سفت و وحشی با گنگ بالا Vs
Wizards Witches With Attitude (شما فونت دو ایکس لارج ما دوایکس اسمال ... شما مگنا قرمز ما اسی اولترالایت ... شما لات ما سر به زیر ... شما چارلز بوکفسکی ما میم مودب پور
)
- اینجا هم نیستن!
- خوب بریم اونجا!
- به سوی بینهایت و فراتر از آن!
-
- باورم نمیشه.
واقعا منو نبرد!
تلسکوپ داشت احساس افسردگی میکرد. تصمیم گرفت ساعتها در کنج عزلت باقی بماند و زانوی غم بغل بگیرد، اما بعد متوجه شد اگر این کار را بکند ممکن است جدی جدی آملیا را گم کند و از طرفی او اصلا زانو نیز نداشت؛ پس از تصمیمش منصرف شد و یک استوری با چهره غمگین و کپشن «سلام دوستان! من دارم خودکشی میکنم و به ستارهای بین ستارههای دیگه تبدیل میشم! گفتم بگم که نگرانم نشید. بوس بوس!» گذاشت و نتش را قطع کرد. به اندازه کافی افسردگی به خرج داده بود! حالا میتوانست به دنبال همتیمیهایش بگردد ... البته اگر در طول استوری گذاشتن او، از نظرش خارج نشده بودند!
اونجا
- اینا چرا همشون شیش پرن؟
- اوتفاقا منم از پیتزا شیش تیکه هیچ خوشم نمیاد! همیشه به گارسون میگم هشت تیکه کونه بلکه سیر شم.
- من در مورد پیتزا حرف نزدم ... تو از کدوم نژادی که انقدر کودنی؟
هیتلر در مورد پیتزا حرف نزده بود. او به ستارههای اطرافشان اشاره داشت.
- چی گفتی؟
هیشکی نیمیتونه جولوی من به پروفسور دامبلدور توهین کونه!
- با دامبلدور نبود هاگرید.
هیتلر در مورد دامبلدور حرف نزده بود. او به خود هاگرید اشاره داشت.
- آهان ... خوب از اول میگوفتی.
هاگرید خیالش راحت شد و گوشه مبل کنارش را گرفت.
- هوریس؟ بیا سر این مبلو بیگیر بیبینیم شاید این زیر باشن! هویس؟ کوجایی؟
هوریس همانجا بود. اما نمیتوانست سرش را بگیرد. سر خودش را!
- بیخیال شو هاگرید. اینجا هم نیستن.
بازیکنان دست از جستوجوی هم تیمیهایشان کشیدند. کلمب و فعال در آن سیاره نیز نبودند.
هاگرید و ارنی دستهای یکدیگر را به محکمی فشردند. داورسرخگون را به بالا پرتاب کرد. هاگرید و ارنی روبوسی کردند. داور در سوت خود دمید. هاگرید و ارنی یکدیگر را در آغوش گرفتند. سرخگون به زمین افتاد. هاگرید و ارنی سر بر شانه یکدیگر گذاشتند.
- سوت زدما!
- وردار سرخگونو مرد ... تیم ما و تیم شما نداره!
- نزن این حرفو دادا ... اسیر مرامتم!
- خرابم نکن مرد ... من نوک چتر صورتیتم!
- سردنده اتوبوس شوالیتم!
- کمرنگتم!
- هاگنریدتم!
در حالی که کاپیتانهای دو تیم مشغول تکه پاره کردن تعارف بودند، سایر بازیکنان سوار جاروها شده و به پرواز درآمدند. هیتلر در میان تماشاگران پرواز میکرد و به اقلیتهای نژادی گل میداد. کریستف کلمب جلوی یکی از حلقهها به صورت شناور متوقف شده بود و فریاد میزد: «کشف کردم! من این سوراخ را کشف کردم!» فعال حقوق زنان در کنار آملیا پرواز میکرد و مدام جمله «خواهرم حجابت!» را تکرار میکرد. هوریس تنها کسی بود که سوار جارو نشده بود. او گوشه استادیوم ایستاده بود و بالا میآورد. فعال حقوق اجتماعی بلاجری به سمت دروازهبان حریف شلیک کرد.
- یعنی میگی استتار کنم؟ حسش نی!
بازیکنان به سوی کهکشان دیگری حرکت کردند. البته به جز تلسکوپ که صاحبش دیگر نیازی به او نداشت و گمش کرده بود و هیتلر که همانجا مانده بود تا تک تک ستارههای شش پر را فتح کند و در کوره ستاره سوزی بیندازد. در مسیر متوجه موشکی شدند که کنارشان پرواز میکرد.
- این چیه؟! نکنه این تو باشن؟
هوریس سرک کشید و گفت: نه ... این من توشم ... یعنی جلوی درشم ...
ماموریت مرگخواراست!
آریانا با شنیدن این جمله احساس وظیفه کرد و از جمع جدا شد تا به اربابش بپیوندد. باقی بازیکنان روی اولین سیاره متوقف شدند.
- سیارهی جوزفینیون 12 ... باورم نمیشه دارم از نزدیک میبینمش!
ارنی جلو رفت و صدا زد:
- کریـــــــس ... فعـــــــال!
- من کریس نیستم! من ویولتم!
یکی از سکنه سیاره از ناکجاآباد جلوی بازیکنان ظاهر شد و این را گفت.
- نخیر! من ویولتم!
- دروغگوهای بزدل! من خودم ویولتم!
- اینارو ول کنین ... من از همشون ویولت ترم!
سکنه یکی پس از دیگری سر از خاک سیاره برمیآوردند و ادعای ویولتی میکردند. بازیکنان فهمیدند که آنجا کسی جز ویولت سکونت ندارد و به مسیر خود ادامه دادن ... به جز آفتابپرست! او شادمان بود از این که موجوداتی مشابه خودش یافته. موجوداتی که به رنگ دیگری درمیآیند.
- اسنپیوس 12 ... یا اسمی که قدما به این سایره نسبت میدادن، تاکسیوف!
بازیکنان در سطح سیاره پخش شدند و به جست و جو پرداختند.
- بیا بالا!
- آقا خجالت بکش ... ایش!
جمیله از سکنه سیاره دور شد. سکنهای که دستمال یزدی دور گردنش بود و سیگار میکشید.
- ببخشید شما فعال اجتماعی حقوق زنان رو ندیدین؟
- بیا برسونمت.
- واقعا؟ یعنی میدونین کجان؟
- نه ... تاکسی متر میزنم برات.
- هان؟ نه خوب ... منم که نمیدونم کجان! گم شدن.
- کار خودشونه.
سکنه به تمام بازیکنان گفتند «بیا بالا!» اما هیچ کدام از آنها نیامدند بالا. رفتند بالاتر سراغ سیارهای دیگر. هیچ کدام از آنها به جز ارنی که مشغول بحث با سکنه بود. جگر او با هر پاسخی که از آنها میگرفت، خنک میشد.
- گوشت هیپوگریف چه گرون شده.
- کار خودشونه.
از اون طرف گالیونم کشیده بالا.
- کار خودشونه.
بقیه سیارهها این شکلی نیست که ... من یه پسردایی دارم تو سیاره بغل ... میگه اونجا هیچی نمیکشه بالا. فقط میکشه پایین.
- کار خودشونه.
گفتی سیاره بغل ... دیدی چه زلزلهای اومد توش؟
- کار خودشونه.
بازیکنان رفتند و رفتند تا عاقبت به خورشید رسیدند.
- من از بچگی دوست داشتم اون طرف خورشیدو ببینم!
آملیا آن قدر عجله داشت که برای رسیدن به آن سوی خورشید، اصل حمار را رعایت کرد و مسیر مستقیم را پیمود ... البته تا میانههای راه!
ویرایش شده توسط هوريس اسلاگهورن در تاریخ ۱۳۹۸/۵/۲۸ ۲۲:۵۷:۰۵