خانه ۱۲ گریمولد — بلاتریکس-هاگرید و محفلی ها-هاگرید؟ هوی هاگرید!
بلاتریکس-هاگرید داشت به در و دیوار محفل نگاه می کرد و تک تک اتاق های طبقه پایین را بررسی می کرد، تا اینکه با صدای آرتور به خود آمد...
-چی شده ویزلی؟ اوف! آرتور!
-هه هه هه! امروز عادت کردی بگی ویزلی ها هاگرید، ما اسم داریم، اسمممممم!
-آره ویز... آرتور! راستی چه خبر از دامبلدور؟ اعضای محفل چطورند؟ چی کار می کنن؟
آرتور خنده ای مضحک کرد و بعد بادی به غبغب انداخت و گفت:
-اعضا که همه شون سر ماموریت های ساختگی شونَن! والا! از رز که خبری نیست، استر هم تازه رمز حفره تالار گریفندور رو فهمیده تو تالار وله! نوه لوسی مان هم چون تازه محفلی شده, خیلی جوگیر شده و داره تک تک سوراخ سنبه های محفل رو می گرده! جرمی هم که...
بلاتریکس-هاگرید دستش را به سرش چسباند و گفت:
-باشه، باشه! از دامبلدور جه خبر؟
آرتور پوزخندی بر لب آورد و گفت:
-بابا دامبلدور که کاری بدون هماهنگی تو نمی کنه!
بلاتریکس-هاگرید سوتی بدی داده بود، ولی نگران نبود چون آرتور ساده تر از این حرف ها بود که بخواهد کلکش را بفهمد پس با حالتی حق به جانب گفت:
-تازگی ها خلف شده! باهام هماهنگ نیست!
سوتی بلاتریکس-هاگرید عمیق تر و بد تر از پیش شده بود. آرتور هم حتی متوجه عجیب بودن هاگرید شده بود، پس با صدایی گرفته و با مضمون «چته؟» گفت:
-هی هاگرید، غذا کم خوردی؟ سرت به جایی خورده؟ کسی با چماق زدتت؟ مریض شدی؟ افسردگی گرفتی؟
بلاتریکس-هاگرید گفت:
-خب... چیز، عه... چند وقته دامبلدور رو ندیدم، فراموشش کردم!
-آهان... چه جالب! مطمئنی خوبی دیگه؟ دامبلدور همین دیروز به تو با تو صحبت کرده بود... از نظرم برو یکم استراحت کن! مغزت انگار تکون خورده... یا شاید آلزایمر مشنگی گرفتی؟
بلاتریکس-هاگرید دوباره لبخندی شیطانی زد و گفت:
-نه دیشب کم خوابیدم، مشکل از اینه! میرم استراحت کنم! اتاق من بود دیگه؟
-آره. دقیقا بغل اتاق دامبلدور!
-خوبه!
-آره، خیلی!
طبقه بالا — بلاتریکس-هاگرید و لوسی ویزلی-تو اینجا چی کار می کنی ویز... اه، لوسی!
-خب دارم می گردم و تمیز می کنم. مشکلیه؟
-آره! مزاحم استراحت من می شی!
-خب باشه، من میرم پایین! اما برمی گردم، بعد از استراحتت!
-برگرد! اما بعد از استراحت! کیش کیش دیگه!
لوسی رفت، حال نوبت عملی کردن نقشه مرگخواران بود!
-خب، خب! این اتاق دامبلدوره...
و بعد بلاتریکس-هاگرید در اتاق دامبلدور را باز کرد و با صحنه عجیبی مواجه شد...
-هاگرید! چه خبر؟
این صدای سیریوس بود، او روی تخت دامبلدور دراز کشیده بود و داشت با چوبدستیش ور می رفت...
-چرا خشکت زده، هاگرید؟
بلاتریکس-هاگرید تو بد شرایطی بود، حال دخترخاله در برابر پسر خاله بود!
!Boy cousin
Vs
!Girl cousin