بالاخره دست نگهبان از مو های ایوا جدا شد ولی صورت ایوا نه تنها کج و کوله نشده بود بلکه صافتر هم شده بود و رد شماره ی کفش های بزرگ نگهبان روی صورت ایوا مانده بود.
-آینه دارین؟ دوباره خودم شدم؟
نگهبان که حوصله اش سر رفته بود آینه ته راهرو را نشان ایوا داد.
-وااااااااااای این که بدتر شد
-فکر کنم داره اوضاع از کنترل خارج میشه باید زنگ بزنم به پلیس جادویی.... آره اونا میدونن باید چه کار کنن. همه رو ابر چوبدستی میگیره ما رو ترکه آلبالو.
چند دقیقه پر از اشک و التماس و گاز دردناک ایوا بعد-خب ببینم کی با ما تماس گرفته؟
-من بودم سرکار.
-شما حالتون خوبه؟به نظر میاد یه پشمالوی وحش یا تستسترال بهتون حمله کرده.
-نه این مشکل من نیست ....ایشونه.
نگهبان با چشمانی به دشتی گوی زرین به ایوا خیره شد و به او اشاره کرد.
-ایشون رو به شما انداختن به نظر جنس خوبی نمیاد؟ آخه سایزی که روشون نوشته اصلا با خودشون نمیخونه باید...
با سر به ایوا اشاره می کند
-باید اول تمیزشون کنیم.
با طلسم پلیس در مقابل نگاه گیج نگهبان ناگهان مو های ایوا شانه شده و تمیز روی شانه هایش میریزد و رنگ زرد مایل به قهوه ای آن تبدیل به رنگ طلایی براق مایل به قرمز می شود لباس های ایوا مرتب و تمیز و شیک می شود مثل این که تازه برای مهمانی حاضر شده باشد. رنگ صورت نگهبان سرخ می شود .
-وای شما.....خیلی عوض شدین.... یعنی چیزه.....
-شما شکایتی از این یا فروشندش دارین؟
-چی؟ نه من غلط بکنم.
-پس چرا وقت با ارزش ما رو میگیرین؟...خوبه که به عنوان مختلخ...نه ببخشید متخلخل....نه همون اختلال گر ...آره این خوبه.... دستگیرتون کنم؟ به شونه مرلین قسم که تا حالا بیست تا قاپ زن رو میتونستم توقیف کنم.
-اما این چند هفته که خبری نبوده.
فریاد ایوا هم نتوانست آنها را از ادامه بحث و نگاه کردن عجیب نگهبان به ایوا منصرف کند.
-اینجا چه خبرههههههههههههههههههههههههههههههههههههههههههه؟