پست پایانیهمه منتظر تاثیر معجون ماندند. منتظر انفجار ایوا یا حداقل تبدیل شدنش به هزارپایی غمگین.
ولی نشد!
هیچ اتفاقی نیفتاد.
-هک... این معجون برای چی بود؟
-برای افتادن همه اتفاق ها با هم!
طبیعی بود که اتفاقی نیفتد.
جغد یک پا، دوباره سر رسید. با نگاهش به دنبال بلاتریکس گشت که در دورترین فاصله از او فرود بیاید.
این بار افلیا نامه را گرفت و باز کرد.
-ارباب... وقتشه!
وزارتخانه... دادگاه ویژه رسیدگی به جرائم لرد سیاه!قاضی پرونده را باز کرد.
- خب... طبق بررسی های ما، وظایف خدماتی به بهترین شکل ممکن انجام گرفته و رای دادگاه مبنی بر پاکسازی پرونده جناب آقای لرد ولدمورت...
فردی در را باز کرد و کاغذی را دوان دوان به قاضی رساند.
قاضی عینکش را به چشم زد و سرگرم خواندن شد.
-خب... راستش الان اطلاعاتی به من دادند که روند رسیدگی به پرونده و رای دادگاه رو کلا تغییر می ده. شکایتی از شما شده.
لرد سیاه مطمئن بود که "شما" ی مورد نظر او نیست. ولی این اطمینان باعث نشد که واقعا او نباشد! خود خودش بود.
-شکایت؟ از ما؟ چه کسی؟ حتما همان یارویی که آشغال هایش را پرتاب کردیم... یا معتاد توی پارک؟ یا پیرزن چهار چنگولی؟
قاضی سری تکان داد.
-هیچکدوم. آقای رودولف لسترنج... ایشون گفتن شما طی روز گذشته، سه همسرشون رو به قتل رسونده و یکی رو هم مفقود کردین! به این شکل پرونده تون پاکسازی نمی شه. شما از همین لحظه بازداشت و در صورت فرار، تحت تعقیب خواهید بود.
لرد سیاه احساس کرد دمای بدنش بالا و بالاتر می رود. چهره خندان رودولف را تصور کرد.
-لعنتی! می خواد جای ما رو بگیره! همیشه می خواست! لعنتی!
کلمه آخر را فریاد زد و فریادش به طوفانی تبدیل شد که دادگاه را به هم ریخت.
طی چند ثانیه اثری از خودش و یارانش در ساختمان وزارتخانه باقی نماند.
چند ساعت بعد!-فکر کردی پیدات نمی کنیم؟ لعنت بهت...می کشیمت... نابودت می کنیم. ما قصد داشتیم با پاکسازی پرونده مون در انتخابات شرکت نموده و وزیر سحر و جادو شده و از اتاق اسرار کلی چیز میز اسرارآمیز برداریم.
لرد سیاه دور خانه ریدل ها به دنبال رودولف می دوید و بلاتریکس هم او را همراهی می کرد. اجسام مختلف سخت و سنگین را به لرد می داد که به طرف رودولف پرتاب کند. این بار شکنجه و مرگ جادویی، لرد سیاه را آرام نمی کرد.
رودولف می دوید و تیم لرد- بلا به دنبالش.
بلاتریکس چکشی به دست لرد سیاه داد.
-ارباب... این یکی جادوییه. صاف می ره می خوره تو فرق سر دشمنتون.
لرد سیاه چکش را پرتاب کرد...
و چکش از بالای حصار دور خانه ریدل ها به پرواز در آمد.
رفت و رفت و رفت و رفت...
تا این که دشمن را شناسایی کرد!
روز بعد، خبر مرگ هری پاتر در اثر اصابت چکش، جامعه جادویی را غرق در بهت و حیرت کرد...
شایعه قتل هری پاتر و خورده شدنش توسط ایوا دهان به دهان می چرخید.
و لرد سیاه به یاد چیزی افتاد که مدتها به دنبالش بود.
ابر چوب دستی!
پایان!