هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل

حق موروثی یا حق الهی؟ مسئله این است!



بعد از این که لرد ولدمورت تصمیم به ترک سرزمین جادوگران به مدتی نامعلوم گرفت، ارتش تاریکی بر سر رهبری که هدایت مرگخواران را برعهده بگیرد، به تکاپو افتاده است!




سرخط خبرها

صفحه‌ی اصلی انجمن‌ها


صفحه اصلی انجمن ها » همه پیام ها (بلاتریکس.لسترنج)



پاسخ به: چکش سازی دیاگون
پیام زده شده در: ۲۳:۳۹ سه شنبه ۲۱ بهمن ۱۳۹۹
#61
پلاکس سعی کرد همه جوانب رو در نظر بگیره. اگر بلاتریکس رو انتخاب می‌کرد، قطعا تاوانش رو پس می‌داد و اگر درخت رو انتخاب می‌کرد... خب... هیچ اتفاقی نمی‌افتاد!
بلاتریکس قبلا اون رو خیلی اذیت کرده بود اما درخت هیچ بدی در حق اون نکرده بود.
-ارباب راستش رو بخواین...
-که می‌خوایم.

پلاکس درخت و بلاتریکس رو از نظر گذروند.
-قطعا و یقینا بلاتریکس با شاخه درخت کوبید فرق سرم!

پنج یا شش مرگخوار دست و پای بلاتریکس رو گرفته بودن تا از حمله‌اش به پلاکس جلوگیری کنن. هرچند که دلیل کارشون معلوم نبود.

-ما باز باید تصمیم بگیریم که! قاتل کیست؟

رودولف که این رو شانسی برای آزادی خودش می‌دید، تصمیم گرفت از آب گل آلود ماهی بگیره.
-ارباب من میگم جفتشون مقصر هستن! هر دو رو اعدام کنیم!


I was and am the Dark Lord's most loyal servant
I learned the Dark Arts from him


پاسخ به: خانه های هاگزمید
پیام زده شده در: ۲۳:۱۱ سه شنبه ۲۱ بهمن ۱۳۹۹
#62
لبخند روی لب هکتور هر لحظه بیشتر مثل سوهان روح مرگخواران را می‌خراشید.
هر کدام به نحوی دست و پایشان را مهار کرده بودند تا مانع از حمله‌ خودشان به سمت او شوند.

-خب... با نام و یاد ارباب، قرعه‌کشی رو شروع می‌کنیم!

با هرنامی که از پاتیل بیرون می‌آمد، مرگخواران بیشتر متوجه می‌شدند که آن قرعه‌کشی به هیچ وجه بی طرفانه نیست.
پلاکس هنگامی که برای بار سوم نامش از پاتیل در ‌آمد، سومین نفس راحتش را هم کشید.

-و آخرین اسم درون پاتیل، متعلق است به...

ساکت شد و زل زد در چشم تک تک مرگخواران.

-هک!
-بله... درسته سرورم! هکتور دگورث گرنجر!
-اسم‌ خودت رو هم انداختی تو پاتیل؟

هکتور توجهی به پرسش افلیا نشان نداد.
-خب... اسم کی از پاتیل درنیومد؟

اسم همه حداقل یکبار درآمده بود.

-درسته! اسم ایوا!

ایوا آسمان را به زمین دوخت، زمین را به درختان و صحراها را به دریاها... اما نه هکتور زیر بار بیرون آمدن اسم او از پاتیل شد و نه مرگخواران قبول کردند که شاهد هستند. هیچکس دوست نداشت طعم آن معجون را بچشد.
ایوا تک و تنها مانده بود.


I was and am the Dark Lord's most loyal servant
I learned the Dark Arts from him


پاسخ به: چکش سازی دیاگون
پیام زده شده در: ۲۱:۱۵ سه شنبه ۲۱ بهمن ۱۳۹۹
#63
نگاه لرد سرشار از ناگفته‌ها بود.
-پتو رو چجوری قراره بندازیم روت؟

پلاکس اهمیت نمی‌داد.
-نندازید روم خب! چه اجباریه؟ من ولی پتو می‌خوام.

پلاکس بسیار روح فرصت طلبی شده بود.

-یارانمان! پتو!

لزوم به گشتن نبود. مادام ماکسیم در کسری از ثانیه سدریک را تکان داد و پتویش را برداشت.
-خدمت شما سرورم!

پتو جلوی پلاکس قرار گرفت.

-اینم پتوت! حالا بگو!

پلاکس به سمت پتو آمد و رویش معلق شد. پاهایش را روی هم انداخت و نگاهش بین مرگخواران چرخید و روی بلاتریکس متوقف شد.
وقت انتقام رسیده بود؟


I was and am the Dark Lord's most loyal servant
I learned the Dark Arts from him


پاسخ به: خانه های هاگزمید
پیام زده شده در: ۲۰:۴۸ سه شنبه ۲۱ بهمن ۱۳۹۹
#64
لرد بسیار راضی بودند. لاکن نامه نارضایتی خود را به طرق مختلف نشان می‌داد.
لرد با اعصابی خورد شده نامه را از مقابل صورتشان به کناری راندند.
-باشه! کورمون کردی! خب!

نامه با رضایتی که معلوم نبود چگونه موفق به ابرازش بود، کنار کشید.

-یاران ما! فنریر بسیار متاسفه و تام خیلی شرمنده! لاکن چاره‌ای نداریم. باید معجون بخورید و تو!

تو مذکور تلاش انکار ناپذیری در جهت دیده نشدن داشت.

-لینی! ما هنوز می‌بینیمت!

لینی چشم‌هایش را محکم تر روی هم فشرد.

-لینی!

یک چشمش را گشود.
-ارباب؟
-لینی!

لینی چشم دیگرش را هم گشود.

-عضو اهدا کن به هک... سریع!


I was and am the Dark Lord's most loyal servant
I learned the Dark Arts from him


پاسخ به: چکش سازی دیاگون
پیام زده شده در: ۲۰:۱۵ سه شنبه ۲۱ بهمن ۱۳۹۹
#65
همه نگاه‌ها معطوف مرگخوار مذکور شد.
-چجوری یاد بابات افتادی؟ چجوری؟!

مرگخوار مذکور زیربار نگاه ها آب شد.

-یارانمون! چوبدستیمون رو بگیرید!

در کسری از ثانیه تمام مرگخواران ریختند بر سر پیرمرد بخت برگشته.
پیرمرد داد و فغان سر داد. شکوه و گلایه کرد. اما هیچ فایده نداشت.

-ارباب! ارباب! چوبدستیتون!

ابر چوبدستی صحیح و سالم مقابل لرد سیاه قرار داشت.
-چوبدستیمون!

-پلاکس؟

قاعدتا در چنان لحظه باشکوهی همه توجه‌ها باید معطوف ابر چوبدستی می‌بود، لاکن اینبار قضیه متفاوت بود.

-پلاکس چه شد؟
-ارباب... اون که داره میره سمت نور، پلاکس نیست؟

اتفاقا پلاکس بود که در درگیری بین مرگخواران و پیرمرد به دست کسی کشته شده بود. اما سوال این بود که... چه کسی؟!



I was and am the Dark Lord's most loyal servant
I learned the Dark Arts from him


پاسخ به: خانه های هاگزمید
پیام زده شده در: ۱۹:۱۳ سه شنبه ۲۱ بهمن ۱۳۹۹
#66
و همان لبخند لینی باعث شد مستحق ضربه‌ای بر فرق سرش شود و همچون لواشک پهن زمین.
مشخص شد که گویا کسی از آن جمع زبان گربه‌ای نمی‌داند.

-این همه خرج تحصیلتون رو دادیم... یه زبان گربه‌ای یاد نگرفتید. خجالت نداره؟

خجالت داشت و ملت مرگخوار، خجالت‌ها را بین خود دست به دست کردند تا به همه برسد.

-یک گربه به ما برسانید.

در کسری از ثانیه ده گربه در طرح و نقش مختلف جلوی لرد ردیف شد.

-خب... مامان مگوری! این ده تا گربه هدیه ما به شماست. گربه خودتون علایقش تغییر کرده... دیگه گربه نیست. کلاغه! خودش به ما گفت. می‌تونین یکیشون رو انتخاب کنین و یا حتی هر ده تا رو ببرید خونه. میل خودتونه. یاران ما، این مشکل هم حل شد. به راهمون ادامه می‌دیم!

خانم صاحب گربه چندان از این پیشنهاد خوشش نیامد.


I was and am the Dark Lord's most loyal servant
I learned the Dark Arts from him


پاسخ به: خانه های هاگزمید
پیام زده شده در: ۱۶:۳۶ سه شنبه ۲۱ بهمن ۱۳۹۹
#67
مادام ماکسیم از اینکه به عنوان نردبان مورد استفاده قرار گیرد، چندان راضی به نظر نمی‌رسید. لاکن خوب می‌دانست در حضور لرد سیاه شکایت جایز نیست!
لرد با ابهتی اربابانه، بدون آنکه حتی ذره‌ای خنده دار به نظر برسند، مادام ماکسیم را فتح کردند و با رسیدن به قله، متوجه شدند یار کمکی نیاز است.
-همچنان قدمان نمی‌رسد. البته که ما رعنا و رشید هستیم. اما این درخت زیادی دراز است!

یار کمکی به سرعت انتخاب شد.
-من؟... من گزینه بدی هستم‌ها... اگه یهو دست و پام‌ اون وسط بریزه، جواب سر شکسته ارباب رو کی‌ میده؟

یار کمکی به سرعت جایگزین شد.
فنریر روی شانه‌های مادام ماکسیم و لرد روی شانه‌های فنریر ایستادند.
-خب! رسیدیم!

لرد به درخت رسیده بودند و چند شاخه باقی مانده تا گربه را هم طی کردند.
-ای منگول!
-مگولیه ارباب!

حقیقتا لرد هیچ اهمیتی به اسم گربه نمی‌دادند.
-ای مگولی! بیا بریم پایین. آفرین گربه خوب. موشی زیبا برات در نظر گرفتیم تا به محض رسیدنمون به زمین شکارش کنی.

گربه چندان مشتاق به نظر نمی‌رسید، همینطور لرد هم چندان با حوصله.
-حوصلمون سر رفت. می‌زنیمش زیر بغلمون و میاریمش پایین!


I was and am the Dark Lord's most loyal servant
I learned the Dark Arts from him


پاسخ به: چکش سازی دیاگون
پیام زده شده در: ۱۶:۲۲ سه شنبه ۲۱ بهمن ۱۳۹۹
#68
بلاتریکس که دقایق زیادی رو صرف قانع کردن لرد کرده بود، ادامه نگاه مرگبار لرد رو قرض گرفت و به سمت لینی چرخید. سپس نگاه مخصوص لردش را جایگزین قبلی کرد.
-سرورم! مگه میشه همچین چیزی؟ لینی لابد رفته انبار پیاز رو گشته، خودش بو گرفته و بو رو با خودش آورده!

قیافه لرد شبیه کسانی که قانع شده بودند نبود.

-ارباب نبود چوبدستی‌ها! تو زیر‌پله نبود، تو اتاقی که سدریک می‌گشت هم نبود، توی اتاقی که...
-فهمیدیم لینی! فهمیدیم نبود! تک به تک لازم به ذکر نیست! خب... پس کجاست؟

هر سه به فکری عمیق فرو رفتند و در این بین کم کم سایر مرگخواران هم با گزارش نبودن چوبدستی در هیچ یک از اتاق‌ها، بازگشتند. اما توجه بلاتریکس به رودولف جلب شد.
-عزیزم؟... اون چیه زیر ردات قایم کردی؟

و بدین ترتیب توجه همه جلب قلنبگی عجیب و غریب ردای رودولف شد.

-این؟... این میزان عشق و علاقه‌ام به توئه که یهو از قلبم زد بیرون و من گرفتمش که فرار نکنه!

هرچند که بعدا معلوم شد در همان چند دقیقه رودولف ساحره‌ای محفلی برای خود به همسری گزیده بود که البته، روحش شاد و یادش گرامی باد.

-یاران ما... باید بریم جایی که کله زخمی اونجا دفن شده... جستجومون رو اونجا ادامه میدیم!


I was and am the Dark Lord's most loyal servant
I learned the Dark Arts from him


پاسخ به: خانه های هاگزمید
پیام زده شده در: ۱۲:۵۶ سه شنبه ۲۱ بهمن ۱۳۹۹
#69
پیرزن نوه‌اش را در آغوش گرفته و ناز و نوازش می‌کرد. این بهترین فرصت بود برای مرگخواران تا بدون جلب توجه از گوشه‌ای صحنه‌ را ترک کنند.

-دختر خوشگلم... بابا بزرگ جدیدت رو دیدی؟

و مرگخواران و لرد سیاه را با این حرف سر جایشان متوقف کرد.
با اشاره لرد سیاه، بلاتریکس زیر کوهی از مرگخوار غرق شد تا دردسر جدیدی درست نشود.
نوه پیرزن به جماعت مرگخواران خیره شد.
-کدومه؟

انگشت پیرزن مشغول نشانه رفتن به سمت لردسیاه بود که صدای رودولف از گوشه‌ای بلند شد.
-ایناهاش... این شما و این پدر بزرگ جدیدتون!

نگاه پیرزن به سمت رودولف برگشت و با دیدن پیرمرد کچل، لاغر، دارای بینی قلمی و چشمانی که در اثر مالش بسیار قرمز شده بودند، دور و برش پر از قلب‌های قرمز شد.
رودولف توانسته بود پیرمرد را راضی کند و قلب‌های دور پیرزن هم حاکی از رضایت او بود.

-ما رو در کسری از ثانیه فروخت!

مرگخواران مشغول دلداری به اربابشان شدند و در این بین، بلاتریکس که خطر بزرگی از بیخ گوشش گذشته بود، با اختیاراتی که خودش به خودش داده بود، پیرمرد و پیرزن را زن و شوهر اعلام کرد.

-خب... اینم از این. مقصد بعدی کجاست سرورم؟


I was and am the Dark Lord's most loyal servant
I learned the Dark Arts from him


پاسخ به: خانه های هاگزمید
پیام زده شده در: ۱:۲۰ سه شنبه ۲۱ بهمن ۱۳۹۹
#70
بلاتریکس برای لحظه‌ای از لرد تقاضای وقت استراحت کرد و با جدا شدنشان از یکدیگر، به طور انتحاری به ملانی حمله کرد.

-آخ! چرا؟... من که نشستم... آخ! من که نشستم این گوشه پفکم رو می‌خورم! آخ! چرا می‌زنی؟

بلاتریکس خودش هم نمی‌دانست. لاکن حدس می‌زد که مشغول خالی کرد دق و دلی نویسنده بابت یادآدور شدن همسران دیگر رودولف باشد.
هنگامی که ملانی یک دل سیر کتک خورده و یاد گرفت دیگر چنان به بهانه‌‌ای به دست رودولف ندهد، بلاتریکس مجددا نزد لرد برگشت و به ادامه در هم گوریدگیشان پرداختند.

-میگم؟ ما همینجا بایستیم و نگاه کنیم؟ کاری نکنیم؟

پلاکس واقعا و از صمیم قلب و اعماق وجود دلش نمی‌خواست کاری کند و امیدوار بود بلاتریکس تا حد ممکن در آن در هم گوریدگی کتک خورده و تلافی زورگویی‌هایش سرش در بیاید.
-می‌دونین که ما اجازه کمک کردن نداریم... در نتیجه... بله!

چند دقیقه گذشت و بالاخره لرد از آن مثلث رهایی یافتند و پیرزن و بلاتریکس نبرد تن به تن خود را شروع کردند.


I was and am the Dark Lord's most loyal servant
I learned the Dark Arts from him






هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.