بعد از گذشت مدتی و جمع شدن نصف کلاس توسط مامورین جوخه بازرسی، آلکتو کلاس رو به همراه مامورین و دانش آموزان بازداشت شده ترک کرد. دانش آموزان که در حال غرق شدن در سکوت به جا مانده بودند، همزمان با چهره ای پوکر مانند، هم دیگر را نگاه میکردند تا اینکه صدای اعتراض یکی از دانش آموزان، سکوت رو شکست:
-این دیگه چه وضعشه؟ اینا دارن به ما ظلم میکنن.
-راست میگه.
-ما نباید همینطور بشینیم و اونها رو نگاه کنیم تا هر غ... چیز... هر کاری که دلشون میخواد بکنن.
-راست میگه.
-باید جلوشون بایستیم.
-راست میگه.
-ببند دهنتو.
-راست میگه. آها چشم.
دانش آموزان دیگه، کمی فکر کردن. یکی از دانش آموزان رو کرد به دانش آموز معترض:
-خب میگی چیکار کنیم؟
-شاید بهتره که یه گروه بشیم علیه جوخه.
-فکر خوبیه. باید الف دال رو هم قانع کنیم که هوریس، دست نشونده لرد نیست.
-یه مسئله ای این وسط هست. اسم گروه رو چی بذاریم؟
-اسمش مهم نیست. بعدا یه فکری براش میکنیم. الان وقتشه که بریم یه سری رو بکشونیم طرف خودمون.
دانش آموزان از جاشون بلند شدن و به طرف حیاط حرکت کردن. سعی کردن تا دور از چشم اعضای جوخه، بقیه دانش آموزان رو به گروه خودشون بیارن. برخی مخالفت میکردن. چون اصلا دوست نداشتن توی خطر بیافتن. تعدادی از دانش آموزان دیگه که اوضاع مدرسه رو دیده بودن، به گروه ملحق میشدن تا شاید بتونن کاری برای هاگوارتز بکنن.
ساعتی گذشت. هوا تقریبا تاریک شده بود و اعضای گروه، طبق قرارشون، توی هاگزهد جمع شده بودن. آرتور از روی صندلیش بلند شد رو کرد به جمعیت:
-خیلی خب دوستان! وقتش رسیده که هاگوارتز رو نجات بدیم. هاگوارتز توی خطر بزرگی قرار گرفته و دو جناح رو علیه خودش کرده. باعث و بانی این اتفاقات به گفته هوریس، مدیر مدرسه، مدیران اسبق هاگوارتز هستن. ولی مسئله ای که وجود داره، اینه که آیا حرف هوریس درسته یا نه.
-نه آرتور! مسئله اینجاست که از کدوم گروه شروع کنیم. جوخه یا الف دال؟ جوخه بازرسی داره به همه اعضای مدرسه ظلم میکنه و با بی عدالتی دانش آموزان رو مجازات میکنه. از طرفی هم الف دال خیال میکنه که هوریس، دست نشونده ولدمورته و این خیلی خطرناکه. اگه هوریس فکر و خیالی نداشته باشه که از نظر من نداره، درصورتی که جوخه رو از بین ببریم، به مشکل بزرگی بر میخوریم. نمیتونیم جلوی الف دال رو بگیریم و اونها رو قانع کنیم. از دیدگاه دیگه، اگه الف دال رو بخوایم قانع کنیم، تقریبا غیر ممکنه. چون اونها زور گویی و بی عدالتی جوخه رو میبینن و باور نمیکنن که هوریس بی گناه باشه.
-من یه نظری دارم. بیاید هوریس رو از بین ببریم.
-مزه نریز یوآن. موضوع جدیه.
-اتفاقا حرف بدی هم نزدا. هوریس رو از بین میبریم. بعدم جوخه رو. الف دال هم نمیخواد قانع کنیم.
در همین لحظه، فنریر و آلکتو، به همراه دسته ای از مامورین جوخه بازرسی و دیوانه سازان، وارد هاگزهد شدن:
-به به! سوسیس کالباسای خودم هم که اینجان. میبینم داشتید در مورد از بین بردن هوریس صحبت میکردید.
-جان؟ کی اسم هوریس رو آورد؟ آقا بوخودا ما نبودیم.
-حرف اضافه نزن بینیم باو. همشونو دستگیر کنید ببرید. باس یه گوشمالی پررررررررو بهشون بدیم.
آلکتو این رو گفت و مامورین جوخه دست به کار شدن. روز بعد، هرکدوم از اعضای گروه منحل شده، با بدنهایی کبود شده و استخوان هایی شکسته، در یکی از سلول های آزکابان قرار گرفته بودن.