! به نام چکش عدالت که همیشه تو صورت من بوده !
شرط بندی حرام است. ~ حاجیمون.
گیبن خیلی دیر متوجه شد که باید به حرف تراورز گوش میکرد و دور شرطبندی را یک خط بزرگ قرمز میکشید از همان خط های قرمزی که کراب با رژ لب روی لبش مینداخت. اما دیر شده بود خیلی دیر.
فلش بک
رودولف برگه ی آس مشکی خوشرنگی را در دستش برگرداند و روی دیگر کارت ها کوبید، پوسخندی زد و به چشمان نقره ای گیبن که از زیر نقاب معلوم بود خیره شد.
-خب گیبن میبینم که شرطو باختی پس هر کاری که میگم باید انجام بدی.
-برام مهم نیست. گیبن همیشه سر حرفش هست.
-باشه! خواهیم دید.
پایان فلش بک
گیبن همیشه سر حرفش بود اما اینفعه قضیه فرق داشت.
رودولف شرط کرده بود که گیبن باید یک روز تمام لباس زنونه بپوشد و از خانه بیرون برود. چند دقیقه بعد از اینکه تمام مرگخواران با گیبن و لباس زنانه ی تنش سلفی گرفتند او را سوار ماشین کردند و در یکی از کوچه پس کوچه های شهر پیاده کردند تا گیبن با پای پیاده با ان لباس مضحک سفید از جلوی چشمان صد ها جادوگر و ساحره تا خانه ی ریدل بیاید.
گیبن برای ساعت ها راه رفت اما هنوز راه زیادی تا خانه ی ریدل مانده بود همانطور که اهنگ لیلا لیلا لیلا راهرو راهرو راهرو را میخواند وارد مطب پزشکی شد تا کمی از ابسردکن اب بنوشد همینطور که اب میخورد و اب قطره قطره از زیر نقاب توی یقه ی لباسش میرفت دستی از پشت شانه ی گیبن را لمس کرد.
-مادام پامفری؟
-هان ؟
هان گیبن به معنای "چی شده بود" اما ان منشی احمق ان هان را به منزله ی مادام پامفری بودن گیبن تلقی کرد.
-اوه. مادام ما خیلی وقته منتظرتونیم. از وقتی رفتین مرخصی اوضاع اینجا به هم ریخته.
گیبن تا برگشت که به ان زن بگوید که من پامفری نیستم با رودولف مواجه شد اما نه ان رودولف همیشگی یک رودولف از جنس مونث، دست های کلفت، هیکل گنده، و سیبیل های پرپشت. گیبن با دیدن هیکل ان زن و شنیدن صدای ظریفش بسیار بسیار چندشش شد و اوق ها زد. منشی دست گیبن را گرفت و به سمت اتاقی حرکت کرد.
-خب اینم اتاقتون درست مثل قبل چیزی رو تغییر ندادیم.
و به سمت در رفت.
-چند دقیقه دیگه اولین مریض رو میفرستم داخل.
و در را ارام بست.
گیبن نمیدانست چه خبر شده و مثل گیبن در خر گیر کرده بود. در با صدای مهیبی باز شد و شخصی پر ابهت با ردای مشکی در درون در ظاهر شد. گیبن با دیدن لرد سیاه سریع به روی زانو افتاد و تعظیمی کرد.
لرد ارام روی صندلی نشست و نجینی را روی میز گذاشت. و گفت:
-خوبه ایندفعه ادب یاد گرفتی. دفعه پیش که اومدیم لایق کروشیوی ما هم نبودی.
گیبن تازه یادش امد که الان مادام پامفری است نه گیبن. اهمی کرد و سریع بلند شد.
-خب مشکلتون چیه؟
-ببند دهنتو مفلوک. ما چه مشکلی میتونیم داشته باشیم. پرنسس دلبندمون کمی حالش بده.
باورش سخت بود که گیبن به نجینی دست بزند، دردانه ی ارباب که توسط خود شخص لرد محافظت میشد حالا در دستان گیبن بود. گیبن به سمت یخچال اتاق رفت بستنی سالاری در اورد و خورد و سپس چوبش را در دهان نجینی فرو کرد. با اینکه هیچ چیز نفهمید قیافه ای گرفت و گفت:
-هووم. یه چیزهایی داره دستگیرم میشه اما اینطوری نمیشه تشخیص داد برید پشت اون دستگاه !
نجینی فس فس کنان روی زمین خزید و پشت دستگاه شیشه ای که بالایش X.RAY حک شده بود رفت و گیبن دستگاه را روشن کرد. در شکم نجینی چیزی وول میخورد. یک چیز دراز، حتی چشم هم داشت. دو چشم ورقلمبیده ! ان چیز در شکم نجینی چه بود ؟
ناگهان اسمان سیاه شد. تمام جهان متوقف شد. صاعقه ی نامرئی بر ذهن گیبن فرود امد و او را از جا پراند.
-یا مادربزرگ موگانا. نجینی بارداره.
پایان!
---
مار ها تخم نمیگذارند بچه زا هستند. جلد سوم نوشته ی جی ار ار تی !