هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل

حق موروثی یا حق الهی؟ مسئله این است!



بعد از این که لرد ولدمورت تصمیم به ترک سرزمین جادوگران به مدتی نامعلوم گرفت، ارتش تاریکی بر سر رهبری که هدایت مرگخواران را برعهده بگیرد، به تکاپو افتاده است!




سرخط خبرها




پاسخ به: اتاق ضروريات
پیام زده شده در: ۲۰:۳۱ چهارشنبه ۲۴ مهر ۱۳۹۸
#41
هاکونا ماتاتا

یه توپ دارم قلقلیه، سرخ سفید و آبیه.
میزنم زمین هوا میره.
نمیدونی تا کجا میره.
من این توپو نداشتم.
مشقامو خوب نوشتم.
بابام به من عیدی داد، یه توپ قلقلی داد.

خب حالا که شما دوستان گرامی با ریتم مهد کودکی این شعرو خوندین شاید تو ذهنتون سوال باشه که ایت شعر چه ربطی به موضوع انشا داره؟!
خب ربطشو میگم الان؛ ببینید اگه دقت کنید هاکونا، شش حرفیه، ینی متشکل از شش تا حرفه، ینی شش تا عدد حرف توی کلمه شش حرفی هاکونا قرار داره و بازم اگه دقت کنید ماتاتا هم شش حرفیه و شش تا عدد یه کلمه شش حرفی رو درست کردن که نتیجتا شده ماتاتا.
خب حالا اگه بیشترتر دقت کنید درمیابید که این شعر ماهم از شش بند تشکیل شده. دیدین چه شباهتی باهم داشتن؟
البته شاید بعضیاتوت هنوزم که هنوزه قانع نشده باشین منم درجواب میتونم فقط بگم که مشکل از رماتیسم مغزی خودتونه که نمیتونه قانعتون کنه.
خب حالا به ادامه بحث ادامه بدیم ؛ ببینید دوسِتان اگه قرار باشه رماتیسم مغزی وجود نداشته باشه هیچ موضوعی هم به شیری این موضوع هاکونا ماتاتا دو جفت شش حرفی وجود نداشت؛ یا حتی اگه از این انشا هم فراتر نگاه کنیم، فکر میکنید که آیا دلیل حمله فیتلر به به شمال قطب جنوب چی بود ها؟! نه واقعا کی میدونه؟! مسملن هیچ کس دا ، زیرا رمز اون عملیات یا هاکونا ماتاتا (ع) بود. برای همینه که کسی نتونسته همچین حنله ای رو کشف کنه و در تاریخ بنویسه. حالا اگه براتون سواله که ما از کجا فهمیدیم میتونین برین برنامه های فیتلر که در زمان حال به فیتیله جمعه تعطیله معروف میباشد دریابید. البته ناگفته نماند که هاکونا ماتاتا از دو کلمه مجزا تشکیل شده! یعنی هاکونا جدا و ماتاتا جدا؛ حالا که خیلی از راز های جهان رماتیسمی رو براتون دارم بازگو میکنم اینم بازگو کنم که هاکونا یک سازمان فوق آشکار زیرزمینی و ماتاتا یک سازمان فوق پیشرفته بالا زمینی هستن. دقت کنیدا بالا زمینی گفتم نه روی زمینی! یعنی یه سازمانیه که بالای زمینه و هنوز موقعیت جغرافیاییش معلوم نیست چرا که تو فضا واقع شده. البته اگه براتون سوال باشه که چرا ناسا هنوزه نتونسته پیداش کنه چون که این سازمان متشکل از فضاپیماهایی قدرتمند در سری مجموعه کارتونی جنگ ستارگان در فصل چندم و قسمت فلان توسط جدای نامعلوم از حال به فنا رفته و تیکه پاره های فضا پیماهای آن بین حلبی های ماهواره ها در دور زمین پراکنده شده و برای همین ناسا در پیدا کردنشون عاجزه.
خلاصه کلام دوستان ارجمند همیشه روماتیسم مغزیتون رو شل کنید و ازاد بگزارید و تا یه برنامه دیگه و یه سال دیگه و یه موضوع شیری مگروماتیسمی دیگه خدا یارو نگه دارتون.


Love Me Or Hate Me. You're Gonna
Watch Me•♤


پاسخ به: مجموعه ورزشی غول های غارنشین
پیام زده شده در: ۲۳:۴۵ یکشنبه ۳۱ شهریور ۱۳۹۸
#42
اراذل و اوباش
vs
wwa

پارت سوم.



بحث همینجوری ادامه داشت تا وقتی که ولدمورت از راه رسید.
_ مرگ جان! مسابقه کوییدیچمون داره شروع میشه و ما هنوز تیمی نداریم و با اینکه یه تیم کوییدیچ حالا به هر نحوی وارد دنیامون شده تو داری وقت تلف می کنی ؟!

_اممممم بله پروفسور ببخشین یادم نبود.

با نزدیک تر شدن ولدمورت مرگ کنار رفت و توجه ملت به لرد جمع شد.
_ دوستان حیف که نمیتونیم براتون جشن خوشامد گویی ترتیب بدیم چرا که مسابقه کوییدیچمون در شرف اغازه ولی ما نتونستیم تیمی رو اماده کنیم حالا که شما شکر مرلین وارد دنیای ما شدین ازتون تقاضا داریم برای ما بازی کنید. البته بهتون قول میدم که حتما بعد مسابقه هرکاری که لازم باشه برای برگشتن به دنیای خودتون رو انجام بدم.

ملت اراذل به خودشون نگاه میکردن و مونده بودن چیکار کنن ولی چاره دیگه ای نداشتن و فعللا تنها شانس برگشتنشون همکاری با لرد به ظاهر خوش اخلاقه.
_ قبوله. زمین مسابقه کدوم سمته؟

پسرای مدرسه بوباتن هورایی میکشن و دستاشون مشت کرده بالا میبرن و بعد همراه با پرفسور ولدمورت و ملت اراذل راهی زمین مسابقه میشن.

رختکن اراذل.

ملت اراذل بحث تاکتیک هارو کرده بودن و همگی جدی جدی اماده مسابقه بودند چون تنها راه برگشتنشون به دنیای واقعی پیروزی در مسابقه بود.
البته ناگفته نماند که خبری از جارو های پرنده نبود! بلکه برای هر بازیکن یک عدد ویلچر چوبی قرار داده بودند و از قرار معلوم کار جارو هارو ویلچر ها قرار بود انجام بدن ملت اراذل هم با چند تا نکته کونکوری که از پسرای بوباتن بهشون داده بودند قرار بود بازی کنند.
_ امممم میگم ارتور...!
_ هوم چیه؟
_ راسی اسم تیممون چیه اصن و حتی اسم تیم حریف!
_ نمیدونم. بزار ببینم.

آرتور که از جاش پامیشه بره نگاهی به تابلو مسابقه بندازه ناگهان صدای فنریر که مثل اینکه گزارشگر بازی بود تو زمین پیچید.
_ خب کلم بروکلی و سبزی خوردنیای من. همینطور که میدونید کم کم به شروع مسابقه دو تیم اراذل و WWA نمونده و هردو تیم امادگی خودشونو اعلام کردند.
آرتور که سرجاش خشک شده بود و متعجب از اینکه اسامی تیم ها یکیه ولی خب مهم نبود این موضوع ؛ چیزی که مهم بود برگشتن به خانه بود.
با اعلام داور هردو تیم وارد زمین مسابقه شدن و همون اول چشم ملت اراذل به فنریر دوخته شد که رو صندلی گزارشگر نشسته بود و با ولع خاصی سالاد فصل ، ماکارونی ، کلم بروکلی رو با سس مایونز میخورد و حتی با سبزی خوردنی هم سس های دور زبونشو پاک میکرد و از یه طرف هم بسته بسته پیتزای سبزیجات بود که براش میاوردن. خلاصه بعد از چارتا شدن چشمای ملت خودشون جمع جور کردن و بعد از یکم چرتو پرت گفتن دوار مسابقه ، مسابقه شروع شد.
ملت ارذل از همون اول پرقدرت ظاهر شدن و توپ رو گاپیدن و تیم حریف رو به خوبی پرس کرده بودند.
آستریکس اولین امتیاز بازی گرفت و بخاطر شادی پس از گلش خواست که طرف تماشاچیا بره که با دیدن تسترال های روی سکو مات شد. خب دنیای موازی و نویسنده هم هرجور دلش میخواست رو کیبورد بندزی زده و کسیم نوبده بزنه پس کلش. بگزریم. آستریکس که بیخیال شادی پس از گلش شده و به ادامه بازی پرداخت.
توپ همینجوری بین ملت میچرخید و هردو تیم خودشون واسه پیروزی جر میدادن البته ناگفته نماند که تیم اراذل ماتحتشون رو هم جر میدادن.
تو همین بین بود که ناگهان زمینو اسمان به دلایل شخصی که نویسنده داشت بهم خورد و چند جادوگر سیاه پوش به سرعت به زمین مسابقه حمله ور شدند.
ملت اراذل دست به ویلچر کنار رفتن تا ببینن قضیه چیه.
همجا بهم خورده بود تسترال ها نعره کشان در حال فرار بودند و جادوگرای سیاه پوش با جادوگران بوباتن درحال جنگ بودند. کل ورزشگاه به خاک و شیر کشیده شده بود که تعجب ملت ارذل به شخصی که چادر سیاه گل گلی داشت و به همراه چند تا جادوگر سیاه دیگه نزدیک میشد جلب شد.
_ اون دامبلدورهههه!
_ چرا این ریختیه؟!
_ خفه شین بوقیا. یجا واینسین الان پشماتونو گلفتی میکنن.

دامبلدور با ریختی وحشتناک و شبیه ملتی که تازه از خواب بیدار شدن وارد زمین مسابقه شد و درحالی که ورزشگاه رو خونه خراب میکرد با وارد شدن پروفسور ولدمورت درگیریشون بالا گرفت. در این میان وسط زمین چیزی شبیه سیاه چاله باز شد.
ملت اراذل از ترسشون فاصله گرفتن ازش. در این میان ولدمورت نزدیکشون شد و گفت:
_ عزیزان اون همون دروازه برگشتنتونه. از دیدنتون خوشحال شدیم.

ملت اراذل هم خدافزی کردند و همگی شیرجه زدن به سیاه چال و سپس همجا تاریک شد.
ملت وقتی چشماشونو باز کردن توی رختکن بودند. فکر کردن همه این چیزا یه خواب بوده ولی با نگاهیی که به هم انداختند مثل اینکه نبود و اونا برگشته بودند به دنیای واقعیشون. ناگهان ملت به هوا پریدن و همو بغل کردن و شروع کردند به تبریک گفتنو روبوسی و... در این میان صدایی توجهشون جلب کرد.
_ خب هواداران عزیز تا چند دقیقه دیگه شاهد حضور دو تیم اراذل گریفیندور و WWA هستیم.

ملت اراذل به خودشون اومدند و بعد مرتب کردن خودشون با قیافه مانند برای مسابقه حاضر شدند.
بازیکنان دو تیم دور هم جمع شدن و داور وسطشون ، هوادار هایی با جسم انسانی درحال تشویق کردن و جر دادن قلوی خود بودند که مسابقه با سوت داور اغاز شد.


ویرایش شده توسط آستریکس در تاریخ ۱۳۹۸/۶/۳۱ ۲۳:۵۰:۲۷
ویرایش شده توسط آستریکس در تاریخ ۱۳۹۸/۶/۳۱ ۲۳:۵۳:۴۸

Love Me Or Hate Me. You're Gonna
Watch Me•♤


پاسخ به: چیژ کشان کریم آباد
پیام زده شده در: ۲۲:۲۴ دوشنبه ۱۸ شهریور ۱۳۹۸
#43
اراذل و اوباش گریف VS ترنسیلوانیا

پارت سوم


در چادر به ارومی باز شد و در وسطش یک پیرمرد با جورابی که حرف اول اسم ویزلی ها به بزرگی روی اون قابل رویت بود خود نمایی میکرد.



آستریکس نزدیک اون پیرمرد میشه و وقتی به اندازه کافی نزدیک تر شد بطوری که بوی گند فنریر رو بخوبی تونست استشمام کنه ؛ با دستمالی به کلفتی پتو برای اینکه دستش الوده نشه جوراب رو برداشت و به طرف دیگه اتاق پرت کرد. حالا آستریکس با لبخند ملوس و شیطانی به آلبوس خیره بود و آلبوس هم همینطور...البته البوس چاره دیگه نداشت چرا که دهنش با یه جوراب ویزلی دیگه بسته شده بود.
_ خب آلبوس پرسیوال ولفریک برایان دامبلدور!

مکثی کرد تا نفسی تازه کند.
_امرزو قراره کلی باهم دیگه خاطره داشته باشیم و لاو بترکونیم.

اما دامبلدور واکنشی نشون نمیداد چون به هرحال دهنش بسته بود و در صورتی می تونست این کار رو کنه که یه دهن مخفی زیر ریشش داشته باشه.آستریکس که حوصلش از سکوت بیش از حد اتاق سر رفته بود دهن آلبوس رو با هزار زحمت و با غرغر کردن اینکه "کی اینطوری جورابو سفت و محکم بسته " باز میکنه. آلبوس نیز بلافاصله به حرف میاد.
_ فرزندم! آستریکس... تو نباید اینکارو بکنی. اینکار درستی نیست. خارج از شئونات...

دهن آلبوس بسته شد! خون آشام قصه ما اشتباه می کرد. سکوت خیلی هم خوب بود اصلا! البته این کار را نه با بستن جوراب به دور دهنش بلکه ،اینبار خلاقیت به خرج داده بود و جوراب رو مشت کرده تو حلق دامبلدور جا ساز کرده بود.
_ حالا بهتر شد. خب کجا بودیم؟! اولا که درسته تو مدیری و بزرگمون. ماهم ارادت داریم خدمتتون ولی دیگه مدرسه بجاش، کوییدیچ هم بجاش. دوما که از کجا شروع کنیم؟

آستریکس جعبه ای که همراه خودش اورده بود رو جلوش میزاره، به علامت هشدار انرژی هسته ای روش نگاه میکنه و به ارومی بازش میکنه. در عین حال یه لبخند ترسناکی هم میزنه.

آلبوس که سعی داشت داخل جعبه رو ببینه، بخاطر ریش درازی که داشت نمیتونست ولی این حسرت با بالا اوردن یک عدد کلاه رنگی با مارک ویزلی به پایان رسید. کلاه توش پر از مو خوره و انواع و اقسام جانوران بود که تنها دلیل کچل بودن آرتور هم همان بود.
آستریکس بدون معطلی کلاه رو روی سر دامبلدور کشید...
_ به به... بهتر شدی الان ، تازه مد هم شده این کلاها ، نه مثل مال سو که مال زمان شورش اجنه اس.

بعد دست تو جیبش میکنه و یه ریش تراش در میاره. دامبلدور با دیدنش قیافش شبیه سکانس غار تو قسمت ششم میشه و میخواد فریاد بزنه "نه دیگه نمی تونم" ولی از اونجایی که دهنش بسته اس کاری نمی تونه بکنه.
آستریکس بعد اینکه کمی با ریش تراش موهای اضافی و ریش دامبلدور رو کوتاه میکنه -البته نه خیلی کوتاه – ریش تراش رو میذاره کنار.

در این میان که آلبوس نتونسته بود سکته رو بزنه ولی حداقل تونسته بود با یکم الفاظ رکیک و مستهجنی که نثار آستریکس کنه(به هرحال دامبلدور هم یه خرده شرارت داره تو وجودش مثل همه فقط باید تو شرایط خاص قرار بدنش.) ، به بیهوشی موقت فرو بره. سپس آستریکس چند عدد چیز میز زنانه از جیبش دراورد و شروع به بیگودی پیچیدن ریش و سیبیل آلبوس کرد.

کمی بعد.
_اینم از این... و اینم از این. خب تموم شد دیگه.

دامبلدور شبیه وایکینگا شده بود. آستریکس هم با رضایت خاطر به شاهکارش نگاه می کرد که صدای آرتور با وارد شدنش به داخل چادر تو همه جا پخش شد.
_ آستریکس دیگه وقت تمرینه. کار آلبوس رو تموم کردی؟
_ آره این کارش تمومه.

و خیلی هیجان زده دوباره به شاهکارش خیره میشه.
آرتور به همراه بقیه اراذل تیم وارد چادر شدن و همگی با دیدن جسم بیهوش آلبوس دهنشون باز موند.
_ آستر! لازم بود تا این حد پیش بری.
_ خب حق دارین. وقت کم بود. کار زیادی از دستم برنیومد.
_ مرسی واقعا که برنیومده تازه...به هرحال... بزنیم بریم دیگه وقت مسابقس...
_ دامبلدور رو چیکار کنیم پس؟
_ اممم نمیدونم راستش... میتونیم در حالی که تو همین وضعه جلوش آبنبات بذاریم...بقیه نظری ندارن؟
_ با خودمون ببریمش.
_ با چی ببریمش اخه؟
_ میزاریمش تو جعبه لباسای کهنه و نیاز به شست و شوی بازیکنا. توش حسابی جا دار و راحته. عین اون وسیله مشنگی که تو جعبه جادوییشون تبلیغ می کردن. حتی با بویی که داره عمرا کسی بخواد توشو ببینه. از این نظر از اون وسیله مشنگی هم بهتره حتی.

ناپلئون دست رو شمشیرش میذاره.
_ خب دیگه بیشتر از این وقت تلف نکنین. حالا دیگه وقت مبارزس.


ویرایش شده توسط آستریکس در تاریخ ۱۳۹۸/۶/۱۹ ۲۱:۰۷:۴۴

Love Me Or Hate Me. You're Gonna
Watch Me•♤


پاسخ به: نوری در تاریکی
پیام زده شده در: ۸:۵۴ پنجشنبه ۱۴ شهریور ۱۳۹۸
#44
دیگه کم کم خورشید داشت طلوع میکرد. سوروس ، لیلی و هری بلاخره تونسته بودند به یکی از شهر های کوچک ماقلی برسند ولی با جایی که سوروس در نظر داشت هنوز فاصله زیادی بود.
_ بهتره یکم استراحت کنیم و برای صبونه یه چیزی بخوریم.
_ موافقم. بهتره یه جایی رو برای نشستن پیدا کنیم ؛ من باید به هری شیر بدم.

سوروس یکم به اطراف نگاه کرد. بعد اینکه مغازه هارو زیر رو کرد ، چشمش روی یک مهمانسرا که روی درش یه تابلو با تصویر تخت و یونیکورن بود ثابت ماند.
_ خودشه! بریم.

سوروس درو باز کرد و اول اجازه داد لیلی داخل بشه و بعد خودش پشت سرش درو بست. با خالی بودن مغازه معلوم بود که تازه باز شده. بلاخره یه مرد تقریبا چاق کلاه به سر از یکی از اتاقا خارج شد ، با دیدن لیلی و سوروس لبخند زدو گفت:
_ اوه سوروس! کمکی از دستم برمیاد؟
_ لطفا یه اتاق و صحبانه.
_ باشه ، حتما.

مرد یه کلید از کمد برداشت ، به سوروس داد و به اتاقشون راهنمایی کرد.
سوروس یکم اتاقو برنداز کرد و از پنجره ای که رو به خیابون بود بیرونو نگاه کرد. چقد ساکتو خلوت بود. انگار که همچی ارومه و هیچ اتفاقی نیوفتاده. انگار نه انگار که بزرگ ترین لرد سیاه دنیا دنبالشون افتاده.
در اتاق زده شد و بعد از چک کردن فرد پشت در توسط سوروس در اتاقو باز کرد. یه خانم تقریبا میانسال با سینی بزرگ از صبحانه وارد شد. انرا روی میز گذاشت و بیرون رفت. سوروس با دیدن هری که کم کم از خواب بیدار میشد و حتما شیر میخواست بدون خوردن صبحانه از اتاق بیرون رفت تا لیلی راحت تر شیر بده.
سوروس درو پشت سرش بست و شروع کرد از راه پله ها به پایین بره ولی وسط راه ایستاد.

_ ما دوستای لیلی هستیم. ازشون خبر دارین؟ همینجا قرار گذاشته بودیم.
_ دوستای لیلی...امممممم... چیزه...

مرد چاق سوروس رو که پشت سر مرگخوارا و پشت راه پله قایم شده بود رو دید و با اشاره سر سوروس تقریبا حال قضیه رو فهمید.
_ چیشده ؟! چرا جواب نمیدین اقا؟! اونا اینجا هستن؟!
_ خب..... امممممم. من کسیو به اسم لیلی نمیشناسم....اممممم... من تازه مغازرو باز کردم و هنوز کسی جز شما نیومده.

_اواداکاداورا

_ مرتیکه احمق. همجارو خوب بگردین!






Love Me Or Hate Me. You're Gonna
Watch Me•♤


پاسخ به: شخصیت خودتون رو معرفی کنید
پیام زده شده در: ۱۳:۲۶ دوشنبه ۱۱ شهریور ۱۳۹۸
#45
سلام. تقاضای بروز رسانی معرفی شخصیتمو داشتم با تشکر.

نام: آستریکس.

سن: 119.

گروه: گریفیندور.

نژاد: نامعلوم, خون اشام.

سپر مدافع: خفاش تک بال.

چوب دستی: 22 سانت , چوب درخت گردو , وفادار, ترکیب شده با ریسه قلب اژدها و پر ققنوس , انعطاف پذیری مناسب. کنده کاری شده یک خفاش با بال هایی زمردی و یاقوت سرخ.

وفاداری: خود. خون اشام ها. اتحاد گریفیندور.

ویژگی های ظاهری:قد تقریبا 185, موهای سیاه نا مرتب و نسبتا بلند , چشم های قهوه ای تیره. معمولا از پوششش تیره است. نه چاق و نه لاغر مردنی با وزن 176. البته درمواقعی که ذات خون خواریش بر ذات انسانیش غلبه میکنه میتوان به چشمانی که پر از رگ های سرخ شده , دندون های نیش دار و گوش هایی که با تغییر حالت وی بلند تر و تیز تر میشوند اشاره کرد.


ویژگی های اخلاقی: سرد برای غریبه ها. ولی برای دوستا و هم گروهیا گرمو دوستانه و قابل اعتماد. کمک کننده و هم دم و سنگ صبور برای مواقع لازم , لجباز و یک دنده و در بعضی مواقع بی ادب.

معرفی:

آستریکس که از زمان نامعلومی توسط پروفسور پرسیوال دامبلدور به هاگوارتز اورده شده و همونجا هم اسکان داده شد. درحال حاضر کسی از گذشته وی اطلاعی ندارد حتی خود پرسیوال نیز اطلاعات درست حسابی نداره. عاشق خوردن خون تازه و گرم انسان ها. قدم زنی با گوش دادن به اهنگ براش خوشاینده ومعمولا هندزفری رو گوشش داره و مدام به اهنگ گوش میده.در دوئل از اسپل های حجومی بیشتر استفاده میکنه ولی درمواقع غیر دوئل بجای چوب دستی بیشتر از قدرت بدنی و دستاش بهره میبره. سرش تو کار خودشه و بهتره که کسی نخواد سر به سرش یا نخواد باهاش بازی کنه چرا که بازی کردن با ملت تو خونشه. البته وقتی ذات خون اشامیش بیدار میشه بهتره که از صد کیلومتریش رد نشین و سعی نکنین که ارومش کنید چرا که تا وقتی که به خواستش نرسیده اروم بشو نیست.

توانایی های فراطبیعی:
قدرت بدنی , سرعت زیاد , بینایی وشنوایی قوی , هوش زیاد , ذهن خوانی و هیپنوتیزم.

جایگزین شد.


ویرایش شده توسط سو لى در تاریخ ۱۳۹۸/۶/۱۱ ۱۳:۵۱:۲۱

Love Me Or Hate Me. You're Gonna
Watch Me•♤


پاسخ به: بررسی پست های خانه ی ریدل ها
پیام زده شده در: ۱۶:۳۵ یکشنبه ۱۰ شهریور ۱۳۹۸
#46


پاسخ به: انجمن تفرقه بین دو جبه ی سیاه و سفید
پیام زده شده در: ۱۶:۲۱ یکشنبه ۱۰ شهریور ۱۳۹۸
#47
_ اوه چرا که نه فرز... ای یاور سیاهی ولی بعضی وقتا تنوع هم لازمه.
_ عجب.

لرد و دامبلدور بطور همزمان از وضعی که پیش اومده بود خسته شده بودند. بی دلیل هم نبود هرچی زور زده بودند نتیجه خاصی نداشت تاحالا. هردو نفسی بیرون دادند و به اتاق کار خود رفتند و درو بستند.

لرد-دامبلدور به زور جای تمیز و نسبتا مناسبی وسط اون همه سیاهی پیدا کرد و روش نشست.
_ هوووووف. فرزندان بسی در تاریکی فرو رفتند اینگونه نمیتوان انهارا به روشنایی هدایت کرد باید راه دیگری هم باشه.
همزمان!

لرد- دامبلدور به زور جایی سیاه و پلید مانند پیدا کرد و روش نشست.
_ پووووووف. از این همه عشق و علاقه مو های نداشته مان هم ریخت.خسته شدیم از بس خودمان را خسته کردیم. اینا تاریک بشو نیستن ؛ باید یه راهی دیگه ای باشه.

همزمان چراغی روی سر جفتشون چشمک زد و هردو فکری به سرشون میزد.

_ فهمیدم. باید با این فرزندان تاریکی همونطوری که تعلیمو تربیت دیدند عمل کنم و با تعالیم خودشون علیه خودشون استفاده کنم.از سیاهی برای از بین بردن سیاهی.

_ فهمیدیم. اینا که جز عشق چیزی دیگه یاد نگرفتن. پس با نام عشق برای سیاهی عمل میکنیم. همونطور که پرسیوال بهشون اموزش داده.

خانه ریدل:

مرگخواران که هنوز نخوابیده بودند و کنار هم دیگه پچ پچ میکردند ناگهان با صدای باز شدن در از جا پریدند.
_ خب ای فرزندان پلیدی...
_ ببخشید ارباب کم کم میخواستیم بخوابیم...
_ خواب؟! الان وقت خواب نیست.
_ پس وقت چیه؟
_ پلیدی.
جودی و لسترنج با تعجب به همدیگه نگاه میکنند.

محفل

لرد-دامبلدور درو با ناز باز میکنه و رو به ملت عشق که کم کم بساط خواب رو میچیدن گفت:
_ فرزندانمان! جمع شید دورمان برای گفتمان ، تا چند کلامی از عشق برایتان بگوییم ما.


Love Me Or Hate Me. You're Gonna
Watch Me•♤


پاسخ به: مهاجرت: نسخه جدید سایت جادوگران
پیام زده شده در: ۰:۳۱ سه شنبه ۵ شهریور ۱۳۹۸
#48
سلامو صد سلام و...

خب نظر سنجی بود و دیدیم خیلی و خیلی مفیده پس ما با اجازتون یه نظر مختصری بدیم دا.
اولا که با انتقال سایت به یه چیز مدرن تر کاملا موافقم حتی وقتی میگین هزینش مهم نیست و اگه میتونین براوردش کنین خیلی خوب میشه.
بلاخره همچی داره پیشرفت میکنه ولی این سایت خیلی وقته که درجا میزنه البته نمیخوام سایت تحقیر کنما سو تفاهم نشه خود من با همین سایت کلی خاطره و... دارم ولی وقتی بقیه دارن پیشرفت میکنن و ما هم ککه بلاخره دیر یا زود مجبور به همین کار میشیم بهتره که پیشرفت کنیم من دقیقا نمیدونم مشکل بعضیا با انتقال سایت چیه ولی بنظر من بهتره اینکار. چون الان خیلیا هستن که بخاطر این یه سری مشکلات کوچیک بیخیال سایت شدنو ول کردن. خب وقتی میتونیم یه سایت قوی تر و بهتر درست کنیم طوری که زحمت های بقیه ملت به هدر نره خب اشکالش چیه تازه حتی میتونیم با سایت های پاتر هدی کشور های دیگه رقابت کنیم که خیلیم خوب میشه و تازه وارد هایی که تو اینده میخوان سایتمونو امتحان کنن کیف میکنن. خلاصه من که با پیشرفت سایت راضیم و هزینشم که بلاخره هرچی بریزی تو اشت همون میاد تو بشقابت دا یبار برای همیشه هزینه انجام بشه بعدا حسرت نخوریم که مثلا اگه اون زمان اون هزینرو قبول میکردیم و میزاشتیم الان کارمون بهتر بود و... البتهمیدونم هزینش بالاس ولی چون میگین هزینش مشکللی نداره میگم وعلا همون راه ارزونی پیش بگیرین. البته اینم بگم طراحی یه اپلکیشن هم خوبه و سایتو پیشرفته تر نشون میده حتی.


Love Me Or Hate Me. You're Gonna
Watch Me•♤


پاسخ به: اسکله تفریحی
پیام زده شده در: ۲۳:۴۲ پنجشنبه ۱۷ مرداد ۱۳۹۸
#49
گریوندور


بقیه ملت به دلیل نزدیک شدن اسنیپ شاهزاده دو رگه سریع خودشون زدند به خواب و اینیگو به همراه تاتسویا و اشلی که حساسیت موقعیت رو میدونستند بجای خواب خودشونو به موش مردگی زدند و به کمک قدرت مدیتیشن و ارتباط ذهنی که تاتسویا داشت بدون لب تر کردند به گفت گو پرداختند.
_ خب الان هیولارو از کجامون دربیاریم که هم لو نریم و هم اپیلاسیون کنیم ریونی هارو؟
_ نظرتون راجب فنریر چیه ؟ هیولا تر از اون تو هاگ نداریم و مطمعنم یکی از موهای سرشو بکنیم قاط میزنه و مطمعنن هیچ کدوم از ریونی ها جرئت نمیکنن نزدیکش بشن.
_ نه بابا. قابل کنترل نی میره میگیره میخورتشون بعد تا اخر عمر محروم از جام میشیم. باید یه فکر دیگه بکنیم.
_ آستریکس چطور؟ خب خون اشامه ، ادم که نیست ، تازه شبام ترسناک میشه کافیه فقط نصف شبی موقعی که یکی از ریونی ها میره دست شویی چپ نگاه کنه بهش
_اصلا حرفشم نزن. میشناسنش میرن شکایت میکنن بازم قضیه فنر تکرار میشه و بدبخت میشیم.
_ یافتم.
_ بگو بگو.
_ خب ببینید ، باید یه چیزی درست کنیم که اکثر ملت ریونی ازش بترسن مثلا یجور فرنکنشتاین...
_ چطور ینی؟!
_ ببینید عزیزانم... مثلا لینی عاشق حشراته... پس میتونیم رو یه دستش اسپری حشره کش بزاریم و مطمعنم باعث ترس و فراری دادن لینی میشه. بعد گابریل عاشق پاکیزگیه پس میتونیم لباسای هیولارو با لجن و اینا درست کنیم و حتی دستاشم ذغالی باشه. بعد مثلا سو کلاه دوست داره پس رو سرش هیولا هم یه کلاه پاره میزاریم.
_ تاتسو...؟
_ جانم؟
_ تو فقط فکرای خبیثانه بکن.
_ حتما.
_ خب بخوابین دیگه. فردا صبح زود باید دور از چشم ریونی ها بریم درستش کنیم و حتی تستش کنیم قبل عملیات.

فردا صبح خیلی زود

_ پاشید... یالا... برپا... مگه با شما نیستم؟!

تاتسویا که میبینه زبان گفتاری روی بلند کردن ملت تاثیر نداره سعی میکنه از زبان کاتانا کمک بگیره و بلافاصله ملت با حس کردن تیزی کاتانا روی گردنشون درجا برپا رو میزنن.
_ اینکارا چیه ؟! یه بار صدا میکردی بلند میشدیم خب.
_ خب دیگه پاشین بریم جنگل زود. منتها قبل رفتن اسپری حشره کش رو بردارینا.

جنگل ، دور از دید اساتید و ریونی ها:

تاتسویا که با چند تا از شاخه و برگ درختان یجور مترسک بزرگ و عظیم الجثه درست کرده بود جوری که داخلش برای سه نفر جا داشته باشه و نیز درحال جاساز کردن اسپری حشره کش بر روی دست مترسک بود. از طرفی اشلی نیز یه کلاه ناز و گوگولی که معلوم نبود از کدوم نگون بختی کش رفته بود رو سوراخ و پاره پوره میکرد. از دور نیز اینیگو دیده میشد که با دستایی پر از لجن و برگ و و چند تیکه ذغال درحال نزدیک شدن بود.

_ خب اینم از این. اینیگو هم که رسید. دیگه تقریبا حاضره هیولامون فقط مونده تستش کنیم.
_ چجوری تستش کنیم حالا؟
_ بهتره یکیو پیدا کینم و روش امتحان کنیم.

اینیگو بلاخره از راه رسید و رو به تاتسویا گفت:
_ نمیدونستم پروفسور لاکهارت هم تنهایی قدم زدن تو جنگلو دوست داره.

تاتسویا با لبخندی شیطانی به اشلی نگاهی میندازه و میگه:
_ بگو که به چیزی که من فکر میکنم فکر میکنی.
_
اینیگو پوکرفیس وارانه به بقیه نگاه میکنه و میگه:
- این کارا چیه میکنید دخترا؟


ویرایش شده توسط آستریکس در تاریخ ۱۳۹۸/۵/۱۸ ۰:۴۲:۴۹
ویرایش شده توسط آستریکس در تاریخ ۱۳۹۸/۵/۱۸ ۰:۴۳:۴۳

Love Me Or Hate Me. You're Gonna
Watch Me•♤


پاسخ به: اسکله تفریحی
پیام زده شده در: ۱۶:۰۰ پنجشنبه ۱۷ مرداد ۱۳۹۸
#50
گ‍ریون‍دور

سو شانه بدست از جمع یکم فاصله گرفت و رو به چادر گریفیندوری ها تمرکز کرد که چجوری شانه رو از بین اون همه ملت گریفیندور رد کنه ؛ در این میان لینی رو شونش نشست و درگوشش گفت:
_هی سو، یه فکری دارم!

بعد از پچ پچ های سو و لینی، سو بطرف جمع ریونی ها برگشت و گفت:
_ خب ببینید قرار بر این میشه که شما همگی جمع بشید و با سروصدا راه انداختن بعضیاتون بره جنگل واسه تمیز کاری و بعضیاتونم بره اسکله و به اونجا برسه. قطعا گریفی هاهم این کار مارو ببینن ساکت نمیشنن و اونام دست بکار میشن و وقتی از چادرشون دور شدن شونه رو میزاریم تو چادرشون. به همین سادگی.
_مطمئنی عملیه؟
_آف کورس.

ملت ریونکلاو به دو دسته تقسیم شدند و طبق نقشه با سروصدا و.‌‌.. به راه افتادند. سو هم لای شاخو برگ درختا منتظر موند.

در میان چادر گریفیندور

_حالا نمه نمه، بیا تو بغلم دامبلدور اره تویی تاج سرم...
_حالا همگی باهم! نمه نمه...

ملت درحال خوش خود بودند که همگی یهویی با عربده کشی اسب سرکادوگان به خود اومدند.
_ فرزندان گودریک! از صحنه غافل نشوید. جاسوسا خبر اوردند که ریونکلاوی ها میخوان امتیاز از دست رفتشونو جبران کنند و الان نیز همگی به دو گروه تقسیم شدند و قصد دارن جنگل و اسکلرو تمیز کنند. خب حالا برخیزید و پیش ب سوی جنگل و اسکله.

ملت گریفیندور بدون بحث اضافی با توجه به حساس بودن موقعیت سریع بین خودشون تقسیم کار کردند و راهی اسکله و جنگل شدند.
در این میان سو که از پشت مشتا به ارامی درحال نزدیک شدن به چادر گریفی ها بود بی خبر از اینکه یکی از اعضای گریفیندور خون‌آشامه و قدرت شنیدن قدم های ارامشو روی شاخ و برگ رو داره.
آستریکس یهویی پشت سو ظاهر شد و با چندتا "اهم اهم" سو رو تا مرز اپیلاسیون پیش برد.
_خب خانوم خوشگله به کجا بسلامتی؟
_امممم چیزه...شی... من چیزه‌... داشتم...اها، داشتم دنبال یکی از کلاهام میگشتم مثل این که با یکی از دخترای شما قاطی شده.
_عجب...که اینطور... خب حتما اگه کلاه اضافی پیدا شد خودم براتون میارم.
_ خب باشه. خیلی ممنون. لطف میکنید. پس تا بعد.

سو جهتشو عوض کرد و به سمت اسکله حرکت کرد آستریکس هم همینطور و به طرف جنگل پیش بقیه گریفیندوری ها حرکت کرد.
سو که تو راه درحال پاک کردن عرق پیشانیش بود و نفساشو تنظیم میکرد لینی اروم اومد و رو شونش نشست و گفت:
_ اوکی شد.
_ایول.
فلش بک!

_هی سو، یه فکری دارم!
_جانم؟ چیه فکرت؟
_نظرت چیه ملت خودمونو بفرستیم سر جنگل واسه پاکیزگی و... تا امتیاز رو برگردونن...
_لینی جان فعلا تو فکر جاساز کردن شونه هستیم نه تمیزی.
_نه عزیزم، گوش بده یه لحظه... ببین ملت خودمون میفرستیم سر جنگل واسه تمیز کاری...
_خب؟
_ بعد گریفیا ببینن ما میخوایم کامبک بزنیم اونام دست رو دست نمیزارن و سریع دست بکار میشن تا نذارن...
_خب؟
_ خب وقتی اونا دست بکار شدند ماهم شونه رو جاساز میکنیم.
_ما؟!
_ اره.ببین چون اگه مچمونو بگیرن خیلی بیشتر از قبل امتیاز کم میکنن نباید ریسک کنیم اصلا.
_نظری داری؟
_ اهوم. ببین وقتی دور بر چادر خلوت شد تو اروم اروم به طرفش برو مثلا دنبال نخود سیاهی شونه هم دست من میمونه و یکم اونور تر پا به پای تو میام اگه یوقت یکی از ملت گریف تو رو دید و مچتو گرفت بدبخت نشیم تو مشغولشون میکنی منم شونه رو جاساز میکنم همین.
_لینی بعضی وقتا میخوام اون مخ ریزه میزه تو تا جون دارم بوس کنم از بس که فکرات نابه عزیزم.
_قربونت عزیزم.
پایان فلش بک!


Love Me Or Hate Me. You're Gonna
Watch Me•♤






هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.