سالازار با وقار در حمام قدم می زد و در حالی که با دستان کشیده اش دیوار ها را لمس می کرد گفت :
_این نوه ی ما در این تالار چه کرده است.این دیوار ها برای نوادگان من بسیار ناچیز است.ما حاضر نیستیم که در اینجا زندگی کنیم.باید به نوه بگوییم اینجارا اراسته کند.
امپراطور اهی کشید و بعد به سالازار نگاه کرد.سپس به دیواره های حمام دست کشید و با ناراحتی گفت:
_چقدر تالار عوض شده.در این دوشبی که در تالار گشت می زدیم ،خیلی چیزا دیدیم.مثلا ..
ونوس لبخندی زد و پیراهنش را صاف کرد.سپس کمی جلو امد و تابلویی را که روی درب حموم بود برداشت.
_مثلا همین حموم.من فکر می کردم اینجا حموم ساحره ها و جادوگرا جدا باشه .من فکر می کردم که اینجا از حقوق ساحره ها دفاع میشه.
امپراطور لبخندی زد و بار دیگر به حمام نگاه کرد و بعد به طرف وان بزرگی رفت که در گوشه ی ان قرار داشت.سپس به ارامی گفت :
_ونوس، من رو بگو که فکر می کردم اینجا استخر داره.
سالازار به سرعت صابونی را که نزدیک امپراطور بود برداشت و گفت:
_من فکر می کردم که اینجا همه چیز برای ورود ما اماده باشه.ولی گویا نوه ی من پدربزرگ جوانش را فراموش کرده است.
ونوس _پدربزرگ جوان ؟ بعد از این همه مدت که برگشتیم به تالار نباید زیاد بترسونیمشون.یکمی توی تالار می چرخیم و بعد پشت اون دیوار قایم میشیم.
_یعنی اونا نفهمن که ما برگشتیم؟
_نه ،تو جادوگرا رو نمی شناسی.اونا موجوداتی بی منطق هستند ،اونا اگه بفهمن که ما اینجاییم ممکنه شورش کنند .
سالازار و امپراطور که با شنیدن موجودات بی منطق کمی عصبی شده بودند همزمان به طرف وان دویدند. ونوس نیشخندی زد و گفت :
_فکر می کنم بهتر باشه بریم یه جای دیگرو بگردیم.نظر من اینه که به اشپزخونه ی تالار بریم.
امپراطور اخمی کرد و بعد در حالی که سعی می کرد خود را بی تفاوت نشان دهد گفت :
_چه فرقی می کنه؟ولی من خودم ترجیح می دم که بریم به مرلینگاه تالار.نظرتون چیه؟
سالازار چوب دستی اش را بیرون کشید و با صدایی نسبتا بلند گفت :
_ولی من به نظرم بهتره بریم به اتاق نوه ام.میخوام صورت قشنگشو توی خواب ببینم(!!!)نظر شما هم اصلا مهم نیست.نظر من مهمه چون من پدر جد شماهام.خب حالا بریم دیگه...
ونوس که ناراحت شده بود با صدای ارامی گفت :
_ولی اینطوری که نمیشه.دیروز و پییروزم رفتی تو اتاق نوه تو.امشب باید حرف یکی از ما باشه دیگه.
امپراطور با اهوم اهوم موافقتش را اعلام کرد.سالازار فکری کرد و بعد به سردی پاسخ داد:
_باشه، اما قرعه کشی می کنیم.هرچی شد شد.خب ونوس تو قرعه کشی کن.
ونوس با خوشحالی اسم هارا روی کاغذ نوشت و بعد در حالی که چشم هایش را بسته بود ان را به طرف سالازار گرفت :
_بردار سالی..بردار .
سالازار کاغذ را گرفت.ونوس و امپراطور به لب های باریک سالازار خیره شده بودند.در همین لحظه سالازار با صدایی که پیروزی در ان موج می زد گفت :
_نوه ی گلم و من اصلا هم تقلب نکردم(ک.ر.ب مورفین)
امپراطور اهی کشید و روی صندلی که گوشه ی حمام قرار داشت نشست.ونوس با حالتی مشکوک به سالازار نگاه کرد
_اون کاغذو بده به من سالازار.
_می خوای چی کار؟نمی دم.این که کاغذ حمایت از ساحره ها نیست.نمیدم.
_سالی لطفا اونو بدش به من.
_نمـــــــــــــــــــــــــــــــــــییییییییییییدم. دقایقی بعـد:
_نوشته سالن غذاخوری تالار.این که جز کاندیدا نبود.کی این رو نوشت و انداخت؟
امپراطور و سالازار مبهوت به ونوس خیره شده بودند .ونوس زیر چشمی نگاهی به سالازار کرد و بعد گفت:
_پس کی این کارو کرده؟سالازار نکنه تو تقلب کردی؟ولی نه اگه کار تو باشه که همون اول معلوم میشه.خب پس ولش کن اصلا.میریم همینجا که اینجا نوشته.
دو جادوگر و یک ساحره ی قدیمی با گام هایی بلند به طرف سالن غذاخوری تالار حرکت کردند....
_________________________
ممنون مای لرد برای سوژه ی قشنگشون.
ویرایش شده توسط بلاتريكس لسترنج در تاریخ ۱۳۸۷/۱۰/۲۳ ۱۵:۱۹:۴۵
ویرایش شده توسط بلاتريكس لسترنج در تاریخ ۱۳۸۷/۱۰/۲۳ ۲۱:۲۳:۱۱