هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل

حق موروثی یا حق الهی؟ مسئله این است!



بعد از این که لرد ولدمورت تصمیم به ترک سرزمین جادوگران به مدتی نامعلوم گرفت، ارتش تاریکی بر سر رهبری که هدایت مرگخواران را برعهده بگیرد، به تکاپو افتاده است!




سرخط خبرها


در حال دیدن این عنوان:   1 کاربر مهمان





پاسخ به: کارگاه نمایشنامه نویسی
پیام زده شده در: ۵:۲۵ جمعه ۲۴ مهر ۱۳۹۴

aceta


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۵:۰۶ جمعه ۲۴ مهر ۱۳۹۴
آخرین ورود:
۷:۲۸ یکشنبه ۲۶ مهر ۱۳۹۴
از wonderland
گروه:
کاربران عضو
پیام: 1
آفلاین
نقل قول:

کلاه گروهبندی نوشته:
تصویر جدید کارگاه نمایشنامه نویسی


تصویر کوچک شده


برای ورود به ایفای نقش باید یه نمایشنامه یا داستان کوتاه بر مبنای این عکس بنویسید.

توضیحات: دراکو مالفوی در حال گریه کردن در دستشویی درحالیکه میرتل گریان تلاش میکنه به ناراحتیش پی ببره.

* سعی نکنید مثل کتاب بنویسید. خلاقیت به خرج بدید. اگه هم سوژه ـتون مثل کتاب شد سعی کنید نحوه ی اتفاقات رو تغییر بدید.

چه دلیلی داره که دراکوی مغرور و اصالت پرست چنین گریه میکنه بدون اینکه توجهی به حضور روح سرگردان در کنارش داشته باشه؟آیا در اون لحظه فکر میکنه تنهاست؟آیا جز روح دخترک شخص دیگری در اون لحظه نظاره گرش بوده؟

قلم در دستان شماست.ذهنتون را باز بذارید و اجازه بدین داستان در ذهن شما آزادانه شکل بگیره.
اتفاق و مکالماتی که در این فضا و بین این دو نفر رخ میده رو به تصویر بکشید.نکته مهم اینکه لازم نیست اشخاص نمایشنامه تون رو به همین دو نفر محدود کنید. اینکه چه افرادی وارد داستان میشن کاملا به ابتکار خودتون بستگی داره. آزاد هستین یک داستان طنز یا جدی بنویسید. انتخاب با شماست.


عکس نیس :|



پاسخ به: کارگاه نمایشنامه نویسی
پیام زده شده در: ۰:۴۴ سه شنبه ۲۱ مهر ۱۳۹۴

بارتیموس کراوچ


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۳:۴۱ دوشنبه ۲۰ مهر ۱۳۹۴
آخرین ورود:
۱:۵۵ پنجشنبه ۷ آبان ۱۳۹۴
گروه:
کاربران عضو
پیام: 11
آفلاین
دراکو تمام مدتی که از کنار دستشویی دخترانه می گذشت به آن بی اعتنایی می کرد ولی امروز بر خلاف همیشه توجهش را جلب کرده بود. به آرامی به سمت در ورودی رفت و نگاهی به اطراف انداخت تا کسی متوجه ورود او به انجا نشود و سپس داخل شد.
همین که قدم اول را گذاشت صدایی جیغ جیغ کنان گفت:
- مذکـــــــر، مذکـــــــر
دراکو که ترسیده بود نگاه سریعی به اطراف کرد و گفت:
- کیـــــه؟ کجایی؟
سپس به سرعت برگشت و می خواست خارج بشه که ناگهان روحی از بالای سرش جلوی در ایستاد:
- کجا میری؟ تازه اومدی که! نترس شوخی کردم، پسرا زیاد میان اینوری
دراکو با تعجب گفت:
- تو کی هستی دیگه؟
- من؟! همون خوشگله که اومدی ببینیش دیگه
دراکو یه نگاهی با اطراف کرد و گفت:
- آها، آره، کجا بودی؟ تو سرسرا دنبالت می گشتم، همش یه پات دست شوی ای که...
میرتل که لحن طعنه آمیز دراکو را فهمید به سمت وسط دست شویی رفت
- من میرتلم، همه میان اینجا می خوان برن دستشویی ولی منو که میبینن برمی گردن
- آره منم اسهال داشتم، اصلا دیدمت یوبوست گرفتم
میرتل که چشماش پر اشک شده بود گفت:
- یعنی انقدر زشتم؟
دراکو کمی خودشو جمع و جور کرد
- نه بابا من به خاطره قیافت نگفتم که، ارتعاش صدات رو اندام های تحتانیم اثر سوء گذاشت به همین خاطر میگم
-آهـــــا، میگم، اخه دیگه خدا همه چیو با هم نمیده که، از صدام زده به صورتم
-آره خوب، از صدات پاشیده رو صورتت، معلومه اصلا
میرتل یه چرخشی به دور خود زد و با لبخندی که شباهت زیادی به خنده ی پیر زن هربه ی ۵۰ ساله ای که به او گفته اند چقدر لاغر شده ای، داشت و گفت
- خووووب... حالا چاپلوسی بسته، اومدی که بری دست شویی یا منو ببینی؟
دراکو دستش رو به دستگیره ی در گره کرد و دست گیره را چرخوند
- اومده بودم ببینم دخترا هم دست شویی می کنن یا نه که قسمت شد شما رو زیارت کردیم و مثل سگ پشیمون شدم از اومدنم
با گفتن این جمله مکسی کرد و ناگهان میرتل جیغی کشید و دراکو به سرعت خارج شد و در را بست.
یه خنده ی موزیانه ای کرد و راه افتاد ولی روبروی خود پروفسور مک گانگال را دید.
- چه خبره؟
- هی... هیـچی... خیلی دستشویی داشتم، اصلا نفهمیدم کجا دارم میرم
مک گانگال لب خندی زد و گفت:
- اشکال نداره، دخترا هم زیادی حساسن، برو سریع تر، منم باید برم، ۱ ساعته به دامبلدور می گم دست شویی دارم، همش جلسرو طولش داد
دراکو با سرعت مکان را ترک کرد تا قبل از اینکه میرتل و مک گانگال رو در رو شوند در دسترس نباشد

پرش از روی سوژه و خروج کاراکتر ها از چهارچوب تعریف شده کتاب ایرادات اصلی پست شما بود.داستان رو سریع پیش بردین و این ضعف اغلب تازه وارده هاست.وقتی قسمتی از داستان نیاز به توضیح و توصیف بیشتر داره رها میشه و خواننده رو با یک علامت سوال بزرگ رو به رو میکنه و چه بسا ممکنه خواننده رو درگیر کشف منطق داستان کنه.

غیر از این موارد در ظاهر پست شما هم ایراداتی به چشم میخوره.از جمله استفاده نکردن از علائم نگارشی!شاید این علایم به نظر شما بی ارزش یا بی فایده یا کوچیک برسن ولی تاثیر زیادی روی داستان میتونن داشته باشن.پس هیچوقت ندید نگیریدشون.و دیگه اینکه لحن پست شما یه دست نیست.یه جا لحنتون محاوره ست و یه جا ادبی.این برای خواننده اصلا جذاب نیست.سعی کنید با یه لحن داستان رو روایت کنید.

به اینتر هم مهر بورزید بیشتر از این حرفا!بین بندها و دیالوگ ها فاصله بندازید.نوشته وقتی اینقدر در همه نه خوندنش آسونه و نه ظاهر زیبایی داره.

تایید شد.

گروهبندی و معرفی شخصیت.


ویرایش شده توسط سیوروس اسنیپ در تاریخ ۱۳۹۴/۷/۲۱ ۲۳:۰۰:۲۴


پاسخ به: کارگاه نمایشنامه نویسی
پیام زده شده در: ۲۰:۰۰ دوشنبه ۶ مهر ۱۳۹۴

باب آگدنold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۳:۴۷ جمعه ۳ مهر ۱۳۹۴
آخرین ورود:
۲۰:۲۵ شنبه ۹ تیر ۱۳۹۷
از زیر چتر حمایتی رودولف!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 92
آفلاین
دراکو با عصبانیت وارد دستشویی دخترانه شد بر خلاف تمام قلعه که شلوغ بود انجا سوت و کور و ساکت بود انقدر اشفته بود که متوجه میرتل که روی تاقچه نشسته بود نشد جلوی اینه ایستاد همان جایی که هری 4 سال پیش تالار اسرار را باز کرده بود ظاهر دراکو مانند کسانی بود که دیوانه ساز ها تمام شادی های او را بلعیده بودند و دیگر هرگز نمیتواند شاد باشد در اینه نگاه می کرد و در حالی که اشک هایش از روی چانه نوک تیزش جاری می شدند به ارامی در زیر لب های خشکش گفت
_ نه .... من ...نا امیدش نمیکنم ....این سرنوشته منه ...
صدای هق هق او در کل دستشویی خالی پیچید که ناگهان میرتل که تا ان زمان ساکت بود با صدای ازار دهنده ای گفت
_تو هم به مرگ فکر می کنی ؛ واقعا دردناکه
دراکو استین هایش را محکم به روی چشمانش کشید تا اشک هایش پاک شود موهای طلایی اش که روی چشمان ورم کرده و قرمزش ریخته بود او را شبیه دیوانه ها کرده بود با این حال مغرورانه ایستاد و گفت
_تو دیگه از کجا اومدی از کی اینجایی
_ من ، میرتل گریانم و از قتی مث احمقا با خودت حرف میزدی اینجام
_به تو ربطی نداره گمشو برو
میرتل که از توهین دراکو عصبانی شد چهره اش را در هم کشید و با صدای بسیار بلندی گفت
_من... من برم این تویی که باید بری اینجا دستشویی میرتله دختر بیچاره ای که توی دستشویی مرد و قاتلش سالها بعد مشخص شد
صدای میرتل انقدر بلند بود که دراکو گوش هایش را با دو دست گرفته بود اما میرتل به دراکو توجهی نکرد وبا سرعت زیادی از درون دراکو عبور کرد دراکو از شدت درد به شیشه ی رو به روی خودش مشتی زد شیشه خرد شد قسمتی از ان در دسست دراکو فرو رفت دراکو با حالت خصمانه ای به میرتل که با لبخندی تمسخر امیز دوباره به روی تاقچه نشسته بود نگاهی کرد وچوب دستی اش را بیرون کشید تا شیشه را در اورد استینش را تا ارنج بالا زد انقدر اشفته بود که به یاد علامت شوم بر روی دستش نبود لبخند میرتل با دیدن علامت شوم جمع شد چهره اش به سفیدی گچ شد و چشمانش از پشت عینک دایره ای اش گرد شد سرش را سریع تکان مداد و این بار به ارامی گفت
-تو... اون ...مرگ من .....تو از اونهایی
و بعد با جیغ بلندی گفت قاتلها و سریع درون یکی از دستشویی ها پرید
شاید یاد اوری خاطره تلخی باعث چنین نامفهومیی در کلامش (میرتل)شده
دراکو مات مبهوت به علمت شوم خیره شده بود و به این فکر میکرد که دست پاچگی میرتل به چه علت بود

داستان جالبی بود.و میرسیم به ایراداتی که به چشم میخوره در وهله اول.شما چرا با اینتر قهرین؟فکر میکنید ممکنه استفاده ازش به پستتون آسیب برسونه؟خب در اشتباهید!بین دیالوگ ها و بندها اینتر بزنید و فاصله بندازید.اینطوری پست از حالت در هم فرو رفته درمیاد و ظاهر شکیل تری به خودش میگیره.و نکته دیگه اینکه با علائم نگارشی دیگه چرا رابطه ای ندارین؟!این علائم با اینکه کوچیک و کم اهمیت به نظر میان اما تاثیر خودشونو روی نوشته شما میذارن تا حدیکه با استفاده از اونها خواننده میتونه اون حس و حالی رو که مدنظر شما بوده درک کنه.این نکات برای نوشتن خیلی مهم هستن هرچند به نظر ممکنه بیاهمیت برسن.
با این وجود و صرفنظر از این ایرادات نوشته ی خوبی بود.

تایید شد.

گروهبندی و معرفی شخصیت.


ویرایش شده توسط 482 در تاریخ ۱۳۹۴/۷/۶ ۲۰:۳۰:۰۲
ویرایش شده توسط سیوروس اسنیپ در تاریخ ۱۳۹۴/۷/۶ ۲۱:۳۶:۴۶


پاسخ به: کارگاه نمایشنامه نویسی
پیام زده شده در: ۹:۰۳ سه شنبه ۳۱ شهریور ۱۳۹۴

مایکل کرنر


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۳۵ پنجشنبه ۲۶ شهریور ۱۳۹۴
آخرین ورود:
۲۱:۳۵ چهارشنبه ۱۵ شهریور ۱۳۹۶
از کرج...
گروه:
کاربران عضو
پیام: 92
آفلاین
در دستشویی دختران توسط دراکو مالفوی باز شد.
دراکو مالفوی آبی بر روی صورتش پاشید و به هق هق افتاد و میگفت:
چرا م..ن چرا؟ م...ن چرا م..ن بای...د هم..ه کا.ر های ترس..ناک پدر.م را انج..ام بد..م.
میرتل گریان هم در همان دستشویی در حال گریه کردن بود اما وقتی متوجه گریه کردن فردی شد از گریه کردن دست کشید.
او سمت دراکو مالفوی رفت و با دیدن دراکو مالفوی که عضو گروه اسلیترین هست خنده شرورانه ای زد.
او سمت دراکو آمد و شعری که همه برای او میخواندند را شروع به خواندن کرد.
((...گریه نکن زار زار میبرمت بازار میفروشمت چارهزار...))
هنگامی که دراکو مالفوی میرتل گریان را دید از شدت وحشت دست و پایش را گم کرد و با شیشه پشت سرش بر خورد کرد.
دراکو چوب دستیش را بر روی میرتل میگیرد و ورد های حمله ور را در ذهن خود می آورد تا حمله کند.
میرتل وقتی دید دراکو چوب دستیش را در آورد گفت :
((...ابله من روحمممم روححححححح...))
دراکو وقتی کاملا متوجه روح بودن میرتل شد از شدت ترس بر روی زمین افتاد.
میرتل هم منتظر به هوش اومدن دراکو شد.
وقتی دراکو به هوش اومد و کاما هوشیار شد پا به فرار گذاشت.
میرتل جلوی او را گرفت و گفت:
((...نگفتی چرا گریه میکنی؟..))
دراکو گفت:
((...به تو چه بزار برم...))
میرتل گفت:
((...ببین چه بلایی سرت میارم...))
دراکو گفت:
((...به درک هرکاری میخوای بکن...))
ناگهان هری و رون و هرمیون وارد دستشویی شدند و با دیدن دراکو در آنجا کپ کردند.
دراکو با دیدن هری و رون و هرمیون نا امیدانه از آنجا خارج شد.
میرتل به هری و رون و هرمیون گفت:
((...بیاین اینجا تا بهتون بگم چیشده...))
هری و رون و هرمیون قضیه گریه کردن دراکو را فهمیدند و میدونستند که دراکو میترسد که کسی بفهمد میتواند گریه کند و آن قدر مغرور نیست که گریه نکند.
برای همین هری و رون و هرمیون به هیچکس نگفتند که دراکو دیشب داشت گریه میکرد و گریه کردن دراکو را یه راز پیش خود نگه داشتند.
فردای آن شب وقتی دراکو وارد سرسرا شد و با دیدن بچه ها که هیچ نگاه مرموز آمیزی به دراکو نمیکنند و از گریه کردنش با خبر نشدند خوشحال بود و از آن راز که فاحش نشده خوشحال بود.
ولی از طرفی ناراحت بود چون فهمیده بود مرامتی که یه گریفیندوری داره هیچ گروه دیگه ای نداره.
او از خود متنفر شد چون او خیلی کار ها با هری پاتر و دوستانش و گریفیندوری ها کد و هر کاری برای کم کردن امتیاز از گریفیندور میکرد ولی هیچوقت گریفیندوری ها کاری با او نداشتند و کاری برای اذیت کردن او نمیکردند.
پایااااان

.
خوب پروفسور من تلاشم رو تا حد ممکن کردم و امیدوارم داستانم طوری باشه که همه لذت برده باشن البته بیشتر گریفیندوری ها... :دی
امیدوارم اینبار داستانم مورد پسند شما و بقیه باشه.
موفق و پیروز باشید

خب این بار نوشتتون بهتر بود ولی باز هم ایراداتی به چشم میان از جمله ضعف در پردازش سوژه.با این وصف فکر کنم بتونید با فعالیت تو بخش ایفا درستش کنید مشروط به اینکه فعالیتتون مداوم باشه.

گروهبندی و معرفی شخصیت.


ویرایش شده توسط سیوروس اسنیپ در تاریخ ۱۳۹۴/۶/۳۱ ۱۵:۱۴:۵۴

تصویر کوچک شده


پاسخ به: کارگاه نمایشنامه نویسی
پیام زده شده در: ۱۸:۳۰ یکشنبه ۲۹ شهریور ۱۳۹۴

مایکل کرنر


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۳۵ پنجشنبه ۲۶ شهریور ۱۳۹۴
آخرین ورود:
۲۱:۳۵ چهارشنبه ۱۵ شهریور ۱۳۹۶
از کرج...
گروه:
کاربران عضو
پیام: 92
آفلاین
سلام...
ببخشید من قرار بود برم کتاب مدرسه و روپوش مدرسه رو بگیرم و میخواستم کتاب بخونم وقت نداشتم درست بنویسم الان هم تو کافی نت هستم ولی الان وقت دارم و مینویسم...
و راستی به تصویر نگاه نکردم و به موضوع دوستان نگاه کردم...
خوب طبق این تصویر میرتل گریان از دیدن گریه دراکو مالفوی ناراحته خشمگین یا خندان نیست...
پس خیلی ها متفاوت ناراحت بودن میرتل نوشتند ولی این نوشته منه...
خوب این نوشته من :
.
در دستشویی دوم هاگوارتز یکی از جادو آموزان مدرسه در حال گریه کردن بود به نظر شما کی بود؟؟؟...هرمیون گرنجر؟!...نه دراکو مالفوی مغرور...به نظر شما دلیل گریه کردنش چی بود؟؟؟...هر چیزی دلیل داره جز عشق...نه...عاشق نبود...او شکست خورده بود...از کی؟؟؟...خوب از هری پاتر مشهور...او در بزرگترین دویل خود شکست خورده بود...این شکست خیلی اتفاق ها را بوجود آورد...او نتوانست خود را در دل پدرش جا کند و پدرش او را محروم کرد...دراکو مالفوی در آن دستشویی ناراحت بود و گریه میکرد...او فقط ناراحت نبود...عصبی بود و همه شیشه های دستشویی را شکست...به نظر شما شکستن شیشه ها چه کسی را صدا کرد...درسته میرتل گریان...او با دیدن دراکو مالفوی از خود صدا در آورد...دراکو وقتی که میرتل را دید رنگش پرید و ترسید و چوب دستیش را در آورد و گفت تو کی هستی...میرتل گفت من میرتل گریانم...تو کی هستی...اینجا دستشویی دختراست نباید اینجا باشی...حتما یه اسلیترینی هستی...آره من اسلیترینی هستم اسمم دراکو مالفویه...آها همون دراکو مالفوی مغرور...میرتل گفت چرا گریه میکنی؟؟؟...گریه؟؟؟...دراکو با خودش فکر کرد و گفت اگر او به جادو آموزان بگوید آبرویش میرود...او گفت:...نه گریه نمیکنم به آفتاب نگاه کردم چشم میسوزه...و بعد از آنجا دور شد و گفت من نتوانستم خودم را در دل پدرم جا کنم و همه جادوآموزان فهمیدند...پس چه فرقی دارد بفهمند دارم گریه میکنم...
او از آنجا دور شد و وارد خوابگاهش شد...
ـــــــــــــ
امیدوارم خوب باشه...
اگه بد شد ببخشید چون تو کافی نتم و وقتم محدوده و به ازای پولیه که دادم...
اگه قبول شدم میرم مرحله بعد...
ممنون راستی برای شخصیت مایکل کرنر رو انتخاب میکنم...
موفق باشید...

خب من ازتون خواستم با تمرکز و دقت بیشتری بنویسید ولی عملا فرقی حس نمیکنم جز اینکه به گذاشتن سه نقطه علاقه زیادی در این پست نشون دادین!
سه نقطه برای ایجاد حالت وقفه و سکون استفاده میشه جاییکه لازمه یه حس رو عمیقتر به خواننده منتقل کرد ولی در پست شما بی رویه و بی دلیل ازش استفاده شده.پستتون اگر خوب پردازش میشد میتونست قابل قبول باشه ولی با وضعیت فعلی بدون شک تاییدتون در این مرحله باعث میشه در ایفای نقش دچار مشکل بشید.پس من توصیه م اینه برگردین رو بیشتر روش کار کنید ضمن اینکه دیالوگ هارو از متن جدا کنید.وقتی اینچنین در همه خوندنش خواننده رو خسته میکنه.


تایید نشد.


ویرایش شده توسط سیوروس اسنیپ در تاریخ ۱۳۹۴/۶/۳۰ ۱۴:۵۴:۲۰

تصویر کوچک شده


پاسخ به: کارگاه نمایشنامه نویسی
پیام زده شده در: ۱۲:۵۸ یکشنبه ۲۹ شهریور ۱۳۹۴

ambay


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۳:۴۴ جمعه ۲۷ شهریور ۱۳۹۴
آخرین ورود:
۱۳:۱۱ یکشنبه ۲۹ شهریور ۱۳۹۴
گروه:
کاربران عضو
پیام: 2
آفلاین
میرتل گریان در دستشویی بود که از روشویی، صدایی شنید. به آرامی از چاه توالت بیرون امد و به سمت منبع صدا حرکت کرد. دراکو مالفوی آنجا بود و داشت گریه می کرد. میرتل از آینه ی بالای روشویی در حالی که خنده شیطانی می کرد دستش را برای دراکو که میخواست صورتش را در آینه ببیند تکان داد.
دراکو که شوکه شده بود چشمان خیسش را از آینه به میرتل دوخت و خیلی سریع به او گفت:
-تو اینجا چیکار میکنی؟
-تو اومدی توی دستشویی من. حالا می گی چیکار من میکنم؟!
-برو یه جای دیگه... من خیلی عصبیم.
-هههه.یه اسلیترینی داره گریه می کنه. چی میشه اگه بچه ها اینو بفهمن؟
-برو گمشو.
میرتل که عصبی شده بود، برگشت تا به سمت دستشویی اش برود.همین که رویش را برگرداند، کراب و گویل از پشت در بیرون آمدند و شروع به پرت کردن وسایل مختلف به میرتل کردند. در همین لحظه دراکو هم اشک های الکی اش را پاک کرد و شروع به مسخره کردن میرتل کرد.
میرتل هم که عصبی شده بود، شبانه توی راهرو رفت و آن سه را ترساند.

داستان جالبی بود ایده ی دراکو برای مسخره کردن میرتل ولی خوب پردازش نشده.خیلی سریع سوژه رو پیش بردین درحالیکه نیاز داشت بیشتر از این ها بهش پرداخته بشه به ویژه انتهای پستتون.من فکر میکنم یکمی بیشتر روش کارکنید.

تایید نشد.


ویرایش شده توسط سیوروس اسنیپ در تاریخ ۱۳۹۴/۶/۳۰ ۱۴:۴۰:۳۹


پاسخ به: کارگاه نمایشنامه نویسی
پیام زده شده در: ۱۸:۰۹ پنجشنبه ۲۶ شهریور ۱۳۹۴

مایکل کرنر


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۳۵ پنجشنبه ۲۶ شهریور ۱۳۹۴
آخرین ورود:
۲۱:۳۵ چهارشنبه ۱۵ شهریور ۱۳۹۶
از کرج...
گروه:
کاربران عضو
پیام: 92
آفلاین
ساعت از ده شب گذشته بود...دراکو مالفوی مغرور تو دسشویی طبقه دوم هاگوارتز نشسته بودا...حتما میپرسید چرا اونجا بود چرا قانون رو شکست و داشت چیکار میکرد...او بخواطر شکستی که از هری پاتر مشهور خورده بود اونجا بود چون میخواست تنها باشه...هری پاتر او را در دوئل شکست داد در مسابقه های ماهانه هاگوارتز شکست خورد...از هری پاتر مشهور...و دیگر پدر و خانواده اش به او محلی ندادند...او هر کاری برای شکست دادن هری پاتر مشهور انجام داد ولی نتوانست...او میخواست از هری پاتر انتقام بگیرد که نتوانست خودش را در دل خانواده اش جا کند و همینطوری با خودش حرف میزد که یهو میرتل گریان اومد و گفت:
.
-هووووو چرا آرامش منو بهم میزنی اینجا دستشویی دختراست نه پسرا تو پسرییییییییییییییییی
-تو کی...ی هستی؟
-من میرتل گریانمممم...تو نباید اینجا باشی کی هستی؟
-درا..کو مالفوی
-خوب خوشحال شدم از دیدمت برو بیرووون
-من نمیرم اگه نرم چی میشه؟
-خودم میندازمت بیرون تو آرامش منو بهم زدی
((میرتل شروع به گریه کردن و جیغ زدن میکنه))
.
گوش دراکو خراش بر میداره و دوان دوان به بیرون میره
.
.
.
خوب امیدوارم خوب باشه...

هوم خب کمی کار ما سخت شد.پست شما از لحاظ اصول نگارشی و جمله بندی ضعف داره.لحن پستتون یکسان نیست.یه جا ادبیه یه جا محاوره ای.پرش از روی سوژه داره و فضاسازیش ضعیفه.خواننده قادر نیست اون صحنه رو در ذهنش تجسم کنه.
پستتون از دو قسمت عمده تشکیل شده.قسمت اول افکار دراکو که با ورود ناگهانی و بدون مقدمه میرتل وارد بخش دوم میشه به سرعت که عمدتا از دیالوگ تشکیل شده.برای نوشتن یه پست خوب نیازه بین ایندو توازن برقرار باشه.شما الان هر دو قسمتو به یه سوی رول هول دادین درحالیکه نیازه هر دو در کنار هم داستانو بسازن تا جذاب باشه.توصیه دیگه م اینه که قبل از ارسال پست یه دور بازخوانیش کنید.غلط های تایپی و ایرادات نگارشی تون برای رولی در این اندازه قابل قبول نیست.


تایید نشد.


ویرایش شده توسط سیناکرنر در تاریخ ۱۳۹۴/۶/۲۶ ۱۸:۲۰:۱۵
ویرایش شده توسط سیوروس اسنیپ در تاریخ ۱۳۹۴/۶/۲۷ ۱۵:۵۴:۲۹

تصویر کوچک شده


پاسخ به: کارگاه نمایشنامه نویسی
پیام زده شده در: ۱۲:۳۴ چهارشنبه ۱۸ شهریور ۱۳۹۴

ارول


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۳:۴۲ سه شنبه ۲۷ مرداد ۱۳۹۴
آخرین ورود:
۱۵:۳۴ پنجشنبه ۷ آبان ۱۳۹۴
گروه:
کاربران عضو
پیام: 6
آفلاین
صدای گریه ی دراکو مالفوی از دستشویی خراب میرتل گریان به گوش می رسید.
دراکو مالفوی پسر لوسیوس مالفوی داشت گریه میکرد!
ناگهان صدایی به گوش رسید.دراکو ترسید.آن جا یک دستشویی دخترانه بود اگر او را آن جا پیدا می کردند توی دردسر بزرگی می افتاد.او در پشت یکی از ستون های دستشویی پنهان شد.ممکن بود فیلچ صدای او را شنیده باشد.آرام آرام از مخفیگاهش بیرون آمد ولی فیلچ یا یکی از استادان را در دستشویی ندید.بجایش روح دختری را دید.دراکو گفت:تو کی هستی؟
-من میرتل گریانم.
-آره داستانت را شنیده ام.
-تو کی هستی؟
-من دراکو مالفوی هستم.
-پس هری پاتر درباره ی تو حرف می زد.
-چی
میرتل گفت:هری پاتر و دوستانش به اینجا آمده بودند.آن ها می خواستند یک معجون مرکب پیچیده بسازند تا بتوانند به شکل کراب و گویل دربیایند.
مالفوی واقعا تعجب کرده بود پس دلیل عجیب به نظر رسیدن کراب و گویل این بود او گفت:
پس هرمیون چی؟
-اون اشتباهی برای کامل کردن معجونش به جای موی یکی از دوستانت موی یک گربه را در معجون ریخت.قیافه اش خیلی خنده دار شده بود ها!ها!ها!
مالفوی پیش خود گفت معجون مرکب پیچیده!چطور متوجه نشدم.ولی بعد از چند لحظه یاد کاری که باید انجام می داد افتاد.او چگونه باید آن کار را انجام می داد؟


پستتون رو خوب شروع کردین، ولی به همون خوبی ادامه ندادین. دیالوگایی که بین دراکو و میرتل رد و بدل شد زیاد متناسب با شخصیتی که ازشون می‌شناختیم نبود. هردو آدمایی نیستن که سریع خودشونو معرفی کنن و اینقدر راحت با کسی حرف بزنن. میرتل بی‌مقدمه هرچی از هری می‌دونست رو لو داد که یکم عجیب بود.

ضمن اینکه دیالوگا تماما باید به زبان عامیانه نوشته بشن و نه کتابی. اگه توصیفات بیشتری وارد نمایشنامه‌تون می‌کردین مطمئنا متن بهتری می‌شد. ولی با توجه به شروع خوبی که داشتین فکر می‌کنم بهتره تایید بشین. تو ایفای‌نقش بهتر می‌تونین روی رول‌نویسیتون کار کنین.

تایید شد.

گروهبندی و معرفی شخصیت.


ویرایش شده توسط لینی وارنر در تاریخ ۱۳۹۴/۶/۱۹ ۱۶:۰۱:۱۷


پاسخ به: کارگاه نمایشنامه نویسی
پیام زده شده در: ۱۵:۰۲ سه شنبه ۱۷ شهریور ۱۳۹۴

parisa_potter


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۰:۰۲ پنجشنبه ۱۵ مرداد ۱۳۹۴
آخرین ورود:
۱۹:۴۷ شنبه ۲۱ شهریور ۱۳۹۴
از افق دور
گروه:
کاربران عضو
پیام: 1
آفلاین
آبی به صورتش پاشید و بدون این که شیر آب را ببندد ردایش را از تنش درآورد و آن را روی سکویی انداخت.در آینه ی جرم گرفته ی دستشویی انداخت.در ان لحظه دراکو خود را ضعیف می پنداشت.ضعیف تر از آنی که بتواند جلوی اشک های جمع شده ی گوشه ی چشمش را بگیرد.با خشم به قطره های اشکی که از گونه اش پایین میچکیدند نگاه میکرد و نفس های کش دارو عصبی میکشید.دست لرزانش را به آینه کوبید و درحالی که بلند ناسزا می گفت رویش را از آینه برگردادند.به محض اینکه برگشت به شبح بی رنگی که مات و مبهوت به وضعیت اسف ناک او نگاه میکرد، رو به رو شد.دراکو نگاه نفرت انگیزی به او انداخت و گفت:از اینجا برو.
شبح کمی از روی طاقچه ی پنجره ای که روی آن نشسته بود جا به جا شد و ریز خندید و گفت:مثلا کجا برم؟ و خبیثانه دراکو را نگاه کرد.
دراکو نیز در جواب پوفی کرد و دستانش را پشت سرش قفل کرد و در حالی که از بهم خوردن تنهایی اش آشفته شده بود،بدون توجه به شبح شروع به قدم زدن کرد.
شبح ناله ای کرد و گفت:خب آقای اسلیترین تو نمیخوای از من بپرسی اسمت چیه....یا مثلا چطور به قتل رسیدم...یا چرا تو دستشویی ها میپلکم و چرا عینک میزنم؟ اصلا تاحالا این سوال برات پیش اومده بود که ممکنه ارواحی مثل من چشم هاشون ضعیف باشه؟به نظرت مسخره نمیاد؟
دراکو روی سکو نشست و سرش را میان دستانش گرفت و روی زانو هایش خم شد و گفت:چرا نمیری پی کارت..؟
شبح ادامه داد:هنوز اسممو نپرسیدی!
دست دراکو به سمت چوب دستی اش میرفت که شبح جیغی کشید و گفت:خوشگله من یه شبحم.یادت رفته؟سپس از روی طاقچه بلند شد و کنار دراکو نشست و درحالی که لبخند شومی میزد گفت:من میرتل گریانم
دراکو خودش درحالی که خودش را از او دور میکرد گفت:گریان؟
میرتل با حالت غمگینی سرش را تکان داد و بازهم با اه و ناله به پرواز در امد و دور دستشویی چرخی زد و پس از اینکه جیغ و دادش به اتمام رسید به دراکو گفت:خب تو چرا گریانی؟
دراکو جواب داد:شبح احمق.تنهام بزار.به تو ربطی نداره.
میرتل چهره اش را در هم کشید و گفت:اووو اقای اسلیترین بد..
صدای ناله اش در فضا میپیچید و خودش هم در در هوا چرخ میزد .پس از چند دقیقه دراکو که طاقتش تمام شده بود برخواست و ردایش را برداشت تا از در بیرون بزند.مریتل در یک حرکت ناگهانی ایستاد و در حالی که با بدجنسی میخندید گفت:تو پسر بدی هستی اسلیترین!اما من تورو میشناسم!هیچ میدونستی اگبه گوش اقای گیریفندور یا همون پاتر برسه که این پسر بیچاره مالفوی توی دستشویی میرتل گریان اشک میریخت چیکار میکنه؟
میرتل با صدای بلند جیغی کشید و خندید پس ادامه داد:پاتر اونقدرا عقل داره که نیاد مسخره ات کنه.حداقل اون دختره مو وزوزی یه چیزایی سرش میشه.اون وقت عملیاتت لو میره پسر بیچاره!
دراکو در حالی که خون به صورتش دویده بود فریاد زد:شبح بدبخت!من مثل توعاجز و درمونده نشدم که از خبر دار شدن اون پاتر از خودراضی و ماگل زاده ی بیخود بترسم!
- میدونی که پاتر سر از کارت در میاره
- اون هیچ غلطی نمیکنه
میرتل ریز خندید و گفت:حالا این شد یه چیزی...
لبخند خبیثی زد و در حالی که نزدیک صورت دراکو ایستاده بود گفت:حالا اگرمن داشتم بین لوله های آب چرخ میخوردم ویک دفعه به پسر عینکی که هری صداش میکنن برخوردم بگم پسر مالفوی میخواد کله ی مو وزوزی رو بجوه و بندازه جلوت.اینجوری که چیزی متوجه نمیشه به نظرت؟ ها؟
دراکو در حالی که لبخند تمسخرآمیزی گوشه ی لبش نشسته بود گفت:تو دیوونه ای..
راهش را کشید و به سمت در دستشویی راه افتاد.اما قبل از اینکه خارج شود به سمت میرتل برگشت و گفت:راستی ممنونم
نیش میرتل باز شد و گفت:تو یک دهه ی گذشته کسی ازمن تشکر نکرده بود مالفوی!
دراکو پوزخندی زد و گفت:فقط بخاطر اینکه یادم انداختی برای چی و کی دارم چیکار کنم..
میرتل در جواب یک ابرویش را بالا انداخت. ناگهان در به رویش بسته شد و دوباره تنها ماند...


توصیفات خوبی داشتین. شخصیت دراکو هم همونطوری که انتظار داشتیم بود. ولی میرتل با وجود اینکه حرکتاش طبق انتظارات بود، اما برخورد و صحبتاش کمی متفاوت بود.
نوشته‌هاتون پشت سر همه و ظاهر بدی ایجاد کرده. این باعث می‌شه خواننده حین خوندن پست خسته بشه. بهتره دیالوگ‌هارو با زدن دوبار اینتر از پاراگراف‌هاتون جدا کنین تا ظاهر بهتری پیدا کنه.

تایید شد.

گروهبندی و معرفی شخصیت.


ویرایش شده توسط لینی وارنر در تاریخ ۱۳۹۴/۶/۱۹ ۱۵:۵۲:۲۳



N E W C O M E R


پاسخ به: کارگاه نمایشنامه نویسی
پیام زده شده در: ۱۳:۵۲ سه شنبه ۱۷ شهریور ۱۳۹۴

الادورا بلکold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۵:۵۶ دوشنبه ۴ فروردین ۱۳۹۳
آخرین ورود:
۲۱:۴۱ یکشنبه ۲۵ شهریور ۱۳۹۷
گروه:
کاربران عضو
پیام: 2
آفلاین
چشم از دستان مشت شده ام روی سینک برداشتم و سرم را بالا آوردم. رنگم پریده بود و پوستم به زردی می زد. موهای همیشه شانه زده و طلایی ام حالا نامرتب روی سرم نشسته بودند. چشمان سبزم توسط قطره های اشک پوشیده شده بودند. اشک روی گونه ام هم سرازیر شده بود...من داشتم گریه می کردم! من دراکو مالفوی پسر لوسیوس داشتم اشک می ریختم! این چیزی نبود که هر روز بتوانم در آینه ببینم.

فریادی کشیدم و مشتی در آینه کوبیدم. با اینکه نشکست اما ترک بزرگی برداشت. میخواستم ضربه ی دوم را نثار آینه کنم که صدایی نازک گفت:

-چرا گریه می کنی نواده ی اسلیترین؟

چشمانم گشاد شدند. این دختر که بود؟ اگر میرفت و به همه می گفت که مرا در حال گریه دیده آبرویم میرفت. دیگر چطور می توانستم با غرور سرم را بالا بگیرم و در راهرو ها راه بروم؟ این دختر باید کشته میشد! بالاخره جرئتش را پیدا کردم که برگردم و منبع صدا را ببینم: روح یک دختر کوچک با عینک گرد و لباس های هاگوارتز که روی بالاترین پنجره دستشویی نشسته بود. نفسی از روی راحتی کشیدم. ارواح نمی توانستند آبروی مرا ببرند -البته اگر بدعنق را حساب نکنیم-

-به تو ربطی نداره برو پی کارت

-اوه چرا زودتر نفهمیدم؟ تو از مالفوی ها هستی درسته؟

اخم کرد و با حالتی که انگار حالش میخواهد به هم بخورد ادامه داد:

-من پدرتو میشناختم. یا شایدم پدربزرگت بود؟ نمیدونم اما اونم مثل تو صورت مثلثی شکل داشت و موهای طلایی که به عقب میداد. حالا که فکر میکنم می بینم خیلی شبیه تو بود. مثل تو بی ادب و احمق بود!

حالا دیگر داشت فریاد می زد:

-فکر میکرد فقط خودش آدمه و به همه بی اعتنایی میکرد. هیچکس براش مهم نبود. اون خیلی منو اذیت میکرد. مالفوی احمق و افاده ای...

مشت دیگری در آینه زدم و این بار توانستم آن را به طور کامل بشکنم. صدای برخورد تکه های شیشه ای با زمین خیس دستشویی باعث شد صدای جیغ جیغوی دختر قطع شود. تکه ای نسبتا کوچک برداشتم و به سمت او پرتاب کردم

-راجع به پدر من اینطوری صحبت نکن روح مضخرف!

با اینکه آینه از میان سرش رد شد برای یک لحظه شناور ایستاد و چشمانش از ترس باز شدند. من هرگز یک روح نبوده ام اما فکر کنم اگر شما یک روح باشید و کسی آینه ای تیز به درون شما پرتاب کند کمی دردتان بیاید. دختر شروع کرد به گریه کردن با صدایی بسیار آزار دهنده و بلند. دوست داشتم یک تکه دیگر بردارم ،او را دوباره بزنم و بگویم که خفه شود اما وقتم اجازه این کار را نمی داد. باید سریع تر راه چاره ای پیدا می کردم تا خودم را از این مخمصه نجات دهم.

پدرم را به آزکابان فرستاده اند و مادرم در حال مرگ است. لرد سیاه سقوط کرده و دامبلدور -بی مصرف ترین فردی که هاگوارتز به خودش دیده است - پیروز میدان شده. علامت شوم لرد روی دست چپ من داغ شده است و فقط کافی است یک نفر آنرا ببیند تا من یک بلیط مجانی به آزکابان نصیبم شود. همه ی مرگخواران مرده اند یا زندانی شده اند. عده ی کمی از آنها هم توانستند فرار کنند. وزارتخانه به دست اعضای محفل افتاده و دامبلدور بالاخره تصمیم گرفته از هاگوارتز برود و وزیر شود. همه ی عمارتمان توسط وزارتخانه زیر و رو شده و دیگر خانه ای ندارم. فردا آخرین روز ترم هاگوارتز است و من نمی دانم بعد از پیاده شدن در ایستگاه کینزکراس باید به کجا بروم...

آن روح احمق داشت در همه ی دستشویی ها را به هم می کوبید و با صدای بلند گریه می کرد. نمی توانستم تمرکز کنم. با عصبانیت دو تکه از آینه شکسته را در دو دستم گرفتم و به طرف دخترک رفتم. هر دو را پشت سر هم به سمت سرش پرتاب کردم. برای چند ثانیه سکوت هولناکی دستشویی را فرا گرفت اما بعد روح با همان صدای دلخراشش فریادی کشید و با سرعت به سوی من آمد. انقدر هول شده بودم که نتوانستم واکنش نشان دهم.

دخترک از میان بدنم رد شد و بدترین حس دنیا به من دست داد. خنکی عجیبی در وجودم حس می کردم. انگار که از درون دارم یخ می زنم در حالی که در وسط جهنم ایستاده ام و پوستم می سوزد. حس کردم برای چند ثانیه قلبم از پمپ کردن خون خسته شد و تصمیم به بازنشستگی گرفت. سرم گیج رفت و چشمانم سیاه شد اما هنوز به هوش بودم. تصاویر تاریک و سیاه و سفیدی در حلوی چشمانم زنده شد: دختر ضعیف و کوچکی که همه او را مسخره می کنند. دختر همیشه به دستشویی می آید و گریه میکند. دختر حالا بزرگ تر شده اما چیزی تغییر نکرده است. عینک شکسته اش جلوی پایش افتاده و آرام و بی صدا برای خودش اشک می ریزد اما چند بچه با بیرحمی تمام به او میخندند. زمان بیشتری می گذرد. دختر حالا برایش مهم نیست که دیگران به سویش وزغ پرتاب کنند یا "کثیف" مورد خطاب قرار گیرد. فقط سرش را پایین می اندازد و با عجله از راهرو ها می گذرد. می خواهد به پناهگاه همیشگی اش برسد. بدون جلب توجه کسی به دستشویی دخترانه وارد می شود و در را محکم پشت سرش می بندد. آرام آرام شروع به گریه میکند. تنها دوستش در هاگوارتز به طرز مرموزی خشک شده است و او حالا کاملا تنهاست. بلند می شود تا دست و رویش را بشوید. یک جفت چشم بزرگ زرد رنگ می بیند و...و هیچ! تصاویر تمام شدند! دخترک مرده است!

دوباره به دنیای خودم برگشتم و سقف بالای سرم واضح شد و رنگ گرفت. روحی که الان می دانستم -فقط به طریقی می دانستم- نامش میرتل است بالای سرم شناور بود. آرام بلند شدم و سرم را که هنوز درد می کرد با دست گرفتم. زیر لب گفتم:

-متاسفم میرتل... من...نمی دونستم....

بی توجه به دستشویی خودش برگشت و صدای هق هقش دوباره دستشویی را پر کرد اما این بار با یک تفاوت: دیگر این صدا آزارم نمی داد. انگار حالا که دردش را می فهمیدم صدای گریه اش برایم مانند یک موسیقی شده بود. گوشه ای از دستشویی نشستم، سرم را روی زانو هایم گذاشتم و با موسیقی میرتل همراه شدم.


----------------------
ویرایش نشده ببخشید بابت غلط های املایی و اینا دیگه


داستان خوبی بود به رغم اینکه کمی با واقعیات کتاب جور در نمی یومد!شما از قلم خوبی برخوردارید و اگر با لپ تاب بودم میتونستم چندتا چیز دیگه بگم که شارژ گوشی اجازه نمیده جز اینکه بپرسم احیانا از بچه های قدیمی هستین؟

تایید شد.

گروهبندی و معرفی شخصیت.


ویرایش شده توسط سیوروس اسنیپ در تاریخ ۱۳۹۴/۶/۱۷ ۲۱:۵۴:۵۰







شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.