پاسخ به: پارک جادوگران
ارسال شده در: پنجشنبه 28 اردیبهشت 1402 20:39
تاریخ عضویت: 1393/07/19
تولد نقش: 1393/07/20
آخرین ورود: یکشنبه 25 خرداد 1404 19:30
از: مسلسلستان!
بلاتریکس لسترنج چوبدستیاش را کنار انداخت و تفنگش را بیرون کشید.
-
داااااااااای، یو فیلثی رَبیتس! 
بلاتریکس دور خودش میچرخید و شلیک میکرد و تیرهایش ویراژ میدادند و کرور کرور خرگوش کماندو بود که اطرافش میترکید و لیتر لیتر خونشان بیرون میپاچید و توی دماغ و دهن خرگوشهای غیرکماندو میریخت و خرگوشهای غیرکماندو هم پشت سرشان میترکیدند و خونشان با خون کماندوها مخلوط میشد و دریایی از خون بود که یک عالمه خیلی بزرگ بود و اطراف مرگخواران وایستاده بود و منتظر بود بلاتریکس خسته شود تا بریزد پایین.
اما نه! بلاتریکس خسته نمیشد! بلاتریکس قویترین و بهترین و موردعلاقهترین و خوشمزهترین مرگخوار اربابش بود و هیچ خرگوشی جرئت نمیکرد جلویش بایستد! بلاتریکس شلیک کرد و زد کشت و آنقدر جلوی چشمش را خون گرفته بود که دیگر از لای دریای خون هیچ جا را نمیدید و اشتباهی مرگخواران را هم میزد و خونشان را روی خون خرگوشها میپاشاند و چفتار چفتار معده و روده بود که ازشان میترکید و دور معده و روده خرگوشها میپیچید و میرفت دور گردنشان گره میخورد تا درحالیکه خونشان فواره میزد و گلولهها لایشان مسابقه میدادند، خفه هم بشوند و بدانند بلاتریکس لسترنج خفن است.
- آی ام دِ هیدن اسنِر، د کریپینگ اسنِیک، دِ وولف این اَمبوش!
آی ام یور اِینجل آو دث! 
اما نه! بلاتریکس لسترنج خفن نبود! بلاتریکس لسترنج خفن
ترین بود! و بلاتریکس لسترنج کاری میکرد که همه خرگوشهای دنیا با شنیدن نامش از ترس خودشان را بترکانند. بلاتریکس به
اسمشو نبرِ خرگوشها تبدیل میشد. در زیرزمینها، خرگوشها گوششان را میبریدند و دندانهایشان را میساییدند و هویجهایشان را میسوزاندند. خرها ترسان و لرزان امکان هرگونه ارتباط بین گوششان و این موجودات پست ملعون -که خشم بلاتریکس را برانگیخته بودند- را رد میکردند. مادرخرگوشها از ترس سرنوشتی که انتظار فرزندانشان را میکشید، در گهواره بالشت به پوزه بچهخرگوشها میفشردند. همهجا خرگوشها جلوی گوشتخرگوشفروشیها صف میبستند و از سر و گوش هم بالا میرفتند تا ساطور گوشتخرگوشفروش زودتر از رنج آزادشان کند. خرگوشهای باقیمانده -آنانی که امیدهای واهی انتقام و عدالت در سر میپروراندند- گریهکنان پیش موشها و ککها و کنههایشان میرفتند و ازشان التماس طاعون میکردند. ولی حتی طاعون هم جرئت نمیکرد جلوی بلاتریکس لسترنج بایستد.
پس بلاتریکس تفنگش را محکم گرفت و محکمتر خرگوش کشت و محکمترتر خون و احشایشان را بیرون ریخت و حتی محکمترترتر زور زد تا سرانجام زمین زیرپایش لرزید و جاذبه دورش فروریخت و خون تمام خرگوشها در یک نقطه جلویش جمع شد و تبدیل به سیاهچالهای شد که همه خرگوشهای جهان را از سوراخ و سنبهشان بیرون میکشید و به خودش جذب میکرد.
- بلاااااد! نَو آی شال
رِین این بلاااااد! 
و بلاتریکس دهانه تفنگش را چرخاند تا نام
خرگوش برود کنار تیرانوساروس ها و ولاسیرپتورها و ساهلنتروپسها و هومونئاندرتالها و کراکنهای زیر دریا و همه موجودات دیگری که شاید یک وقتی، یک جایی، یک مقداری وجود داشته بودند.
Take Winky down to the Mosalsal City, where the grass is mosalsal and the mosalsals are
MOSALSAL