هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل

حق موروثی یا حق الهی؟ مسئله این است!



بعد از این که لرد ولدمورت تصمیم به ترک سرزمین جادوگران به مدتی نامعلوم گرفت، ارتش تاریکی بر سر رهبری که هدایت مرگخواران را برعهده بگیرد، به تکاپو افتاده است!




سرخط خبرها

صفحه‌ی اصلی انجمن‌ها


صفحه اصلی انجمن ها » همه پیام ها (بلاتریکس.لسترنج)



پاسخ به: باکینگهام پلیس(قلعه مرموز لندن)
پیام زده شده در: ۱۱:۰۴ شنبه ۱۸ آذر ۱۳۹۶
ملت با ترس دستى به دماغ هايشان كشيدند.
-جا نميشه ارباب!
-چطور مال ما جا شد؟
-شما اربابيد ارباب!

-در بياريد ما رو از اين زير!

ملت كه مجدادا ياد پروژه نجات لرد افتاده بودند، شروع به دويدن هول نقطه اى كه لرد مدفون شده بود، كردند.

-هوى... كراب... هووووى! اون فرغون رو بيار!
-عه! چرا داد ميزنى جوگير!... فرغون چيه؟
-باهات قهر ميكنم ها! من چه مى دونم! هرچى كه هست... بردار بيار!

در زمانى كه كراب به دنبال فرغون فرضى رفته بود، لايتينا به حلقه مرگخواران نزديك شد.
-شما گرسنتون نيست؟
-خبه خبه... چى مى شنوم؟ اربابمون زير ساختمون مونده و اون وقت تو فكر شكمى؟ خجالت بكش. شرم كن... سر اون سنگ رو بگير ببينم.

لايتينا سر سنگ فرضى را گرفت و همراه با بلاتريكس كمى دور شدند.
-بلا...
-الان كه دقت ميكنم منم گشنمه ها! چيكار كنيم؟ لرد بفهمن ما گذاشتيمشون اون زير و رفتيم غذا بخوريم، زندمون نميذارن. چه كنيم؟


I was and am the Dark Lord's most loyal servant
I learned the Dark Arts from him


پاسخ به: مغازه روغن موی سوروس اسنیپ
پیام زده شده در: ۲:۴۰ شنبه ۱۸ آذر ۱۳۹۶
لينى بسيار ترسيده بود. اما از طرفى هم خوشحال بود كه از شر هكتور و هرچيزى كه به او مربوط مى شد، خلاص شده است.
-رز كجاست؟... اصلا چرا اينجا اينقدر خلوت شده؟ بقيه كجان يعنى؟... هى؟... كسى اينجا نيست؟

پاسخى نيامد. حتى ديوار هاى خانه ريدل هم از ترس نيش زهر آلود لينى خودشان را جمع كرده بودند.

-نكنه اين يه دسيسه اس؟ نكنه من رو از قصد با هكتور ها و وسيله هاش تنها گذاشتن تا من رو بكشن؟

لينى ناراحت بود. خيلى هم بود. او بايد كارى مى كرد.
-برم رز رو پيدا كنم. اون هيچوقت من رو تنها نميذاره!

لينى رفت كه رز را پيدا كند. اما در ميان راه، به نارسيسا برخورد كرد.

-لينى؟ دراكو زند... چيز... يعنى چته؟ چرا شبيه اين پشه مريضا شدى؟!

نارسيسا به لينى آبى و خوش رنگ، به پيكس ارباب، به حشرك رز، به بلاى جان هكتور گفته بود پشه مريض... و اين تاوانى به سختى يك نيش زهر آگين داشت!


I was and am the Dark Lord's most loyal servant
I learned the Dark Arts from him


پاسخ به: باکینگهام پلیس(قلعه مرموز لندن)
پیام زده شده در: ۱:۰۷ شنبه ۱۸ آذر ۱۳۹۶
-نكن! ميگيم فوت نكن.
-ارباب... فوووت... چطورى با نى... فوووت... نى تو دهنتون... فوووت... صحبت... فووووت... ميكنيد؟... فووووت!

هكتور نى را بيرون كشيد و به انتهايش نگاهى انداخت.
-ارباب تموم شد. بجويد!

جوابى نيامد.

-آخى... ارباب دهنشون پره. با دهن پر صحبت نميكنن! آخى!
-مرغ درسته بود... نكنه تو گلوشون گير كنه؟

كراب به انگشت لرد نزديك شد. سرش را روى زمين گذاشت و با دقت گوش داد.
-هيچ صدايى نمياد. ارباب؟

اينبار نوبت نزديك شدن هكتور بود كه باز نى را در سوراخ فرو و ضربات متوالى وارد كرد.
-ارباب... دارم هولش ميدم. ارباب... الانم معجون هضم راحت براتون ميفرستم با نى!

دست ديگر هكتور به سمت جيب ردايش مى رفت كه دست بلاتريكس نزديك شد و او را از گردن بلند كرد و در سمت ديگر، زمين گذاشت.
-سرورم؟ صداى من رو ميشنويد؟... مرغه گير كرد تو گلوتون؟... سرورم؟



I was and am the Dark Lord's most loyal servant
I learned the Dark Arts from him


پاسخ به: مغازه روغن موی سوروس اسنیپ
پیام زده شده در: ۲۳:۵۷ جمعه ۱۷ آذر ۱۳۹۶
-هى... فكر كردى كجا دارى ميرى؟

لوله آزمايش كه دو سه لوله كوچكتر را زير بغل زده و فرياد زنان به سمت در مي دويد، با فرياد لوله بزرگتر متوقف شد.
-جانم آقا؟
-وايسا ببينم. كجا دارى ميرى؟

لوله كمى رنگ به رنگ شد.
-هيچى حاجى جون. ديدم همه دارن ميدوئن، منم دست بچه هارو گرفتم كه بدوئيم ببينيم چه خبره.

لوله كمى نزديك شد.
-هركى هر كار ميكنه تو هم بايد بكنى؟

لوله مؤنث از خودش خجالت كشيد. چادرش را سرش كشيد و لولك هارو دوباره زير بغل زد و به سمت اعماق آزمايشگاه رفت.
لوله مذكر، نگاهى به ساير لوله ها كه با عشوه و ناز به سمت در ميرفتند انداخت و رو به لوله مؤنثش كرد:
-خانوم... تا شما ميريد، من برم ببينم چه خبره. شايد يه چي مجانى دارن ميدن. الان ميام.

و فتبارك السالازار گويان به دنبال ساير لوله ها ى خوش آب و رنگ خارج شد.


I was and am the Dark Lord's most loyal servant
I learned the Dark Arts from him


پاسخ به: مغازه روغن موی سوروس اسنیپ
پیام زده شده در: ۲۰:۱۶ جمعه ۱۷ آذر ۱۳۹۶
لينى بال زنان از او دور شد كه ديد هنوز دلش خنك نشده پس برگشت به سمت او و...
‏- عه! تو نيستى كه. يعنى تو كه سوروس نيستى كه. هكتورىـ... هكولى... هكولى!

اسنيپ با تعجب به پشت سرش نگاه كرد ولى اثرى از هكتور ديده نمى شد.
-هكتور كجا بود... هى كجا مياى... نيا! ميگم نيا... نيا جلو... نيا!

اما دير شده بود. چرا كه لينى خود را به اسنيپ رسانده و بيخ گلويش را با دست كوچكش گرفته و مشت كوچك ترش را جلوي صورت او تكان تكان مى داد.
-خودت رو نزن به كوچه مرلين چپ! تو و اون اسنيپ كج و كوله با من چيكار كردين ها؟... بگو... راستش رو بگو!

اما واقعيتى كه فرق سر استيپ فرود آمده بود، باعث ميشد كه صدايى از گلوى اسنيپ خارج نشود.

-الان چرا ساكت شدى؟... بگو... چرا نميلرزى؟ ميخواى عصبى ترم كنى؟... بلرز... بلرز گفتم. نميلرزى؟... نميلرزى؟ نيشت كه زدم لرزشت سر جاش مياد!

و نيش لينى براى بار دوم نوك دماغ اسنيپ فرود آمد.
اسنيپ موجود بيچاره اى بود كه با نيش اول به شكل هكتور درآمده و با نيش دوم، لرزشش هم شروع شده بود!


I was and am the Dark Lord's most loyal servant
I learned the Dark Arts from him


پاسخ به: باکینگهام پلیس(قلعه مرموز لندن)
پیام زده شده در: ۱۹:۵۵ جمعه ۱۷ آذر ۱۳۹۶
مرگخواران در تعجب بودند كه چرا زودتر به فكر استفاده از لينى نيوفتاده بودند.

بلاتريكس:
-نه بلا... نميدونم چى تو سرته. اما اونجورى نگاه نكن... من فقط ميتونم بخارونم! بيشترش از دستم بر نمياد.

بلاتريكس:
-نه... بلا... بال هاى نحيفم رو نگاه كن. ببين چه شكننده و ظريفن. نميتونم كارى بيشتر بكنم. اونجورى نگاه نكن!

-ميخاره!

با فرياد لرد، ملت و به طبع بلاتريكس از جايشان پريدند و لينى به سرعت از نگاه او فرار كرد و به سمت سوراخى كه انگشت لرد از آن بيرون زده بود، رفت.
-دارم ميام ارباب!

و وارد شد.
-ارباب... اين انگشتتون رو يه كم ميكشيد اونور؟... نه! اينور نه... آخ له شدم!
-جيغ جيغ نكن لينى. حرفم نزن. اكسيژنمون رو هدر نده. برو پايين، بخارون و برو بيرون و ما رو نجات بده.


I was and am the Dark Lord's most loyal servant
I learned the Dark Arts from him


پاسخ به: مغازه روغن موی سوروس اسنیپ
پیام زده شده در: ۱۷:۲۲ جمعه ۱۷ آذر ۱۳۹۶
لينى فرار كرد اما در نيمه راه فرار، با لرد سياه رو به رو شد.
-اربااااب! چه خوب كه اينجاييد. بيايد نجاتم بديد!

و به سمت شانه ى لرد پريد كه با برخورد به مانع اى نامرئي به عقب پرتاب شد.

-برو پي كارت لينى! از شونه و اينا خبرى نيست.

لينى بال هايش ترك خورد و كمر ريزش زير بار اين حرف لرد شكست. آنجا حق او بود. سهمش از اربابش بود. او شانه اش را ميخواست.
-ارباب... دروغه! همش دروغه... هر كى هر چى گفته دروغه! تهمته. ميخوان من رو از شونتون جدا كنن. حسوديشون شده!

لرد چه بايد مى كرد با اين پيكسى؟
-كسى چيزى نگفته پيكس! برو... برو رز رو پيدا كن و رو گلبرگ هاى اون بشين. برو!

پيكسى در هم شكسته و غمگين و مغموم، راهش را كشيد و رفت به سويي ديگر!


I was and am the Dark Lord's most loyal servant
I learned the Dark Arts from him


پاسخ به: باکینگهام پلیس(قلعه مرموز لندن)
پیام زده شده در: ۱۷:۰۶ جمعه ۱۷ آذر ۱۳۹۶
لايتينا كه در فراق هدفونش كسل و بى حوصله بود، كمى نزديك شد.
-ارباب... ما نميدونيم چيكار كنيم. شما بگين ما اطاعت كنيم.
-گفتيم لايتينا! حوصلمون رو سر جاش بياريد و مارو نجات بديد.
-نجات داديم مارو ارباب! ايناها... نجينى سلام كن به پاپا.

انگشت لرد به نظر كلافه مى آمد.
-سالازارا... اينا چى هستن كه ما دور خودمون جمع كرديم؟
-اجازه ارباب؟ مرگخوار!

بلاتريكس كه هنوز جريان تلسكوپ و قلعه را فراموش نكرده بود، نگاه چپ چپى به رودولف انداخت.
-رودولف! تو الان يه سرى و يه پوست! بيا برو اين زير كنار لرد باش. حوصلشون سر نره تا ما نجاتشون ميديم.
-بلا عزيزم... عقده اى نباش! الان من بدنم از لاى اين سنگا رد ميشه... سرم چـ...

و به اذن قمه ى در دست بلاتريكس، سر رودولف به سويى ديگر پرتاب شد.
بلاتريكس:
سر رودولف:


I was and am the Dark Lord's most loyal servant
I learned the Dark Arts from him


پاسخ به: باکینگهام پلیس(قلعه مرموز لندن)
پیام زده شده در: ۱۴:۴۷ جمعه ۱۷ آذر ۱۳۹۶
-ببين! ببين شيكمم بازه! چجورى طناب بزنم؟ ها... بيين همه چيم بيرونه. قلبم رو ببين. معده امم ايناها. چجورى طناب بزنم؟

بلاتريكس قمه را دور سرش چرخواند.
-الان سر من داد زدى؟ ها؟... سر من داد زدى؟

رودولف دو ناتيش تازه افتاده بود.
-نه. من؟... داد؟ كو؟!
-پاشو!
-نمى پاشم.

بلاتريكس بار ديگر قمه را چرخواند و زير گلوى رودولف گذاشت.
-پاشو عزيزم.

و رودولف پاشد!
روده را از دست بلاتريكس گرفت و شروع كرد.
-يك!

با پرش اول، معده رودولف از شكمش بيرون پريد و روى صورت نارسيسا فرود آمد.

-اه... چندش!
-دو!

اينبار نوبت لوزالمعده اش بود. بدن رودولف در حال تخليه و روده در حال باز شدن بود.


I was and am the Dark Lord's most loyal servant
I learned the Dark Arts from him


پاسخ به: مغازه روغن موی سوروس اسنیپ
پیام زده شده در: ۱۴:۰۰ جمعه ۱۷ آذر ۱۳۹۶
-همه!... امروز همه من رو عصبى مى كنن. بابا بسه! ولَم كنين. آروم باشين. چتونه؟

لينى غرغر كنان دور خودش ميچرخيد و داد و هوار مى كرد.
با نزديك شدن رز، لينى نيز صدايش به هوا رفت.
-بيا گل من... بيا! بيا و ببين و با حشركت چيكار كردن! بيا و ببين چه بلايى سر من آوردن امروز. همه، همه دارن عصبيم ميكنن.

رز كه غنچه هايش تحمل اين حجم از انرژى منفى را نداشتند، خودشان را زير برگ هاى رز پنهان كردند.
-باشه حشركم!... آروم باش ببينم چى شده! يه نفس عميق بكش... عميق! دم... تا سه بشمر. حالا بازدم. آفرين حشرك قشنگم! حالا بگو چى شده؟

لينى نه يك نفس عميق، بلكه دو نفس عميق كشيد و سعى كرد آرام شود.
-همه! امروز همه تصميم گرفتن من رو عصبى كنن. اين نقشه شوم اون هكتوره. مطمئنم! نه آخه... بيا... بيا گل من! آ...آ! اين نيش درد داشت؟

رز با تعجب به جاى نيش لينى روى ساقه اش نگاه كرد.

-نه ديگه درد نداشت! اه...همه لوس شدن!

و بال زنان دور شد. اما لحظه اى بعد، ياد موضوعى افتاد.
-راستى رز...رز؟ كوشى؟... وا! اون درخت چيه تو خونه؟... بود قبلا؟... نبودا! تو چه گلدون كوچيكيم هست... برم بگم يكى بياد كمكش كنه. الان خفه ميشه تو اون گلدون.


I was and am the Dark Lord's most loyal servant
I learned the Dark Arts from him






هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.