لینی همین طور دور خودش میچرخید و سعی میکرد خودشو نیششو هدایت کنه. ناگهان حس کرد نیشش تو جسم سفت و سختی فرو رفت.
- لینی تو هدفونمو نیش زدی.
لینی که تازه فهمیده بود چه چیزی رو نیش زده، با هزاران زحمت خودشو از هدفون لایتینا بیرون کشید.
- عیب نداره خودتو نیش نزدم که. تازه ببین چیزیشم نشده.
تو ظاهر هدفون اتفاقی نیوفته بود. اما نیش به سرعت داشت توی سیمهای هدفون میپیچید و بهش قدرت میداد. هدفون حس میکرد حالا هوش و مغز داره. حس میکرد کنترل تک تک اعضای بدن لایتینا رو در اختیار داره.
- تو منو نیش زدی.
- نه لا، فقط هدفونت نیش خورده.
لینی این رو گفت و به قسمتی از هدفون که نیش خورده بود نزدیک شد.
- نگا کن، فقط هدفونت جای نیش داره.
- تو منو نیش زدی! زهرت داره تو سیم هام پخش میشه.
- لا تو که سیم نداری.
لینی از لایتینا فاصله گرفت و یه بار از دورنگاهش کرد. به نظر میومد مثل انسانهای عادی باشه. تو بدنش خون جریان داشته باشه، و انسان ها تو بدنشون سیم ندارن. البته اگر کمی به صورت لایتینا دقت میکرد متوجه بی حالتی و بی حسی خاص اون میشد.
- لا؟ تو هنوز متوجه نشدی که من لا نیستم؟
- لایتینا گفتن سخته. لا راحتتره.
هدفون برای چند لحظه فکر کرد و بعد تصمیم گرفت، فعلا مثل لایتینا رفتار کنه.
- باشه هرچی تو بگی.
لینی که بعد از مدت ها کسی اعصابشو خرد نکرده بود با لبخند از لایتینا دور شد. شاید اگر کمی دقت میکرد متوجه زمزمهی لایتینا میشد که گفت:
- و بالاخره، من هدفون قدرتمند، هِدی به لطف نیش اون حشره؛ تونستم یه بدن پیدا کنم. یه بدن که کنترلش کنم بدون این که کسی متوجه بشه منم.
و هدفون به لایتینا فرمان داد تا لبخند شیطانیای بزنه.