هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل

صفحه‌ی اصلی انجمن‌ها


صفحه اصلی انجمن ها » همه پیام ها (پروفسور.فلیت.ویک)



پاسخ به: بررسی پست های خانه ی ریدل ها
پیام زده شده در: ۲۰:۵۰ پنجشنبه ۸ مرداد ۱۳۹۴
#41
ارباب نقد میکنید برام؟


Only Raven


پاسخ به: گـِـُلخانه ی تاریک
پیام زده شده در: ۱۵:۰۳ پنجشنبه ۸ مرداد ۱۳۹۴
#42
ملت مرگخوار فورا به سمت پاتیل ها رفتند. به نظر آنها این آزمون بسیار ساده ای برای اثبات وفاداری بود. کسی به رز های صورتی و تابان سر لرد که خودنمایی درخشانی داشتند ...توجهی نداشت.

-کروشیو تو آل ما هنوز فرمان نوشیدن نداده بودیم...کروشیو عجول ها!

همه به جایشان برگشتند. لرد با اجرای طلسمی لیوان هایی از ناکجا آباد ظاهر کرد و پس از پر کردن لیوان ها از معجون درون پاتیل، آنها را به سمت مرگخواران فرستاد.
آرسینوس با تعجب به معجون نگاه کرد.
-ارباب این چه معجونیه؟ اصلا نمیفهمم! خیلی مشکوکه...ارباب اثر این معجون چیه!؟
-نبایدم بفهمی آرسینوس، کی بهت اجازه داده در کار ما دخالت کنی؟وزیری که وزیری!منو مدیریتت هم به رخ ما نکش وگرنه دخترمان را به رخت میکشیم.

همه باهم شروع به خوردن معجون کردند. با خیالی راحت به لرد نگاه کردند، اتفاق خاصی نیوفتاده بود.

-این معجون از اختراعات هکتوره!
-چی!؟هک...هکتور!
-چیه ملت؟نکنه به معجون های من شک دارید؟
-
-میخواین یه معجون ضد شک بهتون بدم؟

ملت مرگخوار:

-وینکی وصیت کرد...مسلسل وینکی به ارباب رسید...وینکی جن حرف گوش کنی برای ارباب بود.
-این دم آخری ۶۰۰امتیاز از گریفندور کم میشه.

آرسینوس:

ناگهان در همه مرگخواران تغییرات عجیبی رخ داد. بیشتر از هرکس تغییرات فلیت ویک به چشم می آمد.ناگهان فیلیوس بلند و بلندتر شد! تا اینکه قدش از همه اهالی خانه ریدل نیز بلندتر شد...حتی دست هاگرید را از پشت بست! با خوشحالی به قدش نگاه کرد. تا این که متوجه نگاه های مرگخواران شد.
-چیه؟ چرا اونجوری نگام میکنید؟ هنوزم میگما شماها دیلاقیلن!
-تو که الان از همه بلند تری!
-چشم دیدن قد رعنای منو ندارید دیلاقا؟

در حالی که فیلیوس مشغول شعر خواندن بود، همه مرگخواران متوجه مشکلاتشان شدند، اما خوشحالی و صدا قاه قاه های بلند فیلیوس رو مخ مرگخواران بود.
-بس کن فیلیوس...میخوام ببینیم چه تسترالی باید سرمون کنیم!
-قاه،قاه،قاه،قاه قدوبالارو ببین، چه رعناست.

ناگهان فیلیوس کوتاه و کوتاه تر شد! حتی از قبل هم کوتاه تر شد.انقدر کوتاه شد تا سرانجام به اندازه سوسک رسید!

یکی از مرگخواران خواست فیلیوس را زیر پایش له کند! اما فیلیوس سر به بیابان گذاشت و فرار کرد.آخرین صدایی که از فیلیوس شنیده شد ظاهرا با صدایی ریز و سوسکی این بود:
-من خیلیم قدم مناسبه شماها دیلاقین!

با رفتن فیلیوس فلیت ویک بار دیگر مرگخواران به مشکلاتشان فکر کردند، مشکلاتی که به خاطر لردسیاه با آن مواجه شده بودن...مشکلاتی عجیب!


ویرایش شده توسط فیلیوس فلیت ویک در تاریخ ۱۳۹۴/۵/۸ ۱۹:۲۸:۳۵

Only Raven


پاسخ به: دفتر فرماندهی کاراگاهان
پیام زده شده در: ۱۰:۵۶ دوشنبه ۵ مرداد ۱۳۹۴
#43
منم فقط وقت کردم یکیشو بنویسم!

انبار وزارت سحر و جادو


Only Raven


پاسخ به: خادمان لرد سياه به او مي پيوندند(در خواست مرگخوار شدن)
پیام زده شده در: ۱۷:۰۹ یکشنبه ۴ مرداد ۱۳۹۴
#44
ارباب حدود یه ماه و ده روز پیش من اومدم در زدم ولی کسی در رو باز نکرد! یه ساعت نشستم ولی باز دیدم نه کسی اومد نه کسی رفت!
شستم خبردار شد که رفتین محفلو نابود کنید و بیاید.
ولی الان باز اومدم! در رو باز میکنید بیام زیر سایتون؟! راستی محفل رو نابود کردین؟!

ارباب اینم مدرکم! شرمنده با گوشی نمیتونم کلمه رو لینک دار بدم!

http://www.jadoogaran.org/modules/new ... wtopic.php?post_id=297512


فلیت!

ما درو باز کردیم...ولی کسی پشت در نبود.برای همین درو بستیم! نه این که شما کوتاه باشین...بقیه دیلاقن! متوجهیم!

خیلی صبر کردین...خیلی تلاش کردین. نه فقط بعد از درخواست قبلی...از بدو ورود به سایت صبورانه برای رسیدن به هدفتون تلاش کردین.

تایید شد.

مواظب باشین زیر دست و پا نمونین.

خوش اومدین.



ویرایش شده توسط لرد ولدمورت در تاریخ ۱۳۹۴/۵/۴ ۲۳:۵۶:۳۳

Only Raven


پاسخ به: خانه ی سالمندان!!
پیام زده شده در: ۹:۳۶ یکشنبه ۴ مرداد ۱۳۹۴
#45
لارا تصمیم گرفت فورا از اتاق بیرون برود و به سمت در اتاق رفت و قبل از آنکه وینکی مانعش شود در را بست و نفس راحتی کشید.
-آخیش، الان کجا برم؟ وا گلام کو پس؟!

لارا فراموش کرده بود گل هایش را بردارد به همین دلیل دوباره مجبور شد به اتاق برود. وینکی با مسلسلش روبه روی لارا ایستاد.
-ام وینکی جن خوب بود. :worry:
-وینکی جن مسلسل کش بود.
-من وینکی رو دوست داشت. :worry:
-وینکی فقط ارباب دوست داشت.
-وینکی حرف گوش کن بود. :worry:
-وینکی فقط به حرف ارباب گوش داد.

وینکی مسلسلش را بالا گرفت و...

بومب!

لارا به مسلسل اسباب بازی وینکی نگاه کرد و به فکر افرادی که در آنجا کار میکردند آفرین گفت. گل ها را برداشت و به سمت بیرون رفت.

-وینکی تو را کشت!
-وینکی من را کشت و من مرد!

لارا با لبخندی در را بست و به گل ها نگاه کرد. دری را در سمت چپ خود دید ولی به علامت روی در نگاه نکرد. نمیخواست از قبل مرگخوار و یا محفلی بودنش را بداند. بنابر این چشمانش را بست و در زد.

-بیا تو!

لارا به اتاق رفت. لبخندی بر لبانش داشت و به اطراف نگاه کرد. ولی کسی را ندید. ناخوداگاه به بالا سرش نگاه کرد ولی باز چیزی ندید!
-ام سلام.
-سلام مرتخد.
-مرتخد؟
-همون برعکس دخترم تسه!

لارا بار دیگر با تعجب به اطرافش نگاه کرد، به نظر او شخصی که در این اتاق بود مانند بقیه عقلش نیاز به درمان داشت! روی دیوار جمله ای بزرگ نوشته شده بود.
نقل قول:
این فرد گاهی جملات را برعکس میکند و از آخر میگوید!

-چرا دیده نمیشی؟
-پایینو نگاه نک!

لارا به پایین نگاه کرد. ناگهان فیلیوس را دید، لبخندی زد. او نیز مانند بقیه پیر شده بود. موهایش سفید شده بود و کوتاه تر شده بود، لباسی آبی پویده بود.
-ام نمیدیدمتون، آخه کوتاهین!
-من کوتاه نیستم شماها دیلاقین، صد بار متفگ!

لارا که نقطه ضعف فیلیوس را میدانست، نخواست بیشتر از این او را اذیت کند.
-ببخشین بله بله شما خیلی بلندین.
-خودم میدونم هک!

لارا تصمیم گرفت فورا فرار کند.
-بفرمایید! این گل مال شماست.
-من؟ مال هنم؟
-بله، کاری برام پیش اومده بعدا میام!
-من یه پرندم آرزو دارم! برو برو، ممنون ازت، ده برو هگید!

لارا فورا از اتاق بیرون رفت و نفس راحتی کشید!


Only Raven


پاسخ به: كلاس طلسم ها و وردهاي جادويي
پیام زده شده در: ۹:۴۸ سه شنبه ۳۰ تیر ۱۳۹۴
#46
ساعت چهار شب از خواب بیدار شد، سروصدایی از آشپزخانه میامد، چوب دستی اش را برداشت و به سمت آشپزخانه رفت. استرسی در وجودش شکل گرفت. آرام آرام در را باز کرد و با عکس العملی سریع وارد شد و به اطراف نگاه کرد.

در نگاه اول چیزی ندید، خواست بیرون برود ولی سایه ای غیر عادی توجهش را جلب کرد. به سمت راست نگاه کرد، همه چیز غیر عادی بود.

به خاطر آورد شب قبل از خواب پنجره را بسته بود ولی اکنون پنجره باز بود.
-لوموس!

نوری از چوب دستیش به اطراف پخش شد. به گوشه کنار آشپزخانه نگاه کرد، وقتی به پشت سرش برگشت برگشت صدایی شنید و بعد از آن چیزی به خاطر نیاور و به خواب عمیقی فرو رفت.

وقتی به هوش آمد هنوز در آشپزخانه بود و سنگینی چوب دستیش رو در دستش احساس کرد، آن را چنگ زد و به سرعت بلند شد.
-کی هستی؟ کجایی؟
-منو نمیشناسی ولی به من دستور قتل تورو دادن.
-هاهاها خندیدم، هر کسی نمیتونه با من دوئل کنه، حالا هم بزن به چاک.
-الان میبینیم.

شخصی شنل پوش از گوشه ای بیرون امد، قدش بلند بود ولی چهره اش پوشیده بود، چوبش را به سمت فیلیوس گرفت.
-ایمپدینتا!
نوری سبز رنگ از دهانه چوبش بیرون آمد.
فیلیوس با لبخندی طلسم را از خود دور کرد. شخص شنل پوش با عصبانیت طلسم دیگری به سمت او پرتاب کرد.
-ریداکتو.

اینبار فیلیوس پس از دفع کردن طلسم ساکت ننشست و انواع طلسم ها را به سمت شخص شنل پوش پرتاب کرد، رنگ های سبز و آبی از چوب دستیش بیرون آمد. اول ابی و سپس سبز بیرون آمد.
-لوی کوربوس، خفاش-مف.

شخص شنل پوش از پنجره بیرون پرید. فیلیوس پنجره را بست و سپس رفت تا بخوابد!


Only Raven


پاسخ به: ارتش وزارت سحر و جادو
پیام زده شده در: ۲۱:۱۸ دوشنبه ۲۹ تیر ۱۳۹۴
#47
نام: فیلیوس فلیت ویک.

هدف از ورود به ارتش: میخوام عضو بشم و به جامعه جادوگری خدمت کنم!

سابقه سربازی(در صورت معافیت علت اون رو ذکر کنید):والا خواستم برم سربازی ولی گفتن قدت مشکل داره! از بس قدبلندم!

سابقه حضور در هر گونه ارتش رو با زبون خوش ذکر کنید: سابقه دار نیستم!

توانایی ورزشی، فکری و...( هر چیزی که فکر میکند ممکنه به کار ارتش بیاد): زورم زیاده و نیروی بدنی خوبی دارم، اگه بزارن میتونم با هاگرید مچ بندانم ولی نمیزارن نمیدونم چرا! فکرمم خوب کار میکنه(راونیم!)، همچنین مثل بقیه دیلاق نیستم! قدم کامل رو فرمه.


ویرایش شده توسط فیلیوس فلیت ویک در تاریخ ۱۳۹۴/۴/۲۹ ۲۱:۵۲:۲۴

Only Raven


پاسخ به: كلاس تاريخ جادوگري
پیام زده شده در: ۱۶:۳۶ دوشنبه ۲۹ تیر ۱۳۹۴
#48
نقل قول:

- در یک رول ( حداکثر 15 سطر) اولین جادویی که رخ داد رو بنویسید. (توصیفات زیبا، نمرات بیشتری خواهند داشت) (15 نمره)


صبح روزی زیبا و پاییزی، جک پسر پچه دوازده ساله در کنار رودخانه نشسته بود و جک با خوشحالی مشغول نقاشی کشیدن شد.
به سرعت رودخانه ای را کشید، سپس چندین ماهی قرمز در آب کشید، چندین گل و درخت را نیز به نقاشی اش افزود. لبخندی زد و به حاصل کارش نگاه کرد. به نظر خودش عالی شده بود. نقاشی را کناری گذاشت.
به سمت رودخانه رفت شلوارش را تا زانو بالا کشید و سپس خودش را به آب زد. همیشه همین کار را میکرد. با آب سرد سرحال میشد. حس کرد چیزی به پایش خورد، آن را برداشت تکه چوب بزرگی بود، اول فکر کرد کسی آن را از درخت کنده ولی با دیدن نوشته روی آن تعجب کرد.
از آب بیرون رفت و دوباره نوشته را خواند."اولین کسی که این چوب را پیدا کند و بتواند نوشته های آن را بخواند جادوگر است. جک به سمت چپ نگاه کن و چوب جادویی که سمت راستت هست را بردار." جک به سمت چپ نگاه کرد چوبی در زمین افتاده بود. آن را برداشت صدایی در گوشش زمزمه کرد"بگو لوموس" چوب را گرفت و ورد را زمزمه کرد. نوری از چوب دستی به اطراف منتشر شد. سالها بعد جک بزرگترین و اولین جادوگر زمین بود.


نقل قول:
- مرلین چرا بی حوصله و خسته بود؟ ( غیر رول، به خلاقانه ترین جواب، نمره بیشتری تعلق میگیرد!) ( 5 نمره)


چون کاری رو نتونسته بود به خوبی انجام بده! اینم مدرک!
نقل قول:
بیشتر از باران، سیاهی هوا وی را جذب می کرد، آرامش مطلق و فرصتی برای انجام کاری که نتوانسته بود به خوبی انجام دهد!



نقل قول:
- به انتخاب خود، ده سطر از متن تدریس این جلسه یا جلسه قبل را به صورت رول طنز بازنویسی کنید. ( متن انتخاب شده را بعد از متن خود در نقل قول قرار دهید) (10 نمره)




دانش آموزان مانند کودکانی که به اول ابتدایی میرفتند به ترتیب با صف وارد کلاس شدند، سرجایشان به ترتیب قد نشستند. همه شروع به نوشتن تکالیفشان از روی همدیگر کردند، مرلین از ناکجا آباد ظاهر شد و روی صندلی نشست! هرمیون زیر لب گفت:
-آپارات کرد؟ تو هاگ نمیشه آپارات کرد!

مرلین با چهره ای بی تفاوت به هرمیون نگاه کرد و شروع به صحبت کردن کرد.
-5 امتیاز از گریف کم میکنم، تکالیفتونو بدین خانم گرنجر بیارن!
سپس حالتی جدی ادامه داد:
-بعد از اولین موجودات و انسان های اولیه، نوبت به خدایان می رسید. خدایانی که هیچ کدام وجود خارجی نداشتند. تنها حقیقتی که در ورای خدایان بی شمار ماگل ها می توانید پیدا کنید، حضور مداوم جادو و کسانی که می توانستند از آن استفاده کنند، است. 

_______
*استاااااااد! ببخشید سوال یک زیاد شد! آخه اون موقع خوب نمیشد. دو خط بیشتر شده دیگه!


Only Raven


پاسخ به: انبار وزارت سحر و جادو
پیام زده شده در: ۱۵:۲۹ دوشنبه ۲۹ تیر ۱۳۹۴
#49
آرسینوس و رودولف به شام نگاه کردند. هرگز چنین غذا بدبویی را ندیده بودند.
-ام... ببخشید، این چیه؟
-سوپ پیازه فرزندم.
-از چی درست شده؟
-پیاز و آب فرزندم.

رودولف با چندش به غذا نگاه کرد، سپس به آرسینوس نگاه کرد. او نیز مانند رودولف به غذا نگاه میکرد. هردو به دامبلدور نگاه کردند. وی دستش را در ریشش فرو کرده بود و آن را مثل طناب بالا میکشید. ظرف بزرگ سوپ که مقابل دامبلدور بود پر از مو شده بود. رودولف احساس حالت تهوع داشت. بالاخره دامبلدور توانست ریشش را از زیر صندلی بیرون بکشد.
-اهم اهم... فرزندانم به سخنرانی قبل از شام گوش بدین.

ملت محفلی ساکت شدند. همه با علاقه به دامبلدور خیره شدند. آرسینوس و رودولف نیز با لبخندی ساختگی به او نگاه کردند. قیافه هر دو ابلهانه شده بود.

دامبلدور همه را از نظر گذراند، وقتی به رودولف و آرسینوس رسید با تعجب به آنها نگاه کرد. سپس لبخندی زد و ریشش را تکان داد و شروع کرد:
-فرزندان روشنایی، امروز مثل هر روز ما موفقیت های زیادی داشتیم، من بالاخره ساعت یادگرفتم، همچنین الان خودم میتونم آب بخورم، همچنین یه ویزلی جدید به دنیا اومده و یکی دیگه از موفقیت ما اینه که پسر برگزیده یه روز دیگه زنده مونده.

به اینحا که رسید ملت محفلی با خوشحالی شروع به تشویق و دست زدن کردند!
-ما تونستیم یه روز دیگه با عشق زندگی کنیم و...


Only Raven


پاسخ به: كلاس پرواز و كوييديچ
پیام زده شده در: ۱۵:۰۴ یکشنبه ۲۸ تیر ۱۳۹۴
#50
نقل قول:
1. تو یه رول کویدیچی، تو هر پستی که دوست دارین، بازی کنین. (20 نمره )


-بازی 120-0 به نفع راون تموم میشه!

فلش بک!

صبح بود و هوا سرد. همه راونی ها کنار شومینه نشسته بودند و مشغول حرف زدن بودند.
-خیلی باحال بود.
-و سخت!
-شنیدین که امتیازای هافل تو رده دومه؟ یعنی درست بعد ما؟

همه با تعجب به گوینده این دیالوگ که کسی جز گلرت نبود نگاه کردند.
-چرا تلاش نمیکنین؟ چرا تو کلاسا شرکت نمیکنین؟ همین میشه دیگه! بشینید حرف بزنید هافلی ها هم تلاش کنن بیان جام رو ببرن! شماها...
-آروم باش گلرت باشه شرکت میکنیم، الان وقت استراحتمونه!
-دهنمو باز نکنید دیگه! کم کم دارید نا امیدم میکنید.
-باشه بابا! تیم کوییدیچ پاشین بیاین. استاد گفته امروز باید با هافل مسابقه بدیم!

همه به چو که گوینده دیالوگ بالا بود نگاه کردند! آنها گروه کوییدیچشان را عوض کرده بودند! هیچ کس از تیم جدید راضی نبود ولی چو میگفت"این تیم بهترین تیم کوییدیچه!"
اعضا شامل:
-چو در نقش دروازه بان!
-لینی، لونا و روونا در نقش مهاجم.
-مایکل و بارفیو در نقش مدافع.
-فیلیوس در نقش جستجوگر!

همه اعضا به سمت زمین بازی رفتند. چو فیلیوس را به خاطر زیرکی و چابکی که داشت به عنوان جستجوگر انتخاب کرده بود. وقتی به زمین بازی رسیدند، هری پاتر و اعضای گروه هافل در زمین بازی بودند. هری با دیدن آنها به سمت آنها دوید.
-شماها کجا موندین آخه؟ زود باشید بیاین! راستی بارفیو من بهت گفتم که نمیتونی با گاو پرنده پرواز کنی!

با این حرف بارفیو ناراحت شد ولی او به چو قول داده بود که بازی کند. بالاخره بازی شروع شد و هلنا، شبح راونکلاو شروع به گزارش دادن بازی کرد!
-و حالا بازی شروع میشه. هوا سرد و ابریه. برد تیم هافل در این بازی به ضرر تیم راون هستش. و عالیه آفرین چو آفرین. وندلین به سمت دروازه راون حمله کرد ولی چو توپ رو گرفت. عالیه. و الان یه توپ بازدارنده به لینی میخوره! مایکل تلافیشو در میاره و توپ رو به سمت دروازه بان هافل پرت میکنه و اونجارو! فیلیوس داره به سمتی میره! یعنی داره به کجا میره! و اینه! گوی زرین رو گرفت! آقا تبریک! تبریک به تو! تبریک به خودم! تبریک به همه!

پایان فلش بک!

همه ملت راونی با خوشحالی به سمت فیلیوس دویدند. همه راونی ها از این که هافل برنده نشده بود خوشحال بودند. گلرت از خوشحالی گریه میکرد و مرلین را شکر میکرد! که ناگهان صدای هری توجه همه را به سمت خود جلب کرد!
-این چه وضعشه؟ این کجاش کوییدیچ بود؟ ها؟ بیاید بازی کنید باو!این هنوز تمرین بود. بازی اصلی الانه!

ملت با اخم و تعجب به هری نگاه کرند!
-مگه میشه؟ مگه داریم؟
-بیاید دیر وقته زود بازی کنید ببینم!

دو تیم بار دیگر به پرواز درآمدند. گلرت با خشم به جایگاه تماشاچیان برگشت و به هری چشم غره رفت! هلنا دوباره شروع به گزارش کرد:
-هافل روحیه گرفته! اه راون یه گل میخوره! مایکل یه توپ بازدارنده به سمت وندلین پرت میکنه و اونو زمین میندازه...
-پنالتی به نفع هافل!

گلرت با عصبانیت از صندلی بلند میشه.
-این کجاش خطا بود؟
-دوست دارم خطا بگیرم!

گلرت با خشم بار دیگر به هری نگاه میکند و سپس مینشیند! هلنا ادامه میوهد:
-بله، و حالا رز پنالتی رو میزنه! وای نه چو نمیتونه توپ رو بگیره!

بارفیو با خشم فریاد میزند:
-فیلیوس بالا سرت ره نگاه کن!

فیلیوس توپ را میبیند و با خوشحالی آن را میگیرد! هر دو تیم بار دیگر به زمین برمیگردند.
-عالی بود!
-بزن قدش!
این بازی اصلی نبود که! بازی هنوز شروع نشده!

ملت راونی با خشم به هری نگاه میکنند. هری با لبخندی ادامه میدهد:
-شوخی کردم باو... بی جنبه ها!

نقل قول:
2. یه دلیل که باعث شد اسنیچ بزرگ و بلاجر کوچک، به این شکلی که ما امروز میشناسیم در بیان رو بنویسید ( 5 نمره )

خب دلیلشو خودتون گفتین دیه!
آهان یه چیز دیگه! اگه بلاجر کوچیک بود اون موقع سرعتش هم بیشتر میشه و در نهایت همه رو داغون میکنه!
و اسنیج اگه بزرگ باشه در نتیجه وزنش بیشتر میشه و در نهایت گرفتنش آسون میشه!


نقل قول:
3. بهترین بازیکن رو تو پست مورده علاقتون بنویسید، دلیلشم بگین. ( 5 نمره )


خب معلومه فیلیوس فلیت ویک تو همین پستی که نوشتم! دلیشم خوشگل بودنش، خوش تیپ و فرز بودنش، خوش قد و بالا بودنش هست. اصلا یه شعر براش هست!
قدوبالای تو رعنا را بنازم!(یه همچین چیزیه!)
اینا رو گفتم همه بدونن چه پسر خوش تیپ و بلند قدیه این فیلیوس!


Only Raven






هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.