هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل

صفحه‌ی اصلی انجمن‌ها


صفحه اصلی انجمن ها » همه پیام ها (هوری.دلربا)



پاسخ به: خاطرات مرگ خواران
پیام زده شده در: ۰:۱۰ یکشنبه ۱۰ آذر ۱۳۹۸
#71
- تولدت مبارک لینی!
- ممنون ولی ... تولد من که دو هفته پیش بود!
- آره ولی نت قطع بود! بعدم کادوت مونده بود توی لپ تاپ و دم دست نبود.
- چی قطع بود؟ مونده بود کجا؟
- هیچی ولش کن. من خیلی فکر کردم لینی ... ارباب همیشه از دست تو در رنج و عذابن. کادویی برات تدارک دیدم که این موضوع رو حل کنه.
- ارباب؟ از دست من؟
- آره دیگه! تو همش داری پرواز می‌کنی ... بال بال که می‌زنی زیربالت عرق می‌کنه. بوی گند می‌گیری. همشم که زیر دماغ ارباب می‌پلکی. از دستت خفه می‌شن و دم نمی‌زنن.
- آخی ارباب ... هی تو مطمئنی؟ ما حشرات اصلا غده عرق نداریما!
- معلومه که مطمئنم! اصلا گیریم من اشتباه کنم. بیا ... این کادو که برات خریدم رو ببین ... اسپری ضد عرق، مخصوص حشرات! اینا که اشتباه نمی‌کنن.
- فکر کنم راست می‌گی ... ازت ممنونم هوریس. اما راستش من در راستای حمایت از تولید ملی، کار و سرمایه ایرانی، فقط از محصولات داخلی استفاده می‌کنم
- این که مشکلی نیست! ایرانیشم هست. بیا از این استفاده کن.


ز خاک من اگر گندم برآید،
از آن گر نان پزی مستی فزاید! تصویر کوچک شده


پاسخ به: زمين كويیديچ هاگوارتز
پیام زده شده در: ۲۳:۵۴ جمعه ۱۷ آبان ۱۳۹۸
#72
[پست مال تیم ریونکلاوه. نگاه به آرم اسلیترین این بغل نکنید ها! دوران بازی به عشق گروه و این ها گذشته. الان همه به عشق گالیون سوار جارو میشن. حریفمونم نفت مسجدسلیمانه. کی به کیه؟ شما که برنامه بازی ها رو نمیدونید. ]


- خرررررر ... تصویر کوچک شده

دیلیلیلیلی! [افکت تلفن پرویز]

- بله؟ تصویر کوچک شده

- با ما تبانی کن پرویز!

- نمی‌کنم. تصویر کوچک شده

تق! [افکت قطع شدن تلفن پرویز]

- پففففف ... تصویر کوچک شده

دیلیلیلیلی! [افکت تلفن پرویز]

- بیا صحبت کنیم.

- نه. تصویر کوچک شده

- ماشین بفرستم؟

تق! [افکت قطع شدن تلفن پرویز] تصویر کوچک شده

دیلیلیلیلی! [افکت تلفن پرویز]

- خداوکیلی صد تومن می‌دم!

- صبح شماره کارتمو می‌فرستم. تصویر کوچک شده

- من امشب دوستش داشتم.

تق! [افکت قطع شدن تلفن پرویز] تصویر کوچک شده


آن سوی خط، اعضای تیم کوییدیچ اسلیترین با تردید به هوریس خیره بودند.

- 100 تومن؟

- پول ارزشمندیه ... آخرین بار با یه گالیون میشد 20 تاشو گرفت اما الان فقط 13 تاشو می‌دن! روز به روز داره گرون‌تر می‌شه.

- حالا از کجا 100 تاشو گیر بیاریم؟

تصویر کوچک شده


در یکی از دخمه‌های تنگ و تاریک و نم گرفته‌ی تالار اسلیترین، در میان تلّی از پاتیل‌های سوراخ و ملاقه‌های زنگار گرفته و بطری‌های خاک‌آلود، هکتور مشغول کند و کاو بود.

- بابا نگاه کردن کن! یک نیمه‌ی پایینی هکتور از اون‌جا بیرون زدن می‌شه.

رابستن راهش را به داخل دخمه کج کرد و بچه نیز چهاردست و پا به دنبالش ... هکتور که تا کمر در وسایل مستعمل معجون سازی‌اش فرو رفته بود، سرش را بیرون آورد.

- هی هکتور! چی کار کردن می‌شی؟

- دارم دنبال یه چیز به درد بخور می‌گردم بزنم تو دیوار بلکه پول پرویز دربیاد!

رابستن بدون این که به روی خود بیاورد که متوجه منظور هکتور نشده، مشغول بررسی دفترچه‌اش شد و هکتور نیز مجددا خم شده و در وسایلش فرو رفت.

- بابا نگاه کردن کن! یک نفر این‌جا یک سوراخ گذاشتن کرده!

- زمینی‌ها سوراخ رو گذاشتن نمی‌کنن بچه! در واقع جایی که هیچی گذاشتن نکنن، سوراخ ایجاد شدن می‌شه. یا شایدم جایی که «هیچی» رو گذاشتن کنن ... هوم؟ گذاشتن کردن یا نکردن؟ مساله این است! خودم هم شک کردن شدم.

راب بدون این که فکر کند، سوالات فلسفی مطرح می‌کرد و ذهن بچه مشوش تر از قبل می‌شد. او بدون توجه به حرف‌های خودش، به ورق زدن دفترچه ادامه داد.

- پیدا کردم!

هکتور این را در حالی گفت که پاتیلی بلورین را از وسایل بیرون می‌کشید.

- سالم سالمه! اصل فرانسس؛ فقط چون کنجش لب پر شده بود استفاده نمی‌کردم.

- دیدن بشم؟

راب پاتیل را از هکتور گرفت و اندکی وارسی کرد. با لبخند تصنعی سعی کرد حرف هکتور را تایید کند: «عالی بودن می‌شه.» سپس آن را با محکم (!) به دیوار دخمه کوبید. در حالی که به خرده شیشه‌های به جا مانده از پاتیل نگاه می‌کرد پرسید:

- برات تو دیوار زدنش کردم. پول دراومدن شد؟

تصویر کوچک شده


- اه ... بچه بیا زیر گچ منو خاروندن کن! کلافه شدن کردم!

- صبر کردن کن.

- اون چی بودن می‌شه توی دستت؟

رابستن که از گردن تا پاشنه در گچ بود، تلاش بی نتیجه‌ای برای گردن کشیدن و دیدن بچه داشت. بچه پشت به او نشسته بود و از بالا و پایین شدن متوالی بازوهایش مشخص بود با چیزی ور می‌رود. رابستن نگران شد؛ فضایی‌ها اسباب بازی نداشتند!

- با چی ور رفتن می‌کنی؟

- عهه ... صبر کردن کن دیگه!

- پدر زنوسی سر من داد زدن نکن! گفتن می‌کنی یا با همین دستای گچی چک زدن کنمت؟

- بابا دندون رو جیگر گذاشتن کنی الان دراومدن می‌کنه!

بچه برگشت و به سمت رابستن آمد. چراغی طلایی در دست داشت.

- اون چی بودن می‌شه؟

- من این رو توی کارتون‌های زمینی که برای آموزش دیدن می‌کردی دیدن کردم! چراغ جادو بودن می‌شه ...

- لازم نکرده به پدرت یاد دادن کنی ... خودم دونستن می‌شم. منظورم این بودن هست که از کجا آوردن کردی؟

- وقتی عمو هکتور شما رو با یک پرتاب سه امتیازی توی دیوار زدن می‌کرد، من از توی وسایلش برداشتن کردم.

بچه این را گفت و دوباره مشغول دست کشیدن بر لوله‌ی چراغ شد.

- داری اشتباه زدن می‌کنی!

رابستن این را گفت و به سوی بچه خیز برداشت اما لحظه‌ای بعد با صورت به زمین خورد.

- هیچی گفتن نکن! لوله چراغ عرق کردن شده ... صدای نفس غولش هم اومدن می‌شه!

رابستن که مانند کرم به سمت بچه می‌خزید، چنگ زد و چراغ را از او قاپید.

- اگر درست زدن می‌کردی تا الان اومدن کرده بود! توی فیلم فقط سه بار زدن کرد ...

- ای بابا! تازه داشتیم دم می‌کشیدیما! چقدر تو کار بچه دخالت می‌کنی؟ شما فضایی‌ها با متدهای روز تربیت فرزند آشنا نیستین؟ بذار کارشو بکنه دیگه.

چراغ از دست رابستن افتاد و او با بهت به آن خیره شد.

- تو حرف زدن می‌کنی؟

بچه از فرصت استفاده کرد و دوباره چراغ را در دست گرفت.

- نه پس الکی بهم می‌گن چراغ جادو.

رابستن دمر روی زمین افتاده بود و تلاش فرزند دلبندش برای بیرون کشیدن غول از چراغ را تماشا می‌کرد. بچه عرق جبین می‌ریخت و بر چراغ دست می‌کشید. راب حسی ناخوشایند داشت که پیش از آن تجربه نکرده بود و نامی برایش سراغ نداشت. حسی که به نظرش اصلا متعلق به او نبود؛ زمینی بود! فقط می‌دانست که دوست دارد این ماجرا را تمام کند. نفس عمیقی کشید و گفــ ... پیش از آن که دهانش را باز کند ابروهایش در هم گره خورد. دوباره نفس عمیقی کشید. بویی آشنا را احساس می‌کرد.

- اگه راست گفتن می‌کنی یکم حرف زدن کن ببینم.

- عجب تسترالیه ها! تا الان داشتم چی کار می‌کردم؟

شکش به یقین تبدیل شد؛ بوی کره!

- چقدر صدات هم آشنا بودن هست!

- ای بابا ... فهمیدی راب؟ من فقط می‌خواستم یه شوخی زمینی باهاتون کرده باشم.

- شوخی کردن شده باشی؟ بچه من یک ساعت تو رو دست کشیدن کرده!

- بی جنبه نباش دیگه! اصلا تو می‌دونستی هشتاد درصد لذت شوخیو طرف مقابل می‌بره؟

بچه بی توجه به این مکالمه همچنان داشت دست می‌کشید.

- صبر کن ببینم! :silent

چراغ-هوریس با صدایی وحشت زده گفت:

- بسه بچه ... نکن ... من که غولی توم ندارم! این چیه داره ازم درمیاد؟

تصویر کوچک شده


میز گردی وسط تالار عمومی اسلیترین قرار گرفته بود. در یک سو، پنج صندلی قرار داشت که طبعا لرد ولدمورت وسطی را اشغال کرده بود. «هکتور گرنجرچی»، «بلاتریکس لستروانچی» و «هوریس دلربای ظریف مریف» نیز اطرافش بودند و می‌شد حدس زد صندلی خالی نیز متعلق به بانز باشد. در آن سوی میز اما یک صندلی بیشتر قرار نداشت و دختری با کفش های کتانی ... چیز ... دختری با موهای قرمز؟ نه ... مشنگی با موهای طلایی نشسته بود تا مذاکرات 5+1 شکل بگیرد.

پس از دقایقی سکوت که با خیره شدن طرفین به یکدیگر سپری شد، لرد اولین جمله را رو به مخاطبی غیر منتظره بیان کرد:

- مایلیم برامون توضیح بدی که این مشنگ توی تو چه غلطی می‌کرد؟

هوریس که بالاخره تغییر شکل داده بود و دیگر شبیه چراغ جادو نبود پاسخ داد:

- ارباب به فلسای دخترتون قسم من بی تقصیرم! ما یک بار داشتیم تو جادوگر تی وی صحبتای اینو می‌شنفتیم ... هی قمپز در می‌کرد! ما هم کاملا بی منظور گفتیم «بیا برو تو آستینم باو! » نمی‌دونیم چرا جدی گرفت ... و اصلا از کجا شنفت ... و کی رفت!

لرد تصمیم گرفت تأدیب هوریس را به وقت دیگری موکول کند و رو به ترامپ کرد.

- خوب غول! آماده‌ای آرزوهای ما رو بشنوی؟

- غول؟ آرزو؟ چی می‌گین شما؟

- مگه از توی چراغ جادو در نیومدی؟ ما مایلیم فرض کنیم غولی. مطمئنیم اگر بدونی ما چه دیدگاهی نسبت به مشنگ‌ها داریم، خودت هم همین رو ترجیح خواهی داد.

- من رو تهدید کردین؟ تحریمتون می‌کنم! مرگخواران رو جزو ارگان‌های تروریستی ثبت می‌کنم! گزینه حمله نظامی رو می‌ذارم روی میز! پهباد فوق پیشرفته ضد جادو می‌فرستم اطراف خونه ریدل!

- کروشیو بابا!

- چی بـَــبَ؟ تصویر کوچک شده

ترامپ که مدتی درون آستین هوریس زندگی کرده بود، به صورت ناخودآگاه تغییر شکل مدنظرش را انجام داد و منتظر آرزوی لرد سیاه ماند.

- من که یه خورده ساحره‌های تینیجر و یه خورده در و دا... هیچی هیچی! فقط یه خورده مهربون باشیم.

هوریس با نگاه‌های لرد و بلاتریکس از آرزو کردن صرف نظر کرد و آن را به سایرین واگذار کرد.

- من آرزو می‌کنم بزرگترین معجون ساز تاریخ ... اوه ... حواسم نبود. همین الانشم هستم.

- من آرزو می‌کنم رودولف طلاقم بده و لرد سیاه ...

- بلا؟ احساس نمی‌کنی آرزوهات زیادی خصوصی و خاله زنکی هستن؟

- بله سرورم. من آرزویی ندارم. زیر سایه شما بودن برای من کافیه.

- من آرزو می‌کنم دیده بشم.

ترامپ-غول با تعجب به صندلی خالی خیره شد.

- کی بود که این آرزو رو کرد؟

- هیچ کس! خیالاتی شدی غول! این جا فقط ما آرزو می‌کنیم. ما هم که اربابی هستیم همه چیز تمام! بزرگترین و قدرتمندترین و باابهت‌ترین و ترسناک‌ترین و ثروتمندترین و جاودانه‌ترین ارباب دنیا. هر چیزی هم نیاز داشته باشیم خودمون به دست میاریم. با خودت چی فکر کردی؟ فکر کردی ما محتاج تو غول کله هویج هستیم که آرزومونو به تو بگیم؟

بلا که فرصت را در حال از دست رفتن می‌دید سریعا در گوش لرد زمزمه‌هایی بازدارنده ادا کرد.

- سرورم اوج نگیرید! به مسابقه فردا فکر کنید ... به هر حال شما هم تیمی‌هایی مثل این هوریس رو هم دارید که ممکنه باعث برنده نشدنتون بشن.

لرد بی آن که خود را از تک و تا بیندازد با همان لحن پیش از قطع شدن صحبت‌هایش، ادامه داد.

- پس گوش کن! ما آرزو می‌کنیم که صد تومن ...

این بار هوریس دست به کار شد تا بی اطلاعی لرد در مورد کوییدیچ کار دستشان ندهد.

- ارباب ما صد تومن رو برای تبانی با پرویز که مدافعه می‌خواستیم. این مشنگ خودش جست‌وجوگرشونه! بگید اسنیچ رو نگیره.

- خجالت بکش غول بی عقل! همون‌طورکه گفته بودیم ما ارباب ثروتمندی هستیم و نیازی به صد تومن تو نداریم. ما آرزو می‌کنیم که رفت و روبگر تیم حریف ما اسنیپ رو نگیره.

- شنیدی غول؟ ارباب فرمودن جست‌وجوگر حریف اسنیچ رو نگیره.

تصویر کوچک شده


- به نام خداح ... یوآن قانع هستم و با گزارش بی طرفانه بازی دو تیم گریفیندور و اسلیترین در خدمتتونم.

طرفداران گریفیندور که طبق قانون 90 درصد ظرفیت ورزشگاه را به خود اختصاص داده بودند، با توپ، تانک و فشفشه از بلاتریکس لسترنج استقبال به عمل آوردند.

- بازی در ورزشگاه یادگار دامبل خوابگاه گریفیندور و به میزبانی این تیم برگزار می‌شه و می‌بینید که طرفداران پرشور و بی‌شمار این تیم، علاوه بر جایگاه‌ها، تپه‌ها و جنگل‌های اطراف هاگوارتز رو هم پر کردن و واقعا الگوی تمام تماشاگران دنیا هستن. داشتن چنین طرفدارانی از صد تا جام فلزی بی ارزش هم بهتره.

فنریر و هکتور رو به روی هم قرار گرفته و منتظر آغاز بازی بودند. با اشاره خانم هوچ، بدون هیچ تمایلی، نزدیک شدند تا دست بدهند. فنریر در یک حرکت ناگهانی، مچ دست هکتور را گاز گرفت.

- کاپیتان تیم گریفیندور رو می‌بینید که مثل یک الگو عمل می‌کنه. خیلی جوانمردانه و با نهایت گرمی، دست کاپیتان حریف رو می‌فشاره ... البته با دندان!

آرتور ویزلی سوار بر جاروی دست ساز خود که به آن یک موتور مشنگی اضافه کرده بود به سمت سرخگون پرواز کرد و آن را در اختیار گرفت. از قضا موتور مشنگی، نیاز به یک اگزوز مشنگی نیز داشت که دودش استادیوم را فرا گرفت. رابستن که با بدن گچ گرفته پا به زمین مسابقه گذاشته بود، شش‌های فضایی‌اش طاقت نیاورد و مجددا از روی جارو به زمین افتاد و سپس با برانکارد از زمین خارج شد و به نزد مادام پامفری انتقال یافت.

- یکی از بازیکنان اسلیترین رو می‌بینید که با تجهیزات پوششی اضافه پا به زمین گذاشته و به نظرم معلم ورزش هاگوارتز اگر می‌خواد ثابت کنه که بی طرفه، باید باهاش برخورد کنه.

بانز ناغافل بلاجری به سمت آرتور فرستاد و او را از پیشروی به سمت دروازه خودشان باز داشت. هوریس از فرصت استفاده کرد و توپ بی صاحب را قاپید و به سمت دروازه حریف یورش برد.

- خوب مشخص نیست این بلاجر از کجا شلیک شد! کاملا مشخصه که عده‌ای از بیرون زمین هوای اسلیترین رو دارن و این تیم سوگلی هاگوارتز هست.

هوریس برای دست گرمی دروازه گریفیندور را از راه دور نشانه گرفت و توپ را به سمت حلقه کناری شلیک کرد. شلیکی که در آغوش سر کاوگان آرام گرفت. سر کادوگان با توپ به سمت سکوی 36 که جایگاه تیفوسی‌های گریفیندور بود رفت و با آن به حرکات موزون پرداخت.

- خـــــــــــــــــــــدااااااااای مــــــــــــن ... چه واکنشی ... یک ســـــــــــــوپـــــــــــرواکنـــــــــــــــــش از سر کادوگــــــــــــــــــــــــــــــــان!

طرفداران هلهله کنان کادوگان را تشویق کردند. عده‌ای از میان آن‌ها پرچم دورمشترانگ را به اهتزاز در آورده و شعار جدایی گریفیندور از هاگوارتز را سر دادند. کادوگان نیز به آن‌ها سلام نظامی داد و سپس به دروازه برگشت. توپ را به عله پاس داد و او نیز برای تلافی حرکت هوریس، مستقیما شوت زد.

- حالا یـــــک ســـــــــــــــــــــــــــــــــوپـــــــــــــر شــــــــــــــــــــــــــــــوت! وااااااای لسترنج توپ رو گرفت. واقعا خجالت آوره. واقعا این تیم از کجا حمایت می‌شه که دروازه بانش به خودش اجازه داد توپ عله رو بگیره؟ گرفتن توپ وبمستر توهین به تمام جادوگرانی‌هاست! هیچ جادوگرانی با غیرتی این رو نمی‌پذیره. من از نمایندگان اولیا و مربیان هاگوارتز تقاضا دارم سریعا برای لسترنج تشکیل پرونده بدن و اون رو از مدرسه اخراج کنن.

تصویر کوچک شده


با گذشت ساعتی از شروع بازی، بازی 130 به 20 به سود گریفیندور در جریان بود. با حکم کمیته انضباطی هاگوارتز، بلاتریکس از ادامه بازی محروم و با کارت قرمز داور، هکتور و هوریس از زمین اخراج شده بودند.

- واقعا کوییدیچ مدرن و چشم نوازی رو بازی می‌کنه تیم گریفیندور. از نتیجه کاملا مشخص هست که این تیم چقدر از حریفش سر تره و ایشالا بعد از منچستر اوله. باشه؟

بانز که به لطف نامرئی بودن از چشم داور پنهان شده و اخراج نشده بود، رو کرد به لرد که به خاطر کوییدیچ نابلدی بی خطر تشخیص داده شده و اخراج نشده بود به خاطر ابهت زیاد داور جرات اخراجش را نداشت و گفت:

- ارباب ... به نظرتون اون اسنیچ نیست لای موهای ترامپ؟

- بانز ... همین الان ما چیزی طلایی رنگ لای موهای طلایی رنگ ترامپ دیدیم. به نظرمان اسنیچ باشد.

- احست سرورم! علامت شوم رو بفرستین بگیرتش!

لرد همین کار را کرد. ترامپ نیز متوجه سکنا گزیدن اسنیچ در موهای خود شده بود اما با دیدن علامت شومی که به طرفش حمله ور بود، جرات نداشت آن را بگیرد.

- عبدالله بزن اون ضربه رو ... چیز ... ترامپ بگیر اون اسنیچو!

فریادهای تماشاگران و گزارشگر ثمری نداشت. اسنیچ در دستان علامت شوم جای گرفت. تماشاگران گریفیندور که در این مسابقه به رتبه دوم رسیده بودند، برای جشن گرفتن این موضوع به داخل زمین هجوم آوردند.

تصویر کوچک شده


نقل قول:
اطلاعیه:

با رای کمیته انضباطی هاگوارتز، تشخیص داور در مورد اخذ اسنیچ توسط علامت شوم اشتباه بوده و پیش از آن، آقای ترامپ اسنیچ را با موهای خود گرفته بودند. بدین ترتیب گریفیندور برنده این بازی خواهد بود.


این متن خبری بود که فردای آن روز، روزنامه «ریونکلاو جوان» با تیتر «باز هم تبعیض به سود اسلیترین» کار کرده بود.


ویرایش شده توسط هوريس اسلاگهورن در تاریخ ۱۳۹۸/۸/۱۷ ۲۳:۵۹:۴۰

ز خاک من اگر گندم برآید،
از آن گر نان پزی مستی فزاید! تصویر کوچک شده


پاسخ به: حمله!!!!!!
پیام زده شده در: ۱۵:۱۱ پنجشنبه ۹ آبان ۱۳۹۸
#73
«هوری تتو» آماده پذیرایی از مراسمات و میهمانی های شما.

بدین شکل


ز خاک من اگر گندم برآید،
از آن گر نان پزی مستی فزاید! تصویر کوچک شده


پاسخ به: اتاق خون!
پیام زده شده در: ۱۳:۵۵ یکشنبه ۵ آبان ۱۳۹۸
#74


پی نوشت: شاید بچه ها ازت حساب ببرن پیرمرد ولی حنات واسه من رنگی نداره! دست میزنم تا چشت دراد


دهنتم که بو کره می‌ده... پاشو برو جلو خونه خودتون آلودگی صوتی درست کن.


ویرایش شده توسط آلبوس دامبلدور در تاریخ ۱۳۹۸/۸/۵ ۱۸:۵۹:۲۲

ز خاک من اگر گندم برآید،
از آن گر نان پزی مستی فزاید! تصویر کوچک شده


پاسخ به: آموزشگاه مرگخواری
پیام زده شده در: ۲۳:۳۴ جمعه ۳ آبان ۱۳۹۸
#75
- چه گوسفند با کمالاتی ... شما وضعیت شیردهیتون چطوریاست؟

در همان حین که گوسفند با عشوه شتری محصولات لبنی خود را به رودولف معرفی می‌کرد و رودولف نیز آب از لب و لوچه‌اش آویزان شده بود، بزی لاغر با پیشانی پینه بسته، ریش بلند و تسبیح به دست به آن‌ها نزدیک شد.

- دخترم؟

- بــِـــــــع خدا چوپونمه!

- همین چوپونیا دوشیدنت! پشماتو ریختن و بعد پوشیدنت!

- چه بز با درایتی!

جمله آخر را بلاتریکس ادا کرده بود ... اما این بلا آن بلا نبود! بلاتریکس پس از اخراج شدن توسط لرد دلبندش، دیگر نه نایی برای جیغ زدن داشت و نه چوبدستی‌اش به کروشیو می‌رفت. او افسردگی گرفته بود. اما هر چه باشد، او یک ساحره بود و یک ساحره هر چه را از دست بدهد، حسادت ساحره‌آنه‌اش را از دست نمی‌دهد.

- بلا؟

- عزیزم تو می‌تونی مخ یک گوسفند جوونو بزنی ... یک بز پیر نتونه مخ منو بزنه؟

و بترسید از انتقام ساحرگان که آنان سخت کیفرند.


ز خاک من اگر گندم برآید،
از آن گر نان پزی مستی فزاید! تصویر کوچک شده


پاسخ به: گفتگو با مدیران ، انتقاد ، پیشنهاد و ...
پیام زده شده در: ۱۸:۵۲ شنبه ۱۳ مهر ۱۳۹۸
#76
سلام.
یه مشکل عجیبی واسم پیش اومده که اخساس میکنم در واقعیت وجود نداره و تو کره ای زیاده روی کردم که چنین توهمی میزنم

سایت برام باز میشه، صفخه هم کامل لود میشه و اینا ... بعد وسط خوندن یه پست یا مثلا نوشتن همین پست، یهو میپره رو صفخه ی عزیز و دوست داشتنی پیوندها :| چرا؟ فقط مال منه؟


ز خاک من اگر گندم برآید،
از آن گر نان پزی مستی فزاید! تصویر کوچک شده


پاسخ به: حمله!!!!!!
پیام زده شده در: ۸:۰۳ چهارشنبه ۳ مهر ۱۳۹۸
#77
خوب خوب خوب! بازی تموم شد! این هم یک آزمون و بلای الهی بود برای این که فرق مرگخواران حقیقی و منافقین مشخص بشه. خوش به حال کسانی که از این آزمون سربلند بیرون اومدن و وای بر منافقینی که دستشون رو شد. چترهای صورتی در پروفایل‌های شما باقی می‌مونن و اگر گناهتون رو تکذیب کنید، علیهتون شهادت می‌دن. جا داره در پایان، به عنوان مجری این آزمون، تشکراتی داشته باشم.

اول از همه از ارباب متشکرم که من رو به عنوان مجری این آزمون قابل دونستن و اجازه دادن این توفیق نصیبم بشه که من مثل یک سانتریفیوژ، مرگخوار سره رو از ناسره جدا کنم.

از برادر ارجمندم رودلف، که این مسیر رو با پیشنهاد دادن هاگرید به من هموار کرد.

از آقای گری بک که سریعا در لباس میشی ظاهر شد تا مبادا منافقی او رو در جبهه مرگخواران وفادار ببینه و از ترس دندون فنر، روی سفیدش رو آشکار نکنه.

از تام جاگسن، سو لی، سدریک دیگوری، هکتور دگورث گرنجر و آلکتو کرو که خیلی زود به صف بیعت کنندگان نمادین پیوستن تا عرصه برای نافقین واقعی باز بشه.

از رکسان خالی که بعد از تهدیدهای توخالی و تلاش برای اعمال نفوذ وزارتخونه‌ای‌ها در ارتش شما، دوباره اولین شخصی شد که به صورت نمادین بیعت می‌کنه و اجازه نداد منافقین حقیقی از این اشخاص بترسن و پنهان بمونن.

از کنت الاف که برای تلطیف فضای جامعه، از طرف وزارتخونه به صورت نمادین بیعت کرد تا کسی تصور نکنه وزارتخونه تماما مخالف لرد تقلبی هست.

از بانز که در این مدت ندیدیمش.

اربابا! جز افرادی که نام بردم و قصد داشتن فضا رو برای آزمون الهی آماده کنن، بقیه از ته دل با هاگرید بیعت کردن و به شما پشت کردن. اگر بررسی کنید قطعا متوجه می‌شید منافق واقعی چه کسانی هستن. البته من برای این که زحمت شما کم نشه، از لیست چترصورتی‌ها، اشخاص بالا رو حذف کردم و به لیست زیر رسیدم:

نقل قول:
1. لینی وارنر


شما می‌دونید و اعضای لیست ...

سایه‌تان جاودانه.


ز خاک من اگر گندم برآید،
از آن گر نان پزی مستی فزاید! تصویر کوچک شده


پاسخ به: خبرگزاري سياه
پیام زده شده در: ۱۷:۰۴ سه شنبه ۲ مهر ۱۳۹۸
#78
تصویر کوچک شده

جنایات لرد سیاه، از تولد تا مرگ
به قلم بلاتریکس لسترنج


در روایات جادویی آمده که حوا (نام کامل: Eve Lestrange) در هنگام هبوط به زمین، آبستن بود. وی صاحب دو فرزند به نام‌های لرد سیاه (نام کامل: Dark Lord aka Ghabil) و هابیل شد. پدر او، آدم (نام کامل: Adam Slytherin) لرد را قابیل صدا می‌زد تا با برادرش هم‌قافیه شود. لرد که از این موضوع خرسند نبود، اول هابیل را به خاطر اسم مسخره‌اش و سپس آدم را به خاطر استفاده از این نام کشت تا اولین قتل جادوگران را به نام خود ثبت کند.

چند سال بعد، جادوگری سفید به نام ابراهیم (نام کامل: Abraham Dumbledore) ظهور کرد و شبی که لرد سیاه به همراه مرگخوارانش در کافه تفریحات سیاه مشغول خوش گذرانی بود، مجسمه اجداد لرد را شکست و تبرش را به دست مجسمه سالازار گذاشت. لرد پس از بازگشت از کافه، دستور داد ابراهیم را در آتش بیندازند تا اولین جادوگر سفید بزرگ دنیا را نابود کرده باشد.

چندی بعد جادوگر سفید دیگری که خود را موسی (نام کامل: Moses Dumbledore) می‌خواند ظهور کرد و از لرد خواست مرگخواران را به همراه او بفرستد. موسی برای به کرسی نشاندن خواسته خود، عصایش را به زمین انداخت و آن را به اژدها تبدیل کرد. لرد نیز به سرعت چوبدستی‌ کشید و ماری برای خود خلق کرد و آن را نجینی نامید. نجینی اژدهای موسی را بلعید و خواسته موسی محقق نشد. موسی که خود را در مقابل لرد سیاه ناتوان می‌دید، پا به فرار گذاشت اما مرگخواران او را تعقیب کردند. عاقبت موسی به دریا رفت و خود از ترس ابهت لرد سیاه، غرق شد.

اندکی از ماجرای موسی گذشته بود که عیسی (نام کامل: Jesus Dumbledore) ادامه دهنده راه جادوگران سفید شد و شروع کرد به زنده کردن مشنگ‌هایی شد که مرگخواران کشته بودند. لرد اجازه این کار را به عیسی نداد و او را به صلیب کشید تا عبرتی برای آیندگان شود. گفته می‌شود یکی از مرگخواران در هنگام این اتفاق به انبار شراب کره‌ای عیسی دست یافت و از آن ذخیره‌ای برداشت که همچنان پابرجاست.

سال‌ها جهان از خیر جادوگران سفید آسوده بود تا این که لرد فهمید جادوگر سفیدی در مناطق دوردست شروع به تبلیغ علیه او کرده. لرد چند جاسوس از جمله سوروس اسنیپ (نام کامل: Aboo-Obaydah) را به آن مناطق فرستاد تا در صورت بروز خطر، اوضاع را کنترل کند. او در اولین جغدی که برای لرد فرستاد، خبر از وفات آن جادوگر داد و ضمنا خیال لرد را این‌گونه آسوده کرد: «نفوذ چاکران درگاه لرد سیاه در ارتش سفید بسیار مستحکم شده. هنوز ساعاتی از مرگ رهبر فقید ارتش سفید نگذشته که آن‌ها راضی شدند به جای عمل به وصیت او، یکی از مرگخوارانتان را به عنوان جانشین پذیرفته و با او بیعت کنند.» لرد این اعمال نفوذ را بسیار موثرتر و مهلک‌تر از بلایی می‌دانست که بر سر جادوگران سفید پیشین آورده بود.

سال‌های بعد از این واقعه، لرد و مرگخواران در خانه ریدل به شر و بدی زندگی می‌کردند تا این که جغدی رسید و خبر آورد پیروان موسی که خود را یهودی می‌نامند در حال زاد و ولد هستند تا ارتشی در برابر لرد سیاه فراهم کنند. لرد به محض شنیدن این موضوع، دستور داد در شکنجه‌گاه اتاق آواداکداورا بسازند و اجساد آن‌ها را نیز در کوره مشنگ سوزی بیندازند.

ادامه دارد ...


ز خاک من اگر گندم برآید،
از آن گر نان پزی مستی فزاید! تصویر کوچک شده


پاسخ به: سلام بر لرد شکلاتی ... درود بر چتر صورتی
پیام زده شده در: ۲۱:۲۰ دوشنبه ۱ مهر ۱۳۹۸
#79
دوستان! هم‌خالکوبیان! با گذشت مدتی از وفات جانسوز و جانگداز ارباب، اندکی از سوی چشم من بازگشت و موفق شدم ادامه پیام سرورمون رو بخونم.

نقل قول:

لرد ولدمورت نوشته:
ما یک هفته دیگر باز خواهیم گشت...


و حالا توجه شما رو به تاریخ این نامه جلب می‌کنم:

نقل قول:
یکشنبه ۲۴ شهریور ۱۳۹۸


اما الان چه روزیه؟

نقل قول:
دوشنبه 1 مهر ۱۳۹۸


موسی ارباب سر کارمون گذاشت. بازگشتی در کار نیست. همه چیز روشن شد. هفت روز شد هشت و روز و روز هشتم هم داره تموم می‌شه.

ای کسانی که در شک و تردید بودید و هوریس را دروغ‌گو می‌پنداشتید؛ حالا دیگر جای هیچ درنگی نیست. بدانید و آگاه باشید که حجت بر ما تمام شد و ارباب هیچ گاه بازنخواهد گشت.

حال وقت آن فرا رسیده که از هوریس دلسوزتان متشکر باشید که در نبود ارباب شما را بی سرور رها نکرد. اکنون بیایید و این گوساله هاگرید بزرگ را به لردی بپذیرید و کار را یک سره کنید.

فریب کسانی که به دنبال چند دستگی بین ما هستند را نخورید! آن کس که با لرد شکلاتی به دشمنی و مخالفت برمی‌خیزد، با تک تک شما دشمن است! با قدرت و ابهت ارتش سیاه دشمن است! ما وقتی قدرتمندیم که زیر یک پرچم باشیم. زیر چتر صورتی!

پس از آن که حجت تمام شد، هیچ عذری پذیرفته نیست. مطمئن باشید که سزای سختی در انتظار کسانی است که ایجاد نفاق در ارتش سیاه می‌کنند.


ز خاک من اگر گندم برآید،
از آن گر نان پزی مستی فزاید! تصویر کوچک شده


پاسخ به: مجله شايعه سازی!
پیام زده شده در: ۱۳:۵۶ یکشنبه ۳۱ شهریور ۱۳۹۸
#80
لرد ولدمورت؛ خودکشی یا صحنه سازی؟


بی شک داغ ترین خبر محافل جادویی در هفته اخیر، مرگ ناگهانی لرد ولدمورت بوده است. آن طور که از گفته شاهدان عینی برمی‌آید، آن‌ها نامه‌ای با محتوای خداحافظی از طرف او یافته‌اند. بنابراین می‌توان به طور قطع گفت که او با نیت قبلی، خودکشی کرده است. ادعایی که اگرچه شواهد و قرائنی دارد، عجیب به نظر می‌رسد. اما این تنها یک روی ماجرا است. خبرنگاران کوییبلر، گزارشی تهیه کرده‌اند که به ادعای شگفت‌انگیزتری ختم می‌شود. عکاسی که نخواست نامش فاش شود، تصویری حیرت‌انگیز در این رابطه برای ما ارسال کرده.

تصویر کوچک شده

طبق آن چه پشت تصویر نوشته شده، این عکس در یک مهمانی در جزیره‌ای مرموز و دور افتاده ثبت شده. جزیره‌ای که بسیاری از مشاهیر، پس از صحنه سازی مرگ خود، در آن به زندگی مخفیانه و دور از چشم مردم و رسانه‌ها ادامه داده‌اند. به نظر می‌رسد لرد سیاه نیز چنین تصمیمی داشته و ترجیح داده باقی عمرش را به بیلیارد بازی کردن و نوشیدنی کره‌ای نوشیدن بگذارند. در تصویر به جز لرد سیاه، یک خواننده مشهور مشنگ، یک جادوگرسیاه خاورمیانه‌ای و یک ابرقدرت سیاسی که تلاش زیادی برای پاک‌سازی دنیا از مشنگ‌ها و یهودی‌ها داشته، قابل شناسایی هستند. خبرنگاران ما در تلاش هستند تصاویر و اطلاعات بیشتری از محل اختفای لرد سیاه به دست بیاورند. اما چیزی که قطعی به نظر می‌رسد، صحنه سازی بودن مرگ لرد سیاه است. اگرچه جای نگرانی نیست! او قصد بازگشت به جامعه جادویی را ندارد؛ وگرنه از ابتدا دست به چنین کاری نمی‌زد. این‌طور نیست؟


ز خاک من اگر گندم برآید،
از آن گر نان پزی مستی فزاید! تصویر کوچک شده






هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.