هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل

حق موروثی یا حق الهی؟ مسئله این است!



بعد از این که لرد ولدمورت تصمیم به ترک سرزمین جادوگران به مدتی نامعلوم گرفت، ارتش تاریکی بر سر رهبری که هدایت مرگخواران را برعهده بگیرد، به تکاپو افتاده است!




سرخط خبرها

صفحه‌ی اصلی انجمن‌ها


صفحه اصلی انجمن ها » همه پیام ها (دروئلا.روزیه)



پاسخ به: دژ مرگ(شکنجه گاه جادوگران سفید)
پیام زده شده در: ۲۰:۰۵ جمعه ۷ اردیبهشت ۱۳۹۷
#61
مسئله این بود که نصف وسایل موجود تو کیف لایتینا به دلیل استفاده نادرست ازشون، از کار کردن استعفا داده، خراب شده بودن. اما مرگخوارهای ماگل ستیز نحوه کار کردن با تراکتور رو نمیدونستن. حتی نمیدونستن که میشه روشنش کرد!

-از صندلی متحرکمان دور شوید.

مرگخوارا با شنیدن صدای لرد، دست از گشتن تو فرهنگ لغت ها و دایره‌المعارف های جادویی برای پیدا کردن معنی "تراکتور" دست کشیدن و به لرد چشم دوختن.

-جسمی به این بزرگی قطعا باید به ما هدیه بشه. به عنوان پیشکش قبولش میکنیم لا. ارباب قابلی هستیم!

از بین تحسین هوش و ذکاوت لرد توسط مرگخوارا، کوچکترین مرگخوار، مرگخوار پیکسی، خودش رو به تراکتوری که حالا صندلی متحرک لرد شده بود رسوند. پیکسی چرخی زد اما جایی نزدیک لرد برای فرود پیدا نکرد. پیکسی بازم چرخ زد و چرخ زد تا سرگیجه گرفت و سقوط کرد.

-پدال هایی برای ورزش مچ پاهایمان تعبیه شده. بسیار از این وسیله خرسندیم.فقط... چرا احساس میکنیم در حال حرکت هستیم؟

-ارباب! میخواد مرگخواراتونو بخوره
-گلدون شکنجه‌مو شکنوند
-رژ لب جدیدمو خورد هیولای رژ لب خور

اما لرد به جیغ و داد مرگخوارا اهمیتی نمیداد و پدال ورزش مچ پا رو بیشتر فشار میداد.

-ما از ویراژ دادن خوشمان میاد! صدای کلاغ هم پخش میکنه. بدویید مرگخوارهایمان.

اما صندلی متحرک، ساکن شد! با توقف ناگهانی تراکتور، سر لرد به فرمان برخورد کرد و لینی از روی سوییچ تراکتور سُر خورد و افتاد.

-شانس آوردیم دماغ نداشتیم وگرنه در این سانحه له میشد. این چه پیشکشی بود لایتینا؟! قصد جان ما رو کرده بود! چرا متوقف شد؟ داشتیم ویراژ میدادیم!
-سوختش تموم شد ارباب تقصیر من نیست که.
-به فجیع ترین شکل ممکن شکنجه ت میکنیم لایتینا. تک تک آهنگات رو جلوی چشمت میکشیم. سیم تک تک هدفوناتو تیکه تیکه میکنیم.

ولی لایتینا تهدیدای اربابشو نمیشنید. هدفون شکسته چسب‌کاری شده ش رو روی گوشش گذاشته بود و داد میزد:
-Gimme fuel, gimme fire, gimme that which I desire, ooh!


One must always be careful of the books and what's inside them, for the words have the power to change us

-Tessa Gray-

تصویر کوچک شده


پاسخ به: فراخوانِ عضویت در تیم‌های ترجمه‌ی جادوگران
پیام زده شده در: ۱۱:۴۵ سه شنبه ۲۱ فروردین ۱۳۹۷
#62
سلام لایت، سلام رز!
فکر کنم بتونم تو بخش ترجمه کمک بکنم. البته این دو سه ماه وقت زیادی ندارم همونطور که لایت در جریانه. ولی بعد از اون تقریبا کل وقتم آزاده.

سلام دروئلا.

تایید شد! =)
به تیم ترجمه خوش اومدی. ^.^


ویرایش شده توسط لایتینا فاست در تاریخ ۱۳۹۷/۱/۲۱ ۱۸:۵۰:۰۵

One must always be careful of the books and what's inside them, for the words have the power to change us

-Tessa Gray-

تصویر کوچک شده


پاسخ به: وزارتخانه سحر و جادو
پیام زده شده در: ۱۶:۴۰ دوشنبه ۲۰ فروردین ۱۳۹۷
#63
آن طرف تر- خانه ریدل ها

-برید اونور... مواظب باشید...  ببخشید لایت پام به سیم هدفونت گیر کرد... اوخ فک کنم قهردونی یکیو شکوندم...  بلا؟! نرسیدیم؟!
-چرا مامان رسیدیم

دروئلا بعد از سال ها به خانه ریدل ها برگشته بود. این سومین اتاقی بود که در طی سال های مرگخوار بودنش نصیبش می شد. این اتاق با بقیه ی اتاق هایش فرق داشت. خودش هم فرقش را درک نمی کرد اما مطمئنا فرق داشت!

وسایلش را وسط اتاق زمین گذاشت و به دیوار های رنگ و رو رفته اش نگاه کرد. شاید فرقش همین بود. هیچوقت تا به حال اتاقی با دیوار های پوسیده، سقفی ترک برداشته و دری شکسته نداشت. انتظارش از دختر ارشدش بیشتر از اینها بود. آن اتاق در خور خواننده ی خوش صدایی مثل او نبود!

-اینجوری به در و دیوارش نگا نکن مامان! تازه خونه رو مرمت کردیم بافت قدیمیش حفظ شده. اینجا میتونی راحت تمرین کنی کسی صداتو نمیشنوه گوش مبارک اربابم اذیت نمیشه...

بلاتریکس به سمت در شکسته اتاق دروئلا قدم برداشت. قبل از رفتن بدون هیچ حرفی پاکتی را روی چهارپایه ی شکسته گوشه اتاق گذاشت و از اتاق خارج شد.

دروئلا با افسوس به وسایل هایش نگاه کرد. آن همه کتاب، گیتار و میکروفون را نمی توانست در آن اتاق کوچک جا کند. در تمام دنیای جادوگری اتاقی پیدا نمیشد که دروئلا آن را تبدیل به استودیو بکند. کسی با او قرارداد نمی بست.
ابری از خاطرات تلاش های نافرجامش برای پیدا کردن استودیویی بالای سرش تشکیل شد. هیچ کس قدر هنرش را نمی دانست.

آهی کشید و تصمیم گرفت فعلا فکر چیدن وسایلش را کنار بگذارد و خانه را بگردد.
قبل از خارج شدن از اتاق چشمش به پاکت افتاد. یک نامه در اولین روز بازگشتش شاید بهترین اتفاقی بود که ممکن بود بیفتد.
-شاید این همون نامه ی وزارتخونه س که لایت در موردش میگفت. وای چه هیجان انگیز! از همین اول میخوان ازم تقدیر کنن! بالاخره به استعدادم پی بردن. 

دروئلا با شعف و شادی غیر قابل وصفی پاکت را پاره کرد. برای هیجان بیشتر چشمش را بست و نامه را باز کرد. قبل از اینکه چشمش را باز کند، نفس عمیقی کشید و از هیجان اینکه شاید استودیو ضبط صدایی یا سالن کنسرتی را به اسمش نامگذاری کرده باشند، لبخندی زد غافل از اینکه در آن پاکت چیزی جز قوانین خانه ریدل ها برای مرگخوار های تازه وارد وجود نداشت.


ویرایش شده توسط دروئلا روزیه در تاریخ ۱۳۹۷/۱/۲۰ ۱۶:۴۴:۴۵

One must always be careful of the books and what's inside them, for the words have the power to change us

-Tessa Gray-

تصویر کوچک شده


پاسخ به: خادمان لرد سياه به او مي پيوندند(در خواست مرگخوار شدن)
پیام زده شده در: ۱۴:۲۶ یکشنبه ۱۹ فروردین ۱۳۹۷
#64
-آآآ... اووو... ایییی...

بلاتریکس در حالی که گوشش را محکم گرفته بود دوان دوان خودش را به اتاقی که صدا از آنجا می آمد رساند.
-مامان؟... مامان؟؟... مامان؟؟؟
-بلا! عزیزم‌ سکته کردم... چرا جیغ میزنی؟! رودولف کاری کرده باز؟
-مامان اینجا خونه س کلی مرگخوار توش زندگی میکنن اونوخ شما اومدی تمرین خوندن میکنی؟!
-برای کنسرت امشب تمرین میکردم... حالا که اینجایی بیا تو عزیزم، یه چیزیو باید بهت بگم.

بلاتریکس برخلاف میلش به سمت جایی که مادرش نشسته بود قدم برداشت. با خود فکر میکرد:( آخه کی گالیوناشو واسه کنسرت تو خرج میکنه؟!) اما چون مادری گفتن، دختری گفتن، احترام بزرگتری گفتن، بلاتریکس فکرش را به زبان نیاورد.

-بلا حدس بزن میخوام چیکار کنم... میخوام باز مرگخوار شم!
-مامان! :| دقیقا هدفت چیه از اینکه مرگخوار شی؟!
-میخوام به یاد جوونیام باز زیر سایه ی ارباب باشم. بده مگه؟
-نه مامان... فقط احساس نمیکنی یکم سنت زیاده؟ شک دارم با این سن بتونی یه محفلی بکشی!
-فکر اینجاشم کردم! بیین تعداد ویزلیا خیلی زیاده. تو صندوق محفل از ریش دامبلدور به عنوان زیستگاه طبیعی حشره نگهداری میشه و هیچ پولی ندارن. بی پول بودن محفل با گشنگی برابره! وقتی ویزلیا سیر نشن،محفلیا دونه دونه از بین میرن.

بلاتریکس که کم کم داشت از منصرف کردن مادرش ناامید میشد، تیر آخر را زد.
-مامان جان؟! میگما... میدونی نجینی ماره؟ شمام که از مار میترسی
-من که کاری به کار نجینی ندارم... بلا مرگخوار شم باز؟!
-در موردش فکر میکنم مامان...

بلاتریکس که از تلاش برای عوض کردن نظر مادرش خسته شده بود، دروئلا را تنها گذاشت تا به تمرین خوانندگی اش بپردازد. گویا صدای گوشخراش آهنگ خواندن دروئلا هم قرار بود به صداهای در جریان خانه ی ریدل اضافه شود.


مامان جون!

تمرین خوانندگی؟...هوم... یه اتاق خالی داریم، بغل اتاق هکتور... عالیه واسه تمرین خواندگی! بیست و چهار ساعت شبانه روز میتونین چه چه بزنین!
بفرمایید داخل تا اتاقتون رو نشونتون بدم.

خوش اومدین.
تایید شد.


ویرایش شده توسط بلاتریکس لسترنج در تاریخ ۱۳۹۷/۱/۱۹ ۲۲:۲۹:۰۲

One must always be careful of the books and what's inside them, for the words have the power to change us

-Tessa Gray-

تصویر کوچک شده


پاسخ به: بررسی پست های خانه ی ریدل ها
پیام زده شده در: ۲۰:۳۹ یکشنبه ۲ فروردین ۱۳۹۴
#65
سلام ارباب!
ارباب؟!میشه لطفا یه نگاهی به این که بعد از تقریبا 2سال ننوشتن،نوشتم بندازید؟!
بسی ممنون!


One must always be careful of the books and what's inside them, for the words have the power to change us

-Tessa Gray-

تصویر کوچک شده


پاسخ به: خـــــانــــه ریـــــــدل !!
پیام زده شده در: ۲۰:۳۳ یکشنبه ۲ فروردین ۱۳۹۴
#66
- خشم زئوس باعث شد لرد به خواب بره و اگه مرگخواران نتونن مورگانا لی فای رو دوباره به حال اولیه بر گردونن.. لرد.. زبونم لال.. زبونم رو نجینی بخوره.. لرد..

ریتا مو بلوند دفترش را با صدای تَق ـی بست که باعث شد حرف خبرچین فشفشه نیمه ناقص بماند.با عشوه روی صندلی اش جا به جا شد.دستی به موهای بلوندش کشید و در این فکر بود که "از من خوشگل تر هم داریم مگه؟!" اما یکدفعه وسط تفکرات خودشیفته وار و تحسین و تمجید هایش از قیافه ای که با هفت هشت تا عمل زیبایی و استفاده از دو سه کیلو لوازم آرایشی قابل تحمل تر شده بود،چند تار از موهایش به ناخنش گیر کرد.
ریتا با صورتی رنگ پریده که سفیدی اش با آن همه پودر سفیدکننده ی روی صورتش با رنگ دستمال جیبی اش که گوشه ی آن R.S گلدوزی شده بود برابری میکرد،نگاهی به ناخن هایش انداخت.نمی توانست این فاجعه ی عظیم را تحمل کند!شکستن گوشه ی راست ناخن انگشت کوچک دست چپش اتفاقی نبود که ساده از آن بگذرد.حالا %0.5 از زیباییش کم شده بود!

-خانوم؟!

پاک آن خبرچین بدبخت را فراموش کرده بود.البته ناخنش از هر چیزی مهمتر بود!بدون اینکه حتی نیم نگاهی به خبرچین بیاندازد با حالتی عصبی که با ترس ادغام شده بود جوابش را داد:

-دیگه چی میخوای؟!خبرتو که گفتی دیگه...برو...برو بذار به درد خودم بسوزم

و بعدش پشت چشمی برای خبرچین بدبخت که ویندوزش پریده بود،نازک کرد و رویش را به سمت دیوار کرد.دو دستی صندلیش را چسبید و با یک حرکت سونیکی خودش و صندلی باهم به سمت دیوار چرخیدند.

یه شیش هَف ساعتی بعد:
وضعیتی که مغازه داشت چیزی کمتر از ژاپن سونامی زده نبود!ریتا کمی آرام تر شده بود و به مغزش اجازه ی فکر کردن و یافتن راه حلی برای بدبختی اش داده بود.

-چیکار کنم حالا؟!ینی الآن از من خوشگل تر داریم؟؟نــــــه...نباید همچین کسی وجود داشته باشه ...صب کن ببینم...آره خودشه!

با گفتن این دیالوگ با صدایی که از حد معمول بلندتر و صد البته جیغش بیشتر بود(گزارشات نشان دادند که 2 نفر کر و 4 نفر دچار خونریزی گوش شدند.)سوهانی از توی کیفش در آورد و مشغول سوهان کشیدن ناخنش شد...حالا به اعتقاد خودش از او خوشگل تر وجود نداشت!
در همین افکار شیرین به سر می برد که چشمش به دفترش افتاد.خبر هایی که آن خبرچین فشفشه برایش آورده بود حتما خبرساز میشد.


One must always be careful of the books and what's inside them, for the words have the power to change us

-Tessa Gray-

تصویر کوچک شده


پاسخ به: خادمان لرد سياه به او مي پيوندند(در خواست مرگخوار شدن)
پیام زده شده در: ۱۷:۴۸ پنجشنبه ۲۸ اسفند ۱۳۹۳
#67
سلام ارباب
ارباب بازم اومدم درخواست بدم.اما این بار در قالب یه فسیل,در قالب یه لیدی,در قالب مادر بلا و نارسیسا,در قالب عمه ی ایوان...
اربــــاااااـــب من بازم اومدم

1- هرگونه سابقه عضویت قبلی در هر یک از گروه های مرگخواران/محفل را با زبان خوش شرح دهید!
بفرمایید ارباب...اینم سابقه ـم

2- به نظر شما مهم ترین تفاوت میان دو شخصیت لرد ولدمورت و دامبلدور در کتاب ها چیست؟
اربابا...از اونجایی که همیشه دوتا چیز مشابه رو باهم مقایسه میکنن از بیان تفاوت ها معذورم!
ولی در کل ارباب ما یه چیز دیگه ـس

3-مهم ترین هدف جاه طلبانه تان برای عضویت در گروه مرگخواران چیست؟
بازم زیر سایه ی شما باشم ارباب

4-به دلخواه خود یکی از محفلی ها(یا شخصیتی غیر از لرد سیاه و مرگخواران) را انتخاب کرده و لقبی مناسب برایش انتخاب کنید.
ارباب من لقب و اینجور چیزا بلد نیستم
ولی وِندی به من میگه "دررو الا" و داییتونم میگن "در و لولا"

5-به نظر شما محفل ققنوس از چه راهی قادر به سیر کردن شکم ویزلی هاست؟
ارباب؟!یعنی شما از من میخواید که به فکر مشکلات محفل باشم؟!
خب...با توجه به این که سرعت تکثیر ویزلی ها از سرکت تکثیر باکتری بیشتره و اگه بخوایم از راه های عادی شکمشونو سیر کنیم,دچار بحران عظیم کم آبی و قحطی و تورم میشیم.پس بهتره به ازای هر 3 نفر ویزلی, 1عدد ویزلی کشته و به خورد ویزلی ها داده بشه.

6-بهترین راه نابود کردن یک محفلی چیست؟
ارباب اگه اونا نابود بشن ما ـم دیگه تفریحی نداریم که...
ولی جواب سوال قبل میتونه کارساز باشه اگه مقداریم سم به غذاشون اضافه بشه

7-در صورت عضویت چه رفتاری با نجینی(مار محبوب ارباب)خواهید داشت؟
هرجور شما امر بفرمایید ارباب

8-به نظر شما چه اتفاقی برای موها و بینی لرد سیاه افتاده است؟
طی فرآیند سازگاری با محیط از بین رفتن ارباب

9-یک یا چند مورد از موارد استفاده بهینه از ریش دامبلدور را نام برده، در صورت تمایل شرح دهید.
ارباب میشه ازش به عنوان فیلـترهوا استفاده کرد.

روش پیشنهادی شما رو برای سیر کردن شکم ویزلی ها بسیار پسندیدیم. با نجینی مهربان باشید. فرزندمان حساس است.

تایید شد.

خوش اومدین.


ویرایش شده توسط دروئلا روزیه در تاریخ ۱۳۹۳/۱۲/۲۸ ۲۱:۴۸:۲۰
ویرایش شده توسط لرد ولدمورت در تاریخ ۱۳۹۳/۱۲/۲۹ ۰:۴۱:۲۲

One must always be careful of the books and what's inside them, for the words have the power to change us

-Tessa Gray-

تصویر کوچک شده


پاسخ به: شخصیت خودتون رو معرفی کنید
پیام زده شده در: ۲۲:۴۷ چهارشنبه ۲۷ اسفند ۱۳۹۳
#68
اسم:دروئلا روزیه

سن:فسیلی هستم واسه خودم
چوبدستی:مغزش که ریسه ی قلب اژدهاس مدلشم از همون مدل چوبدستیای دخترم بلاتریکس که موج موجیه
گروه:راونکلاو

اینجانب دروئلا روزیه , فرزند پدرم , در تاریخ روزی از ماه های ســـــال ها پیش در خونواده ای کاملا اصیل به دنیا اومدم.با توجه به این که عمه ی ایوان روزیه و خاله ی سیریوس و ریگولوس بلک هستم با اطمینان کامل میتونم بگم که دارای یک عددخواهر و یک عدد برادر میباشم.
از همون دوران طفولیت اهل دسته گل به آب دادن بودم بخاطر همین مورد هم استاد جمع و جور کردن دسته گلم!
میشه گفت تا حدودی مغرور ولی رسما روی بمب اتم رو کم کردم
از بچگی تو مغزم کرده بودن که یه اصیل زاده ام و قطعا میرم اسلیترین ولی وقتی وارد هاگوارتز شدم, برخلاف تصور همه ,به جای اسلیترین به راونکلاو رفتم.چون کلا آدم سازگاریم با این مورد خیلی ریلکس کنار اومدم و نهایت تلاشمو کردم که از دوران تحصیلم تو هاگوارتز لذت ببرم.
در طول دوران تحصیلم و به دلیل تاثیرات خونوادگی به جادوی سیاه علاقه مند شدم و بعد از فارغ التحصیل شدن از هاگوارتز با افتخار به لرد سیاه پیوستم.
بعدش با آقای سیگنس بلک ازدواج کردم.1ماه اول رو صرف به یاد سپردن اسمش و یک ماه بعد رو صرف یاد گرفتن تلفظ صحیح اسمش کردم.
و در نهایت باید در کمال افتخار اعلام کنم که مادر بلاتریکس و نارسیسا و در کمال تاسف و سرافکندگی مادر آندرومدا هستم.

شناسه ی قبلی


تایید شد!


ویرایش شده توسط سيريوس بلك در تاریخ ۱۳۹۳/۱۲/۲۷ ۲۳:۱۵:۴۷

One must always be careful of the books and what's inside them, for the words have the power to change us

-Tessa Gray-

تصویر کوچک شده






هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.