هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل

حق موروثی یا حق الهی؟ مسئله این است!



بعد از این که لرد ولدمورت تصمیم به ترک سرزمین جادوگران به مدتی نامعلوم گرفت، ارتش تاریکی بر سر رهبری که هدایت مرگخواران را برعهده بگیرد، به تکاپو افتاده است!




سرخط خبرها




Re: گورستان ریدل ها
پیام زده شده در: ۲۰:۲۲ پنجشنبه ۳۰ دی ۱۳۸۹
اسکورپیوس مات، مبهوت و متعجب و خشک شده بالای سر رز نشسته بود و سر او را در آغوش گرفته بود و موهایش را نوازش میکرد. هنوز باورش نمیشد که رز مرده است. رز معصوم و زیبا و بی گناه. تنها چیزی که باعث میشد اسکورپ خود را نبازد و بیخیال زندگی نشود حس انتقام آتشینی بود که هر لحظه در وجودش شعله ور تر میشد.

هر چه فکر کرد شخص خاصی را با نام "ب" به یاد نیاورد. نامه را دوباره و سه باره خواند ولی باز هم هیچ کمکی نکرد. تنها سرنخ این بود که آن شخص گفته بود، خانواده اش توسط دراکو و لوسیوس مالفوی کشته شده اند.

اسکورپیوس تصمیم گرفت که ابتدا مراسم تشییع جنازه رز را به بهترین شکل ممکن انجام دهد و سپس برود و بگردد تا در فامیل و خانواده و شجره نامه ها شاید نام و مشخصاتی از کسی بیابد که دراکو و لوسیوس خانواده اش را قتل عام کرده اند.

سر رز را آرام روی زمین گذاشت و با دستش چشمان او را بست. سپس از جایش برخاست، چوبدستیش را محکم در دست فشرد و حس انتقام قطره های اشک را روی صورتش خشکاند. او قسم خورد که تا قاتل رز را نیابد و او را نکشد آرام نخواهد نشست ...



Re: خـــــانــــه ریـــــــدل !!
پیام زده شده در: ۲:۳۸ چهارشنبه ۲۹ دی ۱۳۸۹
و اینطور شد که دامبلدور رفت تا بواسطه پارتی بازی رنکینگ گلرت گریندل والد را ارتقا بدهد و او را به صدر جدول سیاه ترین جادوگران تاریخ و بالاتر از لرد ولدمورت بیاورد ...

-------

خانه ریدل - اتاق نجینی
نجینی گوشه ای کز کرده بود و به دور خود چمبره زده بود و با صدای غمگین میخواند:
باد سحر ناله سحر کن ... داغ مرا تازه تر کن ...

نجینی در حال خواندن بود که ناگهان متوجه صدایی دیگر شد و از زیر در اتاق یواشکی به بیرون خزید تا سر و گوشی آب بدهد که درست جلوی پنجره اتاق کبری (مار گلرت) فاوکس را دید که با عشوه و ناز میخواند و کبری هم از داخل اتاق جوابش را میداد:

_ کبری خوشگله؟
_بله؟
_کبری خوشگله؟
_ بهلـــــــه؟
_ زنم میشی؟
_ نخیر!
_ کروات بزنم؟
_ نخیر!
_ خودمو دار بزنم؟
_ نخیر!
_ برم تموم حرفارو با گلرت بزنم؟
_ نخـــــیر!

ناگهان نجینی قاطی کرد و غیرتی شد و هیکل بزرگ خود را که اندازه سه مار بوآی بالغ بود جلوی فاوکس انداخت و گفت:
_ چشمم روشن! تو ققی دامبلی؟

فاوکس: بله. فرمایش؟
نجینی: تو خودت مگه ناموس نداری؟ جلو در اتاق کبری خانم چیکار میکنی؟
فاوکس: به توچه! تو مگه داروغه محلی؟

نجینی عنان اختیار از کف داد و بسمت فاوکس حمله ور شد و او را درسته قورت داد. البته چون فاوکس پرنده درشت و سنگینی بود در گلوی نجینی گیر کرده بود و یک قسمت از بدن مار شکل او کاملا برجسته شده بود. در همین حال کبری که دیگر صدای فاوکس را نمیشنید کنجکاو شد و از اتاقش بیرون آمد تا ببیند چه خبر است که نجینی را دید ...

نجینی: سلام ملیکم کبری خانم.
کبری: سلام و مرض!
نجینی: جــــــان؟
کبری: قورتش دادی؟
نجینی: چی؟ کی؟
کبری: آره، فاوکس رو قورت دادی دیگه تابلوئه. شکمت زده بیرون. زود تفش کن بیرون.

نجینی، فاوکس را به بیرون تف کرد. فاوکس که مثل موش آب کشیده شده بود متحیر و حیران، دو مار را نگاه میکرد.

نجینی: چیزه، آخه کبری خانم این داشت برای شما مزاحمت ایجاد میکرد!
کبری: این فضولیا به تو نیومده. من وکیل وصی نمیخوام. دفعه آخرت باشه ها! ... آخی، ببین فاوکس بیچاره چطور شده. بیا فاوکس جان، بیا بریم تو اتاق من خودتو خشک کن.

کبری بهمراه فاوکس بداخل اتاقش رفت و در را روی نجینی بست. البته فاوکس قبل از رفتن به داخل اتاق برای نجینی زبان درآورد ...



Re: بررسی پست های خانه ی ریدل ها
پیام زده شده در: ۲۲:۰۰ دوشنبه ۲۷ دی ۱۳۸۹
ارباب جسارتا تقصیر شخص شخیص خودتونه که ما هی میایم تقاضای نقد میکنیم. بالاخره یه جادوگر ماه و بهترین عضو سایت که بیشتر نداریم که اینقدر خوب نقد میکنه. روم به دیوار ... صد تو من میشه.
لطفا اینم نقد کنید.



Re: گورستان ریدل ها
پیام زده شده در: ۲۱:۴۷ دوشنبه ۲۷ دی ۱۳۸۹
[spoiler=خلاصه]
زبانم لال، دور از جان، لرد ولدمورت بدرود حیات گفته و آنتونین جانشینش میشود. در این بین اسکورپیوس با حقه و کلک و راضی کردن آنتونین بعنوان نفوذی وارد محفل میشود تا هری را گول بزند و وزیر سحر و جادو بشود و به مرگخواران کمک کند. ولی آنتونین خبر ندارد اسکورپیوس بدنبال منافع خود است و میخواهد بکمک هری او را بکشد تا خودش رییس مرگخواران بشود ...
[/spoiler]

هری در افکار خود:
_ هوووم ... اووووم ... ... جینی رو چیکار کنم؟ حالا که رون مرده و هرمیون بیوه شده چیکار کنم؟ کیو انتخاب کنم؟

اسکورپیوس: پدر بهت حق میدم. حتما الان تو فکر اینی که میتونی به من اعتماد کنی یا نه؟
هری: چی میگه؟ آهان، آره پسرم تو همین فکر بودم.
اسکورپیوس: پدر نگران نباش. مگه خودت برام تعریف نکردی که عمو اسنیپ هم یه موقعی پشیمون شد و از مرگخوارا بسمت دامبلدور و محفل اومد؟
هری: چرا، چرا. باشه پس بهت اعتماد میکنم.
اسکورپیوس: اوکی پس راه بیفت بریم تا یواشکی شما رو داخل خانه ریدل کنم و با کمک هم سر آنتونینو زیر آب کنیم!
هری: آخــــی نه گناه داره، نمیشه یه جور دیگه بکشیمش؟
اسکورپیوس: چه طوری؟ چه طوری؟
هری: اینطوری ... اینطوری
اسکورپیوس: یعنی با اکسپلیارموس؟

اسکورپیوس که قبلا با چند تن از مرگخواران هماهنگ کرده بود، شبانه هری را مخفیانه داخل خانه ریدل کرد و باتفاق هم تا بالای سر آنتونین که در تختخوابش بود رفتند ...

اسکورپیوس: خب پدر حالا نوبت شماس. شما ولدمورتو کشتید و حالا میتونید جانشینش هم بکشید.

هری چوبدستیش را بالا برد و نعره زد: اکسپلیامورس!

چوبدستی آنتونین از دستش خارج شد و او وحشت زده از خواب پرید، و همینطور که در تختخواب بود اینور و آنورش را نگاه کرد تا اسکورپیوس و هری را دید و گفت:
_ کیه؟ چیه؟

اسکورپیوس: هیچی عزیزم، شما بگیر بخواب. یعنی الان به خواب ابدی میری ... آوداکداورا!
آنتونین:
(و اینطور شد که آنتونین به آرزویش رسید و به پیش اربابش کوچ کرد. آخــــی )

هری که حسابی ذوق کرده بود برای اسکورپیوس دست زد و گفت: آفرین، آفرین پسرم. یه وقت فکر نکنی من مییترسیدم بکشما! هرگز! من فقط خواستم خلع سلاحش کنم تا این فرصت و افتخارو به تو بدم تا بکشیش!
اسکورپیوس: آره؟
هری: آره بابا. حالا بیا بریم تا بقیه مرگخوارا نیومدن.

هری به راه افتاد و بسمت در اتاق خواب آنتونین فقید رفت ولی هنوز دستش به دستگیره در بود که صدای آوداکداورا مجددا در اتاق طنین افکند ... طلسمی سبزرنگ شلیک شد و هری بی جان بر زمین افتاد.

اسکورپیوس در افکار خود: ایول چه نقشه ای کشیدم. الان هم وزیر سحر و جادو میشم و هم رییس مرگخواران و هیچکس هم متوجه نمیشه. باید نقش مت دیمون تو departed رو میدادن من بازی میکردم!

اما اسکورپیوس متوجه یک موضوع نشده بود. آن شب آنتونین قبل از خواب به بلیز زابینی و آستوریا گرینگورس دستور داده بود که بدلیل بی احترامی به او تمام شب را زیر تختخواب او بمانند و جیک هم نزنند تا تنبیه بشوند ...


ویرایش شده توسط آنتونین دالاهوف در تاریخ ۱۳۸۹/۱۰/۲۷ ۲۲:۰۵:۵۶
ویرایش شده توسط آنتونین دالاهوف در تاریخ ۱۳۸۹/۱۰/۲۷ ۲۳:۳۲:۲۶


Re: بررسی پست های خانه ی ریدل ها
پیام زده شده در: ۰:۰۵ شنبه ۱۸ دی ۱۳۸۹
ارباب خیلی ممنون از نقد دقیق و خوبتون. چشم ردای مرگخواری هم میپوشم. البته خودم که ندارم باید از روفوس دو در ... چیز یعنی قرض بگیرم.

حالا که تا اینجا اومدم ... لطفا اینم نقد کنید. از این به بعد سعی میکنم اگه درخواست نقد داشتم تو پیام شخصی بگم که دیگه اینجا پست نزنم.



Re: نیروگاه اتمی سیاهان(بمب جادویی)
پیام زده شده در: ۲۳:۵۸ جمعه ۱۷ دی ۱۳۸۹
روفوس دو تا پا داشت، چندتای دیگه م قرض کرد و به تاخت بطرف نیروگاه اتمی سیاهان میدوید که ناگهان به یاد آورد او یک جادوگر است و نیاز نیست مثل مشنگ ها بدود پس مستقیم به نیروگاه اتمی آپارات کرد.

نیروگاه اتمی - در ورودی - نگهبانی

داخل نیروگاه مانند هاگوارتز بود و خیلی اعمال از جمله غیب و ظاهر شدن آنجا امکان پذیر نبود پس روفوس جلوی ورودی نگهبانی ظاهر شد و در زد.

نگهبانی پشت در: کیه کیه در میزنه؟

روفوس: منم منم یه مرگخوارم، بمبو آوردم همراهم!
نگهبانی: کیـــه کیــــــه در میزنه؟
روفوس: بابا! منم، من روفوسم، یه مرگخوارم، یه بمب آوردم همراهم!
نگهبانی: کیــــــه کیـــــــــــه در میزنه؟

یــــــــک ســـــــال گذشت ...

بالاخره صدای روفوس اسکریم جیور به گوش سالازار اسلایترین که در نگهبانی بود رسید و او دکمه باز شدن گیت ورودی را زد و روفوس داخل شد و جلوی نگهبانی رسید ...

روفوس به سالازار: سالازار، من نمیدونم آدم قحطی بود که تو رو گذاشتن نگهبانی!
سالازار: صحبت نکن بی تربیت! من جد همه مرگخوارا و اسلایترینیام! من خودم نیروگاه اتمی رو پایه گذاری کردم! کی بهتر از من برای نگهبانی اینجا؟
روفوس: ببینم تو چطور الان اینقدر خوب میشنوی اونوقت من سه ساعت پشت در شعر میخونم و داد میزنم نمیشنوی؟
سالازار: کیـــــه؟ چیـــــــه؟

بهله بهله ... روفوس داخل نیروگاه رفت و بعد از بازرسی بدنی از جانب دیوانه سازها و خلاص شدن از دست آنها که خیلی علاقه داشتند او را ببوسند، مستقیم به اتاق فرماندهی، کنترل و نظارت نیروگاه رسید و بعد از تعظیم و احترام در برابر لرد، آن بمب را به لرد ولدمورت تقدیم کرد.

به همین مناسبت جشن بزرگی در آنجا برگزار شد و روفوس در برابر اربابش لرد ولدمورت زانو زد. لرد ولدمورت چوبدستیش را روی شانه روفوس گذاشت و گفت ...

_ روفوس اسکریم جیور، بدینوسیله تو را به مقام ... هوووم ... اووووم ... به مقام ...
ایوان در گوش لرد زمزمه کرد: بلد الملک!
لرد ادامه داد: بله ... به مقام "همون که ایوان گفت" منصوب میکنم... این از راستت ...

سپس لرد چوبدستیش را روی شانه چپ روفوس گذاشت و گفت: اینم از چپت! حالا پاشو برو نبینمت! کار دارم!



Re: مرگ خواران دریایی!
پیام زده شده در: ۱۴:۲۴ پنجشنبه ۱۶ دی ۱۳۸۹
لرد ولدمورت با عجله به ساعت مچی طلای مشنگیش که هدیه ای از طرف نخست وزیر مشنگ ها بود(به زور از او گرفته شده بود) نگاه کرد. دقیقا 59 دقیقه و 53 ثانیه از ورود آنها به جزیره گذشته بود. لرد تامل نکرد و بی درنگ سیل طلسم های کروشیو و آوداکداورا را بسمت آلبوس دامبلدور روانه کرد ...

3 ... 4 ... 5 ... 6 ... 7 ...

دامبلدور همه طلسم ها را دفع کرد و در آخر پیروزمندانه چوبدستیش را بالا گرفت، نوک آن را فوت کرد و در حالی که با بیخیالی زیر چانه اش را میخواند لبخندی نثار لرد ولدمورت کرد.

اما لرد سیاه در آخر یک کروشیو جانانه به دامبلدور زد و اسباب آخ و اوخ او را فراهم کرد.

دامبلدور: اوووووخ اونجام سوخت! تامی، عزیزم، پسرم، نامرد! مگه یه ساعت تموم نشده بود؟
لرد: نخیر، دو ثانیه مونده بود!

مرگخواران که کلی حال کرده بودند، حسابی به دامبلدور میخندیدند.

دامبلدور بعد از رفع سوزش، گفت: آره؟ میخندید؟ تامی، مگه بت نگفته بودم دیگه از طلسم های ممنوعه استفاده نکن؟ بزنم تنبیهت کنم؟
لرد: بینیم بابا دامبولی!
دامبلدور: انگار یادت رفته قدرت جادویی خودت و مرگخوارات دیگه از بین رفته و تنها کسی که در حال حاضر اینجا قدرت جادویی و چوبدستی داره منم!
لرد: که چی؟ حالا میخوای بهمون اکسپلیارموس بزنی؟
دامبلدور: نه اینو میزنم: لوکوموتیو ... (نمیدونم چی چی)

ناگهان پاهای لرد ولدمورت مانند دونده های دو صد متر مشنگ ها بی اختیار شروع به دویدن کرد و لرد در حالی که عربده "نـــــــــه" میکشید، ناخواسته بطرف در خروجی غار میدوید. مرگخواران هم طبق معمول بدنبال اربابشان دویدند و رفتند، هر چند به گرد پای او هم نمیرسیدند.

دامبلدور که بنظر میرسید از کار خودش راضی است مجددا پاهایش را روی روفوس بیهوش شده انداخت و با صدایی که شبیه سوت بود، فاوکس(ققنوسش) را صدا زد. فاوکس روی دست دامبلدور نشست و او در حالی که نوازشش میکرد، گفت:

_ چه حالی داد! فاوکس عزیزم حالا هیچی بیشتر از یه موسیقی لذتبخش نمیچسبه. بخون، دور همی حال کنیم. موسیقی، جادویی فراتر از جادوهای ماست. :fan:

دامبلدور غرق در موسیقی شده بود و لرد و مرگخواران هم در حال غرق شدن در آب بودند، چون پاهای لرد بی اختیار بسمت آبهای ساحل جزیره دویدند و او را داخل آب کردند. مرگخواران هم طبیعتا برای نجات جان لرد و جلوگیری از غرق شدن اربابشان وارد آب شدند. اما بالاخره لرد از این مخمصه هم نجات پیدا میکند و بعید است بیخیال دامبلدور بشود، بخصوص که مرگخوارش روفوس هم گروگان اوست ...


ویرایش شده توسط آنتونین دالاهوف در تاریخ ۱۳۸۹/۱۰/۱۶ ۱۹:۱۴:۲۵


Re: بررسی پست های خانه ی ریدل ها
پیام زده شده در: ۱۴:۲۱ پنجشنبه ۱۶ دی ۱۳۸۹
اربـــــاب

خیلی ممنون از نقد خوبتون. فقط فک کنم منظورتون از شکلک بیش از حد پست طنز بود که در نقد پست جدی آورده شده بود.

در مورد اینکه نوشته بودم کدوم پست طنز و کدوم جدیه، قصد جسارت نداشتم فقط میخواستم بگم که دوست دارم، طنز نویسیم و جدی نویسیم هر دو نقد بشن.

در مورد شکلک: این شکلکه شبیه مرگخواراس فقط عینک دودی و اسلحه مشنگی دستش گرفته، شما به بزرگواری خودتون ببخشید. مرگخوار ورژن 2010

در مورد نقد پست طنز: درست گفتید ایراداتی مثل شکلک بیش از حد و ژانگولر نویسی داشت که دلیلش همین بود که خودتون هم اشاره کردید یعنی پست آخر سوژه بود و کسی نمیخواست ادامه بده پس من سعی کردم راحت و خودمونی بنویسم. راستش بنظر من بر خلاف نوشتن پست جدی، برای نوشتن پست طنز معیار خاصی وجود نداره. اگه بخوام مثال بزنم: قاعده اینه که توصیفات و توضیحات پست، کتابی و رسمی نوشته بشه و دیالوگ ها محاوره ای ... ولی بعضی پستا مثل پستای پرسی ویزلی هست که همه پست محاوره ای نوشته شده ولی بازم قشنگه و به دل میشینه.

--------

اگه میشه لطفا اینم نقد کنید.


ویرایش شده توسط آنتونین دالاهوف در تاریخ ۱۳۸۹/۱۰/۱۶ ۱۴:۲۶:۵۲


Re: كلاس مراقبت از موجودات جادويي
پیام زده شده در: ۶:۳۹ پنجشنبه ۱۶ دی ۱۳۸۹
1.چرا برقک رو توی خونه نگه نمی دارن؟(5 نمره)

چون برقک از چیزهای براق خوشش میاد و برای رسیدن به این اشیاء هر مانعی که سر راهش باشه از میان بر میداره و مشخصه که با این تفاصیل کل خانه و اشیاء آن را به هم میریزه. فرض کنید برقک در خانه یک لامپ پرنور روشن یا آینه را ببینه، خودتون تصور کنید چی پیش میاد!

2.در هر بار زاد و ولد این موجود حداقل و حداکثر چند فرزند به دنیا می آورد؟(10 نمره)

هووم، آقا اجازه؟ در جلسه تدریستون اشاره ای به این موضوع نکردید. من اگه با توجه به اطلاعات موجود بخوام بگم: چون برقک موجودی نیست که بوفور همه جا وجود داشته باشه و عده کمی هستند که تا حالا برقک را از نزدیک دیده باشند میتوان نتیجه گرفت، حداقل یک فرزند و حداکثر سه فرزند به دنیا می آورد.

3.در مورد جدا کردن برقک از سر کینگزلی یک رول طنز بنویسید!(15 نمره)

نقل قول:

زنگ تفریح به صدا در اومد و کینگزلی در حالی که سعی می کرد برقک رو با دستاش از سرش جدا کنه! با شتاب از کلاس خارج شد! ...


برقک مثل بختک به سر سیاه و کچل کینگزلی شکلبولت کارآگاه چسبیده بود و او مانند دیوانه ها از این سو بدان سو میدوید. کینگزلی که عنان اختیار از کف داده بود، بدون فکر به اینجا و آنجا آپارات میکرد ...

اولین جایی که بذهنش رسید، پناهگاه بود. کینگزلی ناگهان در پناهگاه ظاهر شد و عربده کشان از این سو بدان سو میدوید. دامبلدور که خواب بود وحشت زده از خواب پرید و با دیدن آن وضع و حال همان جا، جان به جان آفرین تسلیم کرد.

از آنطرف ققنوس دامبلدور به جون کینگزلی افتاده بود و به سر و صورتش نوک میزد. مالی، آرتور، رون، جینی، فرد، جرج و پرسی هم با فک های افتاده به کینگزلی که ناگهان از غیب ظاهر شده بود نگاه میکردند.

تحمل نوک زدن های ققنوس دیگه برای کینگزلی غیر ممکن بود بهمین خاطر تصمیم گرفت دوباره به یه جای دیگه آپارات کنه. اما ایندفعه در میان داد و بیداد اعضای خانواده ویزلی و نوک زدن های ققنوس و البته فشار مضاعف برقک یک لحظه توانست فکر کند و اندیشید که باید یه جایی بره که یه کچل دیگه اونجا باشه تا برقک بپره رو سر اون و دست از جون کینگزلی برداره، بهمین خاطر کینگزلی به عمارت اربابی مالفوی آپارات کرد ...

لرد ولدمورت در عمارت مالفوی روی تخت پادشاهی مخصوصش نشسته بود و نجینی را گره میزد! لرد غرق در افکار مربوط به ساختن هشتمین هورکراکس بود و با قدرت هر چه تمامتر تمرکز کرده بود که ناگهان ...

بــــــــــنگ!

کینگزلی در جلوی لرد ظاهر شد و عربده زنان از این سو بدان سو میدویو که یکدفعه برقک یک کله براقتر از کله کینگزلی رو تشخیص داد و روی آن پرید. بله برقک روی کله لرد پریده بود و حالا این لرد بود که فریاد کشان از اینور به اونور میدوید ...

کینگزلی از فرصت استفاده کرد و در حالی که نفس راحتی میکشید، سریع السیر به دفتر کارآگاهان وزارتخانه آپارات کرد!



Re: بررسی پست های خانه ی ریدل ها
پیام زده شده در: ۲۳:۵۳ سه شنبه ۱۴ دی ۱۳۸۹
اگه وقت کردید لطفا این پست جدی و این پست طنز منو نقد کنید.

ویرایش:هووم، گویا اینجا فقط پست های انجمن خانه ریدل نقد میشه ولی من میخواستم آخرین پست طنزم نقد بشه بهمین خاطر لینک اون پست طنزو دادم و با توجه به اینکه سوژه اون تاپیکو خودتون داده بودید اگه ممکنه استثنا قائل بشید و نقدش کنید اگرم امکانش نیست که هیچ.

در هر صورت، پیشاپیش ممنون ارباب


ویرایش شده توسط آنتونین دالاهوف در تاریخ ۱۳۸۹/۱۰/۱۵ ۰:۱۰:۰۶






هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.