لبخند روی لب هکتور هر لحظه بیشتر مثل سوهان روح مرگخواران را میخراشید.
هر کدام به نحوی دست و پایشان را مهار کرده بودند تا مانع از حمله خودشان به سمت او شوند.
-خب... با نام و یاد ارباب، قرعهکشی رو شروع میکنیم!
با هرنامی که از پاتیل بیرون میآمد، مرگخواران بیشتر متوجه میشدند که آن قرعهکشی به هیچ وجه بی طرفانه نیست.
پلاکس هنگامی که برای بار سوم نامش از پاتیل در آمد، سومین نفس راحتش را هم کشید.
-و آخرین اسم درون پاتیل، متعلق است به...
ساکت شد و زل زد در چشم تک تک مرگخواران.
-هک!
-بله... درسته سرورم! هکتور دگورث گرنجر!
-اسم خودت رو هم انداختی تو پاتیل؟
هکتور توجهی به پرسش افلیا نشان نداد.
-خب... اسم کی از پاتیل درنیومد؟
اسم همه حداقل یکبار درآمده بود.
-درسته! اسم ایوا!
ایوا آسمان را به زمین دوخت، زمین را به درختان و صحراها را به دریاها... اما نه هکتور زیر بار بیرون آمدن اسم او از پاتیل شد و نه مرگخواران قبول کردند که شاهد هستند. هیچکس دوست نداشت طعم آن معجون را بچشد.
ایوا تک و تنها مانده بود.