هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل


در حال دیدن این عنوان:   2 کاربر مهمان





پاسخ به: پارک جادوگران
پیام زده شده در: ۰:۱۹:۰۲ جمعه ۲۸ اردیبهشت ۱۴۰۳

گریفیندور، محفل ققنوس، مرگخواران

الستور مون


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۰:۰۹:۵۳ پنجشنبه ۲۳ فروردین ۱۴۰۳
آخرین ورود:
دیروز ۲۳:۳۸:۲۲
از ایستگاه رادیویی
گروه:
گردانندگان سایت
ناظر انجمن
کاربران عضو
گریفیندور
ایفای نقش
مرگخوار
محفل ققنوس
پیام: 126
آفلاین
و دستور لرد سیاه توی هوا پخش شد و اتم‌های موجود توی هوا رو کنار زد و گویان به گابریل رسید و وارد گوش سمت چپ گابریل شد و به مغز گابریل رسید.
مغز گابریل به کل دیالوگ لرد سیاه نگاه کرد و به فکر فرو رفت. تک تک سلول‌های خاکستری و نورون‌ها با تمام سرعت شروع به کار و پردازش دستورات لرد سیاه کردن و بعد از چند ثانیه بالاخره به نتیجه رسیدن که کدوم بخش پیام براشون اولویت بیشتری داره و باید دریافتش کنن و بقیه رو از گوش راست بیرون بریزن.

لرد سیاه به کلمات گفته شده‌ش که یکی یکی از گوش راست گابریل بیرون می‌ریختن، نگاه کرد.
- الان یعنی از این گوش گرفتی و از اون گوش به در کردی سخنان گرانبهای ما رو؟

لرد سیاه، مرگخوارا و خود گابریل به کلماتی که از گوش راست گابریل بیرون اومده بودن، نگاه کردن:
نقل قول:
-بله خود تو! حالا که برای ما باهوش بازی در میاری و روی حرف مادرمون هم حرف میزنی پس برامون. منتظریم!


کلمات بیرون ریخته شده هم به گوینده‌شون یعنی لرد سیاه نگاه کردن و از نگاه لرد شدیداً ترسیدن و لرزیدن و انگار نه انگار که کلمات لردن، همون‌طور لرزون لرزون برگشتن توی گوشای گابریل و به مغز گابریل التماس کردن که دریافتشون کنه و دورشون نندازه، که البته مغز گابریل هم چون خیلی مهربون بود و گوگولی، قبولشون کرد و همه‌شونو گرفت و ماچشون کرد و گابریل هم چشماش چپ شد به خاطر همین موضوع برای چند ثانیه و در همون حال گفت:
- توی جهنم کلی آدم هست که می‌تونم ثابت کنم هنوز خوبی تو وجودشون هست...
- چیزی گفتی؟

و گابریل جواب نداد. مغزش سخت در حالی فکر کردن به نجات تک تک آدمای توی جهنم بود و اثبات خوبی وجودشون. و البته یه مانع خیلی کوچولو که سر راهش بود، پیدا کردن راه جهنم بود. البته، شاید هم می‌تونست برای پیدا کردنش کمک بگیره. مثلا از هر روشی که آدمارو به صورت عادی به جهنم می‌رسونه و البته بدون راه برگشته. یا مثلاً کمک گرفتن از خود مرگ...


Smile my dear, you're never fully dressed without one


پاسخ به: پارک جادوگران
پیام زده شده در: ۱:۱۲:۱۰ پنجشنبه ۲۷ اردیبهشت ۱۴۰۳

دلفی old


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۰:۱۹ پنجشنبه ۷ بهمن ۱۳۹۵
آخرین ورود:
۱۳:۴۶:۵۴ چهارشنبه ۲ خرداد ۱۴۰۳
از چی بگم؟
گروه:
شناسه های‌بسته شده
پیام: 235
آفلاین
لرد سیاه نگاهی به دور و بر انداخت تا شاید یکی از مرگخوار ها برای جواب دادن پیش قدم شود. اما خبری نبود!
-همه چیزو ما باید یادتون بدیم؟ پس ما برای چی به شما حقوق میدیم؟
-اما ارباب شما که به ما حقوق نمیدین.
-ساکت! همین که سایه ما بالا سرتونه خودش حقوقه. کافی نیست؟ ما براتون کافی نیستیم؟ میخواید به ما احساس ناکافی بودن بدید؟

مروپ که از این وضع ناراضی بود جلو آمد.
-کی به عزیز مامان احساس ناکافی بودن داده که برم با همین ریشه هویج دارش بزنم؟

گابریل هنوز در شوق باز شدن دروازه های جهنم بود و متوجه نبود الان وقت فعال شدن سلول های ریونی اش نیست.
- البته در واقع هویج خودش ریشه است. ریشه نداره.

لرد سیاه که منتظر این فرصت بود گفت:
-مرگخوار هامون همه جا باهوشن ولی به پیدا کردن راه جهنم که میرسه به جای راه حل دادن، به ما احساس ناکافی بودن میدن.

و بعد در حالی که چوبدستی اش را به سمت گابریل گرفته بود با نگاه تهدید آمیزی ادامه داد:
-تو!

گابریل نگاهی به دور و بر انداخت و دید بقیه مرگخوار ها برای "تو" نبودن به اندازه شعاع کره زمین دور و برش را خالی کردند.
-ارباب، من؟
-بله خود تو! حالا که برای ما باهوش بازی در میاری و روی حرف مادرمون هم حرف میزنی پس راه جهنم رو سریع بگرد پیدا کن برامون. منتظریم!


ویرایش شده توسط دلفی در تاریخ ۱۴۰۳/۲/۲۷ ۱:۱۵:۴۶

تصویر کوچک شده



پاسخ به: پارک جادوگران
پیام زده شده در: ۲۲:۱۰:۳۴ پنجشنبه ۱۳ اردیبهشت ۱۴۰۳

ریونکلاو، محفل ققنوس، مرگخواران

گابریل دلاکور


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۰:۲۰:۰۲ پنجشنبه ۲۳ فروردین ۱۴۰۳
آخرین ورود:
امروز ۲:۱۲:۲۵
از هرجا که تو بخوای!
گروه:
محفل ققنوس
کاربران عضو
مرگخوار
ایفای نقش
ناظر انجمن
ریونکلاو
گردانندگان سایت
پیام: 134
آفلاین
گابریل که آروم و قرار نداشت تا هرچه زودتر به جهنم قدم بذاره و به اکتشاف اعماق وجود جنهمیان بپردازه، در حالی که چشماش از شدت ذوق پر از اشک شده بود به جایی روی سقف خیره می‌شه.
- پس چرا باز نمی‌شه؟

بلاتریکس نگاهش رو از گابریل به سقف، و از سقف به گابریل می‌ندازه.
- دقیقا منتظری چی باز بشه؟

گابریل با جهشی پشت بلاتریکس می‌ره، کله‌شو می‌گیره و به سمت نقطه‌ای از سقف می‌چرخونه. بلاتریکس غرولندی می‌کنه اما به سمتی که گابریل می‌خواست نگاه می‌کنه.
- خب؟ الان من دقیقا قراره چی ببینم؟!

گابریل با خوش‌حالی جلو میاد و انگار که می‌خواد سقفو بغل کنه، دستاشو از دو طرف رو به سقف باز می‌کنه.
- پورتال! پورتالی که رو به جهنم باز می‌شه!
- آه کاش می‌دونستم کی اینو به جمع ما راه داده.

بلاتریکس بعد از گفتن این حرف آهی می‌کشه و به سمت باقی مرگخواران برمی‌گرده. دلیلی نمی‌دید بخواد وقتشو بیش از این با رویاپردازی‌های گابریل تلف کنه.
- مرگخواران پیش به سوی جهنم!

با این که دستور صادر شده بود، اما مرگخوارا از جاشون تکون نمی‌خورن. شاید چون نمی‌دونستن راه جهنم از کدوم‌وره؟ این نکته‌ای بود که بلافاصله مرگخواری بهش اشاره می‌کنه.
- ولی چطوری باید بریم جهنم بلا؟
- همم... سرورم شما می‌دونین چطور باید رفت جهنم؟



پاسخ به: پارک جادوگران
پیام زده شده در: ۲۳:۵۵:۴۵ دوشنبه ۱۰ اردیبهشت ۱۴۰۳

گریفیندور، محفل ققنوس، مرگخواران

الستور مون


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۰:۰۹:۵۳ پنجشنبه ۲۳ فروردین ۱۴۰۳
آخرین ورود:
دیروز ۲۳:۳۸:۲۲
از ایستگاه رادیویی
گروه:
گردانندگان سایت
ناظر انجمن
کاربران عضو
گریفیندور
ایفای نقش
مرگخوار
محفل ققنوس
پیام: 126
آفلاین
خلاصه تا انتهای پست 324 نوشته شده توسط گودریک گریفیندور:
لرد به دنبال حیوان خانگی میگرده و نظرش به پادشاه خرگوشا جلب میشه.

----------------

مرگخوارا سوت زنان به خودشون و آسمون و بلاتریکس عصبانی نگاه کردن و سرشون رو به چپ و راست نشون دادن و اصلاً هم به رو نیاوردن که کلی وسیله با خودشون دارن و حسابی برای انواع سفرهای جاده‌‎ای، هوایی، دریایی، فضایی، درون‌تنی و برون‌تنی آماده هستن.

بلاتریکس با چشمان تنگ شده تک تک مرگخواران رو از نظر گذروند و اولش چیزی به نظرش نرسید، تا اینکه یکی از مرگخوارا که می‌خواست خیلی آروم بره پشت بقیه قایم بشه، موقع حرکت یک عدد قوطی کرم ضد آفتاب از جیب رداش افتاد.
و نگاه بلاتریکس، قوطی رو وسط هوا شکار کرد. قوطی ضد آفتاب، سوخت و کرم داخلش دچار آفتاب زدگی شد و گریه کرد و آب بدنشو از دست داد و دچار توهم شد و فکر کرد کرم مرطوب کننده ست.

- خیلی خب... جیباتونو خالی کنید.

مرگخوارا جیب‌هاشونو خالی نکردن، ولی جیب‌هاشون خودشون رو به خاطر ترس از بلاتریکس و بلایی که قراره سرشون بیاد خالی کردن. و چندثانیه بعد، انواع کباب‌پز، کرم‌های ضد آفتاب، معجون‌های ضد تهوع در سفر دریایی ساخته هکتور، چادر، کیسه خواب، چندتا قایق نجات، ریش‌های اضطراری مرلین، و البته چندتا لباس فضانوردی ماگل دوز، روی زمین تلنبار شدن.

بلاتریکس نفس عمیقی کشید و ابرهای سیاه رو از بالای سرش کیش کرد. بالاخره مرگخواران و لرد سیاه آماده سفر به جهنم بودن!


Smile my dear, you're never fully dressed without one


پاسخ به: پارک جادوگران
پیام زده شده در: ۲۱:۳۷:۰۱ دوشنبه ۱۰ اردیبهشت ۱۴۰۳

هافلپاف، محفل ققنوس

روندا فلدبری


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۵:۲۵ پنجشنبه ۱۵ تیر ۱۴۰۲
آخرین ورود:
امروز ۰:۱۳:۴۱
از دنیا وارونه
گروه:
کاربران عضو
هافلپاف
ایفای نقش
محفل ققنوس
پیام: 176
آفلاین
پادشاه خرگوش ها با سرعت خیلی زیاد فرار کرد. او از صحرا سوزان گذشت. از هفت خان رستم عبور کرد. به بالا ترین قله ی جهان رفت. اورست را فتح کرد. از هستی خارج شد و در منطقه ی نا مشخصی محو شد. بعد با سرعت یک ستاره به جهنم بازگشت.

- یاران ما! ما تصمیم گرفتیم که تنها شاه خرگوش را به عنوان حیوان خانگی مان برگزینیم!

مرگخوار ها که نمی توانستند روی حرف اربابشان حرف بزنند از طرفی هم نمی دانستند که چگونه به جهنم بروند سکوت کردند.

- ولی اربابا! شما که خودتون می دونید! خرگوش برازنده ی شما نیست! شما به حیون های بهتری نیاز دارید! یک خرگوش در شان شما نیست! بعدشم این حیونا هزارنو مرض و بیماری دارن!

بقیه ی مرگخوارها هم با کسی که از میان جمعشان پریده بود بیرون موافق بودند و حرف او را تایید کردند.

- روی حرف ما حرف نمی گذارید! می خواهیم یعنی می خواهیم! در ضمن ما در مقابل هر نوع بیماری ای مقاوم هستیم!

همه ی مرگخوار ها برای اربابشان دست زدن و جیغ کشیدن و غوغا به پا کردند و آنجا را به خاک کشیدند و کشته دادند.

- گفتیم ما آن خرگوش را لازم داریم!

مرگخوار ها باشنیدن این جمله دست از کشت و کشتار برداشتند و خود را برای سفری که در پیش و رو داشتند آماده کردند.

- من آماده شدم!

هکتور بند چمدان سبز رنگ اندازه ی کوهش را گرفت و به کمرش قوس داد.

-این دیگه چیه؟
- وسایلم!

بلاتریکس زیپ چمدان را باز کرد تا وسایل درونش را ببیند.
- این دیگه چیه!
- خب... پاتیلمه! می دونی بدون من دلش چقدر میگیره!
- این یکی دیگه چیه؟
- میز آزمایشگاهمه دیگه! یعنی یادت نیست؟ مشکلی نداره! الان بهت یه معجون میدم حافظت برگرده!

سپس دستش را درون ساکش کرد و تعداد زیادی معجون دراورد.
-فقط نمی دونم کدوم یکیه! یکم وایستا!

بلاتریکس با یک حرکت چوبدستی کروشیویی نصیب هکتور کرد.
- خب دیگه کی چی داره که می خواد با خودش بیاره؟




پاسخ به: پارک جادوگران
پیام زده شده در: ۲۱:۱۹ شنبه ۳۰ اردیبهشت ۱۴۰۲

گودریک گریفیندور


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۷:۵۲ چهارشنبه ۱۵ تیر ۱۴۰۱
آخرین ورود:
۱۷:۵۲:۲۲ چهارشنبه ۵ اردیبهشت ۱۴۰۳
گروه:
شناسه های‌بسته شده
پیام: 76
آفلاین
اسم خرگوش، نژاد خرگوش، و در نهایت خود خرگوش یه نگاه به هومونئاندرتال‌ها، تیرانوساروس‌ها، ولاسی‌رپتورها، ساهلنتروپس و کراکن های منقرض انداخت و آب دهانشو قورت داد. البته مگالودون هم سعی کرد خودشو وارد کنه، ولی چون هالیوود ازش فیلم ساخته بود و کلیشه‌ای شده بود و هالی‌ویزارد حتی حاضر نشده بود فیلماشو امتیازدهی کنه، مجبور شد که دست از سعی کردن بکشه.

از بحث اصلی منحرف نشیم، نژاد خرگوش آب دهانشو قورت داد، میزان کیوت بودن خودش و تمام نژادهای منقرض شده نام برده رو مقایسه کرد، قطره اشکی از گوشه چشمش جاری شد و سعی کرد در آخرین لحظات نظر بلاتریکس رو با کیوت و گوگولی بودنش عوض کنه، ولی متاسفانه چون بلاتریکس زیاد به زبان کیوت بودن و گوگولی بودن مسلط نبود، شکست خورد و اسمش مستقیم رفت پیش تمام جانوران منقرض شده.

ولی این پایان ماجرا نبود، به هرحال خرگوش‌ها هم خدایی داشتن و بهشت و جهنمی.
و در اون لحظه، هم بهشت و هم جهنم داشتن لبریز از خرگوش‌های مرده می‌شدن. مشخص بود که خدای خرگوش‌ها حساب و کتاب جمعیت زیاد خرگوش‌ها و احتمال منقرض شدنشون رو نکرده بود و بهشت و جهنمش رو خیلی کوچیک خلق کرده بود.
و بالاخره خدای خرگوش‌ها از تخت خرگوشی کوچیک و صورتیش بلند شد، ابرهایی که روی زمین بودن رو با حرکت دستش پراکنده کرد، و روی نقطه ای که بلاتریکس انقراض رو رقم زده بود، زوم کرد.
و بعد، اول یه جیغ بنفش و خرگوش‌وار کشید، و بعد از شدت عصبانیت منفجر شد، در نتیجه عصبانیتش تمام درگاه ملکوتی-خرگوشی‌ش با صاعقه و رعد و برق روشن شد.
و بعد ناگهان ابرهای زیرپاش از هم شکافتن و سقوط کرد تا شخصا به این مسئله رسیدگی کنه.
اونقدر سقوط کرد تا توسط لرد، مرگخوارا و بلاتریکس مشاهده شد، و بعد با نعره‌ای پر از انتقام، صاعقه ای به سمت بلاتریکس روانه کرد.

صاعقه با تمام سرعت به سمت بلاتریکس رفت تا وفادارترین مرگخوار لردسیاه رو هم به خرگوش‌ها ملحق کنه، اما بلاتریکس با چشم‌هاش مستقیم به صاعقه نگاه کرد.
و باور کنید، چه صاعقه باشید، چه نباشید، وقتی بلاتریکس مستقیم بهتون نگاه می‌کنه، می‌دونید که باید فرار کنید.
و صاعقه هم فرار و نافرمانی و احتمال تبعید و حتی نابودی رو به برخورد با بلاتریکس ترجیح داد.

لرد سیاه هم در همون لحظه به خدای خرگوش‌ها نگاه کرد.
- یاران وفادارمان، ما حیوان خانگیمون رو پیدا کردیم.


,I was tucked in snow
,And beaten by the rain
And covered in dew
I've been dead for so long


پاسخ به: پارک جادوگران
پیام زده شده در: ۲۰:۳۹ پنجشنبه ۲۸ اردیبهشت ۱۴۰۲

مرگخواران

وینکی


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۰:۲۳ شنبه ۱۹ مهر ۱۳۹۳
آخرین ورود:
دیروز ۲۳:۳۶:۰۷
از مسلسلستان!
گروه:
کاربران عضو
مرگخوار
ایفای نقش
پیام: 555
آفلاین
بلاتریکس لسترنج چوبدستی‌اش را کنار انداخت و تفنگش را بیرون کشید.
- داااااااااای، یو فیلثی رَبیتس! تصویر کوچک شده


بلاتریکس دور خودش می‌چرخید و شلیک می‌کرد و تیرهایش ویراژ می‌دادند و کرور کرور خرگوش کماندو بود که اطرافش می‌ترکید و لیتر لیتر خونشان بیرون می‌پاچید و توی دماغ و دهن خرگوش‌های غیرکماندو می‌ریخت و خرگوش‌های غیرکماندو هم پشت سرشان می‌ترکیدند و خونشان با خون کماندوها مخلوط می‌شد و دریایی از خون بود که یک عالمه خیلی بزرگ بود و اطراف مرگخواران وایستاده بود و منتظر بود بلاتریکس خسته شود تا بریزد پایین.
اما نه! بلاتریکس خسته نمی‌شد! بلاتریکس قوی‌ترین و بهترین و موردعلاقه‌ترین و خوشمزه‌ترین مرگخوار اربابش بود و هیچ خرگوشی جرئت نمی‌کرد جلویش بایستد! بلاتریکس شلیک کرد و زد کشت و آن‌قدر جلوی چشمش را خون گرفته بود که دیگر از لای دریای خون هیچ جا را نمی‌دید و اشتباهی مرگخواران را هم می‌‌زد و خونشان را روی خون خرگوش‌ها می‌پاشاند و چفتار چفتار معده و روده‌ بود که ازشان می‌ترکید و دور معده و روده خرگوش‌ها می‌پیچید و می‌رفت دور گردنشان گره می‌خورد تا درحالیکه خونشان فواره می‌زد و گلوله‌ها لایشان مسابقه می‌دادند، خفه هم بشوند و بدانند بلاتریکس لسترنج خفن است.

- آی ام دِ هیدن اسنِر، د کریپینگ اسنِیک، دِ وولف این اَمبوش! آی ام یور اِینجل آو دث! تصویر کوچک شده


اما نه! بلاتریکس لسترنج خفن نبود! بلاتریکس لسترنج خفن‌ترین بود! و بلاتریکس لسترنج کاری می‌کرد که همه خرگوش‌های دنیا با شنیدن نامش از ترس خودشان را بترکانند. بلاتریکس به اسمشو نبرِ خرگوش‌ها تبدیل می‌شد. در زیرزمین‌ها، خرگوش‌ها گوششان را می‌بریدند و دندان‌هایشان را می‌ساییدند و هویج‌هایشان را می‌سوزاندند. خرها ترسان و لرزان امکان هرگونه ارتباط بین گوششان و این موجودات پست ملعون -که خشم بلاتریکس را برانگیخته بودند- را رد می‌کردند. مادرخرگوش‌ها از ترس سرنوشتی که انتظار فرزندانشان را می‌کشید، در گهواره بالشت به پوزه بچه‌‌‌خرگوش‌ها می‌فشردند. همه‌جا خرگوش‌ها جلوی گوشت‌خرگوش‌فروشی‌ها صف می‌بستند و از سر و گوش هم بالا می‌رفتند تا ساطور گوشت‌خرگوش‌فروش زودتر از رنج آزادشان کند. خرگوش‌های باقی‌مانده -آنانی که امیدهای واهی انتقام و عدالت در سر می‌پروراندند- گریه‌کنان پیش موش‌ها و کک‌ها و کنه‌هایشان می‌رفتند و ازشان التماس طاعون می‌کردند. ولی حتی طاعون هم جرئت نمی‌کرد جلوی بلاتریکس لسترنج بایستد.

پس بلاتریکس تفنگش را محکم گرفت و محکم‌تر خرگوش کشت و محکم‌ترتر خون و احشایشان را بیرون ریخت و حتی محکم‌ترترتر زور زد تا سرانجام زمین زیرپایش لرزید و جاذبه دورش فروریخت و خون تمام خرگوش‌ها در یک نقطه جلویش جمع شد و تبدیل به سیاهچاله‌ای شد که همه خرگوش‌های جهان را از سوراخ و سنبه‌شان بیرون می‌کشید و به خودش جذب می‌کرد.

- بلاااااد! نَو آی شال رِین این بلاااااد! تصویر کوچک شده


و بلاتریکس دهانه تفنگش را چرخاند تا نام خرگوش برود کنار تیرانوساروس ها و ولاسی‌رپتورها و ساهلنتروپس‌ها و هومونئاندرتال‌ها و کراکن‌های زیر دریا و همه موجودات دیگری که شاید یک وقتی، یک جایی، یک مقداری وجود داشته بودند.



Take Winky down to the Mosalsal City, where the grass is mosalsal and the mosalsals are MOSALSAL


پاسخ به: پارک جادوگران
پیام زده شده در: ۱۴:۵۴ دوشنبه ۱۴ فروردین ۱۴۰۲

12345678912


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۶:۵۹ شنبه ۲۶ بهمن ۱۳۹۸
آخرین ورود:
۱۷:۵۱ پنجشنبه ۲۶ مرداد ۱۴۰۲
از خونه کله زخمی...
گروه:
کاربران عضو
پیام: 78
آفلاین
اطراف جنگل

سوزانا در نهایت تصمیمش را گرفت. پس پیش لرد رفت تا به او بگوید که اژدهای مورد نظر را برایش پیدا کرده است. رام کردن اژدها در حوزه ی کاری او نبود.

- ارباب! ارباب!
- بهتر است که اینبار مخالفت نکنی.
- ولی شما هنوز چیزی نگفتید.
- مخالفت کردی؟
- نه! چیز... ارباب!
-
- یه اژدها براتون پیدا کردم.
- به همین سرعت؟ برویم ببینیمش.

لرد و سوزانا به طرف محل اژدها حرکت کردند.

- خب! لرد شما همینجا بمونید. میخوام شگفتانتون کنم
- مگر تو جرئت داری با ما کاری بکنی؟ آوادا...
- نه! نه! لرد! میخواستم خوشحالتون کنم. اصلا ولش کن! این شما و اینم اژدها

سوزانا برگ های انبوهی که جلوی دید لرد بوند را کنار زد تا لرد بتواند اژدها را ببیند.

-
- یا مرلین و مرلین زاده ها! اژدها کو؟

سوزانا بعد از گفتن این جمله سریعا به سمت مرگخوار ها فرار کرد. لرد نیز پس از کمی تاسف خوردن برای او دنبالش رفت تا حداقل کروشیویی هرچند دردناک روی او اجرا کند.

جلسه مرگخواران

خرگیوشیان ( گروهی از خرگوش های کوماندو) به سرعت به سمت مرگخواران حرکت کردند.

- هی! اونجارو!

با این جمله مرگخواران به خود آمدند و سریعا سپر محافظی را اطراف خود ایجاد کردند. بلاتریکس اولین طلسم را به سمت خرگیوشی که داشت به آنها نزدیک می شد فرستاد ولی طلسم از بدن او عبور کرد.

- مثل اینکه طلسم روشون اثری نداره!
- ولی سپر محافظتی داره!

خرگیوش ها اطراف سپر را محاصره کرده بودند. با دستور پادشاه جدید خرگوش ها بقیه هم به این سپر حمله کردند.

- انگار که داخل یه ایگلو ( خانه یخی اسکیمو) خرگوشی هستیم!

با فشاری که خرگوش ها یه سپر می آوردند، هر لحظه سپر تنگ و تنگ تر می شد تا اینکه...


EVEN IN DEATH MAY I BE TRIUMPHANT


پاسخ به: پارک جادوگران
پیام زده شده در: ۱۹:۱۸ جمعه ۱۱ فروردین ۱۴۰۲

ARTINWIZARD


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۷:۱۱ جمعه ۱۰ تیر ۱۴۰۱
آخرین ورود:
۹:۳۰:۱۸ سه شنبه ۲۹ اسفند ۱۴۰۲
از جایی در ناکجاآباد
گروه:
کاربران عضو
پیام: 20
آفلاین
درحالی که مرگخواران باید با ارتشی از خرگوش های انتقام جو مواجه می شدند سوزانا برای پرت کردن حواس لرد از جلسه مثلا مخفیانه مرگخواران محیط اطراف جنگل را به او نشان می داد و هم زمان سعی می کرد او را از گرفتن اژدها منصرف کند.

طراف جنگل

_ ارباب واقعا اینجا قشنگ نیست؟
_ چرا چرا قشنگ است اما نه به قشنگی فلس اژدهایمان.
_ ارباب می دانید که الساعه میتوانیم به آن مدرسه جادوگری دستبرد بزنیم و یک تسترال گنده گیر بیاوریم. بهتر نیست؟
_ اولا روی حرف اربابت حرف نزن. دوما گفتیم اژدها می خواهیم پس یعنی می خواهیم!

سوزانا کم کم داشت از انجام ماموریتش نامید می شد و با خود فکر کرد که احتمالا باید از هرجایی که شده یه اژدها گیر بیاورند. همینطور که در میان درخت ها جلو می رفتند صدای گوشخراشی شبیه خروپف به گوششان رسید.

_ این صدای چیست که می آید؟ اصلا خوشمان نیامد. زود برو ببینم صدای چیست.
_ ارباب قربانتان بروم بهتر نیست بعد از آن همه ماموریت دیوانه وار یک بار هم که شده چندنفره به سراغ همچین چیزی در این جنگل طلسم شده برویم؟

لرد که کم کم داشت از این مخالفت های مکرر عصبانی می شد گفت: اگر دوباره ساز مخالف بزنی ممکنه چندتا از این طلسم های ناجور روت بزنما. امروز هم اصلا حوصله اینجور کارها رو ندارم و وقتی بی حوصله میشم خطرناک تر میشم.

سوزانا که کمابیش قانع شده بود بعد از کلی عذرخواهی و قربان صدقه رفتن به طرف صدا رفت. همینطور که در فکر این بود که با صاحب صدا چیکار کند یه دفعه هیبت گنده یک اژدها را دید که به درختی لم داده و چرت می زند. او هم که اصلا دوست نداشت خواب چنین موجودی را بهم بزند سعی داشت تصمیم بگیرد چیکار کند. از طرفی اژدهای موردنظر لرد را پیدا کرده بود و از طرف دیگر این اژدها با این که خوابیده بود همچنان یک اژدها بود. در همین حال اژدها که ساعت شکارش رسیده بود خود را کش و قوسی داد و چشم هایش را باز کرد و اولین صحنه ای که دید سوزانا بود با چوبدستی ای بر دست و دهانی باز...

محل جلسه مرگخواران

_ می توانیم با مذاکره حلش کنیم.
_ ما مذاکره نمی خواهیم ما جنگ می خواهیم!
_ می دانید اصلا این بلا بود که باعث تمام این ماجرا شد. نظرتان چیست او را بدهیم و دست از سرمان بردارید،ها؟
_ چه گفتی؟
_ نه یعنی...چیز... اصلا همان مذاکره بهتر است.

بلا که اصلا از پیشنهاد قبلی لینی خوشش نیامده بود گفت:
_ اصلا نظرت چیست تو را به جایش بدهیم؟ ها؟ تو از همان اول رفتی دنبال این شاه خرگوش پررو. خربزه میخوری باید پای لرزش هم بشینی.

ناگهان پچ پچی در جمع راه افتاد و هر مرگخواری نظر خودش را می داد.خرگوش ها که به گفت و گوی میان مرگخواران نگاه می کردند پس از مدتی از این موضوع خسته شدند و در یک تصمیم جمعی و ناگهانی تصمیم گرفتند که با یک حمله کار را تمام کنند که فرزند شاه خرگوش هم نظر خودش را اعلام کرد.


سرم را کلاه گذاشتند گفتند کلاه گروهبندی است، گروهم را مشخص کردند و کلاه برداری کردند، دیدند ردایم پاره است به من وصله چسباندند، دیدند کفش ندارم برایم پاپوش دوختند، ریاضیات حالیم نبود پس حسابم را رسیدند، روزگار واقعا جادویی است زیرا هیپوگریفمان تخم نمیگذارد اما شیردالمان هرروز می زاید! آری اینگونه بود که جادوگر شدم...


پاسخ به: پارک جادوگران
پیام زده شده در: ۱۸:۴۹ دوشنبه ۷ فروردین ۱۴۰۲

12345678912


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۶:۵۹ شنبه ۲۶ بهمن ۱۳۹۸
آخرین ورود:
۱۷:۵۱ پنجشنبه ۲۶ مرداد ۱۴۰۲
از خونه کله زخمی...
گروه:
کاربران عضو
پیام: 78
آفلاین
مرگخوار موردنظر بدون اینکه فکر کند این جمله را به زبان آورد.

- با شناختی که من از گرینگوتز و کارکنانش دارم، اگه به فرض هم تصمیم گرفتن چیزی به ما قرض بدن، هیچ وقت مفت اینکارو نمیکنن.
- باید باهاشون معامله کنیم.
- خب! حالا باید تصمیم بگیریم که چه چیزی رو در مقابل اژدها بهشون بدیم.
- حتما لازم نیست که یک وسیله بهشون بدیم. میتونیم در مقابل اژدها براشون کاری انجام بدیم.

مرگخواران دوباره به فکر فرو رفتند.

- من خیلی فکر کردم ولی هیچ وسیله ای به ذهنم نیومد که ارزشش با یه اژدها برابری کنه.

مرگخواران هم با تکان دادن سرشان، این حرف را تایید کردند.
جمعیت مرگخواران تصمیم گرفتند که تعدادی از مرگخواران را به رهبری بلاتریکس برای انجام معامه به گرینگوتز بفرستند.

- بهتره بریم به گرینگوتز!
- شما جایی نمیرین.

مرگخواران با حیرت به خرگوش نسبتا بزگی خیره شدند.

- شما باعث شدین که بقیه ی حیوانات پدر منو بکشن.
- ولی پدرت یکی از ما رو خورده بود!
- خب این که مهم نیست!

دسته ای از مرگخواران سریع بلاتریکس را گرفتند تا خرگوش را نکشد.

- گفتم ولم کنید! کاریش ندارم! فقط میخوام بکشمش!
- تو رو مرلین ولش کن! وقتشو نداریم که با خرگوش ها درگیر بشیم.
- اگرم وقتشو داشته باشین، دیگه زنده نیستین که بخواین با ما درگیر بشین.

بعد از گفتن این جمله 200 جفت گوش از اطراف به مرگخوارن نزدیک شدند



EVEN IN DEATH MAY I BE TRIUMPHANT







شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.