر را به زور بین سوراخ دیوار چپاند و با پشت دست عرقش را خشک کرد.
- بلاخره تموم شد.

ززززززززز!

تـــــــــق!

آریانا مشتی ملات برداشت و به نقطه ای که صدا از آنجا می آمد کوبید.
- من خیلی باهوشم. درزش رو گرفتم.

گروه آهی کشیدند و دوباره دور میز نشستند تا به ادامه صحبت هایشان بپردازند.
- داشتیم فکر میکردیم چجوری برسیم به مستراح تالار اسلیترین. ما که همه اسلیترینی نیستیم.
- معجونِ...
- اگه نظر منه ره بپرسید میگم که گاومیش ها ره بفرستیم در تالاره ره خراب کنن. ما بتونیم بریم تو.

ززززززززززززززز!

- حالا من چی بپوشم؟ به نظرتون لاک جیگری بزنم یا زرشکی تیره.

ززززززززززززززز!

- گافش مکسوره!
- یه دقیقه ساکت باشید همگی!

با شنیده شدن صدای فریاد لاکرتیا سکوت، محل گردهمایی را فرا گرفت که البته دوام چندانی نداشت.

زززززززززززززززززززز!

زززززززززز!

ززززز!

زز!

- مگس اومده!
- چی چی آورده؟
- بال و پرش رو!
- بِکَن و ببر!
- با صدای چی؟
- ویبره!

ملت مرگخوار با چهره هایی دو نقطه خط شده به هکتور و ریگولوس خیره شده بودند که به شکلی بسیار جلف، خاله شنل باف بازی میکردند. در نهایت آریانا که خود را از همه باهوش تر میدید کنترل اوضاع را به دست گرفت.
- ما وقت این بازی های بچگانه رو ندارم. بهتره از کمی حشره کش استفاده کنیم و به بحثمون ادامه بدیم.
- معجون حشره کش بدم؟

مگس آبی رنگ جانش را در خطر میدید.

ویزززززززززززززززززززززززززززززززززززززززززززززززز!
ویزززززززززززززززززززززززززززززززززززززززززززززززز!
ویزززززززززززززززززززززززززززززززززززززززززززززززز!


ارباب یه دونه باشن... واسه ی نمونه باشن!




پاسخ به: بنیاد مورخان
پیام زده شده در: ۲۲:۲۲ یکشنبه ۳۱ مرداد ۱۳۹۵
به روز رسانی لیست ناظران انجمن کوچه دیاگون پس از هکتور دگورث گرنجر:


رون ویزلی

ربکا جریکو (یوآن ابرکرومبی)

آرسینوس جیگر

رز زلر


ارباب یه دونه باشن... واسه ی نمونه باشن!




پاسخ به: بررسی پست های خانه ی ریدل ها
پیام زده شده در: ۲۳:۴۹ شنبه ۳۰ مرداد ۱۳۹۵
ارباب پست زدم!

ارباب ما دچار بیماری "سطح این پستم از بقیه پست هام کمتره" شدیم.

ارباب چرا هر پستی که میخوام بزنم خیلی وقت میگیره؟ ارباب رو پست هام حساس شدم.


ارباب یه دونه باشن... واسه ی نمونه باشن!




پاسخ به: قصر خانواده مالفوی
پیام زده شده در: ۲۳:۴۱ شنبه ۳۰ مرداد ۱۳۹۵
هکتور اولین کسی بود که راه حلی برای خودش پیدا کرده بود. در کمتر از یک دقیقه پس از اعلام مشکل هکتور پاتیل تاشوی جیبی اش را در اورده بود، زیرش را روشن کرده بود و داشت از روی دستوری در دفترچه یادداشت میخواند.
- دو لیتر آب رو با نیم کیلو آرد مخلوط میکنیم. وقتی خمیر یک دستی به دست اومد مقداری روغن با شکر... نه این که دستور پخت معجون درمان قند بالاست.

هکتور صفحه دفترچه یادداشتش را ورق میزد و جلو میرفت و انواع معجون ها را نام می برد.
- معجون افزایش جاذبه زمین... نه این مفید نیست. معجون افزایش سیاهی، معجون تنظیم میزان ویبره، معجون ساخت ردبول، خودشه.

هکتور مشتاقانه و با چشمانی پر از علاقه خاصی که از جنس علاقه های خاص رودولف نبود به دستور پخت معجون زل زد. بلاخره متوجه شد دقایق زیادی است زیر پاتیلش را روشن کرده و پاتیل بی نوا تقریبا داشت ذوب میشد و اگر بال داشت مطمئنا پرواز میکرد و از دست هکتور میگریخت. اما در حال حاضر پاتیل مذکور بال نداشت بنابراین هکتور یک سطل آب را درون پاتیل خالی کرد و صدای جلز و ولز آن را بلند کرد.
- حالا فقط باید مواد این معجون رو بریزم تا بتونم بال در بیارم.

دقایقی بعد- دم پاتیل هکتور

هکتور در حالی که معجونش را با یک دسته بیل هم میزد دور پاتیل بالا و پایین میپرید و میچرخید.
- این پاتیه؟ کی میگه کجه؟ لینی چرا، با ما لجه؟

هکتور چنان غرق در آواز خواندن بود که متوجه لینی که بال بال زنان بالای سرش رسیده بود نشد.
- چون داری اشتباه میزنی هک. ✋

هکتور بی توجه به حرف لینی به کارش ادامه میداد.
- چیو؟
- هَم. اشتباه هَم میزنی.
- بیا با سر تو هَم بزنمش.

لینی که جانش را در خطر می دید بال بال زنان از هکتور و پاتیلش دور شد و به سمت جایی رفت که ظاهرا رز مشغول خواندن کتابی با عنوان "چگونه به یک رز بالدار جادویی تبدیل شویم؟" بود.


ارباب یه دونه باشن... واسه ی نمونه باشن!




پاسخ به: دفتر دوئل(محل درخواست دوئل)
پیام زده شده در: ۰:۳۵ پنجشنبه ۲۸ مرداد ۱۳۹۵
نتیجه دوئل روفوس اسکریم جیور و رودولف لسترنج:

پست نتیجه توسط لرد ولدمورت نوشته شده است.

امتیاز های داور اول:
رودولف لسترنج: 26 امتیاز – روفوس اسکریم جیور: صفر امتیاز

امتیاز های داور دوم:
رودولف لسترنج: 26 امتیاز – روفوس اسکریم جیور: صفر امتیاز

امتیاز های داور سوم:
رودولف لسترنج: 26 امتیاز – روفوس اسکریم جیور: صفر امتیاز

امتیاز های نهایی:
رودولف لسترنج: 26 امتیاز – روفوس اسکریم جیور: صفر امتیاز


برنده دوئل: رودولف لسترنج!


-ای لعنت به جد و آباد کسی که تو رو به عنوان وکیل انتخاب کرد!

رودولف روی سکوی بلندی نشسته بود. خیلی بلند...خیلی خیلی بلند...آن قدر بلند که اگر می افتاد...

چیزی نمی شد!

چون رودولف قبلا مرده بود.

ولی مردن دلیل خوبی برای کاشته شدن نبود.در قرارداد جادوییشان نوشته شده بود که طی سه ساعت بعد از مراسم کفن و دفن رودولف، وکیلش باید دوستان و آشنایان او را جمع کرده، وصیت نامه اش را بخواند.

آن جا کلیسا نبود...مسجد یا جایی شبیه به آن هم نبود. ولی عبادتگاه رودولف بود. جایی که فقط ساحره هایی را به آن محل می برد که به آن ها علاقه خاص داشت.

یعنی تقریبا همه ساحره ها را...

رودولف با خودش فکر کرد: طبیعیه...درد و رنج ناشی از درگذشت من نذاشته خودشونو به موقع برسونن. آخی!

ولی روح بودن معایبی هم داشت! یکی از آن معایب این بود که آدم بیشتر از چیزی که لازم بود می دانست. رودولف در ذهن شفافش به خوبی می دید که خبری از درد و رنج نیست. وصیتنامه اس در جیب ردای روفوس بی خیال قرار داشت که به همراه دوستان شیاد تر از خودش، به سه دسته جارو رفته بود...و در پایان شب وقتی تلو تلو خوران از آن جا خارج می شد، ردا روی دسته صندلی جا مانده بود.

صبح روز بعد روفوس به دنبال ردایش می گشت...ولی هرگز به خاطر نمی آورد که دیشب کجا بوده و چه اتفاقی می تواند برای ردا افتاده باشد.

رودولف همچنان به تنهایی روی سکو نشسته بود. کسی برایش اشک نریخت. رودولف حتی به یاد نمی آورد که چرا مرده!
شاید از تنهایی!
شاید از علاقه!
شاید از غر!
امیدوار بود از لابلای حرف های عزادارانش متوجه ماجرا شود...ولی عزاداری در کار نبود.

انتظار بی فایده بود.
رودولف ناگهان دریافت که چه علاقه خاصی به ساحره های محکم و قدرتمندی که عزاداری نمی کنند دارد.
علاقه خاص مهم تر از هر چیزی بود. حتی وصیت نامه...و حتی مرگ!

بی خیال وصیتنامه شد و به محله ای ساحره خیز در هاگزمید پرواز کرد!


ارباب یه دونه باشن... واسه ی نمونه باشن!




پاسخ به: بنیاد مورخان
پیام زده شده در: ۱۳:۱۷ شنبه ۱۶ مرداد ۱۳۹۵
به روز رسانی تعداد نقد های انجمن زیر سایه علامت شوم


در تاپیک نقد و بررسی (انجمن مخصوص مرگخواران)
از پست 236 تا پست 257

لرد ولدمورت: 14 نقد

پست های 237، 241(4 نقد)، 244، 246، 248، 250، 253(2 نقد)، 254، 257(2 نقد)


ارباب یه دونه باشن... واسه ی نمونه باشن!




پاسخ به: بنیاد مورخان
پیام زده شده در: ۱۵:۰۷ جمعه ۱۵ مرداد ۱۳۹۵
آمار تاپیک نقد خونه اسلیترین از پست شماره 119 تا پست شماره 145


لرد ولدمورت:2نقد

(پست شماره 121_ پست شماره 123)

سیوروس اسنیپ(آیلین پرنس فعلی):10نقد

(پست شماره 127_پست شماره129_ پست شماره131_ پست شماره 133_ پست شماره 135_ پست شماره 138(دو نقد)_ پست شماره 142_ پست شماره 145(دو نقد)


ارباب یه دونه باشن... واسه ی نمونه باشن!




پاسخ به: كلاس معجون سازي
پیام زده شده در: ۲۱:۳۹ جمعه ۸ مرداد ۱۳۹۵
جلسه سوم معجون سازی


هکتور این بار پیش از همه دانش آموزان به کلاس رسیده بود و مشغول چیدن شیشه های معجون های رنگارنگی روی میز دانش آموزان بود. هر میز یک معجون و هر معجون برای یک نفر.

پس از پخش کردن همه معجون ها هکتور به سمت میز خودش برگشت و زیر پاتیلش را روشن کرد و مشغول اختراع معجون جدیدی شد.
- چشم پیکسی، شیر گاومیش، موی بلاتریکس، کراوات آرسینوس، پوکه فشنگ وینکی...

هکتور ترکیب حیرت انگیز مواد بالا را با هم درون پاتیلی ریخت و مشغول هم زدن آن ها با ملاقه ای شد. همزمان هر چه که به دستش نزدیک بود را درون پاتیل می انداخت و هر چند دقیقه یک بار جهت هم زدن را تغییر می داد.
بلاخره پس از گذشت ساعتی و در حالی که دانش آموزان کم کم به کلاس وارد می شدند معجون هکتور آماده شده بود. معجونی که هر لحظه رنگش تغییر میکرد و به شکل های ترسناکی گاهی می جوشید، گاهی بخار می کرد، گاهی می چرخید و گاهی جرقه می زد. هکتور ویبره زنان ملاقه ای از آن را درون یک بطری نوشیدنی کره ای ریخت و در آن را بست. سپس روی کاغذی عبارت " برای استر" را نوشت و به شیشه چسباند.

در همین زمان نگاهش را به سمت دانش آموزانش انداخت که همگی سر کلاس آمده بودند و با تردید و ترس به بطری های معجون روی میزشان نگاه می کردند.
هکتور بیش از این منتظرشان نگذاشت و درسش را آغاز کرد:
- همونطوری که می بینید جلو هر کدوم از شما یه شیشه معجون هست که همشون کار دست و حاصل دسترنج منه بنابراین بدون ترس و تردید میتونید به این معجون ها اعتماد کنید.

اگر حتی اندکی امید و اطمینان در دل دانش آموزانی وجود داشت با شنیدن این حرف هکتور به نیستی پیوست. اگر هکتور کمی دقت میکرد می توانست دانش آموزانش را در حالی ببیند که تقریبا نیمی از آن ها مشغول نوشتن وصیت نامه بودند. بقیه یا در حال تقلا و فکر برای سر به نیست کردن معجون بودند یا در حال دعا به درگاه مرلین برای سر به نیست شدن هکتور. اما هیچ یک از این راه ها نمیتوانست جلو هکتور را بگیرد و مانع اهداف او شود.
- اینا معجون مرکب پیچیده هستن. هر کدومشون معجون مرکب یکی از آدم های حاضر در قلعه هستن. حتی ممکنه اون وسطا معجون مرکب منم باشه. شما قراره اون معجون ها رو بنوشید تا ساختارش رو به خوبی درک کنید. هر معجون ساز خوبی باید بتونه خودشو جای همه بذاره و وجود اون فرد رو درک کنه تا بفهمه اون چه معجون هایی لازم داره و اونا رو براش بسازه. بنابراین با شماره سه معجون رو بنوشید. یک... دو... سه!

تکالیف:
خب...
یکی از مهم ترین گام ها در نوشتن یک رول خوب شناخت شخصیت هاست. شناخت ما از شخصیت های ایفای نقش باید به حدی باشه که اگر به ما بگن در مورد فلان شخصیت یک پست تکی با محوریت اون شخصیت بزن بتونیم بدون مشکل یا حداقل با مشکل کمی این کار رو بکنیم. این جلسه میخوایم این رو تمرین کنیم. بنابراین:
- یک رول تکی بنویسید و در اون در جسم یکی از شخصیت های فعال ایفای نقش فرو برید. از زاویه دید اون یک پست تکی بنویسید. به چند تا نکته دقت کنید.(30 امتیاز)
اول اینکه شخصیت مورد انتخابتون باید حتما از شخصیت های فعال باشه و از شخصیت های سایت باشه. شخصیت های کتاب مورد قبول نیستن.
دوم اینکه شخصیت تکراری پذیرفته نیست. بنابراین حتما به پست های قبلی توجه کنید تا ببینید شخصیتی که قصد دارید انتخابش کنید قبلا توسط شخص دیگه ای نوشته نشده باشه. به شخصیت های تکراری امتیازی داده نمیشه. طبیعتا امتیاز به شخصی که اول در مورد اون شخصیت نوشته داده میشه.
سوم اینکه اگر در انتخابتون تردید یا مشکل داشتید میتونید از طریق پیام شخصی با من در ارتباط باشید تا کمکتون کنم.
سوال دانش آموزان رسمی:
- در پایان رول تدریس اشاره شد که هکتور از دانش آموزان خواست تا معجون مرکب بخورن. حالا شما حداکثر در یک پاراگراف توضیح بدید که اون رو خوردید یا نخوردید یا اینکه چه اثری روی شما گذاشت. میتونید به شکل رول بنویسید یا توضیح. (5 امتیاز)

سوالی داشتید در پخ مطرح کنید.


ارباب یه دونه باشن... واسه ی نمونه باشن!




پاسخ به: خورندگان مرگ
پیام زده شده در: ۲۳:۴۱ پنجشنبه ۷ مرداد ۱۳۹۵
هکتور در اثر این شکست بزرگ سر خورده شده بود و مقصر اصلی شکستش را از وجود لینی می دانست. از دید او همه می دانستند که معجون های هکتور کاملا بی نقصند و این خورندگان معجون هستند که مقصر عمل نکردن آن ها هستند. هکتور این معجون را برای بدن لرد ساخته بود نه برای بدن یک پیکسی!
- هی لینی!

لینی که داشت میرفت تا برای لرد از ماجراهای سخت و دشوار زندگیش، نادیده گرفتن هایش در جمع، کتک هایی که نوش جان کرده بود، مگس و بقیه دشواری های زندگی یک پیکسی قصه ها بسراید، درمیان راه متوقف شد و به سمت هکتور چرخید.
- دیگه چی از جونم میخوای هکتور؟ چرا نمیذاری برم به زندگیم برسم؟ بال هامو کندی بس نبود؟ چقد آسیب زدن به پیکسی اونم تو شب تاریک؟

هکتور لبخند شرارت آمیزی زد و گفت:
- لینی میخوام با واقعیت تلخی رو به روت کنم.

لینی نگاهی به سر تا پای هکتور انداخت و خواست بالش را بالا ببرد تا او را بزند که یادش آمد بالش کنده شده و پیکسی بی بالی بیش نیست. بنابراین همانطور به هکتور خیره ماند تا واقعیت تلخ مورد نظر برایش نمایان شود.

- لینی تو معلوم دیگه زنده نیستی. کم کم میپوسی و هی دونه دونه اعضات میوفته پایین. کم کم از بین میری.
- هک میگیرم میزنمتا! من خیلی هم سا...

هنوز جمله لینی به پایان نرسیده بود که یک شی گرد و سفید رنگ از جایی نزدیک سر لینی جدا شد و پایین افتاد. هکتور ویبره زنان به چشم چپ لینی که روی زمین قل میخورد نگاهی کرد و گفت:
- دیدی گفتم!

هکتور مشتاقانه به لینی خیره شد که ذره ذره میپوسید و پایین میریخت. چشم راست لینی قل خوران کنار شومینه متوقف شد و دست راستش در حالی که خودش را روی زمین می کشید از در اتاق خارج شد. مرگخواران مبهوت این اتفاقات بودند و لرد که از این حجم از بی توجهی کلافه شده بود برای جلب توجه تلاش می کرد.
- ما فرموده بودیم برای ما داستان زندگیتون رو بگید تا ما بخوابیم.
- مگس اون دماغ تو ره نبود که که راه ره میره؟
- لینی لینی نیشت هم افتاد!
- ما هنوز نمیتونیم بخوابیم.
- اون پات نبود از پنجره پرید بیرون؟
- اونم گوشش بود که رفت تو شومینه!

هکتور با اشتیاقی خاص شاهد پودر شدن لینی بود و در نظرش انتقامش را گرفته بود. هکتور خوشحال بود و ویبره میزد و این صبر لرد بود که سر آمده بود.
- ما فرمودیم یکی داستان زندگیش رو برامون تعریف کنه!


ویرایش شده توسط هکتور دگورث گرنجر در تاریخ ۱۳۹۵/۵/۸ ۱:۱۹:۵۸

ارباب یه دونه باشن... واسه ی نمونه باشن!




پاسخ به: حراست موزه (ارتباط با ناظران)
پیام زده شده در: ۲۱:۴۶ پنجشنبه ۷ مرداد ۱۳۹۵
معجون مورخی اسلی دارم، بدم؟


ارباب یه دونه باشن... واسه ی نمونه باشن!








هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.