هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل

حق موروثی یا حق الهی؟ مسئله این است!



بعد از این که لرد ولدمورت تصمیم به ترک سرزمین جادوگران به مدتی نامعلوم گرفت، ارتش تاریکی بر سر رهبری که هدایت مرگخواران را برعهده بگیرد، به تکاپو افتاده است!




سرخط خبرها




پاسخ به: مجموعه ورزشی غول های غارنشین
پیام زده شده در: ۲۲:۰۲ یکشنبه ۶ مرداد ۱۳۹۸
#51
پارت ۲

همه مشغول کار بودن و بلا استثنا از ریختو قیافه افتاده بودن و همشون به ادکلن پی پی سه هزار اغشته شده بودند.
این وسط آستریکس، پاندا به کول تازه به طبقه اول رسیده بود؛ درست بود خون آشام بود و قدرت بدنی بالایی داشت، ولی دلیل نمیشد پاندا به اون خیکی رو سوار رو کولش، هرجا خواست ببره.
_ هی خوابالو... هی پشمک، بیدار شو دیگه وقت کاره.
_پنج دیقه فقط... پنج... (زارت)

آستریکس که از خستگی و وضع ورشگاه اعصابی براش نمونده بود و حوصله پاندارم قاعدتا نداشت، بدون توجه به حرف پاندا، اونو زرتی پرت کرد روی سکو ها.
_پاشو تن لشتو جمع کن ببینم. من طرف خودمو تمیز میکنم.
_سه تا بامبو بهت میدم مال منم تمیز کن... نه دوتا.
_یا پا میشی این خراب شدرو تمیز میکنی یا شخصا بامبو هاتو میکنم تو نافت.

پاندا به زور خودشو جمع کرد و آروم آروم شروع کرد به تمیز کردن و آستریکس هم طرف خودشو شروع کرد.
در آن سوی ورزشگاه که سرکادوگان و ناپلئون حرص همو درمیاوردن و بخاطر این، خود و ماتحتشونو تا حد ممکن جر میدادن تا بیشتر از اون یکی تمیز کنن و از چیزی کم نمیذاشتن، تا جایی که هردو شیرجه زنان تو پی پی ها مشغول بودند.
ملت همگی مشغول بودند ک ناگهان شیپوری زده میشه و همه ملت با تعجب دنبال منبع صدا میگردند.
سرکادوگان خسته و کوفته و آغشته به پی پی، شیپور به دست وسط زمین ایستاده بود.
همه ملت دورش جمع شدن و با تعجب بهش نگاه کردند. وقتی سرکادوکان دید همه ملت منتظرشن و کم کم از منتظر موندن خسته شدن، شروع به حرف زدن کرد:
-دوستان، هم تیمیان و همگروهیان. همگی از صبح زحمت کشیدیم و تا الان سخت کارو تلاش کردیم و بسی کوشیدیم. بهتر است ذره ای استراحت کنیم...
-نه من ناپلئون، به هیچ وجه اجازه نمیدم. مگه ما بچه های اکول پکول و سوسولی هستیم که هیچی نشده دست از کار بکشیم. هم تیمی های من خسته نشدند و نخواهند شد و ما به کارمان ادامه خواهیم...

حرف ناپلئون وقتی نگاهش روی هم تیمی های خود افتاد به سرعت شروع شدنش، قطع شد ؛ وقتی دید همه ملت چپ چپ و غر زنان بهش زل زدند و حتی ادواردی که با دستای قیچی پی پی شده اش به او میفهماند "یا خفه خون بگیر یا همینجا فاز داعش میگیرم".
_بله میگفتم. ملت تیم ما هیچ وقت خسته نمیشه و نخواهد شد؛ فقط چون شما اصرار دارین و بوسه بر پاهایمان میزنید قبوله.

ملت، هرکی، هرجای نسبتا تمیزی پیدا کرد و جلوس کرد تا نفسی تازه کند ولی این میان سرکادوگان که نمیخواست خسته بودنش را کسی ببیند با اسبش تاخت و از ورزشگاه خارج شد.
ناپلئون که متوجه غیاب سرکادوگان شده بود، شک کرده و سریع دست به کار شد و از ورزشگاه خارج شد تا دنبالش بگردد.
در اینور ماجرا، سرکادوگان که به دم در غول های غار نشین رسیده بود، محو تماشای غار آنها بود که ناگهان غولی به در دروازه نزدیک شد و غرغر زنان و با فحش های بووووقی از سرکادوگان پذیرایی میکرد.
پشت مشتا ناپلئون که درحال گشتن دنبال سرکادوگان بود که او را روبروی دروازه، درحالی که برای غول، تسترال بازی درمیاورد، پیدا کرد.
- هی نقاشی سوار بر تسترال! عقب بکش یه وقت میخورتتا.
-عه تو اینجا چیکار میکنی ناپلئون؟! درضمن، نگران من نباش. بپا خودتو یه وقت به عنوان شیرینی نخورن.
-اونا خیلی زرنگ باشن میان شیرینیمو... چیز، یعنی شمشیرمو میخورن. تو به فکر خودت باش نه من.

سرکادوگان که با حرف های ناپلئون لجش گرفته بود عقب عقب رفت و به دروازه غول ها نزدیک تر شد؛ شمشیرشو بیرون کشید و به دروازه چند ضربه ای زد...
-میبینی تا وقتی این دروازه های آهنین اینجا هستن، هیچ چیزی نمیتونه وارد یا خارج بشه. حتی توی کوتوله...
_کوتوله فرمانده اولته. کوتوله فرمانده ارشدته، کوتوله...
_کوتوله تویی و امثال تو که واسه صبحونه با چایی میل کردم مرتیکه ناپلئونی...

وسط بحث و جنجال های سر کادوگان و تاپلئون، صدای درهم شکستن چیزی کل محیط رو فرا گرفت؛ هردو به دنبال صدا سرشونو برگردوندند و به دروازه شکسته ای که در اثر ضربه های سرکادوگان فرو ریخته بود خیره شدند؛ ناپلئون جلو اومد و تیکه ای از دروازه رو برداشت، پشتش حروف ریزی حک شده بود؛ شروع به خوندن کرد.
-مِید این چاینا!
-شت!
-دقیقا!
-شتاشت!
-دقیقا!
-احمق پشتتو!

ناپلئون سرشو چرخوند و به غول هایی که همگی بیرون ریخته بودند و حتی یکیشون "شیرینی" گویان درحال بچنگ انداختن ناپلئون بود خیره شدند.
-کادوگان...!
-میدونم. بدو بریم.


هردو پس از گندکاری که کردند، سوار بر اسب شدند. البته ناپلئون چون کوچک مرد بود و قابلیت سوار بر اسب رو نداشت، به لطف سرکادو به باربند اسب بسته شد و به سوی ورزشگاه تاختند و غول ها نیز بدنبالشان؛ غافل از اینکه زمان مسابقه رسیده بود و کم کم جمعیت درحال آمدن به ورزشگاه بودند.


Love Me Or Hate Me. You're Gonna
Watch Me•♤


پاسخ به: ورزشگاه عرق جبین (کیو سی ارزشی)
پیام زده شده در: ۲۲:۳۹ چهارشنبه ۲۶ تیر ۱۳۹۸
#52
پست اول.

گزارشگر ذغال پوستی جلوی دوربین می آید و با صدایی رسا شروع به گزارش می کند:
_ به ورزشگاه عرق جبین خوش اومدین. درحال حاضر اینجا ورزشگاهی رو داریم که به علت فاصله کمش با خورشید در دمای خیلی قابل توجهی به سر میبره. اگه از زاویه خورشید نگاه کنیم یک ورزشگاه معمولی در افریقا را مشاهده می کنیم که پر از تماشاگران و هواداران ذغال پوستی و افریقایی هست. هنوز مدتی برای شروع مسابقه باقی مونده و هواداران درحال جر دادن صدای خود برای شعار دادن هستن و هر دو تیم در رختکن هایشان درحال بحث بر سر تاکتیک یا همچین چرتو پرتایی اند.
اگر نزدیک رختکن تیم اراذل و اوباش گریفیندور شویم ، در ابتدا نماد آن ها که یک شیر قمه بدست و بدنی با زخم های عمیق هست رو مشاهده می کنیم.
وقتی داخل رختکن را مشاهده می کنیم اراذل و اوباش به معنای واقعی را میبنیم.
اول از همه چند دستگاه کولر های گازی مِید این جیبوتی رو مشاهده می کنیم که با وجود آنها دمای هوا تغییری نکرده و پاندایی که بخاطر گرما کوله ای پر از یخ رو به پشتش بسته و کلاهی با پنکه کوچک بر سر دارد. سراغ وی میرویم تا چند کلمه ای مصاحبه کرده باشیم.
_ اقای پاندا...
_پشتم سرده... جلوم گرمه... پشتم سرده... جلوم گرمهه.

دوستان مثل اینکه ایشون فعلا قابلیت مصاحبه رو ندارن.بعد آستریکس خون آشام به چشم میاد که به دلیل حساس بودن بدن وی به نور خورشید وی به یک چادری کاملا سیاه ، یک عینک برای چشم ها و دو عدد کرم ضد آفتاب برای پوشوندن دماغ وی از نور خورشید تجهیز شده است و به همراه کاپیتان ، ادوارد و آرتور تاکتیک مسابقه رو تایین می کنند.
_ آستریکس جان شما حرفی، سخنی، حدیثی، کلومی ...؟
_ فقط خون در بهشت! ، فقط خونمک، گرمهههههه
_نداریم از این چیزا... تو افریقا حرومه داداچ. خب از تاکتیکتون میگین؟
آستریکس به تخته سیاه نیمه شکسته اشاره می کند که نیمه سالم آن هم توسط قیچی های ادوار خط انداخته شدن می کند.
_ ما اینجا از ترکیب هفت.شش.دو + یک استفاده کردیم. که بنظرمان بسی موثر و ترفندی خواهد بود.
_ دلیل استفاده از همچین ترکیبی رو میتونین برامون بگین؟
_ بله. اگه ضرب شن به عدد مقدسی میرسن.

-خب از محاصبه بگذریم میرسیم به عمو قناد که با یک بلوز صورتی رنگ و شلوار پارچه ای همیشگی درحال امضا دادن به هوادارن است و جمله: حاالاا ییهههههههه امضای دیگه حاالاا ییییهههههههه امضای دیگه... را تکرار می کند.
خب ناپلئون هم که درحال تیز کردن شمشیر و برق انداختن چکمه هاش توسط یک ذغال پوست است و غر زنان به عمو قناد نگاه می کند. بهتره که نزدیکش نشیم.
حالا به دو مدافع میرسیم که درحال گفت و گو با کاپیتان هستند. ادوارد دست قیچی که بخاطر بالا بودن حرارت هوا قیچی هاش سرخ و آتشی شدند و همزمان با حرف های استرجس روی تخته سیاه تاکتیک را پیاده می کند. البته آرتور ویزلی رو نباید از یاد برد. پدر معروف و دلسوزی که با یک پیراهن آبی گل گلی ، یک شلوارک تابستانی و یک عینک خوشگل آفتابی با جوراب هایی تا زانو که در حال خاراندن سر خود است. مگه پیک نیکه؟!
استرجس هم که با گوی فلزی سیاهی که به پاش زنجیر شده و همراه لباس آزکابانش طوری که سیبیل های چند سالشو با انگشتاش مورد مالش قرار میده با پوزیشن هیتلر مانند دستورات و نحوه عملکرد رو به ملت می گفت.

خب این از تیم اراذل و اوباش که بسی برای بازی پیش رو خود را چرب و نرم می کنند. حالا به تیم زرپاف میرسیم.
وارد رختکن که میشیم سدریک رو شاهد هستیم که دل حوری های افریقایی رو برده و در حال امضا دادن و انداختن سلفی های بسیار است. در این طرف بقیه بازیکنان رو شاهد هستیم که درحال گوش دادن به عربده کشی و شعار دادن کاپیتان تیمشون هستند و بسی روحیه می گیریند.
و حالا سوت زده میشه و بازیکنان همگی به سمت لباس ها و جارو های کوییدیچ خود شیرجه می روند.
اراذل و اوباش گریف با لباس های قرمز رنگ و صد البته پاره پوره و با حرکات ناشایست و لات مانند خود را آماده وارد شدن به زمین مسابقه می کنند و تیم زرپاف نیز عطر ادکلن زنانه خود را حاضر و اماده اعلام کردند.


Love Me Or Hate Me. You're Gonna
Watch Me•♤


پاسخ به: خوابگاه هاي گريفيندور
پیام زده شده در: ۲۰:۱۲ چهارشنبه ۲۱ شهریور ۱۳۹۷
#53
ادوارد سعی در فرار بود و رون به اشاره آستریکس ازاد شده و دونبالش بود.
بطری جادویی ، که جادویی بود و نمیزاشت تو بازی همچین تقلبایی اتفاق بیوفته ، همچنان میچرخید. بلاخره رون برای نشان دادن خودی از خود بیخودش ادوارد رو کت بسته به جمع ملت اضافه کرد و خودشم کنار هرمیونش نشست.
بطری چرخید و چرخید و با یه پوزخند ایستاد.

ادوارد ، آستریکس!
ادوارد با رنگو روی رفتش اروم به آستریکس نگاه کرد و باهاش چش تو چش شد. آستریکسم با نگاه خبیثانه به ادوارد جمله ، نه دیگه. راه نداره. نیستم منی نشون بدمو فهموند.

_ شجاعت ؟ ، صداقت ؟

ادوارد یکم تو مخش بالا پایین کرد و به قصد پرسیده نشدن سوال قبلی جواب داد:
_ شجاعت.

ملت همگی منتظر آستریکس موندن و همینطور منتظر شنیدن یک جمله امری ابرو بر.

_ ادوارد ، مثل اینکه یه مو کوچیک زیر چشمت ، کنار دماغت هست. اونو پاک کنی برامون کافیه.

ملت از همچین درخواست ساده آستریکس عصبی شده بودند و بهش چپ چپ نگاه میکردن.

_ آخ!... اوخ!...ایخ!....واخ!...ایخی!...اوخی!...آخی!...واخی!...

ملت یه نگاه به صورت پر از زخم ادوارد انداختن ؛ بیچاره با هرکدوم از انگشتاش که میخواست مو رو پاک کنه یه جای زخمی رو صورتش بوجود میاورد.
آستریکس توجه ملت رو بخودش جلب کرد...
_ تا داداشمون اون مو رو از صورتش برداره و یه توبه فرار نکردن به همراه غسلش بگیره و بیاد ؛ ما به بازیمون ادامه بدیم ؛ وقت طلاس.

ملت هم راضی از اینکه آستریکس ، ادواردو به خوبی تنبیه کرده و ناراحت از اینکه رفیقشون تا اون مورو برداره کلی صورت ماهش خون خونی میشه.

_ ادامهههههه!

بطری شروع به چرخیدن کردو کرد...


Love Me Or Hate Me. You're Gonna
Watch Me•♤


پاسخ به: انـجــمـن اســـــلاگ
پیام زده شده در: ۱۹:۲۶ یکشنبه ۱۱ شهریور ۱۳۹۷
#54
حاج مدیر ، اینم از توله گرگتون تحویل بگیر.

آستریکس! خوبه که حداقل با تعطیلی مدرسه، تو رو تو مهمونی‌های آخر هفتمون می‌بینم! یادت نره ها!

+4


ویرایش شده توسط هوريس اسلاگهورن در تاریخ ۱۳۹۷/۶/۱۲ ۷:۱۲:۲۲

Love Me Or Hate Me. You're Gonna
Watch Me•♤


پاسخ به: تنبیه سرای هاگوارتز
پیام زده شده در: ۱:۵۹ شنبه ۱۰ شهریور ۱۳۹۷
#55
کم کم خورشید خانم داشت گورشو گم میکرد و خانم مهتاب جاشو می گرفت.
راه رو ها پر از صدای گوش خراش سکوت بود. همه ملت تو خوابگاهاشون مشغول کارت بازیو تاس انداختنو مشق نوشتن بودن جز دو نفر که بعد از هاگرید به شکارچیان هاگوارتز معروف بودن.

جنگل ممنوعه

خش خش! خش خش! خش خش!

تو تاریکی جنگل ، آستریکس با ردای سیاهش تقریبا قابل دیدن نبود ولی صدای برگا برای همه حضورشو اعلام میکرد.
کم کم آستریکس همراه یه کیسه بزرگ که توش چیزی وول میخورد از کنار جنگل نزدیک دریاچه شد.
بلاخره وقتی آستریکس بجای مورد نظرش رسید کیسرو به زمین پرت کرد و بعد کمی وول خوردن , باز شد و از توش فنریر بیرون پرید. حال روزش دست کمی از حالت گرگ بودنش نداشت , کمی اطرافو نگاه کرد...

_ سوپریز!

فنریر نگاهش به آستریکس پرت شد و همزمان با کشیدن دندوناش روی هم با عصبانیت حمله ور شد ولی چون آستریکس قبلش یه بطری خون رو کاملا سر کشیده بود , حمله فنریر با ناخونای تیز آستریکس مواجه شد.
آُستریکس گردن فنریر رو گرفته بود و کم کم از زمین جدا کرد و بالا برد , فنریر هم به دستش چنگ مینداخت و تقالا میکرد.
در اخر فنریر بوسیله مشت محکم آستریکس با صدای ناله گرگ مانند به زمین پرت شد.
آستریکس از ناکجا اباد یه صندلی چوبی اورد و فنریر رو با میله های نقره ای به صندلی بست. و هیمنطور از نقاط صعب العبور بطری های نوشابه نیم لیتری , یک لیتری و یکو نیم لیتری دراورد و جلوش روی شنو ماسه ها گذاشت و با ژست شرلوک هلمز مانند دستکش های چرمی رو از جیبش در اورد و درحالی که اونارو می پوشید شروع به قدم زدن کرد.
_ خو حاجی , پپسی , یا کولا ؟
_ آستریکس کاری نکن بطری نوشیدنی های هوریس رو بکنم... تو چشت.
_ حاجی توهم کاری نکن بطری نیم لیطری با یک لیطری رو همزمان بکنم تو دهنت.

فنریر با زور دستشو از لابه لای طناب های نقره ای بیرون میاره و به نشانه تهدید رو به آستریکس می کنه و میگهک
_ بچه جون دستم بهت برسه بلایی سرت میارم که سر شنل قرمزی و ننه بزرگش نیاوردم...
زاارت
دست فنریر توی یه چشم بهم زدن به زمین افتاد و همینطوری دهنش باز موند. آستریکس که قسمتی از دستش خون الود بود دست فنریرو بر میداره و نزدیکش میشه. قسمتای خون الود دستشو با دست فنریر تمیز میکنه... دهنشو کجو کوله میکنه و با چند تا:
_ خخخت , خوووت... تف!

با چند تا تف زدن دست فنریرو به بازوش وصل می کنه و فنریر که از این کار چندش اور آستریکس حالش بهم خورده بود و کاری نمیتونست بکنه حس خشم و ناتوانیو باهم تجربه می کرد.
_ کثافط مادر سیریوسی بگو ببینم از جونم چی می خوای؟! من عضو الف دال نیستم.
_ از کجا معلوم هوم؟...

فنریر ساکت شد , ابرو بالا زد و منتظر حرفای بعدی آستریکس شد.
_ فک میکنی وقتی نصف شبی میرفتی اتاقش کسی نمیفهمید دوتایی چیکار میکنید؟! تا وقتی که من اینجام نمیزارم جاسوسی هم گروهاتو بکنی بعد نصف شبی بری همه چیو بهش بگی امارمونو لو بدی.
_ تو چطور جرات می کنی...

دییییش


مشت آستریکس روی دوتا از دندونای فنریر به زیبایی هک شد و فنریر از گفتن اینکه فقط بخاطر ضعیف بودن تو درس تغییر شکل شب ها پیش دامبلدور میرفت و هیچ گونه هدف دیگری نداشت عاجز موند. 

آستریکس با فنریر تا صبح باهم دیگه کلنجار رفتن و به دلیل جمعه بودن فردا و نبودن کلاس کسی از وجودشون مطلع نشد حتی کسی از وجود اون بطری هاهم با خبر نشد.


ویرایش شده توسط آستریکس در تاریخ ۱۳۹۷/۶/۱۰ ۱۲:۰۰:۳۴

Love Me Or Hate Me. You're Gonna
Watch Me•♤


پاسخ به: اسکله تفریحی
پیام زده شده در: ۱:۴۵ یکشنبه ۴ شهریور ۱۳۹۷
#56
در تالار محکم بسته شد و فنریر با عجله وارد شد و بی صبرانه گفت:
_ خوب , بگین ببینم چیکار کردین؟

ملت اول به همدیگه نگاهی انداختن سپس الکتو جلو اومد چوب بیسبالشو عمودی روی زمین و دستاشو روش گذاشت و با حالت غرور انگیزی گفت:
_ من یکی از بروبچ اسلیترینی رو خفت کردم و پس از فرو کردن چوبم تو گوشش یکی دوتا از سوالارو کش رفتم.

فنریر که اب دهنش راه افتاده بود خودشو جمو جور کرد و پس از تشویق منتظر نفر بعدی موند. بعد از گذشت چند ثانیه یه پسر خوشتیپو خوش هیکل که همه جذابیتش رو مدیون امپولو پودر رو پتیکور ماتیکور بود خدا دادی بود , جلو اومد و بعد از فیگور گرفتنو این کارا شروع به گفتن کرد که:
_ خوب لازم به گفتن نی که منم به لطف این دوتا کوچولوها که هرچندوقت یکبار مثل سنگ میشنو کار دست خواهانش میدن , چه سوالایی که برام گفته نمیشدن. البته خیلی از بچه مچه های گروهای دیگه خواستن رکوردمو بشکنن که هنوز خیلی موندن.
فنریر بعد از تموم شدن جمله طرف , دندوناشو با زبونش خیس کرد و در حالی که اب دهنش از لای دندوناش بیرون میریخت نعره کشید:
_ نبینم بچه مچه های گروه های دیگه روی شما رکورد شکنی کنن و همچنین پارتنز بازی فعلا تعطیله تا اینکه همه سوالا جمع بشه.

همین که فنریر نعرشو کشید. تعدادی از دخترای تالار خودشونو سریعا به اولین WC موجود رسوندن و تعدادی از پسراهم سریعا به هیستوری گوشی های ماگلیشون روجوع کردن.

فنریر بعد از چند دیقه همه ی ملت رو جمع کرد تا هرچی سوال کش رفتنو , روی یه تکه کاغذ بنویسن.

این برنامه تو بقیه گروه ها هم ادامه داشت تا اینکه وقت لالا شد و ملت بی صبرانه منتظر طلوع خورشید برای گرفتن سوالای بیشتر موندن.


ویرایش شده توسط آستریکس در تاریخ ۱۳۹۷/۶/۵ ۰:۱۵:۰۹

Love Me Or Hate Me. You're Gonna
Watch Me•♤


پاسخ به: كلاس پيشگويي
پیام زده شده در: ۲۲:۲۷ دوشنبه ۱ مرداد ۱۳۹۷
#57
ملت اونقدر دست رو گوی هاشون کشیده بودن که رنگ گوی هاشون پریده بود , منم با دیدن اینا مگه مرض دارم دست بکشم روش؟!
خلاصه , نشستم همینجوری سرمو تکیه دادم به دستمو زل زدم به گوی.

بعد یه دقیقه...

بعد یه ساعت...

دیگه کم کم فک میکردم که گوی منو تسترال فرض کرده یا هم گوی من مید این چاینا { ساخت چین} هست که کار نمی کنه.
یکم دیگه گذشت دیدم گوی یه چیزیو داره نشون میده , یه چیز مربع شکل با دوتا چیز شاخ مانند رو سرش...
اهان! فهمیدم , منظورش دوشاخس!
حتما باس گوی رو به برق وصل کنم تا کار کنه. بعد اینکه به اطرفا نگاه کردم یه دوشاخه کنار دیوار پیدا کردم. سریع رفتمو اونو به برق وصل کردم. سریع صدای دیییییییزززززز تو کلاس پیچید و من با خوشحالی که گویم بلاخره کار می کنه بالا پریدم و یه هوراا کشیدم.

زارت!

کلمه ای بود که تو سرم پیچید. سرمو اورده بودم پایین تا چیزی که مقابلم بود رو نبینم.
اینطور که معلوم بود اشتباهی برق یه گوی دیگرو وصل کرده بودم و از شانس تسترالیم اون گوی هم دست پروفسور لیسا تورپین بود و الان با مو هایی که تو هوا معلقه با اخم زل زده بم و چع چع چع می کنه.

سریع و جوری که از اولش اونجا نبودم برگشتم سرم جامو نشستنمو زل زدم به گویم. یکم که گذشت هامون حالت جلوم ظاهر شد ولی با فرق که سر یه تسترال رو نشونم میداد. سریع کتاب رو باز کردم و دونبالش گشتم.
بلاخره بعد یه نیم ساعتی پیداش کردم و نوشته بود.
_ این تصویر نشان دهنده مید این چاینا بودن گوی شماست. این گوی بسیار هوشمند بوده و هر استفاده کننده را تسترال فررض کرده و تسترال می کند.

کتابو با اروم گذاشتم روی میز و با گذاشتن تکلیف کنار میز , جوری که از اولش اونجا نبودم با حالت پوکر فیس وارانه کلاسو ترک کردم تا بیشتر از اون تسترال نشم دا.


Love Me Or Hate Me. You're Gonna
Watch Me•♤


پاسخ به: انـجــمـن اســـــلاگ
پیام زده شده در: ۲۳:۳۹ سه شنبه ۱۹ تیر ۱۳۹۷
#58
سلامی دوباره . ببین حاج مدیر این از خاطره شیریمون و اینم از ناممون. با ایزه.

به به! کم پیدایی آستریکس ... بیشتر بهم سر بزن پسر!

+2
+3


ویرایش شده توسط هوريس اسلاگهورن در تاریخ ۱۳۹۷/۵/۶ ۲:۵۳:۲۶

Love Me Or Hate Me. You're Gonna
Watch Me•♤


پاسخ به: دفترچه خاطرات هاگوارتز
پیام زده شده در: ۲۳:۳۴ سه شنبه ۱۹ تیر ۱۳۹۷
#59
دفترچه خاطرات آستريکس. صفحه دو هزارو چهارصدو دو.

نصف شب بود و آستريکس تازه از اولين شکارش برگشته بود. زبونشو دور لباش کشيد و باقي مونده خون رو ليس زد.
اون با خودش به فکر فرو رفت... کسی که تو محله قديم به بدشانس ترين پسر دنيا معروف بود الان احساس خوشحالي ميکرد ولي چرا؟!
_ بزار يه دودوتا چهارتاي ساده بکنم ببينم چرا همچين حسي دارم... يه کلاه که با چند تا چرتو پرت توي يه گروه خوب اصيل انداخت. اولين شکار هم که خوب پيش رفته... شايد اينبارو اينجا شانس يار باشه.
آستريکس یه خمیازه ای کشید و به ساعت ديواري که روبروش بود نگاه کرد که ساعت 5:49 دقيقه بهش چشمک ميزد. ديگه بهتر بود بخوابه , ساعت شروع کلاس هارو نميدونست ولي اميدوار بود يااقل موقع ظهر باشه تا کمي استراحت کنه.
بعد از عوض کردن لباساش پريد روي تخت و درجا دکمه بخواب رو زد.

ساعت 7:30 دقيقه صبح


_درررررريييييييينگ درررررييييييييينگ.

آستريکس مثل گربه توي تام و جري به سقف ميپره و با ناخوناش اونو چنق ميزنه ولي چون با گربه توي تام و جري صدو هشتاد درجه فرق جنسيتي و شخصيتي داشت نتونست خودشو رو سقف نگه داره و نشيمنگاهش با کف خوابگاه يه روبوسي محکمي کردن.
آستریکس از جاش بلند شد و کمی نشیمنگاهشو مالش داد و بعد گفت:
_شيیییر تو شاااااانس.

کم کم بقیه ملت , شادو شنگول بیدار میشن و با انگشتای کوچولو قوقولی چشماشونو میمالن و یکی یکی برا رفتن به wc به صف میشن ولی آستریکس با چشمای پف کرده و قرمز و با یه بالشت توی بغلش با قیافه ای پوکر فیس مانند به یک نقطه خیره شده و حرفای قبل خوابش رو تو ذهنش مرور می کنه.
بعد از اینکه ملت رداهای خودشونو می پوشن و راهی کلاساشون میشن , تازه اون به خودش میاد و با تکرار جمله:
-شیر تو شانس.
از جاش پا میشه و زندگی شیر شانسی اش را ادامه میده.

پایان صفحه دو هزارو چهارصدو دو


Love Me Or Hate Me. You're Gonna
Watch Me•♤


پاسخ به: خانه ی جغد ها
پیام زده شده در: ۰:۰۷ دوشنبه ۱۸ تیر ۱۳۹۷
#60
صدای جیغو دستو هورا همه جارو برداشته بود منی که تازه سه ساعت از خوابم می گذشت دیگه نمیتونستم چشم رو چشم بزارم. از تخت پایین اومدم و متوجه نامه زیر تختم شدم. اینجور که از سروصدای ملت معلوم بود حتما چیز خوبی توی نامه در انتظارم نیست.
بعد از اینکه نامرو خوندم , داخل پاکتش گذاشتم و شروع کردم به پوشیدن لباسام. شلوار جین سیاه , تی شرت سفید و یه کتونی مشکی. از تالار خصوصی زدم بیرون و به طرف دفتر مدیر راهی شدم.
وقتی به جلو دفترش رسیدم همزمان ماتیلدا استیونز رو دیدم که عصبی و شوک زده از دفتر بیرون میومد معلوم بود صحبت های خاصی میونشون ردوبدل شده. بعد از رفتن ماتیلدا چند بار در زدم و بدون منتظر موندم برای کلمه بفرمایید , کلمو انداختم زیرو وارد شدم.

_ اوه... تویی استریکس... تو هم نامه داری؟... توهم مثل بقیه بخون منتظر نمون.

اقای هوریس بضور کلماتشو گفت و میون حرف زدنش بوی نوشیدنی کره ای میومد , معلوم بود که حالش روبه راه نیست. نامرو از جیب پشتی شلوار جینم در اوردم و شروع به خوندم کردم.

_ سلام آستریکس.

اومدم تا بهت چند تا چیز میز بگم.
یه چیزی که تو همه نامه ها نوشتم اینه که،
هاگوارتز رو به سیاهی میره. قاطی پاتی میکنه،
بعدشم که نابود میشه.
تو نمیدونی من کیم ولی من تو و همه بچه های توی هاگوارتزو میشناسم , دونه به دونه.
ببین! , من میدونم وقتی که تو این نامرو میخونی هاگوارتز قاطی کرده ولی از اینم بیشتر قاطی میشه وقتی که هاگوارتز بیوفته به جون خودش.
من نمیخوام زیاد بگم چون دیگه مزش میره. امممم... میخوای رازیو بگم؟!
امشب بعد ظهر بیا به جنگل ممنوعه. اونجا همو ملاقات کنیم. بنظرم موقعیت خوبی برای معرفی دوستای جدیدم باشه.

بعد اینکه خوندن نامه تموم شد به اقای هوریس نگاه کردم ولی مثل اینکه نامرو فقط برای خودمو تابلو پروفسور دامبلدور خونده بودم.
_ اقای هوریس؟!... اقای هوریس؟!
_ دییییییش

صدای افتادن و شکستن شیشه نوشیدنی کره ای توی فضای اتاق پیچید و بجای اقای هوریس که خوابش برده بود می گفت که ازش کاری ساخته نیست و به خودتون پایبند باشید.
نامرو تو جیبم کردم و از دفتر مدیر خارج شدم. دیگه خواب از سرم پریده بود. میخواستم بعدظهر خودمو به جنگل برسونم و ببینم این اتفاقا زیر سر کیه , سر هرکی باشه به سزای عملش میرسونم و همینطور دوستاش... عبدا بزارم دوستاش قصر در برن.


ویرایش شده توسط آستریکس در تاریخ ۱۳۹۷/۴/۱۸ ۰:۱۳:۱۳

Love Me Or Hate Me. You're Gonna
Watch Me•♤






هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.