هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل

مرحله‌ی دوم شصت و نهمین دوره‌ی ترین‌های سایت جادوگران برای انتخاب بهترین‌های فصل بهار 1403 آغاز شده است و تا 26 خرداد ادامه خواهد داشت. از اعضای محترم سایت جادوگران تقاضا می‌شود تا با شرکت در نظرسنجی‌های زیر ما را در انتخاب هرچه بهتر اعضای شایسته‌ی این دوره یاری کنند.

مدیریت سایت جادوگران به اطلاع کاربران محترم می‌رساند که سایت به مدت یک روز در تاریخ 31 خرداد ماه بسته خواهد شد. در صورت نیاز این زمان ممکن است به دو روز افزایش پیدا کند و 30 خرداد را نیز شامل شود. 1 تیر ماه سایت جادوگران با طرح ویژه تابستانی به روی عموم باز خواهد شد. لطفا طوری برنامه‌ریزی کنید که این دو روز خللی در فعالیت‌های شما ایجاد نکند. پیشاپیش از همکاری و شکیبایی شما متشکریم.


در حال دیدن این عنوان:   1 کاربر مهمان





Re: مرگ خواران دریایی!
پیام زده شده در: ۲:۵۸ چهارشنبه ۳ آذر ۱۳۸۹

لودو بگمنold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۰:۰۲ دوشنبه ۲۶ مرداد ۱۳۸۸
آخرین ورود:
۱۹:۵۷ جمعه ۲۱ اردیبهشت ۱۳۹۷
از در عقب، صندلی جلو!
گروه:
شناسه‌های بسته شده
پیام: 1316
آفلاین
خلاصه: لرد کبیر به جزیره ای دورافتاده تبعید میشود. او آجا را سرزمین خود میخواند و سعی میکند از موجودات آن جا لشگری درست کند اما با شلیک نارگیل میمون ها و چنگک خرچنگ ها روبرو میشود. او در خواب میبیند که عده ای انسان بومی او را ارباب خود میخوانند و برایش روفوس را کباب میکنند که بخورد و لرد از این میترسد که این خواب هم مثل بقیه خواب هایش تعبیر شود و به واقعیت بپیوندد.
از طرفی مرگخوارها تصمیم میگیرند اربابشان را برگردانند اما هیچ کس حاضر نیست به ماموریتی به این خطیری برود. پس از رای گیری مرگخوار ها روفوس را برای این ماموریت انتخاب میکنند.
_________________________________________
و اینک ادامه ماجرا:


- یعنی چی؟ مگه میشه یک نفر تنهایی برای نجات ارباب بره؟ اگر یک نفری بشه این کارو کرد که خود ارباب این کارو میکرد. ما همه باید با هم بریم!
- برو بابا! حالا که نتیجه انتخابات بر علیه خودت شده میخوای اغتشاشات راه بندازی؟ میخوای همه چیزو زیر سوال ببری؟ میخوای فتنه راه بندازی پدرسوخته؟
روفوس: یعنی شما فکی میکنید من تنها میتونم ارباب رو نجات بدم؟
- راست میگه ها! ما باید همه با هم بریم.
- آخه چجوری بریم، هر جنبنده ای که اطاف جزیره باشه دچار باران طلسم های حفاظتی وزارتخونه میشه. اون جزیره حفاظت شدست.
- خوب از زیر آب میریم!
- زیر آب؟ مگه ما ماهی هستیم احمق!
- نه خیر، جادوگریم!


در جزیره

لرد بالاخره درختی دور از میمون ها پیدا کرد که کله اش را به آن بکوبد اما اولین ضربه را با سر مبارک زد فورا از بالای درخت موجودی افتاد روی لرد.
لرد که نقش بر زمین شده بود چشمش را باز کرد تا ببیند این موجود نرمی که او را انداخته چیست که چشمش به یک ساحره ی سانسور توسط مدیر - در صورت تکرار بلاک میشوید تا سایت نشود!

لرد که تا آن روز با هیچ زنی رابطه نداشت و نمیدانست زن چه نعمتیست بلافاصله مشغول بهره مندی از این نعمت شد
اما نمیدانست که این طلسمی شوم است که به این شکل درآمده تا او را به بدبختی بزرگی بکشاند.
اگر میدانست که با این کار چه بلایی سرش خواهدآمد هرگز دست به این کار نمیزد!!!


هیچی به هیچی!
تصویر کوچک شده


Re: مرگ خواران دریایی!
پیام زده شده در: ۱۹:۵۵ جمعه ۲۸ آبان ۱۳۸۹

اسکورپیوس مالفویold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۱:۳۴ چهارشنبه ۱۲ آبان ۱۳۸۹
آخرین ورود:
۱۳:۳۷ شنبه ۷ تیر ۱۳۹۳
از بی شخصیت ها متنفرم!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 157
آفلاین
لرد از خواب بیدار شد.تمام بدنش رو عرق سردی پوشنده بود.در اطرافش فقط میمون ها رو می دید که با تعجب بهش خیره شده بودند.بار ها و بار ها اون صحنه در ذهنش دوباره تدایی می شد، لحظه ی کباب کردن روفوس!

لرد کم خواب می دید ولی زمانی که خواب می دید،خوابش درست از آب در می اومد. پس، از جاش بلند شد تصمیم داشت هر جور که شده ، به خانه ی ریدل برگرده.عزم خود را جزم کرد قدم هاش رو محکم کرد اولین قدم را برداشت که نارگیلی در ابعاد توپ بسکتبال به کله اش برخورد کرد.

لرد:

میمون ها:

لرد بعد از چند دقیقه که گیج می رفت، دوباره سر حال آمد.از شدت عصبانیت به رنگ بادمجان بم در اومده بود و دود رقیقی از گوشش بیرون می زد.

-ای میمونای گستاخ احمق به ارباب بی احترامی می کنین می زنم پدرتون رو در می آرم.کروشیو!کروشیو!کروشیو!

میمون ها مثل لاک پشت های نینجا از دار و درخت بالا رفتن و هر کودوم یه نارگیل رو مثل فشنگ به سمت لرد شلیک کردن.

لرد: (شما به جای گوجه فکر کنید نارگیله! )

میمون ها:

لرد قرمز تر از قبل شد و دید شدیدا نیازمند درختیه که کله اش رو بهش بکوبه! (شما به جای دیوار فکر کنید درخته! )

در همین لحظه

در خونه ی ریدل ها غلغله ای بر پا بود که توی کتاب رکورد ها هم ثبت شد. همه ی مرگخوار ها اطراف میز بزرگی ایستاده بودند.یکی از مرگخواران که از نزدیکان لرد بود یعنی ایوان روزبه با صدایی که از ته اسخوان هاش می اومد، گفت:ببینید لرد تبعید شده و ما باید بریم و برش گردونیم،حالا فقط کافیه رای بگیریم که کی به این سفر سخت بره!

همه از ترس توی شلوار هاشون خرابکاری کردن.همه می دونستن که این سفر راه برگشت نداره ناخن ها در آن ثانیه از روی دست ها محو می شد.(از شدت خوردن! )

ایوان در حالی که بوی گند فضا رو برداشته بود و داشت حالش رو بهم می زد گفت:هر کی یه ورق کاغذ اوووق ... ور داره اوووق ... اسم اونی که می خواد رو بنویسه اوووق ...

ملت همه کاغذ ور داشتن و روش اسم فرد مورد نظرشون رو نوشتن.ایوان که دماغش رو گرفته بود کاغذ ها رو جمع کرد و گفت:من همین الان همه ی کاغذ ها رو خوندم!

ملت:

ایوان انگشت اشاره ی اسخوانی خودش رو به سمت یکی از مرگخواران نشانه رفت و با صدایی رسا گفت:اون شخص کسی نیست جز، روفوس اسکریم جیور!


ویرایش شده توسط اسکورپیوس مالفوی در تاریخ ۱۳۸۹/۸/۲۸ ۲۱:۵۹:۱۳
ویرایش شده توسط اسکورپیوس مالفوی در تاریخ ۱۳۸۹/۸/۲۸ ۲۲:۰۸:۳۷

هلگا معتقد بود ...

[b]« هوش و علم ، [color=990000]شجاعت و غلبه بر ترس[


Re: مرگ خواران دریایی!
پیام زده شده در: ۱۷:۵۶ جمعه ۲۸ آبان ۱۳۸۹

بانز


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۶:۵۴ شنبه ۵ اردیبهشت ۱۳۸۸
آخرین ورود:
۱۷:۳۸ دوشنبه ۱۵ مهر ۱۳۹۸
از زیر سایه ارباب
گروه:
کاربران عضو
پیام: 539
آفلاین
لرد بعد از مناقشه کوتاهی که با نارگیل مورد نظر داشت، راهشو به سمت جنگل کج کرد.با خودش فکر میکرد:تا ابد که نمیشه تو ساحل بمونم.باید برم ببینم تو این جزیره چه خبره.باید سرزمینمو خوب بشناسم.
لرد همینطور توی جزیره قدم میزد و به جزیره دستور میداد:
-خب.خوبه.ای چشمه.تو همینطور جاری باش.ارباب ممکنه احساس تشنگی کنه.ای درخت،از میوه تو خوشم اومد.تو هر سال همین میوه رو بده.ای گل تو چقدر زشتی.سفیدم شد رنگ؟دستور میدم طی چند روز آینده پژمرده بشی.

-ارباب،ارباب،...باب باب باب...

لرد برای یه لحظه فکر میکنه صدای یکی از مرگخواراشو شنیده.ولی وقتی پشت سرشو نگاه میکنه متوجه میشه که اشتباه کرده.شخصی که داشت اونو ارباب صدا میزد ماگل کوتاه قد سیاهپوستی بود که به جای لباس از شاخ و برگ درختا استفاده کرده بود.چند قدم دورتر از ماگلی که جلوی لرد تعظیم کرده بود دهها نفر روی زمین نشسته بودن و نگاههای مشتاقشونو به صورت لرد دوخته بودن.
بومی ها با صدای یکنواختی شروع به خوندن آواز عجیبی کردن.همونطور که آواز میخوندن دور لرد میچرخیدن و در فاصله های مشخصی به لرد سیاه تعظیم میکردن.لرد از این وضع کمی گیج شده بود.

لرد سیاه:هومممم...ظاهرا اینا فکر میکنن من اربابشونم.شاید به خاطر لباسم باشه.شایدم آوازه شهرت منو شنیده باشن.یکیتون بیایین جلو ببینم.

یکی از بومیها به آرومی و با احترام جلو میره.لرد میپرسه:
-الان من ارباب شما هستم؟

بومی مورد نظر:ها،ها،شما دماغ نداشت،شما مو نداشت،شما ارباب بود،ارباب گرکدن بی شاخ.
لرد:این چه اسمیه رو اربابتون گذاشتین؟خب باشه.مهم نیست.برای اربابتون غذا بیارین.غذا که میدونین چیه؟
بومی مذکور با خوشحالی سر تکون میده و چند دقیقه بعد سالادی مخلوط از مغز خام حیوانات که بصورت افتخاری در جمجمه انسان سرو شده جلوی لرد قرار میگیره.لرد با نفرت به غذای تهوع آورش نگاه میکنه.ولی قبل از اینکه حرفی بزنه یکی از افراد جدیدش جلو میاد و میگه:
-ارباب پیش غذا رو دوست نداشت؟الان غذای اصلی رو آورد.ارباب خشمگین نشد لطفا.

با اشاره عقاب پر شکسته(اسم بومیه اینه خب) جمعیت بومیا به همراه عد ه ای وارد میشن.عده ای که همراه بومیها هستن با طناب به هم بسته شدن.چهره همه اونا برای لرد آشناست.لرد با دیدن مرگخواراش که در دست بومی ها اسیر شدن فریادی از تعجب میکشه.

بومیها آتش بزگی روشن میکنن و دیگ پر از آبی رو روش میذارن.یکیشون میگه:
-ارباب نگران نبود.الان همه اینا رو برای شما پخت.ما مطمئن که این تپله(اشاره به روفوس)با کمی هویج و میوه های جنگلی طعم خوبی پیدا میکنه.



Re: مرگ خواران دریایی!
پیام زده شده در: ۰:۰۲ پنجشنبه ۲۰ آبان ۱۳۸۹

اسکورپیوس مالفویold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۱:۳۴ چهارشنبه ۱۲ آبان ۱۳۸۹
آخرین ورود:
۱۳:۳۷ شنبه ۷ تیر ۱۳۹۳
از بی شخصیت ها متنفرم!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 157
آفلاین
لرد آروم آروم به جزیره ی متروکه پا گذاشت و همراهش خرچنگ نیز محکوم بود که غرولند های اونو بشنوه.

-ببین خرچنگ تو مرگخوار خیلی خوبی هستی اصلا حرف نمی زنی، کلا خفه ای، و این به نفع منه اعصابم آرامش می گیره!می فهمی یعنی به هیچ وجه حرف نزن و خفه شو!چون اگه این کار رو نکنی یه آواداکاورا حرومت می کنم.

خرچنگ در حالی که از پر حرفی لرد دیگه داشت دیوونه می شد،با چنگالش محکم پای لرد را زخمی کرد.

-واااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااای

لرد چرخید سرخی رنگ چشم هاش بیشتر شد همین طور رنگ چشم هایش به صورتش هم سرایت کرد و دودی رقیق از گوشهایش بیرون زد در این حالت فریاد زد:ای موجود احمق!چطور جرئت کردی پای ارباب را در چنگ بگیری!

خرچنگ که دید لرد داره دوباره زیاد حرف می زنه آن یکی پای لرد رو سریع در چنگالش زخمی کرد.

-واااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااای

لرد این بار به خرچنگ بی چاره امان نداد و بهش آواداکاورایی زد که تا عمرش داشت فراموش نکند.لرد چوبش را که داشت ازش دود می آمد فوت کرد و گفت:این از تو موجود بدبخت!

ناگهان لرد احساس ضعف شدیدی در ناحیه ی شکمش احساس کرد.رنگ قرمز چشم هایش داشت نم نم از درخشش می افتاد چشم هایش از بی غذایی سیاهی می رفت در این حال به زمین افتاد و نزدیک ترین قارچی را که دید خورد.

-آخیش این قارچک کمی از ته دلم رو گرفت داش...

ناگهان لرد به زمین افتاد.دلش به شدت در هم پیچید.او نمی دانست دلیل مسئله چیه ولی چشم هایش سنگین شده بود و داشت روی هم می افتاد.لرد مقاومت می کرد سرش به شدت درد گرفته بود و داشت برای اینکه چشمانش را روی هم نگذارد تلاش می کرد که بالاخره چشم ها بر لرد سیاه غلبه کردند و بر هم افتادند.

ساعت ها بعد

لرد چشم هاش رو باز کرد.سرش گیج می رفت و همه چیز به شدت براش گنگ بود.در این حال به اطراف خود نگاه کرد ساختمان های سنگی نیمه خرابی اطرافش رو احاطه کرده بودند.در این حال سعی کرد که بلند بشه که برخورد جسم سختی را با پشت سرش احساس کرد.در حالی که از درد به خود می پیچید چرخید و دو میمون رو دید که بالای درخت نارگیل بر روی شاخه نشسته بودند و به سمتش زبون درازی می کردند.شروع کرد به غرولند کردن.

-شما موجودات ضعیف احمق منو به سخره گرفته اید الان حال شما رو می گیرم.کریشیو!کریشیو!کریشیو!

در این حالت نارگیل دیگری درون ملاج لرد خورد.

لرد:


ویرایش شده توسط اسکورپیوس مالفوی در تاریخ ۱۳۸۹/۸/۲۰ ۰:۳۶:۰۳
ویرایش شده توسط اسکورپیوس مالفوی در تاریخ ۱۳۸۹/۸/۲۰ ۱:۰۶:۲۵

هلگا معتقد بود ...

[b]« هوش و علم ، [color=990000]شجاعت و غلبه بر ترس[


Re: مرگ خواران دریایی!
پیام زده شده در: ۲۲:۴۹ چهارشنبه ۱۹ آبان ۱۳۸۹

سوروس اسنیپ old


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۸:۲۵ پنجشنبه ۱۶ اردیبهشت ۱۳۸۹
آخرین ورود:
۱۴:۱۰ شنبه ۱۵ بهمن ۱۳۹۰
گروه:
کاربران عضو
پیام: 91
آفلاین
سوژه جدید:

امواج خروشان دریا همچون شلاق به صخره ها میخورد.صدای آب دریا،همچون موجود عظیمی که در حال نفس کشیدن بود، آرامش جزیره سوت و کور را در هم میشکست. جزیره، تنها ترین خاک خدا در آن حوالی بود. با درختان بلند و بیشه های فراوان، جزیره همچون عقیق سبزی بر انگشتر دریا بنظر میرسید. ناگهان، بر امواج خروشان دریا، کنده درختی نمایان شد. بر روی کنده، بدن بیجان فردی خوابیده بود.کنده با سرعت بر خاک نرم جزیره به گل نشست و بدن بیجان مرد را بر زمین پرت کرد. مرد تکانی به خود داد و همان طور که به تمام دنیا بد و بیراه میگفت، دستی به سر بی موی خود کشید. چشمان قرمز و وحشتناک مرد، همچون چشمان مار بر صورتش حک شده بود. لرد ولدمورت فریاد بلندی کشید و همان طور که به صخرهای جزیره کروشیو می فرستاد،گفت: اینجا همون جزیره متروکیه که منو بهش تبعید کردن؟فکر کردن من از اینجا نمیتونم در برم؟واقعا وزارت خونه فکر کرده اگه منو به جزیره متروک تبعید کنه از دستم راحت میشه؟کروشیووو.


لرد ردای خیس خود را تکاند و سعی کرد پرواز کند،اما هیچ اتفاقی نیفتاد. صورت وی از خشم قرمز شده بود.جزیره ای متروک که هیچ راه فراری از آن وجود نداشت. چگونه میتوانست اینجا بماند؟ لرد بر روی صخره ای نشست و همان طور که خرچنگی را شکنجه میداد به فکر فرو رفت:البته، اینجا دیگر از مونتگومری خبری نیست.مرگخوار پررو و بی تربیتی که همش مایه عذاب است.یا ایوان، این جزیره هیچ ایوانی در خود نداشت...شامپوی بی مصرف!دستپخت بد آنی مونی را نیز دیگر هیچ وقت نمیخورد. از جیغهای بلا و بارتی هم خبری نبود. لرد با این افکار از جای خود بلند شد و همان طور که به جزیره خیره شده بود،گفت:این جا سرزمین جدید من خواهد بود...خرچنگ،زود باش دنبالم بیا!تو اولین موجود زیر دست منی.



Re: مرگ خواران دریایی!
پیام زده شده در: ۲۲:۱۳ پنجشنبه ۷ آبان ۱۳۸۸

روفوس اسکریم جیور


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۲:۰۶ شنبه ۳۰ خرداد ۱۳۸۸
آخرین ورود:
۲۳:۱۵ دوشنبه ۱۸ آذر ۱۳۹۸
از دواج يك امرحسنه است !
گروه:
کاربران عضو
پیام: 689
آفلاین
آنتونين و فرد از پله ها پايين آمدند و به مرگخواراني كه دور ميز جمع شده بودند ، پيوستند .
- روفوس ، ببين رفيقم اينجاست . خيلي بچه ي باحاليه !
همه ي مرگخواران به سمت آنتونين برگشتند و ...
مرگخواران : ويز... ويزلي ... بگيريدش !
آنتونين جلوي همه مرگخواران ايستاد و گفت : ويزلي كيه ؟ اين رفيقمه باب ...
مرگخواران آنتونين را از سر راه كنار زدند و فرد را گرفتند .

بلا هم كه از حركات آنتونين كلافه شده بود ، گفت : احمق ، اين فرد ويزليه !
- راس ميگي ؟ صب كن ببينم !! راس ميگي ها ... خودشه !
مرگخواران :
آنتونين :
- خب ، حالا چي كار كنيم ؟‌
نارسيسا قاطعانه گفت : اول از همه ميبريمش پيش ارباب .
همه مرگخواران حرف او را تاييد كردند .

لحظاتي بعد ...
بلا و لوسيوس به نمايندگي از بقيه ي مرگخواران و به همراه فرد كه دست و پايش بسته شده بود ، در يكي از اتاق هاي كلبه كه لرد در آن مستقر شده بود ، قرار داشتند .
- ارباب ، ما تونستيم فرد ويزلي رو دستگير كنيم .
در همين لحظه آنتونين بدون اجازه در اتاق را باز كرد و گفت : ارباب ، به جون جفت چشام خودم دستگيرش كردم .
- كروشيو ، آنتونين ... بيرون
لرد اندكي تامل كرد و گفت : خب ، زود باشيد جلسه اي براي توجيه افراد اعضامي تشكيل بديد .
- بله ، سروروم

ده دقيقه بعد ...

همه ي مرگخواران ، به جز آنتونين كه باز هم به سقف آويزون شده بود ، دور ميزي چوبي كه در وسط كارگاه قرار داشت ، نشسته بودند و منتظر صحبت لرد بودند . سرانجام لرد دست خود را بالا آورد تا همه ساكت شوند و سپس شروع كرد به صحبت كردن ...
- همونطور كه ميدونيد فرد ويزلي دستگير شده و ما ميتونيم از طريق اون به ويزلي ها برسيم و من اين جلسه رو براي توجيه افراد اعضامي تشكيل دادم و ...
مرگخواران:
- كروشيو تو آل ... چرا ميخنديد ؟
- ارباب ، مگه شما ميخوايد راه پرسي رو ادامه بديد ؟
- كروشيو مرگخوار ، ديگه تكرار نشه .
لرد با عصبانيت حرفش را از سر گرفت و گفت : حالا كه ما يكي از ويزلي ها رو داريم ، بايد از اون استفاده كنيم .
- ارباب ، نقشه اي داريد ؟
لرد خنده اي شيطاني كرد و ...


ویرایش شده توسط روفوس اسكريم جیور در تاریخ ۱۳۸۸/۸/۷ ۲۲:۲۰:۴۳

خدا ایشالا به ما خدمت بده به شما توفیق کنیم ...


Re: مرگ خواران دریایی!
پیام زده شده در: ۲۱:۱۹ یکشنبه ۲۶ مهر ۱۳۸۸

فرد ویزلیold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۱۱ سه شنبه ۷ مهر ۱۳۸۸
آخرین ورود:
۲۳:۵۶ چهارشنبه ۴ آبان ۱۳۹۰
از ابرها!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 53
آفلاین
مرگخوارا سریعا شال و کلاه میکنن و راه می یفتن به سمت در خروجی، که یهو از طبقه ی بالا، صدای " ای دلبر شیرین! چقد قند عسلی! چقد شیرین عسلی! کودومتون شکرتون بیشتره؟! ..." به گوش میرسه!


مرگخواران به صورت مشکوکیوس، همه به نوبت ابروها رو میدن بالا!

_ ارباب به نظرم یکی اون بالاست!

_ خب اگه یکی اون بالا بود، چرا از اون موقع نفهمید ما این پائینیم!!!


لرد: چرت و پرت موقوف! تو! برو بالا ببین کیه!

آنتونین: ارباب چرا من آخه؟! به جون 5 تا زن و 17 تا بچه م، من بی تقصیرم!!!!

لرد: چه ربطی داشت الان؟؟!

_ خواستم تعداد صحیح زن و بچه مو اعلام کنم!

_ مرلین بده برکت!

_

_ مردک مفت خور میگم پاشو برو بالا بگو چشم!


و آنتونین با تیپ پا، ارسال مستقیم میشه به اتاقک زیر شیروونی!

.
.
.
در اتاقک زیر شیروونی....


یک کپه موی قرمز پشت یک میز نشسته و جلوی خودش مقادیر متنابهی شماره ردیف کرده!


_ اهم!

_ ساکت! دارم فک میکنم!

_ اوهوم اهم !

_ گفتم هیس، سرم شلوغه!

_ اهمممممممم!

_ مگه اینجا رو با جای دیگه اشتباه گرفتی بوقی؟ ... اصلا بذار ببینم، تو کی ای توی خونه ی من؟!

آنتونین:

طرف از پشت میز بلند میشه، یک نگاه به سرتاپای آنتونین میندازه و برمیگرده پشت میزش!

آنتونین: مردک بوقی! مسخره کردی مارو؟! من کلی واسه خودم خفنم همه ازم می ترسن!

طرف که شماره ی مورد نظرشو انتخاب کرده، گوشی ماگلیشو برمیداره و شماره رو میگیره! و در عین حال میگه:

_ حالا بالفرض که باشی! من رو سنه نه؟!


دین دیرینگ دیرینگ!... دین دیرینگ دیرینگ!...


گوشی آنتونین زنگ میخوره. بدو بدو گوشیو برمیداره و میگه:

_ بله؟!

طرف پشت میز: سلام عزیزم!

_ اوا؟ شما؟!

طرف پشت میز: منم دیگه! یادت نیست اون روز...؟!

_ اوا؟ هرهرهرهر!


طرف پشت میز: سرمانخوردی؟! صدات زیادی کلفت شده عزیزم!!!

_ نـــــــه!!!!!

یهو طرف سرشو برمیگردونه!

_ ئه؟ پدر سوخته توئی؟ تو که پسری! خیلی بیحا شدیا! اون دنیا از دست دامبل فرار کردما! نگاه کن جامعه به چه وضعی دچار شده!!!

آنتونین:

_ حالا اسمت چیه؟!

_ آنتونین دالاهوف!

طرف چشماش در حد توپ هندبال میشه:
_ مــــــــــــــــادر جان!.... تو یه مرگخواری؟!

_ آره واسه همین گفتم خیلی خفنم! حالا تو کی ای؟!

_ عاقل از موهام نفهمیدی کیم؟! به من میگن فرد! فرد ویزلی! پاسپورت گرفتم از اون دنیا بیام این دنیا واسه یه کاری!!!!

_ ئه؟! جدی؟ چه باحال! بیا پس بریم به دوستام معرفیت کنم! حتما خوشحال میشن یه ویزلی رو از نزدیک ببینن!


_ یعنی اینقد معروفم؟ ایول! خب بریم!


[url=http://www.jadoogaran.org/modules/profile/userinfo.php?


Re: مرگ خواران دریایی!
پیام زده شده در: ۱۹:۱۷ پنجشنبه ۲۳ مهر ۱۳۸۸

روفوس اسکریم جیور


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۲:۰۶ شنبه ۳۰ خرداد ۱۳۸۸
آخرین ورود:
۲۳:۱۵ دوشنبه ۱۸ آذر ۱۳۹۸
از دواج يك امرحسنه است !
گروه:
کاربران عضو
پیام: 689
آفلاین
آنتونين براي اينكه حرفش را كامل كند ، گفت : منظورم اينه كه حتما خونواده ي ويزلي اينجا بودن و هرچي چوبدستي بوده رو برداشتن . فعلا هم كه چوبدستي ساز گير نمياد ، پس بايد چوبدستي ها رو از ويزلي ها بدزيدم ...
لرد : گفتي بايد ؟
آنتونين : ارباب ، ببخشيد ... بوق خوردم !
روفوس :

ده دقيقه بعد ...

همه ي مرگخواران ، به جز آنتونين كه به سقف آويزون شده بود ، دور ميزي چوبي كه در وسط كارگاه قرار داشت ، نشسته بودند و منتظر صحبت لرد بودند . سرانجام لرد دست خود را بالا آورد تا همه ساكت شوند و سپس شروع كرد به صحبت كردن ...
- من ، لرد كبير ، لرد ولدمورت به عده اي از مرگخواران ماموريت مهمي ميدم كه اميدوارم از پسش بر بيايد و ميدونيد كه اگه موفق نشيد ...
مرگخواران :
لرد ادامه داد : چند نفر از شما وظيفه داره تا خيلي زود و در كمترين زمان به خونه ي اون ماگل پرست ها بره و چوبدستي هايي كه اونها به سرقت بردند ، رو براي من بياره . ما اينجا منتظر شما ميمونيم !
رودولف گفت : ارباب ، ببخشيد ميشه اسامي افراد اعزامي رو بگيد ؟
- كروشيو رودولف ، ارباب ميخواست همين كار رو انجام بده ولي تو توي حرفش پريدي !‌

- ساري ماي لرد !‌
در اين هنگام لرد به بلا اشاره كرد و بلا هم از روي صندلي اش بلند شد و شروع كرد به خواندن برگه اي از درون ردايش در آورده بود ...
- اسامي افراد اعضامي : بلاتريكس لسترنج - رودولف لسترنج
- مورفين گانت - ايوان روزيه - مونتگومري - روفوس اسكريم جيور - دراكو مالفوي - آنتونين دالاهوف

در همين لحظه آنتونين كه از سقف آويزون شده بود ، به زحمت گفت : ارباب ، خيلي آقايي ! به جون جفت چشام آنچنان برات افتخار بيافرينم كه خودت هم بموني تو كفش !

لرد به حرف آمد و گفت : البته براي اينكه تو رو نبينم ، اجازه دادم كه واسه ي ماموريت بري !

مرگخواران :
آنتونين :

- زود باشيد راه بيفتيد ... وقت رو هدر نديد .
- بله قربان


خدا ایشالا به ما خدمت بده به شما توفیق کنیم ...


Re: مرگ خواران دریایی!
پیام زده شده در: ۵:۰۵ دوشنبه ۲۰ مهر ۱۳۸۸

آنتونین دالاهوف


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۰:۳۴ دوشنبه ۳ مهر ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۲۲:۱۱ شنبه ۱۹ مهر ۱۳۹۹
از کره آبی
گروه:
شناسه‌های بسته شده
پیام: 2608
آفلاین
لرد ولدمورت برای تنبیه روفوس اسکریم جیور به مرگخوارا دستور داد در همان وسط کارگاه و با استفاده از چوبهای آنجا یک فلک درست کنند و او را به آن ببندند. لرد یک ترکه برداشت و شروع کرد به تنبیه روفوس:
- حالا فلکت که کردم میفهمی با من چطوری باید صحبت کنی!

لرد چند ضربه به کف پای بسته شده روفوس زد که دادش درآمد:
- ... اربااااااااااااااب ... نه ارباب غلط کردم ... دیگه درست صحبت میکنم ... قول میدم!

لرد: غلط کردم نکردم معنی نداره. یا اینقدر با این ترکه میزنمت که بمیری یا یکی داوطلب میشه تا اونو به جای تو بزنم تا بمیره!

روفوس با امیدواری به مرگخواران نگاه انداخت.
مرگخوارا:

روفوس: جون مادرتون. نامردا من وزیر بودم مثلا یه موقعی.

آنتونین: عیب نداره روفوس. مرد باش، مث یه مرد بمیر. شجاع باش. حداقل میتونی افتخار کنی که بدست لرد سیاه کشته میشی.

روفوس. ئه؟ اینطوریاس؟ باشه حالا که اینجوری شد منم میدونم چیکار کنم. ارباب میشه یه لحظه لطفا گوش مبارکتونو جلو بیارین؟

لرد گوششو جلو میبره و روفوس یه چیزی در گوشش زمزمه میکنه. هنوز حرف روفوس تمام نشده که لرد نعره میکشه و از مرگخوارا میخواد روفوسو باز کنن و به جای اون آنتونینو به فلک ببندن.

آنتونین در حالی که به فلک بسته شده و مات و مبهوت مونده به لرد میگه: ارباب چی گفت این روفوس به شما؟

لرد: ببند اون دهنتو. که من کلاه گیس میذارم آره؟ من قبلا کچل بودم آره؟ شایعه پراکنی میکنی آره؟

آنتونین: نه به جون جفت بچه هام. من اینارو نگفتم. این روفوس برا اینکه خودش خلاص شه از این وضعیت و ذهن شمارو منحرف کنه اینو گفت. الان اول باید روفوسو محاکمه کنید بعد نوبت به من میرسه سرورم.

لرد: نوبت موبت نداریم اینجا! این مساله در حال حاضر برای من از هر چیزی مهمتره. راستی ببینم گفتی تو این حرفارو نزدی نه؟ کاری نداره پس ایوان اون معجون راستی رو بردار بیار بدیم این بخوره ببینیم چی میگه. اگه تو این حرفارو نزده باشی که هیچ وگرنه همین جا سرتو قطع میکنم!

آنتونین که حسابی احساس خطر کرده میگه: نه ارباب غلط کردم دروغ گفتم. همه اون حرفارو من زدم ولی به جون مامانم فقط یه شوخی بود.

لرد: عجب! پس یه شوخی بود؟
آنتونین: بله
لرد: بله و بلا! ببند اون نیشتو ...

لرد ادامه میده: خب مرگخوارا همگی گوش کنین من همینجا این مرگخوارو محاکمه میکنم. این شخصیت ذلیل به جرم شایعه پراکنی و تشویش اذهان عمومی و اقدام علیه امنیت ملی! به اشد مجازات محکوم میشه. از اونجائی که قاضی و دادستان و هیئت منصفه و همه و همه فقط شخص شخیص لرده پس خودمم با خودم موافقم! از شما کسی مخالفتی نداره؟ هر کی بخواد میتونه فداکاری کنه و به جای آنتونین کشته بشه.

مرگخوارا همگی متحد الکلام گفتن که موافقن!

آنتونین: نه منو نکشید، رحم کنید. من زن و بچه دارم.

روفوس: عیب نداره آنتونین. مرد باش، مث یه مرد بمیر. شجاع باش. حداقل میتونی افتخار کنی که بدست لرد سیاه کشته میشی!

مرگخوارا:

لرد: خب پس این مرگخوار خونش حلال شد!

سپس لرد فش فشی میکنه و نجینی معلوم نیست از کجا یدفعه ظاهر میشه. آنتونین که فهمیده اگه نجنبه لحظات آخر عمرشه سریع میگه: ولی ارباب من اطلاعات ارزشمندی دارم. اگه منو بکشید هیچ وقت نمیفهمید از کجا چوبدستی پیدا کنید و این دسته موی قرمز برا کیه.

لرد حرفای آنتونین رو کمی سبک سنگین میکنه و میبینه داشتن چوبدستی ای که بتونه باش جادو کنه از همه چیز براش مهمتره پس رو به آنتونین میکنه و میگه: بگو! اگه حرفات ارزش داشته باشه و کمک کنه چوبدستیارو پیدا کنیم شاید تو مجازاتت تخفیف قائل شدم!

آنتونین: ای سر و جان من فدای ارباب. والا خدمتتون عرض کنم من چند وقت پیش تو پیام امروز خوندم که ویزلی ها جدیدا خیلی زاد و ولد میکنن بخاطر همین گزارشگر روزنامه رفته بود و با مالی لرزونک مصاحبه کرده بود ...

لرد: خب اینا چه ربطی دارن به چوبدستیا؟ داری وقت تلف میکنی آره؟
آنتونین: نه به جون بابام! الان میگم ربطشو ارباب ...

آنتونین ادامه میده: مالی تو اون مصاحبه این حرفو تائید کرده بود و گفته بود مشکل اصلی ما هزینه اداره خانواده نیست و ما از این بابت هیچ چشم داشتی به وزارت سحر و جادو نداریم. خدا رو شکر دامادمون هری پاتر رئیس اداره کارآگاههاس و یه نون و بوقلمونی میرسه. ما مشکل اصلیمون چوبدستیه. طوری که برای بچه هامون چوبدستی کم آوردیم و اونا دلشون لک زده یه جادو بکنن ...

لرد ولدمورت دسته موی قرمزی که روی زمین افتاده رو بر میداره و بفکر فرو میره.



Re: مرگ خواران دریایی!
پیام زده شده در: ۲۰:۱۷ یکشنبه ۱۹ مهر ۱۳۸۸

مالی ویزلی old13


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱:۱۰ پنجشنبه ۲۸ آذر ۱۳۸۷
آخرین ورود:
۱۶:۳۱ سه شنبه ۲۸ مهر ۱۳۸۸
گروه:
شناسه‌های بسته شده
پیام: 10
آفلاین
مرگخواران یکی یکی و دوتا دوتا و دلِی دلِی کنان به سمت کارگاه راه افتادند که با بوی سوختگی ای مواجه شدند که از پشت سر به مشام می رسید. با مشاهدۀ شعلۀ آتشی که لرد سیاه برای راه انداختنشان پشت سر هرکدام شعله ور کرده بود، به سرعت رداهای درحال سوختنشان را خاموش کردند و به سمت کارگاه دویدند.

داخل کارگاه

تمام کارگاه مملو از گرد و خاک و تارهای عنکبوت بود و جعبه های خالی چوبدستی که به طور خشونت باری درهم شکسته و روی هم ریخته شده بودند، آه از نهاد مرگخواران بلند کردند. مونتگومری بیلش را به دیوار تکیه زد و درحالیکه سرش را به دستۀ بیل می کوبید با عصبانیت گفت:
- نامردا هم طرفو کشتن، هم چوبدستیاشو از بین بردن، هم لااقل نذاشتن جسدش بمونه که من دفن کنم و دلم به یه چیزی خوش باشه تو این جزیرۀ بی در و پیکر.

بلاتریکس که کمبود کروشیو را به شدت احساس می کرد و مانند معتادین ِ درحال ترک، به خود می پیچید غرید:
- نکنه انتظار داشتی جسده بعد از چند ماه هنوزم سالم بمونه؟ حتی اگه دفنش نکرده بودن تا حالا پوسیده بود!

ایوان درحالیکه خارش موهایش به شدت شروع شده بود، همچنان که ناخن هایش را در پوست سرش فرو می برد و آن را به شدت می خاراند، نظر داد:
- حالا میشه چوبدستیا رو تعمیر کرد؟

نگاه سرد لرد تنش را لرزاند. لرد سیاه به سردی پرسید:
- تو اینجا اصولا اثری از چوبدستی، چه شکسته و چه سالم، می بینی؟

ایوان:
-

آنتونین:
- به نظرم چوبدستیا رو یه جا تو حلق طرف فرو کردن، بعد یکیشونو شکوندن و تو دماغش فرو کردن و همین یکی جلوی نفس کشیدنشو گرفته و مرده!

نارسیسا:
- ایول آنتونین. واسه این فکر محشرت از کسیم کمک گرفتی؟

آنتونین:
- نه عزیز! همش از هوش و ذکاوت خودم بوده.

نارسیسا:
-

مورفین با تمام انرژی ای که می توانست در خود جمع کند، قیافۀ متکبرانه ای به خود گرفت:
- غشه نخورین. بشت اول مهمون خودمین. ولی واشه دفه های بعد مشرفتون باهاش به من پول بدین. اونم ژیرینگی!

روفوس که هنوز بقایای رفتار کارآگاهانه را در خود حفظ کرده بود، در میان آثار درگیری باقیمانده از زمان مرگ چوبدستی ساز کند و کاوی کرد و ناگهان فریاد کشید:
- ارباب! فهمیدم! اینجا یه دسته موی قرمزه که نشون میده یه آدم موقرمز اینجا بوده و همه چی رو به هم ریخته. یه مقدارم معجون مرکب پیچیده روی زمین اینجا ریخته شده. منتها نمی تونم بفهمم از روی مو یا ناخن چه کسی ساخته شده. باید یه جوری بفهمیم کی اومده اینجا رو به هم ریخته و چرا چوبدستی سازو کشته و اصولا چوبدستیا رو چیکار کرده؟

لرد سیاه:
- تو چی گفتی؟ باید بفهمیم؟ تو به اربابت گفتی باید؟

روفوس:
-


ویرایش شده توسط مالی ویزلی در تاریخ ۱۳۸۸/۷/۱۹ ۲۰:۲۰:۵۰

تصویر کوچک شده







شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.