[پست مال تیم ریونکلاوه. نگاه به آرم اسلیترین این بغل نکنید ها! دوران بازی به عشق گروه و این ها گذشته. الان همه به عشق گالیون سوار جارو میشن.
حریفمونم نفت مسجدسلیمانه. کی به کیه؟ شما که برنامه بازی ها رو نمیدونید.
]
- خرررررر ...
دیلیلیلیلی! [افکت تلفن پرویز]- بله؟
- با ما تبانی کن پرویز!
- نمیکنم.
تق! [افکت قطع شدن تلفن پرویز]- پففففف ...
دیلیلیلیلی! [افکت تلفن پرویز]- بیا صحبت کنیم.
- نه.
- ماشین بفرستم؟
تق! [افکت قطع شدن تلفن پرویز] دیلیلیلیلی! [افکت تلفن پرویز]- خداوکیلی صد تومن میدم!
- صبح شماره کارتمو میفرستم.
- من امشب دوستش داشتم.
تق! [افکت قطع شدن تلفن پرویز] آن سوی خط، اعضای تیم کوییدیچ اسلیترین با تردید به هوریس خیره بودند.
- 100 تومن؟
- پول ارزشمندیه ... آخرین بار با یه گالیون میشد 20 تاشو گرفت اما الان فقط 13 تاشو میدن! روز به روز داره گرونتر میشه.
- حالا از کجا 100 تاشو گیر بیاریم؟
در یکی از دخمههای تنگ و تاریک و نم گرفتهی تالار اسلیترین، در میان تلّی از پاتیلهای سوراخ و ملاقههای زنگار گرفته و بطریهای خاکآلود، هکتور مشغول کند و کاو بود.
- بابا نگاه کردن کن! یک نیمهی پایینی هکتور از اونجا بیرون زدن میشه.
رابستن راهش را به داخل دخمه کج کرد و بچه نیز چهاردست و پا به دنبالش ... هکتور که تا کمر در وسایل مستعمل معجون سازیاش فرو رفته بود، سرش را بیرون آورد.
- هی هکتور! چی کار کردن میشی؟
- دارم دنبال یه چیز به درد بخور میگردم بزنم تو دیوار بلکه پول پرویز دربیاد!
رابستن بدون این که به روی خود بیاورد که متوجه منظور هکتور نشده، مشغول بررسی دفترچهاش شد و هکتور نیز مجددا خم شده و در وسایلش فرو رفت.
- بابا نگاه کردن کن! یک نفر اینجا یک سوراخ گذاشتن کرده!
- زمینیها سوراخ رو گذاشتن نمیکنن بچه! در واقع جایی که هیچی گذاشتن نکنن، سوراخ ایجاد شدن میشه. یا شایدم جایی که «هیچی» رو گذاشتن کنن ... هوم؟ گذاشتن کردن یا نکردن؟ مساله این است!
خودم هم شک کردن شدم.
راب بدون این که فکر کند، سوالات فلسفی مطرح میکرد و ذهن بچه مشوش تر از قبل میشد. او بدون توجه به حرفهای خودش، به ورق زدن دفترچه ادامه داد.
- پیدا کردم!
هکتور این را در حالی گفت که پاتیلی بلورین را از وسایل بیرون میکشید.
- سالم سالمه! اصل فرانسس؛ فقط چون کنجش لب پر شده بود استفاده نمیکردم.
- دیدن بشم؟
راب پاتیل را از هکتور گرفت و اندکی وارسی کرد. با لبخند تصنعی سعی کرد حرف هکتور را تایید کند: «عالی بودن میشه.» سپس آن را با محکم (!) به دیوار دخمه کوبید. در حالی که به خرده شیشههای به جا مانده از پاتیل نگاه میکرد پرسید:
- برات تو دیوار زدنش کردم.
پول دراومدن شد؟
- اه ... بچه بیا زیر گچ منو خاروندن کن! کلافه شدن کردم!
- صبر کردن کن.
- اون چی بودن میشه توی دستت؟
رابستن که از گردن تا پاشنه در گچ بود، تلاش بی نتیجهای برای گردن کشیدن و دیدن بچه داشت. بچه پشت به او نشسته بود و از بالا و پایین شدن متوالی بازوهایش مشخص بود با چیزی ور میرود. رابستن نگران شد؛ فضاییها اسباب بازی نداشتند!
- با چی ور رفتن میکنی؟
- عهه ... صبر کردن کن دیگه!
- پدر زنوسی سر من داد زدن نکن! گفتن میکنی یا با همین دستای گچی چک زدن کنمت؟
- بابا دندون رو جیگر گذاشتن کنی الان دراومدن میکنه!
بچه برگشت و به سمت رابستن آمد. چراغی طلایی در دست داشت.
- اون چی بودن میشه؟
- من این رو توی کارتونهای زمینی که برای آموزش دیدن میکردی دیدن کردم! چراغ جادو بودن میشه ...
- لازم نکرده به پدرت یاد دادن کنی ... خودم دونستن میشم.
منظورم این بودن هست که از کجا آوردن کردی؟
- وقتی عمو هکتور شما رو با یک پرتاب سه امتیازی توی دیوار زدن میکرد، من از توی وسایلش برداشتن کردم.
بچه این را گفت و دوباره مشغول دست کشیدن بر لولهی چراغ شد.
- داری اشتباه زدن میکنی!
رابستن این را گفت و به سوی بچه خیز برداشت اما لحظهای بعد با صورت به زمین خورد.
- هیچی گفتن نکن! لوله چراغ عرق کردن شده ... صدای نفس غولش هم اومدن میشه!
رابستن که مانند کرم به سمت بچه میخزید، چنگ زد و چراغ را از او قاپید.
- اگر درست زدن میکردی تا الان اومدن کرده بود! توی فیلم فقط سه بار زدن کرد ...
- ای بابا! تازه داشتیم دم میکشیدیما!
چقدر تو کار بچه دخالت میکنی؟ شما فضاییها با متدهای روز تربیت فرزند آشنا نیستین؟ بذار کارشو بکنه دیگه.
چراغ از دست رابستن افتاد و او با بهت به آن خیره شد.
- تو حرف زدن میکنی؟
بچه از فرصت استفاده کرد و دوباره چراغ را در دست گرفت.
- نه پس الکی بهم میگن چراغ جادو.
رابستن دمر روی زمین افتاده بود و تلاش فرزند دلبندش برای بیرون کشیدن غول از چراغ را تماشا میکرد. بچه عرق جبین میریخت و بر چراغ دست میکشید. راب حسی ناخوشایند داشت که پیش از آن تجربه نکرده بود و نامی برایش سراغ نداشت. حسی که به نظرش اصلا متعلق به او نبود؛ زمینی بود! فقط میدانست که دوست دارد این ماجرا را تمام کند. نفس عمیقی کشید و گفــ ... پیش از آن که دهانش را باز کند ابروهایش در هم گره خورد. دوباره نفس عمیقی کشید. بویی آشنا را احساس میکرد.
- اگه راست گفتن میکنی یکم حرف زدن کن ببینم.
- عجب تسترالیه ها! تا الان داشتم چی کار میکردم؟
شکش به یقین تبدیل شد؛ بوی کره!
- چقدر صدات هم آشنا بودن هست!
- ای بابا ... فهمیدی راب؟
من فقط میخواستم یه شوخی زمینی باهاتون کرده باشم.
- شوخی کردن شده باشی؟
بچه من یک ساعت تو رو دست کشیدن کرده!
- بی جنبه نباش دیگه! اصلا تو میدونستی هشتاد درصد لذت شوخیو طرف مقابل میبره؟
بچه بی توجه به این مکالمه همچنان داشت دست میکشید.
- صبر کن ببینم! :silent
چراغ-هوریس با صدایی وحشت زده گفت:
- بسه بچه ... نکن ... من که غولی توم ندارم! این چیه داره ازم درمیاد؟
میز گردی وسط تالار عمومی اسلیترین قرار گرفته بود. در یک سو، پنج صندلی قرار داشت که طبعا لرد ولدمورت وسطی را اشغال کرده بود. «هکتور گرنجرچی»، «بلاتریکس لستروانچی» و «هوریس دلربای ظریف مریف» نیز اطرافش بودند و میشد حدس زد صندلی خالی نیز متعلق به بانز باشد. در آن سوی میز اما یک صندلی بیشتر قرار نداشت و
دختری با کفش های کتانی ... چیز ... دختری با موهای قرمز؟ نه ... مشنگی با موهای طلایی نشسته بود تا مذاکرات 5+1 شکل بگیرد.
پس از دقایقی سکوت که با خیره شدن طرفین به یکدیگر سپری شد، لرد اولین جمله را رو به مخاطبی غیر منتظره بیان کرد:
- مایلیم برامون توضیح بدی که این مشنگ توی تو چه غلطی میکرد؟
هوریس که بالاخره تغییر شکل داده بود و دیگر شبیه چراغ جادو نبود پاسخ داد:
- ارباب به فلسای دخترتون قسم من بی تقصیرم!
ما یک بار داشتیم تو جادوگر تی وی صحبتای اینو میشنفتیم ... هی قمپز در میکرد! ما هم کاملا بی منظور گفتیم «بیا برو تو آستینم باو!
» نمیدونیم چرا جدی گرفت ... و اصلا از کجا شنفت ... و کی رفت!
لرد تصمیم گرفت تأدیب هوریس را به وقت دیگری موکول کند و رو به ترامپ کرد.
- خوب غول! آمادهای آرزوهای ما رو بشنوی؟
- غول؟ آرزو؟ چی میگین شما؟
- مگه از توی چراغ جادو در نیومدی؟ ما مایلیم فرض کنیم غولی. مطمئنیم اگر بدونی ما چه دیدگاهی نسبت به مشنگها داریم، خودت هم همین رو ترجیح خواهی داد.
- من رو تهدید کردین؟ تحریمتون میکنم! مرگخواران رو جزو ارگانهای تروریستی ثبت میکنم! گزینه حمله نظامی رو میذارم روی میز! پهباد فوق پیشرفته ضد جادو میفرستم اطراف خونه ریدل!
- کروشیو بابا!
- چی بـَــبَ؟
ترامپ که مدتی درون آستین هوریس زندگی کرده بود، به صورت ناخودآگاه تغییر شکل مدنظرش را انجام داد و منتظر آرزوی لرد سیاه ماند.
- من که یه خورده ساحرههای تینیجر و یه خورده در و دا... هیچی هیچی!
فقط یه خورده مهربون باشیم.
هوریس با نگاههای لرد و بلاتریکس از آرزو کردن صرف نظر کرد و آن را به سایرین واگذار کرد.
- من آرزو میکنم بزرگترین معجون ساز تاریخ
... اوه ... حواسم نبود. همین الانشم هستم.
- من آرزو میکنم رودولف طلاقم بده و لرد سیاه ...
- بلا؟ احساس نمیکنی آرزوهات زیادی خصوصی و خاله زنکی هستن؟
- بله سرورم.
من آرزویی ندارم.
زیر سایه شما بودن برای من کافیه.
- من آرزو میکنم دیده بشم.
ترامپ-غول با تعجب به صندلی خالی خیره شد.
- کی بود که این آرزو رو کرد؟
- هیچ کس! خیالاتی شدی غول! این جا فقط ما آرزو میکنیم. ما هم که اربابی هستیم همه چیز تمام! بزرگترین و قدرتمندترین و باابهتترین و ترسناکترین و ثروتمندترین و جاودانهترین ارباب دنیا.
هر چیزی هم نیاز داشته باشیم خودمون به دست میاریم. با خودت چی فکر کردی؟ فکر کردی ما محتاج تو غول کله هویج هستیم که آرزومونو به تو بگیم؟
بلا که فرصت را در حال از دست رفتن میدید سریعا در گوش لرد زمزمههایی بازدارنده ادا کرد.
- سرورم اوج نگیرید! به مسابقه فردا فکر کنید ... به هر حال شما هم تیمیهایی مثل این هوریس رو هم دارید که ممکنه باعث برنده نشدنتون بشن.
لرد بی آن که خود را از تک و تا بیندازد با همان لحن پیش از قطع شدن صحبتهایش، ادامه داد.
- پس گوش کن! ما آرزو میکنیم که صد تومن ...
این بار هوریس دست به کار شد تا بی اطلاعی لرد در مورد کوییدیچ کار دستشان ندهد.
- ارباب ما صد تومن رو برای تبانی با پرویز که مدافعه میخواستیم. این مشنگ خودش جستوجوگرشونه! بگید اسنیچ رو نگیره.
- خجالت بکش غول بی عقل! همونطورکه گفته بودیم ما ارباب ثروتمندی هستیم و نیازی به صد تومن تو نداریم. ما آرزو میکنیم که رفت و روبگر تیم حریف ما اسنیپ
رو نگیره.
- شنیدی غول؟ ارباب فرمودن جستوجوگر حریف اسنیچ رو نگیره.
- به نام خداح ... یوآن قانع هستم و با گزارش بی طرفانه بازی دو تیم گریفیندور و اسلیترین در خدمتتونم.
طرفداران گریفیندور که طبق قانون 90 درصد ظرفیت ورزشگاه را به خود اختصاص داده بودند، با توپ، تانک و فشفشه از بلاتریکس لسترنج استقبال به عمل آوردند.
- بازی در ورزشگاه یادگار دامبل خوابگاه گریفیندور و به میزبانی این تیم برگزار میشه و میبینید که طرفداران پرشور و بیشمار این تیم، علاوه بر جایگاهها، تپهها و جنگلهای اطراف هاگوارتز رو هم پر کردن و واقعا الگوی تمام تماشاگران دنیا هستن. داشتن چنین طرفدارانی از صد تا جام فلزی بی ارزش هم بهتره.
فنریر و هکتور رو به روی هم قرار گرفته و منتظر آغاز بازی بودند. با اشاره خانم هوچ، بدون هیچ تمایلی، نزدیک شدند تا دست بدهند. فنریر در یک حرکت ناگهانی، مچ دست هکتور را گاز گرفت.
- کاپیتان تیم گریفیندور رو میبینید که مثل یک الگو عمل میکنه. خیلی جوانمردانه و با نهایت گرمی، دست کاپیتان حریف رو میفشاره ... البته با دندان!
آرتور ویزلی سوار بر جاروی دست ساز خود که به آن یک موتور مشنگی اضافه کرده بود به سمت سرخگون پرواز کرد و آن را در اختیار گرفت. از قضا موتور مشنگی، نیاز به یک اگزوز مشنگی نیز داشت که دودش استادیوم را فرا گرفت. رابستن که با بدن گچ گرفته پا به زمین مسابقه گذاشته بود، ششهای فضاییاش طاقت نیاورد و مجددا از روی جارو به زمین افتاد و سپس با برانکارد از زمین خارج شد و به نزد مادام پامفری انتقال یافت.
- یکی از بازیکنان اسلیترین رو میبینید که با تجهیزات پوششی اضافه پا به زمین گذاشته و به نظرم معلم ورزش هاگوارتز اگر میخواد ثابت کنه که بی طرفه، باید باهاش برخورد کنه.
بانز ناغافل بلاجری به سمت آرتور فرستاد و او را از پیشروی به سمت دروازه خودشان باز داشت. هوریس از فرصت استفاده کرد و توپ بی صاحب را قاپید و به سمت دروازه حریف یورش برد.
- خوب مشخص نیست این بلاجر از کجا شلیک شد! کاملا مشخصه که عدهای از بیرون زمین هوای اسلیترین رو دارن و این تیم سوگلی هاگوارتز هست.
هوریس برای دست گرمی دروازه گریفیندور را از راه دور نشانه گرفت و توپ را به سمت حلقه کناری شلیک کرد. شلیکی که در آغوش سر کاوگان آرام گرفت. سر کادوگان با توپ به سمت سکوی 36 که جایگاه تیفوسیهای گریفیندور بود رفت و با آن به حرکات موزون پرداخت.
- خـــــــــــــــــــــدااااااااای مــــــــــــن ... چه واکنشی ... یک ســـــــــــــوپـــــــــــرواکنـــــــــــــــــش از سر کادوگــــــــــــــــــــــــــــــــان!
طرفداران هلهله کنان کادوگان را تشویق کردند. عدهای از میان آنها پرچم دورمشترانگ را به اهتزاز در آورده و شعار جدایی گریفیندور از هاگوارتز را سر دادند. کادوگان نیز به آنها سلام نظامی داد و سپس به دروازه برگشت. توپ را به عله پاس داد و او نیز برای تلافی حرکت هوریس، مستقیما شوت زد.
- حالا یـــــک ســـــــــــــــــــــــــــــــــوپـــــــــــــر شــــــــــــــــــــــــــــــوت! وااااااای لسترنج توپ رو گرفت. واقعا خجالت آوره.
واقعا این تیم از کجا حمایت میشه که دروازه بانش به خودش اجازه داد توپ عله رو بگیره؟ گرفتن توپ وبمستر توهین به تمام جادوگرانیهاست! هیچ جادوگرانی با غیرتی این رو نمیپذیره.
من از نمایندگان اولیا و مربیان هاگوارتز تقاضا دارم سریعا برای لسترنج تشکیل پرونده بدن و اون رو از مدرسه اخراج کنن.
با گذشت ساعتی از شروع بازی، بازی 130 به 20 به سود گریفیندور در جریان بود. با حکم کمیته انضباطی هاگوارتز، بلاتریکس از ادامه بازی محروم و با کارت قرمز داور، هکتور و هوریس از زمین اخراج شده بودند.
- واقعا کوییدیچ مدرن و چشم نوازی رو بازی میکنه تیم گریفیندور. از نتیجه کاملا مشخص هست که این تیم چقدر از حریفش سر تره و ایشالا بعد از منچستر اوله. باشه؟
بانز که به لطف نامرئی بودن از چشم داور پنهان شده و اخراج نشده بود، رو کرد به لرد که
به خاطر کوییدیچ نابلدی بی خطر تشخیص داده شده و اخراج نشده بود به خاطر ابهت زیاد داور جرات اخراجش را نداشت و گفت:
- ارباب ... به نظرتون اون اسنیچ نیست لای موهای ترامپ؟
- بانز ... همین الان ما چیزی طلایی رنگ لای موهای طلایی رنگ ترامپ دیدیم. به نظرمان اسنیچ باشد.
- احست سرورم! علامت شوم رو بفرستین بگیرتش!
لرد همین کار را کرد. ترامپ نیز متوجه سکنا گزیدن اسنیچ در موهای خود شده بود اما با دیدن علامت شومی که به طرفش حمله ور بود، جرات نداشت آن را بگیرد.
- عبدالله بزن اون ضربه رو ... چیز ... ترامپ بگیر اون اسنیچو!
فریادهای تماشاگران و گزارشگر ثمری نداشت. اسنیچ در دستان علامت شوم جای گرفت. تماشاگران گریفیندور که در این مسابقه به رتبه دوم رسیده بودند، برای جشن گرفتن این موضوع به داخل زمین هجوم آوردند.
نقل قول:
اطلاعیه:
با رای کمیته انضباطی هاگوارتز، تشخیص داور در مورد اخذ اسنیچ توسط علامت شوم اشتباه بوده و پیش از آن، آقای ترامپ اسنیچ را با موهای خود گرفته بودند. بدین ترتیب گریفیندور برنده این بازی خواهد بود.
این متن خبری بود که فردای آن روز، روزنامه «ریونکلاو جوان» با تیتر «باز هم تبعیض به سود اسلیترین» کار کرده بود.
ویرایش شده توسط هوريس اسلاگهورن در تاریخ ۱۳۹۸/۸/۱۷ ۲۳:۵۹:۴۰