-همه!... امروز همه من رو عصبى مى كنن. بابا بسه! ولَم كنين. آروم باشين. چتونه؟
لينى غرغر كنان دور خودش ميچرخيد و داد و هوار مى كرد.
با نزديك شدن رز، لينى نيز صدايش به هوا رفت.
-بيا گل من... بيا! بيا و ببين و با حشركت چيكار كردن! بيا و ببين چه بلايى سر من آوردن امروز. همه، همه دارن عصبيم ميكنن.
رز كه غنچه هايش تحمل اين حجم از انرژى منفى را نداشتند، خودشان را زير برگ هاى رز پنهان كردند.
-باشه حشركم!... آروم باش ببينم چى شده! يه نفس عميق بكش... عميق! دم... تا سه بشمر. حالا بازدم. آفرين حشرك قشنگم! حالا بگو چى شده؟
لينى نه يك نفس عميق، بلكه دو نفس عميق كشيد و سعى كرد آرام شود.
-همه! امروز همه تصميم گرفتن من رو عصبى كنن. اين نقشه شوم اون هكتوره. مطمئنم! نه آخه... بيا... بيا گل من! آ...آ! اين نيش درد داشت؟
رز با تعجب به جاى نيش لينى روى ساقه اش نگاه كرد.
-نه ديگه درد نداشت! اه...همه لوس شدن!
و بال زنان دور شد. اما لحظه اى بعد، ياد موضوعى افتاد.
-راستى رز...رز؟ كوشى؟... وا! اون درخت چيه تو خونه؟... بود قبلا؟... نبودا! تو چه گلدون كوچيكيم هست... برم بگم يكى بياد كمكش كنه. الان خفه ميشه تو اون گلدون.