آیلین پرینس vs شیلا بروکس
سوژه: سردرگم!
تند تند، بال می زد و شهر را در جست و جوی خانه ی اربابش میگشت. از ارتفاع صد متری، پایین را نگاه کرد و خوشحال شد. بعد از پنج ماه جست و جو، بالاخره خانه ریدل ها را پیدا کرده بود. آرام آرام ارتفاعش را کم کرد و روی پشت بام خانه ریدل، فرود آمد. از روی سقف پایین پرید و در زد. سدریک در را باز کرد.
-تازه واردی؟ بیا تو. فقط جای زیادی اشغال نکن. ارباب فردا مشخص می کنه که مرگخوار میشی یا نه.
آیلین وارد خانه شد و در را پشت سرش بست. سدریک از مسیر گیج کننده ای به اتاق خودش رفت و آیلین را تنها گذاشت. نصفه شب بود و همه ی چراغ ها خاموش بودند ولی این مسئله مشکلی در دید او ایجاد نمی کرد. آیلین راهرو های پیچ در پیچ را نگاه کرد و وانمود کرد که می تواند از آنها به راحتی عبور کند اما در ته دلش شروع دردسر را تشخیص می داد.
او وارد راهرو شد و چند در را دید. شانسی یکی را باز کرد و داخل شد.
- از تو اتاق من برو بیرون! بلافاصله با فریاد بلاتریکس از اتاق خارج شد و تصمیم گرفت همانجا روی زمین بخوابد تا فردا شاید کسی به او کمک کند.
صبح روز بعدآیلین بلند شد. گرد و خاک را از روی لباسش تکاند و به در هایی که جلوی او قرار داشتند خیره شد. صدایی از طرف دری که سمت چپ اتاق بلاتریکس قرار داشت شنیده می شد. آیلین سریع به صدا واکنش نشان داد و وارد شد. در کمال تعجب اگلانتاین را دید که داشت فندک قرمز رنگی را زیر رختخواب تام جاگسن جاسازی می کرد. آیلین به سمت فندک شیرجه زد و آن را شکست. تام با سکته ی ناقصی از خواب پرید.
-ممنون به خاظر اینکه نذاشتی آتیشم بزنه.
-به خاطر تو نبود که! نمی خواستم خونه ریدل آتیش بگیره!
آیلین جواب تام را داد و از اتاق خارج شد. از راه رو های پیچ در پیچ رد شد ولی انگار دور خودش می چرخید. بعد از پنج بار چرخیدن خسته شد و همانجا نشست و منتظر ماند. یکدفعه فکری به ذهنش رسید.از همان دری که برای بار اول وارد شده بود خارج شد و روی سقف پرید. توی دودکش رفت و مستقیم در اتاق لرد فرود آمد.
-در اتاق ما چه می کنی؟
-ارباب می خواستم بدونم مرگخوار می شم یا نه؟
-نه
-ارباب مطمئنین؟
-خیر! ما خوابیم. قبولت می کنیم در صورتی که بیدار نشویم.
آیلین از اتاق خارج شد و شادی هایش را بیرون از اتاق کرد.
-بیدار شدیم.
-