هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل

حق موروثی یا حق الهی؟ مسئله این است!



بعد از این که لرد ولدمورت تصمیم به ترک سرزمین جادوگران به مدتی نامعلوم گرفت، ارتش تاریکی بر سر رهبری که هدایت مرگخواران را برعهده بگیرد، به تکاپو افتاده است!




سرخط خبرها




پاسخ به: خانه شماره دوازده گریمولد
پیام زده شده در: ۰:۵۵ سه شنبه ۲۲ بهمن ۱۳۹۸
#51
- اممم... خب، باباجانیان، یک نفر هاگرید رو بندازه رو دوشش که بریم.
- من هاگرید رو می‌آرم پروفسور!

سوجی؛ پرتقال فسقلی با عزم و اراده‌ای آهنین خودش را به زیر شکم هاگرید فرو کرد.
دامبلدور برای چندثانیه به هاگریدی که فارغ از غم دنیا دم و باز دم می‌کرد خیره شد.

- اممم...مممم!

صوتی مبهم از زیر هاگرید آمد.
محفلی‌ها اولش نفهمیدند چه شده، چند دقیقه بعد فهمیدند.

- خاک تو سرم، سوجی مرد!

همه هجوم آورده و هاگرید را به یک طرف غلتانده و با سینه فراخ آلوده به آب‌پرتقالش مواجه شدند... و پالپ ها... و پوست‌ها...

- سوجِ بابا!
- من تاب غم و دوری سوج رو ندارم... باید یادش رو زنده نگه داریم. باید به ته‌مونده‌ش احترام بذاریم...
- ته‌مونده؟
- خابالا! منظورم چیزش بود... بقایاش! سوجی... سوجی... هـــعـــــی. من خودم قبل از رفتنش باهاش صحبت کردم... خودش به من گفت!
- چی گفتم؟
- در گوش من گفت!
- چی گفت؟
- پای تلفن گفت!
- چی گفت؟
- یواشکی گفت!
- حرف می‌زنی یا همینو می‌کنم تو حلقت!

ریموند که گوزنِ صبوری نبود، به شاخ‌هایش اشاره کرد.

- اممم... گفت که من رو در درون خودتون زنده نگه‌دارید.
- زنده که نمی‌شه نگه‌ش داریم دیگه مرده... واسه درون خودمون هم من فقط یه راه می‌شناسم...

چند دقیقه بعد، گودی‌ای که سابقا خانه شماره دوازده میدان گریمولد بود:

- خدابیامرز تامسون بود؟
- آره.
- گفتم مزّه‌اش آشناست!

محفلیون که در بدرقه سوجی مالامال از شعف شده بودند، کم‌کم داشت چشمانشان گرم می‌شد که صدایی برخواست.

- قووقوووولی قوقووول!

محفلیون به سمت اما دابز برگشتند.

- چیــــه؟ پروف گفت کمبود نیرو داریم، این کارو من انجام بدم.
-
- اینجوری هم نگا نکنید، پاشید برید دنبال یه چیزی بگردید یه سقف بالا سرمون باشه تا بارون نیومده!

ککررررووووخ.

باران گرفت.



...Io sempre per te


پاسخ به: برد شطرنج جادویی
پیام زده شده در: ۲۲:۱۱ یکشنبه ۲۰ بهمن ۱۳۹۸
#52
بسمه تعالی



سوژه برخورد وزیر هافلپاف (ارنی پرنگ) با وزیر اسلیترین (مروپ گانت): فرهنگ جادویی

توضیح: وزارت سحر و جادو به شما ماموریت داده تا در راستای ترویج جادو و فرهنگ جادویی به یک کشور دور در غرب آسیا به نام ایران برید و یک مدرسه جادویی تاسیس کنید. ممکنه موفق بشید، ممکنه نشید، شاید هم یه چیزی بین این دوتا...


سوژه برخورد اسب گریفندور (آرتور ویزلی) با قلعه ریونکلاو (ربکا لاک‌وود): مشنگ شناسی

توضیح: دست بر قضا شما با یک مشنگ هم‌خونه شدید که اتفاقا به جادو هم اعتقادی نداره، حالا باید کاری بکنید که به جادو اعتقاد پیدا کنه و البته هم حواستون باشه که قانون رازداری رو زیر پا نذارید.


× مهلت ارسال پست‌ها تا پایان روز چهارشنبه 98/11/23 ساعت 23:59:59 می‌باشد ×



با آرزوی موفقیت برای همه شرکت کنندگان عزیز و گرامی،
آلبوس پرسیوال والفریک برایان دامبلدور



...Io sempre per te


پاسخ به: برد شطرنج جادویی
پیام زده شده در: ۲۲:۱۸ شنبه ۱۹ بهمن ۱۳۹۸
#53
بسمه تعالی



سلام و درود و خسته نباشید به همه مهره‌های عزیز و جان بر کف که دلاورانه مبارزه کردید و حالا اجازه بدید تا نتایج نخستین حرکت از نخستین مرحله شطرنج جادویی رو به اطلاعتون برسونم:

- در صفحه اوّل شاهد شاخ به شاخ شدن فیل هافلپاف و فیل اسلیترین بودیم و نتیجه این شد که فیل اسلیترین ثابت کرد خیلی فیله و حریف رو از میدون به در کرد.

تبریک به رابستن لسترنج فیل اسلیترین!
و خسته نباشید به ماندانگاس فلچر، فیل هافلپاف که دلاورانه مبارزه کرد.



- در صفحه دوّم شاهد یک مبارزه نفس‌گیر و نزدیک بین وزیر ریونکلاو و قلعه و اسب گریفندور بودیم که در نهایت این گریفندوری ها بودن که نشون دادن قلعه‌ای که اسب داشته باشه، خودش یه پا وزیره.

تبریک به فنریر گری‌بک و آرتور ویزلی قلعه و اسب گریفندور!
و همینطور خسته نباشید به دروئلا روزیه، وزیر ریونکلاو که دلاورانه مبارزه کرد.



و حالا نوبت به حرکت مهره‌های سیاه می‌رسه...



...Io sempre per te


پاسخ به: دروازه ی هاگوارتز (ارتباط با ناظرین)
پیام زده شده در: ۱۰:۵۹ سه شنبه ۱۵ بهمن ۱۳۹۸
#54
جناب پرنگ،

ایده‌ها با توجه به مدّت زمان دوئل که سه روزه به نحوی دادشن که تنها نیاز به پروردن سوژه داشته باشن نه طراحی یه پرسه کامل، نکته دیگه اینه که قرار نیست لزوما طنز باشن که به قول شما فقط با جفتک اندازی بشه پیشبردشون و اگر تقلب محسوب نمی‌شد براتون نمونه‌های مختلف از هرکدوم رو مثال می‌زدم.
نکته بعدی اینه که بنده علم غیب ندارم تا ببینم چی به شما می‌چسبه و چی نمی‌چسبه، مورد در نظر گرفته شده راجع به سوژه‌ها فقط اینه که هردو یا هر سه طرف بدونن چیه (اساسا سعی کردم از متن کتاب‌ها باشه که همه با اون ها آشنان) و اینکه قابل پروردن باشه.


موفق باشید،
آلبوس پرسیوال والفریک برایان دامبلدور



...Io sempre per te


پاسخ به: برد شطرنج جادویی
پیام زده شده در: ۱۹:۲۰ دوشنبه ۱۴ بهمن ۱۳۹۸
#55
بسمه تعالی




سوژه برخورد فیل اسلیترین (رابستن لسترنج) با فیل هافلپاف (ماندانگاس فلچر): تسترال

توضیح: شما مامور شدید تا به مدّت 24 ساعت از یک تسترال نگه‌داری کنید، اما مشکل اینجاست که تا به حال با مرگ رو به رو نشدید و قاعدتا نمی‌تونید تسترال ها رو ببینید...


سوژه برخورد وزیر ریونکلاو (دروئلا روزیه) با اسب (آرتور ویزلی) و قلعه (فنریر گری‌بک) گریفندور: اسنیچ

توضیح: یک مسابقه کوییدیچ قراره بوده برگذار بشه و شما مسئول نگه‌داری از توپ‌ها بودید، اسنیچ گم شده و شما باید جای اون رو پر کنید...



××مهلت ارسال پست‌ها تا پنج‌شنبه 98/11/17 ساعت 23:59:59 می‌باشد.××



موفق و پیروز باشید!
آلبوس پرسیوال والفریک برایان دامبلدور



...Io sempre per te


پاسخ به: باشگاه دوئل
پیام زده شده در: ۲۰:۲۳ جمعه ۱۱ بهمن ۱۳۹۸
#56
بسمه تعالی



- عجب!

آلبوس دامبلدور در مقابل آینه بزرگی ایستاده و با دقّتی وسواس گونه تک تک تار موها و ریشش را بررسی می‌کرد. موهای بلندی که در نگاه اوّل یک پارچه به نظر می‌رسیدند، ولی اکنون می‌دید جدا از هم ایستاده و حتی می‌توانست بگوید که مقداری ظالمانه در هم تنیده شده‌اند.

- منفصلشان بنمای.

پیرمرد از جا پرید و نگاهی به بالا تا پایین اتاق انداخت.
کسی نبود. پس کف دستش را بررسی کرده و سپس آن را بو کرد.

- این هوریس دست دادن باهاشم مسئله داره...

کف دستانش را با پشت ردایش پاک کرده و سپس با دست‌هایی عاری از کره، به سبیلش تابی داد و با خرسندی تاب آنان را تماشا کرد.

- عرض بنمودیم منفصلشان بنمایید مملوء از فسفرآ.

گوشه لبان دامبلدور به پایین کشیده شده و ابروهایش در هم گره خورد.

- باباجان، دلبندم، من از این شوخی‌ها خوشم نمی‌آد. نکن.
- مزاح نونمودیم متریّش‌آ.
- ها؟
- بگفتیم که مزاح نمی‌نماییم متریش‌آ.
-دیگه کم‌کم باس سوپ پیاز و کنار بذارم، اوضام داره خیلی خراب می‌شه.

دامبلدور با نگرانی نگاهی به رنگ و رویش درون آینه انداخته، سپس پلک‌هایش را به پایین کشیده و چشمانش را معاینه کرد.

- فرتوت‌آ! مگر خود خویشتن خویشمان مرض می‌باشیم که چنین می‌نمایید؟
- خب مگه مرض نیستی؟
- خیر نمی‌باشیم... ولی ایشان می‌باشند.
- کی؟
- آشان، می‌گویند نامشان آمنژیا می‌باشد.

دامبلدور با دهان باز به اطراف نگاه می‌کرد، گویی در حال محاسبه چیزی بود.
- خب... باباجان می‌گم الان شما و این منیژه کجا هستین؟

پیرمرد با زیرکی دریچه زیرشیروانی را زیرزیرکی نگاه می‌کرد.

- خود خویشتن خویشمان اینجا می‌باشیم. آمنژیا نیز درونتان می‌باشد.

پیرمرد بی درنگ پیرنش را بالا زده و گوشش را جایی بالاتر از ناف چسباند، سپس زمزمه کرد:
- منیژه، باباجان خوبی؟
- پیرآ شرم بنموده، روی ز نسوان بر بگیر.
- تو شیکم خودمه!

دامبلدور با دلخوری سیخونکی به شکم خودش زد.

- بر سرای جنابمان سیخونک مزن، کهن مرد.

همان صدای قبلی بود، یک هوا نازک تر.

- خودتی؟
- خیر، خویشتن نبوده، آمنژیا می‌باشیم.
-

پیرمرد خسته و کلافه مشغول خاراندن ریشش شد.

- منفصلش بنمای.
- نمی‌خوام، مال خودمه!
- خیر، ما نیز در این سرای حق آب و گل دارای می‌باشیم.
- کدوم سرا؟
- جنابتان.
- تو من؟!
- بلی.
- برو باباجان.

دامبلدور درون آینه نگاهی به خودش انداخت.او کارهای زیادی برای انجام دادن داشت، وظایفی بزرگ و سنگین. وقت برای تلف کردن پای یک صدا نداشت. لبخند پدرانه‌اش را بر لب نشانده، از در اتاق بیرون رفت.

- پیرآ.

با دست چند ضربه به در اتاق‌ها می‌زد و به سمت راهرو به راه افتاد.

- بچه‌ها بجنبید که صبونه از دهن می‌افته‌ها! بدووید.
- ای آنکه دامبل خویش را در دوردست‌ها نگه می‌دارید.

رقص کنان و لبخندزنان پله‌ها را دوتا یکی کرده و در نیمه راه از روی نرده‌ها تا پایین سر خورد.

- لالالالالالالالالالا

برای یک لحظه صدای جیغ و دادها در گوشش مثل ضربه‌ای تعادلش را از او گرفت. دندان‌هایش را روی هم فشرده و به سمت آشپزخانه به راه افتاد.
- سلام ری، امروز چطوری؟
- لالالالالالالالالالالاللالالالا!

پیرمرد سپس شیشه نوشابه پنه‌لوپه را قاپ زده و چند قلپ از آن نوشید.
- چه خوشمزه‌اس، چیه؟
- لالالالالالالالالالالالالالالالالالالالالالالا!

در مقابل در آشپزخانه وین سر راهش سبز شد.
- خلام پروفسور، خالتون خوبه؟
- لالالالالالالالالالالالالالالالالالالالالالالالالالالالالالالالالالالا!
- خفه شو دیگه!

- نمی‌دونستم پروفسور اینقدر رو خالش حساس باشه.
- حالا معلوم نیست خال‌ه کجاست.

وین بغض کرده و بعد زمین را کنده و محو شده بود دیگر محفلیون نیز در سکوت و با نگاه هایی سنگین پراکنده شدند. پیرمرد روی زمین زانو زده و نفس نفس می‌زد. دستانش را روی گوش‌هایش گذاشته و چشمانش نمناک بود.
- چی از جونم می‌خوای آخه.
- آنچه ز جنابمان مسروق نموده‌اید؟
- چی؟
- جنابمان را.



...Io sempre per te


پاسخ به: دفتر دوئل(محل درخواست دوئل)
پیام زده شده در: ۱۷:۳۲ چهارشنبه ۲ بهمن ۱۳۹۸
#57
سلام تام؟ خوبی تام؟ خوشی تام؟ دماغت چاقه؟

والا مزاحمت شدم من باب یک فقره دوئل بین من و رکس ویزلی.

قربانت،
پشمک سالخورده جوان‌دل عشق مسلک


ویرایش: هماهنگ شده و مدّت زمانشم شیشصد و چهار هزار و هشتصد ثانیه باشه.



...Io sempre per te


پاسخ به: در جستجوی راز ققنوس(عضویت)
پیام زده شده در: ۲۲:۱۷ پنجشنبه ۲۶ دی ۱۳۹۸
#58
بسمه تعالی




در باز بود و او با وحشت تماشایش می‌کرد.

- استدعا می‌کنم، تمنا می‌کنم، این کارو با من نکنید!
- ها؟!
- عاجزانه التماس می‌کنم! بفرمایید.

رون کمی سرش را خارانده و به شخصی که با چشمان اشک‌آلود به در اشاره می‌کرد نگاهی انداخت، بعد به در نگاه کرد.
بعد رفت تو.

- پووف.

گروومپ گرااامپ!

- سووووولااااام!

هاگرید خوش‌حال و خرسند، جهش کنان به سمت خانه شماره دوازده گریمولد می‌آمد.

- خوبی؟ خوشی؟ سولامت هسّی؟
- سلام، زیر سایه شما خوب هستم. شما خوب هستین؟

هاگرید ناگهان براق شد و با دقّت مشغول وارسی اطراف شد.

- ببخشید می‌پرسم ولی چی شده؟
-دونبال مرگخوری می‌گردم که گوفتی.
- ... پوزش، ولی من کی راجع به مرگخوارا حرف زدم؟
- همین تازه، گوفتی سایه مایه و اینا. این لامصبا همش تو سایه مایه می‌پلکن.
- نه، من سایه شما رو می‌گفتم، نه اسمشونبر رو، سایه شما.

هاگرید به انگشتانی که به شکمش اشاره کرده بودند نگاه کرد.
- مرگخورا تو شیکممن؟
- ... فراموشش کنید، لطفا بفرمایین داخل، این بیرون هوا سرده.
- نه باو، خوبه تو برو تو. من اینجا با هور- یکی قرار دارم.
- شرمنده می‌کنید، اوّل شما بفرمایید.
- می‌گم قرار دارم، خوبیت نداره دم در باشی.
- شرمنده می‌فرمایید من ابداآآآآآآآآآ!

هاگرید اما را بلند کرده و به درون خانه گریمولد شوت کرد.
او طاقت تعارفات پایان ناپذیر دخترک را نداشت.


ورود دوشیزه اما دابز رو به محفل ققنوس تبریک می‌گم!



...Io sempre per te


پاسخ به: گفتگو با مدیران ، انتقاد ، پیشنهاد و ...
پیام زده شده در: ۲۲:۰۲ دوشنبه ۲۳ دی ۱۳۹۸
#59
سلام و خسته نباشید به مدیران گرامی،

مزاحم شدم ببینم قضیه اون چت باکس آزمایشی چی شد؟ هنوز در جریانه یا منتفی شده و اینکه چرا اگر با کامپیوتر وارد بشیم دکمه‌اش دیده نمی‌شه و فقط روی نسخه موبایلی سایت بالا می‌آد؟

با تشکر،
آلبوس پرسیوال والفریک برایان دامبلدور



...Io sempre per te


پاسخ به: شوالیه های سپید
پیام زده شده در: ۲۳:۰۰ دوشنبه ۱۶ دی ۱۳۹۸
#60
خلاصه: شمشیر سرکادوگان تبدیل به هورکراکس لرد لدمورت شده، حالا اون در میان تابلوهای خانه ریدل به دنبال تابلویی می‌گرده که شمشیرش در اون پنهان شده.


- ما چرا از توی این معلومیم همرزم؟

نه تنها سر، هیچ شخص دیگری انتظار نداشت که از توی شکم یک غول معلوم باشد، آن هم تا این حد. آن‌ها نمی‌دانستند غول مثل خودشان دوبعدی است.

- فس فس.
- چنبر چش شده همرزم؟

سر رو به طوطی کرد تا جوابی بگیرد، اما پرنده در جواب تنها شانه‌ای بالا انداخت.
آن ها نمی‌توانستند نجینی که به طور معمول عادت به خوردن دیگران داشت، تحمل خورده شدن دشوار بوده و باعث افسردگی وی شده بود را درک کنند.

- ما درکت می‌کنیم همرزم.
آن‌ها فعل خواستن را صرف کردند.

-فس؟!
- بله، واقعا.
- فسسیوس؟
- الان پنج شیش پسته وبال گردنمون شدی، ما توی دو تا پست زبون هر جونوری رو یاد می‌گیریم همرزم!
- شمشیرت اینجا نیست؟

طوطی به فضای گوشت آلو و اسیدی معده غول اشاره کرد که در حال انقباض و انبساط های متداوم بود.

- نمی‌دونیم ... ولی فکر می‌کنیم این ور باشه همرزم.

سِر فکر نمی‌کرد. سِر خیال می‌کرد فکر می‌کند و به سمت لبه تابلو حرکت کرد.



...Io sempre per te






هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.