خلاصه:دامبلدور و اعضای محفل به شهر بازی(که توسط مرگخوارا اداره می شه) می رن.
اما از اون جایی که پول کافی نداشتن دامبلدور برای استفاده از تخفیف، یه قرار داد با مرگخوارا امضا می کنه.
طبق این قرارداد محفلی ها باید از هر وسیله ای که استفاده می کنن رضایت کامل داشته باشن و طومار رضایتی که یه مرگخوار براشون میاره رو امضا کنن. وسیله ها خطرناکن و مرگخوارا بی رحم!
حالا قراره محفلیا وارد تونلی بشن که بوگارتی(لولو خور خوره ای) توشه و با بزرگترین ترسشون مواجه بشن.
دامبلدور به عنوان نفر اول وارد می شه و با بوگارتش(که خودشه) مواجه می شه.
بعد از خروج دامبلدور از تونل، محفلیا اونو گم می کنن و از تونل دور می شن.
* * *
فنریر می دوید و محفلی ها هم پشتش با آخرین سرعتشان می دویدند.
فنریر همچنان می دوید و محفلی ها هم پشتش جان می کندند و می دویدند.
یک هفته بعد مالی ویزلی آنقدر دویده بود که هیکلی باربی گونه بهم زده بود!
فنریر که زیپ ژاکت ورزشی اش را باز میکرد، سوت تایم اوت را به صدا در آورد و به جماعت وا رفته محفلی نزدیک شد.
_ تمرین خوبی بود. خوب گرم شدید. حالا به ادامه ی تمرینات...
_چی ... داری...میگی؟! آه...نفسم بالا... نمیاد! ما داشتیم... دنبالت میکردیم که... معجون حقیقت... به خوردت... بدیم تا بگی... پروفسور کجاست!
_جدی؟عجیبه!
من فکر کردم قراره برا مسابقات دو المپیک جادویی آماده شیم! خب تقصیر خودتونه. بجا اینهمه دویدن عین بچه جادوگر ازم می پرسیدید دامبلدور کجاست.
_خب پروفسور دامبلدور کجاست؟!
_تو جیبم!
_داری این ملت وا مونده و خسته رو مسخره میکنی گرگینه سیاه دل؟
_نه بابا... شوخی چیه؟! بیا.
و فنریر، دامبلدور را از جیبش در آورد و گذاشت بغل وین!
_حالا که خیالتون راحت شد باید خدمتتون عارض بشم که رئیس شهربازی وعده داده در صورت استقبال از تونل وحشت... حلوا خیرات بشه تا همه فیض ببرید و دلی از عزا در بیارید!
_حلوا؟ چی هست اصلا؟ با پیاز درست میشه؟
_نه پیاز نداره... با...
و همان نه اول مبنی بر عدم وجود پیاز، کافی بود تا محفلیان به سمت تونل هجوم ببرند.
فنریر با وعده های واهی محفلیان پیاز زده را خام کرده بود!
جلوی تونل
همه محفلیان و دامبلدور دوباره کنار هم جمع شده بودند و تصمیم می گرفتند که چه کسی اول وارد تونل شود.
_نه...من حلوا میخوام... امم یعنی من پسر برگزیده ام... بذارید من برم.
_نمیشه هری... پدر و مادرت تو رو دست محفل ققنوس سپردن که توی پر قو نگرت داریم!
_آخه من یه عمر بدبخت بودم... می فهمید پدر و مادر نداشتن یعنی چی؟
می فهمید زیر دستو پای عمو ورنون بزرگ شدن یعنی چی؟
می فهمید نگاه های خشن اسنیپ از پشت بینی عقابیش یعنی چی؟
_هری...پرفسور اسنیپ!
_بله... همون پرفسور اسنیپ یعنی چی؟
جماعت محفل:
_هری پاتر... پسری که زنده ماند.
برو و با سرنوشتت رو به رو شو!
و هری پیروزمندانه بخاطر بازی با احساسات ملت، وارد تونل شد تا با بوگارتش رو به رو شود.