هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل




پاسخ به: خانه اصیل و باستانی گانت ها
پیام زده شده در: ۱۳:۵۷ شنبه ۲۰ خرداد ۱۳۹۶
#71
هكتور با صداي بلند كمك ميخواست اما از آنجايي كه صداي دعواي مرگخواران بسيار بلند بود، هيچ كس صداي هكتور را نمي شنيد. هكتور وقتي فهميد كسي به كمكش نمي آيد، سريعا پاتيل پر از آبي را كه در كنارش قرار داشت روي سرش خالي كرد. از آنجايي كه موش ها از آب متنفر اند، سريعا به سمت سوراخ هاي خود رفته و از هكتور دور شدند.
- آخي... اينا ديگه از كجا پيداشون شد. به جان ارباب يه دقيقه ديگه ديرتر وارد عمل شده بودم، معلوم نبود چه بلايي سرم ميومد.

هكتور به سمت پاتيلش رفت و پس از اندكي تامل بالاخره متوجه شد كه به جاي درست كردن معجون مار زباني، معجون موش زباني را درست كرده است!

تالار اصلي

دعواي آرسينوس و بلاتريكس به تازگي تمام شده بود كه رودولف شروع كرد به صحبت كردن:
- آرسينوس، يكبار ديگه صداتو واسه زن من بلند كني من ميدونم و تو!
- برو بذار باد بياد... زن تو به قدر كافي خودش زبون داره، تو نميخواد از اون...

با قرار گرفتن يكي از قمه هاي رودولف زير گلوي آرسينوس، آرسينوس سكوت اختيار كرده و تسليم رودولف شد.


ویرایش شده توسط جینی ویزلی در تاریخ ۱۳۹۶/۳/۲۰ ۱۴:۲۷:۵۸

قدم قدم تا روشنایی، از شمعی در تاریکی تا نوری پرابهت و فراگیر !
میجنگیم تا آخرین نفس !!
میجنگیم برای پیروزی !!!
برای عـشـــق !!!!
برای گـریـفـیندور.


هیچ وخ یه ویزلی رو دست کم نگیر. مخصوصا اگه از نوع تک دختر خاندان باشه

تصویر کوچک شده


پاسخ به: خوابگاه هاي گريفيندور
پیام زده شده در: ۲:۲۴ پنجشنبه ۱۸ خرداد ۱۳۹۶
#72
نيوت اين حرف را زد و در جا بيهوش شد.
هري و رون بلند شدند و دست نيوت را گرفتند و كشان كشان او را به سمت تختش بردند به حالت نصفه روي تختش انداختند و به بقيه ي پسرها پيوستند.

- ميتونيم اونا رو از راه شومينه بياريم!
- آخه خنگول... به اون مخت يكم فشار بيار. چطوري اژدهاي به اون گندگي رو ميخواي از راه شومينه بياري تو؟
- خودمم ميدونم اونا گنده ان... منظورم اينه كه ميتونيم طلسم كوچيك كننده رو روشون اجرا كنيم، بعد بياريمشون داخل!
- گيريم راه حلت خوب... چطوري ميخواي بري بيرون؟ مثل اينكه نصفه شبه ها!
- اون كه ديگه اصلا كاري نداري... يواشكي.

با نگاهي عصباني چارلي، جيمز از نظر دادن دست كشيد و ساكت شد.
همگي به فكر فرو رفته بودند. هيچ كس هيچ فكري به ذهنش نميرسيد. همگي ساكت بودند كه ناگهان رون با صدايي آه مانند گفت:
- كاش هرمايني اينجا بود... اون تو هر شرايطي يه راه حل داره.

هري با اين حرف رون با صدايي بلند گفت:
- فهميدم!

با اين صداي بلند همگي ترسيدند. جيمز و چارلي يكديگر را بغل كردند، رون سرش به سقف خورد و دوباره به زمين برگشت، نويل در جا غش كرد و...

- واي رون... تو چقد باهوشي پسر!
- خودم ميدونم باهوشم... ولي الان چه ربطي داشت؟
- منظورم اينه كه ما ميتونيم دخترا رو به همواه لپ تاب به اينجا بياريم. اونجوري هممون ميتونيم با هم فيلم نگاه كنيم و...

با پس كله اي كه هري از چارلي خورد، ساكت شد.
- چرا چرت و پرت ميگي تو؟ به فرض كه ما رفتيم و گفتيم... اونا به نظرت قبول ميكنن؟ بعضي وقتا يه چيزايي ميگي كه شك ميكنم كه واقعا تو هري پاتري!
- ولي چارلي... راه حل خوبيه ها... ضرري كه نداره، ميريم مي پرسيم. اگه قبول نكردن، يه راه حل ديگه پيدا ميكنيم.

چارلي با اين حرف رون، سرش را به آرامي تكان داد و گفت:
- خيلي خب... قبول. حالا كي ميره؟

با اين حرف سرها به سمت هري برگشت.
- برو داداش... خودت پيشنهاد دادي، خودتم عمليش ميكني!


ویرایش شده توسط جینی ویزلی در تاریخ ۱۳۹۶/۳/۱۸ ۲۲:۳۵:۲۰

قدم قدم تا روشنایی، از شمعی در تاریکی تا نوری پرابهت و فراگیر !
میجنگیم تا آخرین نفس !!
میجنگیم برای پیروزی !!!
برای عـشـــق !!!!
برای گـریـفـیندور.


هیچ وخ یه ویزلی رو دست کم نگیر. مخصوصا اگه از نوع تک دختر خاندان باشه

تصویر کوچک شده


پاسخ به: آموزشگاه مرگخواری
پیام زده شده در: ۱۵:۴۳ شنبه ۱۳ خرداد ۱۳۹۶
#73
هكتور نيش ليني را گرفت و او را به گوشه ي اتاق برد تا براي ازدواج راضيش كند. نوبت به مرگخواران ديگر رسيده بود. همگي از استرس مثل هكتور ويبره مي رفتند. لرد سياه مجددا دفترش را باز كرد و جلوي اسم ليني و هكتور علامت زد. شرايط سختي بود. مرگخواران مي دانستند كه اگر لردسياه شك كند، همان جا مثل ماه پودر مي شدند و چيزي بجز خاكستر از آن ها باقي نمي ماند. لرد سياه بالاخره نفر بعدي را صدا زد:
- آرسينوس!

آرسينوس از جايش بلند شد و گوني كوچكش را برداشت. هنگامي كه به لردسياه رسيد گوني را در مقابل او قرار داد.

- خب آرسينوس، باز كن ببينيم چه براي ما آورده اي!

آرسينوس دستش را داخل گوني كرد و در كمال تعجب يك كراوات از داخل آن بيرون آورد.

- كراوات؟
- بله ارباب... اين عزيزترين چيزيه كه دارم و آوردمش كه براي شما اون رو فدا كنم تا وفاداريمو به شما ثابت كنم.

همه مي دانستند كه او چيزي را بيشتر از كراوات هايش دوست ندارد... البته، همه بجز لردسياه. آرسينوس چوب دستي اش را بالا برد تا كراوات را نابود كند اما با صداي لردسياه دستش رو هوا ماند:
- صبر كن... تو چطور جرئت ميكني به ما كلك بزني؟
- كلك ارباب؟ من غلط بكنم به شما كلك بزنم!
- به نظر ما تو چيزي ارزشمندتر از كراواتت هم داري... نقابت!

و لردسياه با اين حرفش تير خلاصي را زد.


ویرایش شده توسط جینی ویزلی در تاریخ ۱۳۹۶/۳/۱۳ ۱۶:۱۵:۵۰

قدم قدم تا روشنایی، از شمعی در تاریکی تا نوری پرابهت و فراگیر !
میجنگیم تا آخرین نفس !!
میجنگیم برای پیروزی !!!
برای عـشـــق !!!!
برای گـریـفـیندور.


هیچ وخ یه ویزلی رو دست کم نگیر. مخصوصا اگه از نوع تک دختر خاندان باشه

تصویر کوچک شده


پاسخ به: ویلای بزرگ آباء و اجدادی بلک !
پیام زده شده در: ۱۱:۳۰ پنجشنبه ۱۱ خرداد ۱۳۹۶
#74
با اين حرف آرسينوس هر دو به فكر فرو رفتند و به دنبال يك ساحره با سليقه مي گشتند.

- بلاتريكس!

آرسينوس با ذوق به بلاتريكس اشاره كرد اما با نگاه رودولف نيشش كاملا بسته شد.
- بله؟ چشمم روشن. اولا اينكه نيشتو ببند. دوما اينكه تو با زن من چيكار داري؟ سوما اينكه چرا از همه جا ياد زن من افتادي؟ چهارما اينكه بلاتريكس نه سليقه داره و نه حوصله! پنجما اينكه... فعلا چيزي يادم نمياد.

آرسينوس با دهاني باز همانطور به رودولف كه مثل وروره جادوها تند تند حرف ميزد، نگاه ميكرد. پس از چند دقيقه دهانش را بست تا مگسي كه در آن اطراف چرخ ميزند وارد دهانش نشود. سپس گفت:
- خب آخه ساحره ي ديگه اي در دسترس نيس. بقيه شون همه با لرد سياه رفتن مسافرت. تنها ساحره اي كه مونده فقط بلاتريكسه. جان من بيخيال شو ديگه.

رودولف كمي فكر كرد و پس از چندي گفت:
- خيلي خب... ولي مواظب چشمات باش كه كج نره!

آرسينوس آرام زير لب گفت:
- آخه من اگه يه ميليونوم ثانيه به چشماي اون نگاه كنم كه تا يك ماه كابوس ميبينم. حالا چطور ميخوام...
- چي ميگي زير لب؟
- هيچي هيچي. داشتم ميگفتم كه همين الان بايد حركت كنيم.
- اول بايد بريم بلاتريكسو برداريم و بعدش بريم مغازه ردا و كراوات فروشي هاگريد كه تازگيا تو كوچه دياگون تاسيسش كرده.

سپس هر دو با هم حركت كردند.


ویرایش شده توسط جینی ویزلی در تاریخ ۱۳۹۶/۳/۱۱ ۱۲:۳۳:۲۵

قدم قدم تا روشنایی، از شمعی در تاریکی تا نوری پرابهت و فراگیر !
میجنگیم تا آخرین نفس !!
میجنگیم برای پیروزی !!!
برای عـشـــق !!!!
برای گـریـفـیندور.


هیچ وخ یه ویزلی رو دست کم نگیر. مخصوصا اگه از نوع تک دختر خاندان باشه

تصویر کوچک شده


پاسخ به: حکومت تاریکی
پیام زده شده در: ۲۰:۲۱ چهارشنبه ۱۰ خرداد ۱۳۹۶
#75
لرد سياه وقتي حرف هايش را زد به اولين نفري كه ماموريت داشت يعني هكتور اشاره كرد كه به اتاقش بيايد و سپس خودش به سمت اتاق حركت كرد. با رفتن لردسياه مرگخواران يكي يكي پراكنده شدند. برخي از آن ها به سمت اتاق هايشان رفتند و مشغول كار هاي خود شدند و برخي ديگر به سمت هكتور حركت كردند.
- خوش به حالت هكتور. كاش ارباب من رو انتخاب مي كردند.

بلاتريكس با صداي بلندش به آرسينوس گفت:
- حالا چرا تو... همه مي دونن كه من از تو بهترم...

و اين ترتيب ميان بلاتريكس و آرسينوس دعوا شد. اما هكتور به هيچ كدام از آنها توجهي نكرد. با سرعت به سمت اتاق لرد سياه حركت كرد و به آرامي در زد.

- داخل شو هكتور.

هكتور به داخل اتاق رفت و در اتاق را پشت سرش بست. لرد سياه را ديد كه مشغول نوازش كردن نجيني است.
- خب... همانطور كه گفتيم اولين نفري كه ماموريت داره بايد يك نفرو كت بسته پيش ما بياره. حالا برو و دامبلدور رو نزد ما بيار.
- دامبلدور؟ ارباب، من حتي نميتونم نزديك دامبلدور بشم. چه برسه به اينكه بخوام اونو...

با فرياد لرد سياه، هكتور ساكت شد:
- چي گفتي؟ روي دستور ما حرف ميزني؟ مثل اينكه خيلي دوست داري خوراك نجيني بشي؟
- نه نه... من طبق دستوراتتون عمل ميكنم و دامبلدورو نزد شما ميارم.
خيلي خوبه هكتور. حالا ميتوني بري. اما يادت باشه، توي اين ماموريت حق استفاده ا ز معجون هاتو نداري! و همچين حق نداري بلايي سر ريش هاي دامبلدور بياري... چون به اون ها براي درست كردن شال گردن نياز دازيم.

هكتور كه مي دانست اگر كلمه ي ديگري حرف بزند بقيه ي عمرش را بايد در شكم نجيني بگذراند، با گفتن چشم از اتاق خارج شد.
از آنجايي كه ليني تمام مدت داخل جيب هكتور بود، تمامي اين مكالمات را شنيده بود. پس با خود گفت:
- اين براي من بهترين فرصته... هكتور بدون معجوناش هيچي نيس.
و لبخند شيطاني زد.


ویرایش شده توسط جینی ویزلی در تاریخ ۱۳۹۶/۳/۱۰ ۲۰:۵۷:۴۱
ویرایش شده توسط جینی ویزلی در تاریخ ۱۳۹۶/۳/۱۰ ۲۰:۵۸:۲۹

قدم قدم تا روشنایی، از شمعی در تاریکی تا نوری پرابهت و فراگیر !
میجنگیم تا آخرین نفس !!
میجنگیم برای پیروزی !!!
برای عـشـــق !!!!
برای گـریـفـیندور.


هیچ وخ یه ویزلی رو دست کم نگیر. مخصوصا اگه از نوع تک دختر خاندان باشه

تصویر کوچک شده


پاسخ به: کافه تفريحات سياه!
پیام زده شده در: ۱۶:۴۱ چهارشنبه ۱۰ خرداد ۱۳۹۶
#76
- ارباب، من اصلا نمي تونم همچين جسارتي بكنم. شما اينجا باشين و من حرف بزنم! اصلا امكان نداره.
- يعني چي اين حرف ها؟ ما خودمان به تو دستور صحبت كردن داديم. حالا توضيح بده.
- شما خودتون غلطــ... يني چيزه، من همچين جسارتي رو درمقابل شما نمي كنم. شما...

آرسينوس در حال صحبت كردن بود كه با نگاه خشمناك لردسياه خود به خود ساكت شد.با صداي هكتور همگي به سمت او برگشتند:
- خب ارباب، چرا خودتون توضيح نميدين؟
- ما نميتوانيم!
- چرا ارباب؟
- چون ما خودمان را به خاطر اين مسائل كوچيك خسته نميكنيم!

اما واقعا دليل لرد سياه خستگي نبود، بلكه دليلش اين بود كه او خودش هم معني كمله (بلاك) را نميدانست. پس به آرسينوس نگاه كرد و گفت:
- يا همين الان توضيح ميدي يا نقابت را برمي داريم و اون زبونتو از حلقومت بيرون ميكشيم!

آرسينوس كه مي ترسيد مرگخواران قيافه ي زشت او را ببينند، شروع كرد به توضيح دادن:
- كلمه بلاك يني اينكه ارباب نميتونه وارد سايت بشه و پست بذاره و درخواست نقد بده و در كل هيچ غلطي نميتونه بكنــ...

اما ناگهان آرسينوس به خاطر پس كله اي كه از لردسياه خورد، ادامه ي حرفش را نزد.

- حالا ما چطوري ميتوانيم دوباره دسترسي مان رو بدست بياوريم.
- خب راستش ارباب... راه حلش يكم واسه شما سخته!
- يني چي سخته... ما لرد سياه هستيم و قادر هستيم هر كاري را انجام دهيم. حالا بگو راه حل چيه؟
- خب واسه اين كار... شما بايد از رودولف معذرت خواهي بكنين.









ویرایش شده توسط جینی ویزلی در تاریخ ۱۳۹۶/۳/۱۰ ۱۷:۱۱:۵۶

قدم قدم تا روشنایی، از شمعی در تاریکی تا نوری پرابهت و فراگیر !
میجنگیم تا آخرین نفس !!
میجنگیم برای پیروزی !!!
برای عـشـــق !!!!
برای گـریـفـیندور.


هیچ وخ یه ویزلی رو دست کم نگیر. مخصوصا اگه از نوع تک دختر خاندان باشه

تصویر کوچک شده


پاسخ به: باشگاه اسلاگهورن
پیام زده شده در: ۱۱:۴۴ چهارشنبه ۱۰ خرداد ۱۳۹۶
#77
تام ريدل كه مي دانست اگر مرگخواران را ول كند، همينطور حرفهاي يكديگر را تاييد ميكنند، زير لب غريد:
- باشه، قبول. حالا كه سگه رفته. برين بيرون. من مي خوام با پروفسور خصوصي صحبت كنم.

ليني كه نتوانست خودش را كنترل كند، گفت:
- چه حرف خصوصي؟؟!
-

با نگاه وحشتناكي كه تام ريدل به ليني انداخت، مرگخواران يكي يكي از اتاق اساتيد خارج شدند و آخرين نفر يعني آرسينوس در اتاق را به آرامي بست. اما از آنجايي كه مرگخواران بسيار خيره سر بودند، دوباره گوش هايشان را به در اتاق چسباندند تا حرف هاي خصوصي آن دو را بشنوند.

- داشتم ميگفتم... يه نفرو ميكشي و بعد روحشو ميندازي داخل قوطــ... اه اه، ساعت از نيمه شب هم گذشته. بهتره بريم استراحت كنيم، فردا هم براي اين حرفا وقت هس.

مرگخواران كه اوضاع را خراب ديدند، به سرعت شروع به پراكنده شدن كردند. رز روي زمين نشست و خود را با مورچه ها سرگرم كرد. آرسينوس مشغول شمردن شكاف هاي سقف قلعه شد. هكتور مشغول شمردن شكاف ها ديوار قلعه شد و... .
وقتي تام ريدل و اسلاگهورن از اتاق بيرون آمدند با سيل عظيمي از مرگخواران رو به شدند كه هركدام مشغول انجام كاري بودند.

- آرسينوس، چند تا بود؟؟
- تا الان شده 226 تا. تو چطور؟
- من يكي بيشترم، 227 تا.
- ليني... به مورچه ها غذا دادي؟؟
- نه، من دارم لباساشونو عوض ميكنم. رز قرار بود بهشون غذا بده!

اسلاگهورن و تام ريدل يك نگاه به خودشان ميكردند و يك نگاه به مرگخواران. تام ريدل در دل گفت:
- نيگا كن تو رو مرلين! خيره سرم مرگخوار تربيت كردم. اينا به همه چي ميخورن الا مرگخوار.

باصداي ورژن جديد پروفسور مك گونگال همه به سمت او نگاه كردند:
- ساعت از نيمه شب هم گذشته. شما توي سالن چيكار ميكنين؟ به خاطر اين كارتون صد امتياز از هر چهار گروه كسر ميشه!


ویرایش شده توسط جینی ویزلی در تاریخ ۱۳۹۶/۳/۱۰ ۱۴:۱۵:۱۷

قدم قدم تا روشنایی، از شمعی در تاریکی تا نوری پرابهت و فراگیر !
میجنگیم تا آخرین نفس !!
میجنگیم برای پیروزی !!!
برای عـشـــق !!!!
برای گـریـفـیندور.


هیچ وخ یه ویزلی رو دست کم نگیر. مخصوصا اگه از نوع تک دختر خاندان باشه

تصویر کوچک شده


پاسخ به: در جستجوی راز ققنوس(عضویت)
پیام زده شده در: ۲۳:۵۰ سه شنبه ۹ خرداد ۱۳۹۶
#78
سلام بر پيرمرد پروفسور عزيز:
تا مدتي قبل در محفل به سر ميبردم اما به علت فعاليت كم اخراج كه نه، رفتم مرخصي. حالا دوباره اومدم و فعاليتم رو شروع كردم. باز هم ميتونم در محفل حضور داشته باشم؟؟

پ.ن:پروفسور جون من يه پارتي بازي براي اعضاي قبلي محفل بكن. اصلا يكي از احاديث ارزشمندتون به اين موضوع اشاره ميكنه:
نقل قول:

در محفل همیشه به روی اعضای قدیمی بازه.


دخترم!

اخیرا شما کمی فعال بودین...این میزان فعالیت برای ورورد به محفل ققنوس کافی نیست. اما چون شما قبلا هم محفلی بودین و مشخصه برای محفل ارزش قائل هستین اشکالی نداره. اما اگه بعد از ورودتون به محفل فعالیتی نداشته باشین ناچاریم دوباره شما رو به یک مرخصی دیگه بفرستیم!

تایید شد. خوش برگشتین.


ویرایش شده توسط آلبوس دامبلدور در تاریخ ۱۳۹۶/۳/۱۰ ۱۱:۱۸:۲۲

قدم قدم تا روشنایی، از شمعی در تاریکی تا نوری پرابهت و فراگیر !
میجنگیم تا آخرین نفس !!
میجنگیم برای پیروزی !!!
برای عـشـــق !!!!
برای گـریـفـیندور.


هیچ وخ یه ویزلی رو دست کم نگیر. مخصوصا اگه از نوع تک دختر خاندان باشه

تصویر کوچک شده


پاسخ به: فروشگاه لوازم جادویی
پیام زده شده در: ۱۸:۰۶ سه شنبه ۹ خرداد ۱۳۹۶
#79
آرسينوس مي دانست كه اگر لردسياه نجيني را به آن حالت ببيند، طوفاني به پا خواهد كرد كه آن سرش ناپيداست. اندكي سر جايش ايستاد و براي اين اتفاق دنبال چاره اي بود. افكارش داشت به جاهاي خوب خوب مي رسيد كه با صداي دابي همه ي آن ها مانند پرنده اين از ذهنش پر زد و در آسمان محو شد.

- دابي جن خيلي خوبي است. او هميشه كار هاي خارق العاده ميكرد. هري پاتر هميشه به اين كار هاي او افتخار ميكرد و آفرين ميگفت.

آرسينوس در حالي كه از پشت نقابش دود و بخار بيرون ميزد، گفت:
- تو غلط كردي كارهاي خارق العاده كردي!! هري پاتر بيشتر غلط كرد كه به تو افتخار ميكرد، آرسينوس هم بيشترِ بيشتر غلط كرد كه به تو اعتماد كرد و نجيني رو دست تو سپرد.

آرسينوس دابي-وينكي را به همراه هر دو تكه نجيني برداشت و به سمت خانه ريدل ها رفت تا با كمك آنها بتواند چاره اي براي اين اتفاق پيدا كند.

خانه ريدل ها:

مرگخواران در حال پيدا كردن راهي براي كشيدن حرف از زير زبان دابي-وينكي ميگشتند كه با وارد شدن آرسينوس از تعجب خشكشان زد.

- اين چيه ديگه؟؟!
- اين نسخه دوم نجيني يه. كپي برابر با اصل.
- يني چي نسخه دوم نجيني يه؟؟!
- يعني اينكه رسما بدبخت شديم!!

مرگخواران همچنان با دهان هاي باز يه نگاه به تيكه اول نجيني مي انداختند، يه نگاه به تيكه دوم، يه نگاه به دابي-وينكي و در آخر هم يه نگاه سرسري به آرسينوس. پس از چندي كه اين عمل هي و هي تكرار شد، آرسينوس به ريگولوس نگاه كرد و گفت:
- مثل اينكه دوباره بايد اتاق عمل رو راه بندازي!!!!


ویرایش شده توسط جینی ویزلی در تاریخ ۱۳۹۶/۳/۹ ۱۸:۱۱:۳۵

قدم قدم تا روشنایی، از شمعی در تاریکی تا نوری پرابهت و فراگیر !
میجنگیم تا آخرین نفس !!
میجنگیم برای پیروزی !!!
برای عـشـــق !!!!
برای گـریـفـیندور.


هیچ وخ یه ویزلی رو دست کم نگیر. مخصوصا اگه از نوع تک دختر خاندان باشه

تصویر کوچک شده


پاسخ به: خانه اصیل و باستانی گانت ها
پیام زده شده در: ۱۵:۵۵ سه شنبه ۹ خرداد ۱۳۹۶
#80
همگي به تكاپو افتاده بودند و به دنبال اين بودند كه بتوانند به زبان ماري صحبت كنند و آن خانه ي اجدادي لرد سياه را از آن خود كنند. همهمه ي بزرگي در سالن به راه افتاده بود. برخي از مرگخواران با هم بر سر گرفتن خانه قرن بوقي دعوا مي كردند و برخي ديگر دنبال چاره بودند و با تلفن هايشان از 118 شماره ي كلاس هاي آموزش زبان ماري را ميگرفتند.
در اين ميان بلاتريكس باصدايي كه فقط مختص خودش بود فرياد زد:
- چه خبره بابا.

توجه مرگخواران به سمت بلاتريكس جلب شد. آنهايي كه دعوا ميكردند، به دعواي خود خاتمه دادند و كساني هم كه در حال صحبت با 118 بودند تلفن هاي خود را قطع كردند.

- پياده شين همگي با هم دسته جمعي ميريم. الكي واسه خودتون برنامه ريزي نكنين و جنگ و دعوا هم را نندازين.از الان گفته باشم اون خونه واس ماس، يني كلش واس ماس.

آرسينوس جلو آمد و گفت:
- عهههه!!! نه بابا؟؟! حالا كي گفته كه اون خونه واسه تويه؟؟ اصلا، تو چيت از من بيشتره كه ميتوني صاحب اون خونه بشي اما من نميتونم؟؟ بعدشم، مثل اينكه تو شرط لرد سياه رو فراموش كردي!! تنها در صورتي ميتوني صاحب اون خونه بشي كه مارزبان باشي. هر وقت تونستي مثل مارا صحبت كني، اون موقع بيا و ادعاي مالكيت كن.

آرسينوس اين ها را گفت و به سمت درب خروجي سالن حركت كرد و همانطور با خود ميگفت:
- الكي هارت و پورت ميكنه. يه تبل توخالي بيشتر نيس، اون وخ واسه من ادعاشم ميشه.فكر ميكنه كيه!!

آرسي در حال خروج از درب سالن بود كه با صداي بلاتريكس سر جايش ايستاد:

- من يك مار زبانم.

سروصدا دوباره سالن را پر كرد. همگي از اين حرف بلاتريكس بسيار تعجب كرده بودند.
چندي بعد با صداي بهت زده آرسي مرگخواران دوباره سكوت كردند.

- تو چي هستي؟
- من يك مار زبانم.
- هههه!! شوخي با مزه اي بود. تو حتي نميدوني مار با كدوم (م) نوشته ميشه، حالا واسه من ادعا ميكني كه يه مار زباني؟؟؟!

و درحالي كه اداي بلاتريكس را در مي آورد، دوباره به سمت درب خروجي حركت كرد:
- من يه مارزبانم. ههه!! برو بابا كشكتو بساب.

اما همين كه خواست پايش را از سالن بيرون بگذارد با حرف بلاتريكس در جا خشكش زد و لنگ در هوا ماند.


ویرایش شده توسط جینی ویزلی در تاریخ ۱۳۹۶/۳/۹ ۱۶:۳۹:۲۳

قدم قدم تا روشنایی، از شمعی در تاریکی تا نوری پرابهت و فراگیر !
میجنگیم تا آخرین نفس !!
میجنگیم برای پیروزی !!!
برای عـشـــق !!!!
برای گـریـفـیندور.


هیچ وخ یه ویزلی رو دست کم نگیر. مخصوصا اگه از نوع تک دختر خاندان باشه

تصویر کوچک شده






هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.